مصاحبه با آیة الله  محیی الدین حائری شیرازی

 

 ضمن تقدیر و تشکر از حضور شما در این گفت وگو، با توجه به این که حضرت عالی یکی از چهره های اخلاقی جامعۀ ما هستید و به نظرات و مبانی اخلاقی حضرت امام هم اشراف دارید، کلیاتی در این زمینه بفرمایید تا به طرح سؤالات برسیم.

 به طور کلی همه مدعی دعوت به اخلاق و هدایت هستند. حتی اغواهای شیطان هم به عنوان دعوت به هدایت و اصلاح انجام می شود. از این رو قرآن می فرماید: «وَإذَا قِیْلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُوا فِی الْأرْضِ قَالُوْا إنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» بر حسب روایات، در ادعاهای دجال هم که در آخرالزمان ظهور می کند، جز دعوت به انسانیت و کمالات اخلاقی دیده نمی شود.

بحث ما در مورد امام راحل و اخلاق ایشان است. باید اخلاق را از حالت کلی خارج کنیم و با تعیین مصداق اخلاق صالحه، آن را از اخلاق رذیله مشخص کنیم و بعد در مصداقیت امام برای اخلاق فاضله صحبت کنیم. البته با تعیین اخلاق فاضله هم مسأله حل نمی شود. باید دید آیا ریشۀ این اخلاق فاضله هم اخلاق فاضله است یا نه.

اسپینوزا با این که یهودی است، در مورد صهیونیست ها تعبیر جالبی دارد. می گوید فضایل آن ها ریشه در رذایل آن ها دارد. مثلاً اتحاد قوم یهود با هم و کمک آن ها به هم، فضیلت است، اما ریشه در نفرتی دارد که این ها از نوع بشر دارند. همچنین در چشم و هم چشمی ها که بسیاری از افراد بخیل گذشت می کنند، این گذشت نیست، اخلاص نیست، و فضیلت محسوب نمی شود، بلکه ریشه در کینه ها و خودپرستی ها دارد که رذیلت است. بسیاری از مقاومت ها و ایستادگی هایی که در جنگ هم می شود، ریشه در کینه و خودبینی و رذیلت دارد. مثلاً طرف آن قدر خودپسند و متکبر است که برای این که به کبریایی و غرورش لطمه ای وارد نشود، حاضر است تکه تکه شود و دست از حرفش برندارد. این ناشی از فضیلت نیست، ناشی از شدت تعصب است. این شدت خودبینی و کینه و عداوت، گاهی شهادت طلبی به نظر می آید. عملیات انتحاری گروهک ها هم که ائمۀ جمعه را شهید می کردند، ظاهراً ایثار به نظر می آمد، ولی در واقع ریشه در کینه داشت.

برای یافتن فضایل ما ناگزیریم که انسان را معنا کنیم. تا انسان معنا نشود، خوبی معنا پیدا نمی کند. امام راحل می فرمودند بیچارگی دشمنان اسلام در این است که نه اسلام را شناختند، و نه انسان را! از فضایل امام این بود که هرجا اسم اسلام را می برد، از انسان هم  اسم می برد. این از ویژگی های ایشان بود که روشن بین بود و به زبان عصر و نسل خود  آشنا بود و می دانست که محل نزاع بین او و طرف مقابل، تفسیر انسان است و نزاع بر  سر این است که انسان کیست. رسالت امام این بود که انسان را چنان که هست، به دنیا  ارائه دهد.

انسان سرایدار خانۀ خداست، صاحب خانه نیست. دل انسان خانۀ خدا و متعلق به او است. امانتی را که خدا به آسمان ها و زمین و کوه ها داد، و وحشت کردند که آن را قبول کنند، خانۀ خودش بود. هیچ کس جز انسان نتوانست این خانه را قبول کند، لذا خداوند فرمود: «لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن». انسان قبول کرد که سرایدار خدا باشد؛ امانتی به این سنگینی، سرای خدا در وجود انسان! بیت المقدس و کعبه که انبیا به دستور خدا ساختند، ماکِت بود؛ ماکت خانۀ خدا، خانۀ اصلی دل انسان بود؛ این ها تجسم دل انسان بود به صورت یک مکان که مردم آن ها را ببینند و با خودشان آشنا شوند و در آن آینه، درون خودشان را ببینند. کعبه، قلب انسان است، لذا در حدیث آمده است: «المؤمن أعظم حرمةً من الکعبة»؛ چون کعبه ماکِت خانۀ خدا و شِمایی از آن است، و خانۀ حقیقی خدا دل انسان است.

امام سرایدار خوبی بود برای خانۀ خدا و این سرا را خوب حفظ کرد. خداوند می فرماید: «وَعَهِدْنَا إلَی إبْرَاهِیمَ وَ إسْمَاعِیلَ أنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ»، بت نباید در خانۀ خدا بیاید. کسانی که می خواهند در آن جا اعتکاف کنند، باید از رجس و آلودگی و ناپاکی طاهر باشند. بهشت جایزه ای است که به خاطر خوب نگه داری کردن خانه به انسان داده می شود و جهنم در دنیا و آخرت، مجازات ویران کردن خانۀ خداست. هرکس به مقاماتی برسد، اجر خوب سرایداری کردن او است و هر که هم مجازات شود، چوب بد سرایداری کردن خود را خورده است.

از حضرت علی علیه السلام سؤال کردند: به چه چیز به این مقام رسیدی؟ فرمود: «کنت بوّاباً لقلبی»؛ سرایدار خوبی بودم. اجازه ندادم چیزی که مطبوع طبع صاحب خانه نیست، وارد این خانه شود.اخلاق حضرت امام این گونه بود. «تِلْکَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُون عُلُوّاً فِی الْأرْضِ وَلاَ فَسَادَاً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» متقی کسی است که «لاَ یُرِید عُلُوّاً فِی الأرْضِ وَ لاَ فَسَاداً». انسان ها هیچ وقت ارادۀ فساد نمی کنند، اما ارادۀ علوّ می کنند. وقتی که ارادۀ علوّ کردند، دیگر نمی توانند ارادۀ فساد نکنند. فساد که با «واو» و «لا»، به علوّ عطف شده، به جهت این  است که معلول است و علوّ، علت آن است؛ یعنی هر کس بخواهد به فساد کشیده نشود، باید از علوّ صرف نظر کند. انسان، ابتدائاً و بالذات به سمت فساد نمی رود، علوّ او  را  می کشاند.

حضرت امام، علوّ طلب نبودند. در زمان آیة الله  بروجردی تنها به مسجد می آمدند و تدریس می کردند و تنها برمی گشتند. اصلاً شائبۀ مرجعیت در مورد ایشان وجود نداشت. فقط تدریس می فرمودند و مانند دیگران شهریه می گرفتند. ایشان با این که در رتبۀ علمی بالایی بودند، خود را تافته ای جدا بافته از دیگران نمی دانستند، و اهل مریدبازی و حاشیه پردازی نبودند، و با این که عده ای مقلدشان بودند، رساله نمی دادند. کسانی که به امام نزدیک بودند، با اجازۀ ایشان، به عنوان رساله دو، سه صفحه ملحقات ایشان را بر احتیاطات آقای بروجردی چاپ کردند.

پس از فوت آقای بروجردی، کسانی که در مظانّ مرجعیت بودند، برای ایشان مجلس ترحیم گرفتند، اما امام مجلس نگرفت. طلاب از طرف ایشان مجلس چهلم گرفتند و از آقای فلسفی برای منبر دعوت کردند، اما امام نپذیرفتند که حق تبلیغ آقای فلسفی را به عهده بگیرند. بعد هم شرط کردند که نام ایشان در مجلس برده نشود. آقای فلسفی منبر رفت و گفت ایشان شرط کرده اند که نامشان برده نشود. ایشان وظیفه ای دارند و من هم وظیفه ای دارم. بعد آقای فلسفی وظایفش را انجام داد. امام به هیچ وجه اهل مقدمه چینی برای کسب شهرت نبود. آقای بروجردی هم که از فحول علما بود، همین روحیه را داشت، و با این که بروجرد حوزۀ علمیۀ قابل توجهی نداشت، در آن جا مستقر شده بود، و نیتی جز خدمت به اسلام و عزت اسلام نداشت. امام هم این گونه بود، منتها در تطبیق مصلحت با ایشان اختلاف نظر داشت، و از این رو دخالت ایشان در سیاست، یک سنت شکنی تلقی می شد. برخی به آقای بروجردی به جهت عدم دخالت در سیاست انتقاداتی داشتند و این کناره گیری ایشان را نقص می گرفتند. البته این نقص، ریشه در نیت پاک آقای بروجردی داشت.

همان گونه که بعضی از فضایل، ریشه در رذایل دارند، بعضی از کاستی ها هم ریشه در پاکی و فضیلت دارند. آقای بروجردی نگران این بودند که با دخالتشان در سیاست، شکستی متوجه اسلام شود. عده ای از ایشان نقل می کردند که ما تجربه داریم که هر وقت در سیاست دخالت کرده ایم، شکست خورده ایم، اما تحلیل امام با تحلیل ایشان متفاوت بود. تحلیل آقای بروجردی این بود که چون دخالت کرده ایم و شکست خورده ایم، پس دیگر دخالت نکنیم. مرحوم کاشانی که در سیاست دخالت می کرد، رئیس مجلس شد و آن قضایا برایش پیش آمد، اما آقای بروجردی که از سیاست کنار بود، از آن قضایا مصون  ماند.

تحلیل امام راحل این بود که قبول داریم که هر وقت در سیاست دخالت کردیم، شکست خوردیم، ولی این شکست ناشی از عدم دخالت و بی تجربگی و بی اطلاعی است و چون راه کار و مقدمات را نمی دانیم که از کجا شروع کنیم، غیر کارشناسانه دخالت می کنیم و در نتیجه شکست می خوریم. پس باید کارشناسانه وارد سیاست شویم، و برای کارشناس شدن باید در سیاست، دخالت کنیم ولو بلغ ما بلغ، آن گاه از روی بصیرت و کارشناسی اقدام کنیم.

 نکته ای به ذهنم رسید که شاید بیانات حضرت عالی را کامل کند. با توجه به این که شما قبل از انقلاب و در زمان انقلاب و بعداز انقلاب امام را از نزدیک ملاحظه کرده اید، اگر در این مورد که پیروزی انقلاب و به قدرت ظاهری و حکومت رسیدن، از نظر اخلاقی هیچ تحولی در امام ایجاد نکرد، توضیح بفرمایید، مکمل بحث خواهد بود؛ مخصوصاً با توجه به این که دسترسی به قدرت در طول تاریخ، بسیاری از افراد متقی را از جادۀ صلاح و فلاح منحرف کرده  است.

 حضرت امام به هنگام تنفیذ حکم ریاست جمهوری بنی صدر جمله ای فرمودند که جواب سؤال شما است. فرمودند از آقای بنی صدر می خواهیم که بعد از ریاست جمهوری و قبلش با هم فرقی نکند. اگر فرقی بکند، این از ضعف نفس او است. امام که فرق نکردند، از علوّ نفس ایشان بود. در مورد شهید رجایی و شهید باهنر فرمودند چیزی که در این ها مهم بود، این بود که پستشان این ها را دگرگون نکرد، و عوض نشدند، بلکه این ها پستشان را بالا بردند. شما اگر در یک حوض کوچک، ریگی را پرتاب کنید، تلاطم ایجاد می شود و یک مقداری آب سر می رود، اما اگر سنگ بسیار بزرگی را در دریاچه ای بیندازید، موج ایجاد می کند، ولی تلاطم ایجاد نمی کند. هر چه که وسعت بیش تر باشد، تأثیرپذیری کم تر است. قرآن در این باره می فرماید: «إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً * إلاَّ الْمُصَلِّینَ» انسان منهای صلاة و ارتباطش با خدا که از کانال صلاة برقرار می شود، کم جنبه است؛ وقتی که شری به او می رسد، جزع می کند، و وقتی که خیری به او می رسد، مغرور و سرکش می شود. اما همین موجود کوچک، وقتی که به خدا وصل شود، کشش پیدا می کند و تعالی می یابد. این جا جای اخلاق است. اخلاق و فضایل، این نیست که انسان، وسیع الصدر است، انسان با ارتباط با خدا سعۀ صدر پیدا می کند. ریشۀ اخلاق در ارتباط با خدا است.

ارتباط با خدا است که اساس فضایل است، و اساس فضایل امام در آن گریه های نیمه شب ایشان بود؛ در تضرع و ارتباط عارفانه شان با خدا بود. این موجود محدود در اثر ارتباط قوی با خداوند، به نامحدود وصل شده بود؛ مثل قانون ظروف مرتبطه که وقتی به هم وصل می شوند، آب در یک سطح می ایستد. چاهی که در حاشیۀ دریا می زنند، چون از زیر به دریا وصل است، هر چه از آن آب بردارند، از آب آن کم نمی شود و هر چه به آن اضافه کنند، آب آن اضافه نمی شود. علت این امر ارتباط عمقی چاه با نامحدود  است.

ما باید ریشۀ اخلاق را در رابطه با خدا بدانیم و ریشۀ فساد اخلاق و تنزلات را در قطع این رابطه بدانیم. وقتی که رابطۀ انسان با خداوند کم می شود، سبک می شود و در اثر امواج متلاطم می شود و بادها و طوفان ها؛ طوفان ریاست، طوفان قدرت، طوفان شهوت، طوفان غضب او را از جا می کَند. اما وقتی که ارتباط با خدا ثقیل شد، قوی شد، و انسان سکینه پیدا کرد، این طوفان ها می آید و می رود. درخت یک تکان می خورد، اما «عاصماً لنفسه» است. خودش خوددار است. خود را کنترل می کند.

حضرت امام در مورد مرگ حاج آقا مصطفی می گوید از الطاف خفیۀ الهی بود؛ یعنی هر چه از جانب خدا رسیده، لطف است. دادن مصطفی به من از الطاف جلیه بوده و گرفتنش از الطاف خفیه بوده است. همچنین امام در مورد جنگ می فرماید نعمت است، اما از الطاف خفیه است. امام همه چیز را از جانب خدا می دید. وقتی که مُلک را از آن خدا می داند و او را مالک و صاحب اصلی می شناسد، آنچه که در دست او است را نیز از خدا می داند. در عملیات خیبر با آن که تلفات سنگینی به نیروهای رزمندۀ ما وارد شده بود، امام فرمودند ما عمل به وظیفه می کنیم، پیروزی از تصمیمات الهی است و گاهی صلاح ما در آن نیست. قبول قطع نامه هم که امام در مورد آن فرمود این جام زهر را نوشیدم، برای رضای خدا بود. ما چه می دانیم که در صورت عدم پذیرش، چه مسائلی پشت پرده بود.

 

کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ                                      ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی

 

حملۀ عراق به کویت، برای انقلاب ما بخت خداداد بود. امام قطع نامه را قبول کرد، عراق به کویت حمله کرد و همۀ اسرای ما بدون منت سازمان ملل آزاد شدند و سازمان ملل بدون این که از ما امتیازی بگیرد، اعلام کرد که عراق شروع کنندۀ جنگ و متجاوز است. این ها همه نعمت هایی بود که بر اساس موضع گیری های امام به ما اعطا شد. این که ریاست و حکومت هیچ تأثیری بر امام نگذاشت، بدین جهت بود که ضعیف النفس نبود، و عدم ضعف نفس ایشان ریشه در ارتباط و اتصال به خدا داشت و کانال این ارتباط امام عصر علیه السلام بود. بدون واسطۀ امام زمان، انسان نمی تواند به خدا مرتبط شود.

 حضرت عالی از دیدگاه امام در رابطه با اخلاق و عرفان، چه تعریفی دارید؟ امام به اخلاق و عرفان چه نوع نگاهی داشتند و چگونه از آن پلی به حکومت می زدند؟

 شروع حرکت حضرت امام از این جا بود که به عنوان هستۀ مرکزی روی شاگردان خود به کار پرداخت. چهارشنبه ها که روز آخر هفتۀ درسی بود یا شنبه ها که روز شروع درس بود، امام آیه ای را مطرح می کرد و به بحث پیرامون آن می پرداخت. به خاطر دارم که ایشان در یکی از جلسات این آیه را مطرح کرد: «یَهْدِی بِهِ الله  مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ» و فرمود ما نفهمیدیم «سبل سلام» کیست و اشک از چشمان همه سرازیر شد. امام پایه گذاری حکومت و مبارزات خود را با تربیت فضلا شروع کرد. این ها می رفتند طلاب را تربیت می کردند و طلاب هم می رفتند در شهرها و روستاها مردم را تربیت می کردند. پس هستۀ مرکزی کار امام تربیت فضلا بود.

وقتی که مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی توسط رژیم پهلوی مطرح شد، عده ای از بازاری های تهران آمدند به قم تا خدمت مراجع برسند و مراجع در این زمینه صحبت کنند. خدمت یکی از مراجع می رسند که با استقبال ایشان مواجه می شوند و آقای دوانی به دستور آن مرجع برای حضار سخنرانی می کند. یکی دیگر از مراجع به آقای اشراقی می گوید که از طرف او صحبت کند. شخص دیگری هم به دستور یکی از مراجع برای حضار صحبت کرده بود. آمدند سراغ امام، ایشان فرمودند من سخن گو ندارم، خودم صحبت می کنم. این تفاوت ایشان با سایر مراجع بود که سخنرانی و حتی طول دادن سخنرانی را خلاف زیّ مرجعیت نمی دانستند. یک بار به امام گفتم شما خیلی صحبتتان را طول دادید، فرمودند جدم بیش تر طول می داد؛ خطبۀ قاصعه شان دو ساعت طول کشید.

امام از کانال مرجعیت وارد حرکت شد. یکی از شاگردان ایشان می گفت امام پس از تمام کردن بحث مشتق در اصول که چند ماهی هم طول کشید، گفت این بحث هم «لا طائل تحته»، چیزی درش نبود. آن آقا خطاب به امام گفته بود چند ماه است که وقت طلبه ها در این جهت صرف شده، حالا شما می گویید فایده ای ندارد. امام جواب می دهد خوب، این بابی است که در مورد آن بحث می کنند، باید در این رابطه حرف بزنیم و ما هم در این عالم ها نبودیم. یعنی امام به طور ناگهانی به عرصۀ تدریس فقه و اصول پا گذاشت. قبل از آن، عرفان و اخلاق می گفت و بعداً از کانال تدریس مرسوم آمد در پست مرجعیت، و از طریق مرجعیت وارد رهبری شد و از طریق رهبری و مرجعیت مبارزات سیاسی خود را پیش برد. همۀ این مسائل حتی بر نزدیک ترین نزدیکان ایشان هم پوشیده بود. هیچ کس پیش بینی نمی کرد که امام این آینده را دارد و مسائل این گونه پیش می رود. علت این مسائل این بود که گاهی برای حفظ یک شی ء آن را معیوب می کنند. تدریس عرفان برای مرجعیت عیب محسوب می شد. و لذا برخی می گفتند کسی که فلسفه می گوید آقا نمی شود! امام بدون توجه به این مسائل از طریق درس اخلاق و عرفان عمیقاً به معماری انقلاب پرداخت. در واقع ایشان دو گونه معماری کرد؛ از طریق فقاهت و رهبری به معماری ظاهری انقلاب پرداخت و با عرفان، معماری باطنی انقلاب را انجام داد. امام هر چه دارند، ناشی از آن قدرت معنوی شان است، و ریشۀ آن قدرت معنوی در عرفان ایشان است. ریشۀ این روحانیتی که در جوان ها ایجاد کردند، عرفان ایشان و ریشۀ انضباطی که در جامعه به وجود آوردند، مرجعیت و فقاهتشان است.

حفظ حدود الله  ضروری است و عرفانی که در چهارچوب حفظ حدود الله  نباشد، انحراف است. عرفان انحرافی، خداپرستی نیست، خود خدایی است، قطب بازی است، یک نوع سلطنت است، خیلی بالاتر از سلطنت سلاطین؛ چون سلاطین بر حوزۀ ظاهری رعایای خود سلطه دارند؛ آن هم با رعب و وحشتی که در دل ها ایجاد می کنند، اما این ها ـ عرفای اهل دنیا ـ از راه محبت بر قلوب و درون مردم حکومت می کنند. این هم یک نوع سلطنت است. ولایت برای امام تعیّش و تکسب نبود. از این رو به کسانی که ولایت را دستاویز قرار داده بودند، ایراد می گرفت. عرفان برای بسیاری، فقط حفظ رابطۀ مرید و مرادی است. اگر مردم دست سلاطین را می بوسند، کف پای این ها را می بوسند، کفش این ها را می بوسند. اما امام اهل این که متمایل باشد مردم به او روی آورند، نبود، و جداً از این شائبه ها منزه بود.

 با توجه به بیانات حضرت عالی که فرمودید امام از طریق عرفان و اخلاق به حکومت رسیدند، و آقای بروجردی به وادی سیاست وارد نشدند، و نیامدن ایشان در صحنۀ سیاست را ناشی از پاکی و صداقتشان دانستید، ما اگر عرفان را تعریف کنیم و بعد در مورد حضرت امام بگوییم که ایشان از این زاویه به حکومت رسیدند، و مرحوم آقای بروجردی و امثال ایشان هم از این زاویه از حکومت و سیاست کناره گرفتند، آیا در این بیان، شائبۀ نسبیت نظریۀ اخلاقی وجود ندارد؟ به نظر می رسد اگر بگوییم آقایانی که وارد سیاست شدند، از یک وادی اخلاقی مسأله را می نگریستند و آن ها هم که وارد سیاست نشدند، از وادی دیگری به قضایا نظر می کردند، به نسبیت اخلاقی قائل شده ایم.

 امام راحل در شعری می فرمایند:

 

چون به عشق آمدم از حوزۀ عرفان، دیدم                           آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود

 

این معنای نسبیت است، حرف خود ایشان است. این مسأله، مسأله ای نیست که با گفتن درست شود. آن که می گوید و آن که می شنود، حق است. باید عشق پیدا کنی و به آن برسی. پس «فوق کلّ ذی علم علیم»، کسی که از راه عرفان، حکومت تشکیل می دهد، عرفان را عمیق تر فهمیده است، و کسی که از راه فقاهت به حکومت می رسد، فقه را بهتر فهمیده است. از این رو، امام می گفت نگویید اگر شیخ بود، چه می کرد، اگر شیخ هم بود، مقابله می کرد، در غیر این صورت، یا عادل نیست حقَّ عدالته، یا فقیه نیست حقَّ فقاهته. امام یک تعبیر جدید از اجتهاد به میدان آورد و آن این که اگر کسی نتواند جایگاه اقتصاد اسلامی را در بین نظام های اقتصاد استثماری غرب و دولتی شرق تشخیص دهد، به معنای واقعی مجتهد نیست. امام این مسائل را به صورت جدید وارد حوزه کرد. یعنی اجتهاد این است که شما اقتصاد را به عنوان یک سیستم بتوانید درست تمیز دهید.

در جلسه ای که بانک دارها خدمت امام رسیده بودند، ایشان گفت بانک، زمانی اسلامی می شود که پول کار نکند ـ برخلاف امروز که چیزی جز پول کار نمی کند ـ امام نه از عرفان و نه از فقاهت خود برای در دست گرفتن قدرت و حکومت بر مردم استفاده نکرد. این ها تدبیرهای الهی بود. خدا امام را از این مسیرها گذراند تا روی کار بیاورد، و تدبیرهایی نیست که به دست امام بوده باشد. از امام سؤال شد آیا شما این راه هایی را که می رفتید، از قبل می دانستید که مسأله به این جا ختم می شود؟ فرمود نه ما می رویم، می بینیم می شود. یعنی این ها تدبیرات الهی است. برای خدا باید جایی گذاشت. خدا این گونه در مدیریت سهم دارد. درست است که امام در کار خودش با بصیرت و اعتقاد پیش می رود، اما خدا هم با بصیرت بر او ولایت می کند: «اَلله  وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَی النُّورِ» این ولایت الهی است.

 در جهان امروز یکی از لوازم حکومت این است که با مبانی اخلاقی سازگار نیست. مثلاً ماکیاول می گوید در برخورد با مردم ظاهر را حفظ کن، و آن ها را فریب بده. این مسأله جزء لاینفک حکومت های امروزی جهان است. با صرف نظر از مبانی اسلامی، این مسأله با مبانی اخلاقی هم ناسازگار است. حال سؤال این است که دولت اخلاقی مورد نظر حضرت امام واجد چه ویژگی ها و عناصری است؟

 روزی وابسته های نظامی چند کشور آمده بودند شیراز برای دیدن تخت جمشید، بعد هم برای دیدن بنده آمدند. وابستۀ نظامی ترکیه این مسأله را مطرح کرد که دین جایگاهی قدسی و پاک دارد. شعار سیاسی دادن در نماز جمعه، وارد عالم سیاست شدن است با آن آلودگی هایی که دارد، و این کارها با عالَم نماز و قداست آن سازگار نیست. بعد گفت ما این سؤال را از افراد مختلف پرسیدیم، ولی از جواب آن ها قانع نشدیم. از او پرسیدم آیا شما تمیز نگه داشتن لباستان را لازم می دانید؟ گفت بله باید بهداشتی باشد. گفتم برای این که با آن سروکار دارید، باید بهداشتی باشد؟ گفت بله، پرسیدم آیا ارتباط سیاست با زندگی شما کم تر از ارتباطتان با لباستان است؟ شما تمیزی لباس و رفع آلودگی از آن را لازم می دانید، ولی رفع آلودگی از سیاستی که تمام وجودتان با آن سروکار دارد، را لازم نمی دانید؟ سیاست جزء زندگی تو است، و هر چیز که جزء زندگی است، باید به دور از آلودگی باشد.

در ادامۀ صحبت به او گفتم علت توأم شدن سیاست با خدعه و دروغ و فریب، جدایی آن از دین است. حالا که سیاست به خاطر جدایی از دین، آلوده شده، می گویند دین نزدیک سیاست نرود که آلوده می شود. مانند بچه ای که پدر او را از خانه بیرون می کند و آلوده می شود، آن وقت می گویند حیف از این پدر که این بچه فرزند او است. از اول نباید او را بیرون می کرد تا آلوده نشود، حالا که آلوده شد، باید او را برگرداند، دوباره اصلاح می شود. همان طور که آلودگی بچه ناشی از جدایی از خانه است، آلودگی سیاست هم ناشی از جدایی آن از دین است. وقتی که با دین توأم شود، دوباره پاک می شود، و این چیزی است که دنیا باید آن را در امام تجربه کند و ببیند امکان دارد که یک نفر ده سال حکومت کند، و یک دروغ هم نگوید.

امام آن زمان که گفت می جنگیم تا آخر با صدام جنگید، ولی از روزی که گفت صلح کردیم، صدام اصرار داشت که امام راست می گوید و نمی خواهد او را بفریبد. بعد هم امام  گفت صلح ما صلح تاکتیکی نیست. وقتی که امام در مورد جنگ نه گفت، همه می دانستند که نۀ او تا آخر نه است. ما از زمانی که وارد سیاست شدیم، از اول تا آخر، یک  حرف زدیم، برعکس آمریکا که هر روز یک حرف زد و به یک شیوه عمل کرد؛ یک  روز طالبان را کاملاً تأیید کرد و یک روز با آن ها جنگید و... الآن هم همین گونه عمل  می کند، اما ما طبق اصول خودمان عمل می کنیم و در عالم هم ما را به همین نرخ می شناسند، و برای حرفمان اعتبار قائل می شوند.

دو مغازه دار را در نظر بگیرید که یکی جنس تقلبی به مردم می دهد و درآمد خوبی کسب می کند و دیگری مشتری های کمی دارد، ولی با آن ها درست رفتار می کند. هر چند مغازه دار اخیر در کوتاه مدت درآمدش از آن دیگری کم تر است، ولی در دراز مدت به خاطر درست کاری اش باعث ورشکستگی آن مغازه دار دیگر می شود. قضیۀ انقلاب ما هم از این قرار است.

 امام در این ده سال پس از انقلاب، مخصوصاً به مسئولان توصیه های زیادی در مورد حفظ و بقای نظام داشتند. به نظر شما مهم ترین این توصیه ها کدام است، و امروزه به کدام یک از آن ها بیش از همه نیاز داریم؟

 امام علی علیه السلام در آخر خطبۀ شقشقیه می فرماید: «فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفة و مرقت اُخری و قسط الآخرون کأنّهم لم یسمعوا الله  سبحانه حیث یقول: «تِلْکَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ  یُرِیدُوْنَ عُلُوّاً فِی الْأرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»». می فرماید ریشۀ همۀ فسادها؛ جنگ جمل، صفین و نهروان، به ریاست طلبی و قدرت طلبی برمی گردد. امام راحل هم همیشه این توصیه را می کرد، و از اسلام ناب، اسلام آمریکایی، اسلام مستضعفین، اسلام پابرهنه ها، اسلامِ... سخن می گفت. انسان یک وقت اسلام می آورد تا آن را حربه قرار دهد، ولی گاهی اسلام می آورد که خودش حربۀ اسلام شود. بین اسلام برای خرج شدن و اسلام برای خرج کردن، فرق است. هر که مسلمان شود تا خودش را برای اسلام خرج کند، موجب عزت اسلام است، اما وقتی که انسان بخواهد اسلام را خرج خودش بکند، این اسلام می شود اسلام یک بار مصرف. اگر ما هم مقصودمان از تشکیل این حکومت اسلامی، ریاست باشد، آن هم می شود اسلام یک بار مصرف؛ اسلام را یک بار می آوریم و برای پیشبرد اهدافمان مصرف می کنیم و برای همیشه غیرقابل مصرف می شود. برای این که اسلام ضرر نکند، انسان ها باید صرف آن بشوند.

امام در پاسخ دومی که به نامۀ آقای قدیری دادند، در پاسخ این سؤال که آقای قدیری در نامۀ دوم پرسیده بود نظرتان در مورد من چیست، فرمودند من شما را مجتهدی خوب می دانم، اما ما باید برای اسلام قربانی بشویم و دعا کنیم که قربانی بشویم؛ یعنی اگر لازم شد که شما را برای اسلام قربانی کنم، قربانی می کنم. هر کس برای اسلام قربانی می شد، امام می پذیرفت. آقای ناطق نوری که جزو مدیران کمیتۀ استقبال از امام بود، گفت به امام عرض کردیم در جریان استقبال از شما دو خانم شهید شدند، اگر اجازه بفرمایید از این پس، خانم ها برای دیدار شما نیایند. امام فرمود خیال می کنید انقلاب را شما کردید؟ این ها انقلاب کردند، این ها به مقام بالا رسیدند.

این جا، جای قربانی شدن است. شهید شدن ارزش است. خدا رحمت کند سعدی را که امام در بین شعرا به صورت استثنایی از او تمجید می کند:

 

شاعر اگر سعدی شیرازی است                                       بافته های من و تو بازی است

 

با آن که شعرهای امام بسیار ناب است، اما در مقابل اشعار سعدی آن ها را بازی می خواند. بنده از خانوادۀ ایشان شنیدم که به اهل خانه خیلی توصیه می کردند که سعدی بخوانند. سعدی در مقایسۀ عاشق واقعی و عاشق ادعایی در بوستان، شعر جالبی دارد، و از شمع به عنوان عاشق واقعی و از پروانه به عنوان عاشق ادعایی یاد می کند که بعنوان حسن ختام چند بیت از آن را عرض می کنم:

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت                                      شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست                                     ترا گریه و سوز باری چراست

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد                                   فرو می دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست                                                که نه صبرداری، نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام                                       من استاده ام تا بسوزم تمام

فدائی ندارد ز مقصود چنگ                                               وگر بر سرش تیربارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار                                                 وگر میروی، تن به طوفان سپار

 

امام به دریای دخالت در سیاست زده بود، از این جهت تن به طوفان سپرده بود. از ابتدا برای فحش خوردن، بد شنیدن و قربانی شدن آماده بود. والسلام

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 115.

. انتهای پیام /*