مصاحبه با آیة الله  علی اکبر مسعودی خمینی

 

 با تشکر از این که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید، با توجه به این که حضرت عالی از شاگردان حضرت امام بودید و هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب با ایشان ارتباط داشتید، برای شروع گفت و گو کلیاتی از سیرۀ اخلاقی امام بیان بفرمایید.

 با تشکر از تلاش شما عزیزان در جهت احیای سیرۀ علمی، عملی و اخلاقی امام، که به عنوان میراثی گران بها برای آیندگان محفوظ خواهد ماند تا هر چه بیش تر بتوانند با ابعاد شخصیتی ایشان آشنا شوند. چنان که بنده اطلاع دارم، حضرت امام از کودکی دارای شخصیت فوق العاده ای بودند. یکی از هم بازی های کودکی امام ـ که به رحمت ایزدی پیوسته است ـ نقل می کرد که امام در سن هفت، هشت سالگی وقتی که با برادرشان آقای پسندیده از کوچه های خمین عبور می کردند، همه جلوی پای ایشان بلند می شدند و احترام می کردند که این، نشان از شخصیت فوق العادۀ ایشان، حتی در دوران کودکی دارد. همچنین از نظر اخلاقی معروف بود که رعایت برادرشان را می کردند و همیشه با فاصله پشت سر ایشان حرکت می کردند و تا آن جا که بنده به یاد دارم، امام در حضور آقای پسندیده کم تر صحبت می کردند و حتی در حضور ایشان دو زانو به حالت احترام و ادب می نشستند.

امام در بعد اخلاقی، رفتاری و عملی به گونه ای بودند که می توانیم بگوییم به کلیۀ آنچه که در روایات اسلامی در خصوص اخلاق آمده است، عمل می کردند. بارها که با ایشان می رفتیم، حتی در پیچ کوچه ها هم مراقب بودند که اگر یک نفر می آمد، نمی گذاشتند مقدمتاً به ایشان سلام کند و در سلام پیش دستی می کردند. حتی برایشان مهم نبود کسی که می آید کیست، به محض شنیدن صدای پا در سلام سبقت می جستند. یک روز در خدمت ایشان با هم می رفتیم، ایشان به شخصی سلام کرد. من گفتم آقا این سید با شما و برنامۀ سیاسی شما مخالف است، به چه مناسبت به او سلام می کنید؟ امام نگاه عجیبی به من کردند که معنایش این بود که تو هنوز جوانی. ایشان با این اخلاق توانستند جاذبه ای ایجاد کنند که حتی دشمنانشان هم ایشان را دوست داشتند. امام از نظر اخلاقی حتی در نگاه کردن و قدم برداشتن هم کارشان روی حساب بود که چگونه قدم بردارند که هم متواضع باشند و هم غرور، ایشان را نگیرد. این کارها امکان ندارد، مگر وقتی که انسان عرفان عملی را شروع کرده باشد.

امام از کسانی بود که عملاً این راه را می رفتند و حتی تا اواخر عمر هم متوجه ادامۀ این راه و کسب مراتب بودند. بی رغبتی ایشان به دنیا و جاه و مقام به گونه ای بود که من در یکی از صحبت هایم گفتم امام برای مرجعیت و آقایی خود، نه کوچک ترین کاری کردند و نه دیناری خرج کردند، بلکه خودشان گاهی از اوقات کار را خراب می کردند که نکند به آن جا برسند. ایشان به آن مراقبت سلوکی که عرفا می گویند، کاملاً ملتزم بودند؛ در نگاه کردن، در حرف زدن و... کاملاً مراقب بودند. من هیچ گاه ندیدم که ایشان حرف اضافی بزنند؛ یا حرف نمی زدند و یا به مقدار لازم حرف می زدند.

آقای سبحانی از شاگردان خوب امام بود. یک بار که من وارد منزل امام می شدم، و ایشان خارج می شدند، به ایشان گفتم کجا بودید؟ گفتند خدمت حاج آقا ـ امام ـ بودیم. گفتم چه کار می کردید؟ گفتند ما آن جا مساکته می کردیم؛ یعنی من نشستم و امام هم نشستند و یک دیگر را می دیدیم؛ آقا مطالعه می کرد و من هم نشسته بودم. بارها برای خود من اتفاق افتاده بود که می رفتم خدمت ایشان، می نشستم برای خودم چیزی مطالعه می کردم و ایشان هم کارهای خودشان را انجام می دادند. اضافه حرف نمی زدند، اضافه نگاه نمی کردند، اضافه راه نمی رفتند.

امام همۀ مراحل سلوک را طی کرده بودند، و در هر آن متوجه این بودند که تمایلاتشان در جهت خواست خدا باشد و هر چه را او می خواهد، انجام دهند. یک روز بنده در منزل ایشان بودم که در زدند. رفتم دم در، دیدم یک نفر از مرحوم آقای بهبهانی بزرگ از تهران نامه ای آورده است. گفت این نامه را خدمت ایشان بدهید. من نامه را گرفتم و دادم خدمت امام، در حالی که می خواستند وضو بگیرند، من گفتم نامۀ آقای بهبهانی است. وضو را رها کردند و نامه را گرفتند و خواندند و فرمودند: شما به این آقا که نامه را آورده، بگویید اگر کسی بخواهد من اجازۀ اجتهاد به او بدهم، باید ده سال با من رابطۀ علمی داشته باشد و بعد از آن هم آیا این اجازه را بدهم یا ندهم. نامه را که امام به من دادند، پا به پا کردم؛ چون نمی خواستم یک وقت در ذهن آقای بهبهانی چیزی راجع به امام پیش بیاید.

امام تا دیدند که من پا به پا می کنم، نامه را از من گرفتند و آمدند پشت در و به حامل نامه فرمودند سلام مرا به آقای بهبهانی برسانید و بگویید اگر کسی بخواهد من اجازۀ اجتهاد به او بدهم، باید ده سال با من رابطۀ علمی داشته باشد و بعد از آن هم آیا این اجازه  را بدهم یا ندهم. بعد در را بستند و آمدند داخل. فرمودند ایشان می خواستند من برای یک نفر اجازۀ اجتهاد بنویسم؛ چون می خواهد امتیاز دفترخانه بگیرد. من که چنین کارهایی نمی کنم.

این ها گفتنش آسان است، ولی عمل کردن به آن، کار فوق العاده ای است و از هر کس بر نمی آید. آقای بهبهانی شخصیتی بسیار بزرگ بود و از هر جهت با نفوذ، اگر بنده و امثال بنده جای امام بودیم، بلافاصله اجازه را می نوشتیم و تقدیم می کردیم. اما این مسائل در امام هیچ گونه تأثیری نداشت، و ایشان ابداً تحت تأثیر هیچ کس و هیچ چیز قرار نمی گرفتند.

امام خادمی داشتند به نام مشهدی علی که آدم بی سودای بود و هر چیز را باید چند بار به او می گفتیم تا بفهمد. با این حال، یک بار دیده نشد که امام با اخم و تندی با او صحبت کنند. یک روز نمی دانم چه کار کرده بود که من قدری بلند با او حرف زدم. امام به من فرمودند چرا با مشهدی علی بلند حرف زدی؟ ایشان کار خودش را می کند. معنایش این بود که تو حق نداری به او دعوا کنی یا حرفی بزنی. یک روز دیگر در محضر امام بودم که دو تا جوان با هم در کوچه دعواشان شده بود و به هم فحاشی می کردند؛ به طوری که صدایشان به داخل اتاق می رسید. من رفتم بیرون و به آن ها داد زدم که چه خبر است؟ وقتی که آمدم داخل، امام فرمودند چرا با زبان خوش نگفتی، چرا داد زدی سرشان؟

یک روز دیگر در زمان قیام سال 1342 بود که شصت، هفتاد نفر از علمای اعلام در اتاق ایشان نشسته بودند. یکی از آقایان کنایه ای خیلی کوچک به یکی از علما زد. امام چهار زانو نشستند و با ناراحتی فراوان گفتند خانۀ من جای گوشه و کنایه نیست. هر کس می خواهد گوشه و کنایه به کسی بزند، از خانۀ من برود بیرون و این جا هم نیاید. ایشان این حرف را در حضور علما زدند. وقتی که از منزل امام آمدیم بیرون، آیة الله  مکارم شیرازی هم که با ما بود، به من گفت مسعودی من تا امروز به حاج آقا ـ امام ـ خیلی اعتقاد نداشتم، اما امروز فهمیدم که چه انسان والایی است و از نظر عملی هیچ چیز برایش غیر از خدا و غیر از تکلیف ارزش ندارد.

این خصوصیات به این آسانی به دست نمی آید، باید سلوک عملی داشت. این نحوه برخورد امام حاصل یک عمر تلاش بی وقفه بود. از نوجوانی روی خودشان کار کرده بودند؛ سلوک عملی داشتند و اعضای خود را در اختیار گرفتند تا رسیدند به این جا. یک روز که با امام از در منزل ایشان آمدیم بیرون، بنده پشت سر ایشان بودم. دیدم حاج احمد آقا داشت می رفت، اما تا متوجه شد که بنده و امام داریم می آییم، بلافاصله رفت کنار دیوار و خدا شاهد است مثل مجسمه ایستاد تا امام بیایند و رد شوند. بعد سلام کرد و دو، سه قدم عقب تر دنبال امام آمد. این اثر تربیت پدر روی ایشان بود. امام از نظر عملی روی خودشان و خانواده شان کار کرده بودند؛ اخلاق عملی داشتند.

اگر می بینیم امام عرفان می نویسد، عرفان را چشیده و می نویسد. ایشان در یکی از کتاب هایشان نقل می کنند:

 

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر                                   من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

 

عجیب این است که ایشان در تمام این مراحل سلوک، هیچ بروزی نداشتند. ما هیچ گاه ندیدیم که ایشان نشسته باشند ذکر بگویند. اصلاً هیچ معلوم نبود، اما از نظر قلبی و جوانحی تماماً متوجه یک نکته و یک مقصد بودند. شب ها برمی خاستند و من یکی دوشبش را دیدم. خیلی عجیب بود و از اوقات شب خوب استفاده می کردند و چه عبادت ها و نمازهایی داشتند! به نظر بنده امام در عرفان عملی سر آمد دوران خود بودند و مانند نداشتند. چنان که اشاره شد، این حالات امام حاصل سالیان دراز تلاش بی وقفه بوده است که به این مقام رسیدند.

 امام در عین حالی که بر اخلاق فردی تأکید دارند و هم به آن شدیداً عمل می کنند و هم دیگران را به آن توصیه می کنند، می بینیم که در اجتماع هم حضور فعال دارند؛ به ویژه در حوزۀ سیاسی و اعتراض به نظام جائر. به نظر شما ایشان چه رابطه ای بین اخلاق و رفتار اجتماعی برقرار می کردند که این گونه آن ها را با هم جمع می کردند؟

 امام چندین دهه روی اخلاق فردی کار کرده بودند و در اسلام، هم اخلاق فردی مهم است و هم اخلاق اجتماعی، و این سیرۀ رسول الله  صلی الله علیه و آله بود که در عین این که از نظر مقام انسانی در عالی ترین مرتبه قرار داشتند، با این حال با مردم در ارتباط بودند و در مسجد با مردم گفت و گو می کردند، و آن ها را دور هم جمع می کردند، برایشان روایت می خواندند، موعظه می کردند و... انزوا از نظر اسلام مکروه است و فرد منزوی نمی تواند برای جامعه مفید باشد. امام با سلوکی که داشتند، به آن مقامات بالای درونی رسیده بودند و از همان جا برگشته بودند به اجتماع، برای انجام رسالت اجتماعی. رسول الله  و ائمه علیهم السلامهمه این گونه بودند. اگر مقامات بالای عرفان عملی با حضور در اجتماع منافات داشت، پیامبر و ائمه هم باید منزوی می شدند و در اجتماع ظاهر نمی شدند؛ در حالی که علما نوشته اند پیامبر سوار بر الاغ بدون جهاز می شدند و بین مردم بودند. می خواستند به مردم بفهمانند که کمالات با ورود به اجتماع و رسیدگی به امور مردم و زندگی در حد پایین ترین فرد جامعه منافات ندارد.

یک روز چندین بار از حضرت امام در مورد این که رسول الله  زیباتر بود یا حضرت یوسف، سؤال کردم که ایشان جوابی ندادند. بعد پرسیدند شما چه می گویید؟ گفتم رسول الله  از حضرت یوسف زیباتر بوده است. پرسیدند به چه دلیلی؟ گفتم رسول الله  اکمل موجودات این عالم، پس از خدا است و این کمال، اقتضا دارد که هم جسماً و هم  روحاً کامل باشد و یک جهت آن هم زیبایی ظاهری مثل چشم و گوش و ابرو و اندام  است که از این جهت هم باید زیباتر از یوسف باشد. امام پس از مدتی با لبخند گرمی  فرمودند بله همین طور است. پرسیدم اگر این طور است، رسول الله  با این کمال  ذاتی و زیبایی چگونه می توانستند بین مردم بنشینند و صحبت کنند و... فرمودند اگر  این  کمال را نداشتند، ناقص بودند. کمال این است که در عین کمال بتوانند خاکی  باشند.

پس دیدیم که امام در این جهت به رسول الله  و ائمه اقتدا کرده اند. کسانی که به محض رسیدن به درجات و مقاماتی ـ به زعم خودشان ـ از اجتماع و مردم کناره می گیرند و منزوی می شوند، در واقع به آن کمالی که باید، نرسیده اند. امام در جمیع جهات اخلاقی و اجتماعی فوق العاده بودند و نه رعایت اخلاق عملی مانع حضور ایشان در اجتماع شد و نه حضور در اجتماع خدشه ای به مراتب اخلاقی و عملی ایشان وارد کرد. به نظر من حکومتی هم که امام تشکیل دادند، ادامۀ همان عرفان عملی ایشان است. وقتی که انسان به  مقاماتی می رسد، می فهمد پشت پرده چه خبر است. از این رو می تواند تحول ایجاد کند. این کار، کار افراد عادی نبود. ریشه کن کردن شاه و نظام شاهنشاهی از ایران، در حالی که مورد حمایت قدرت های بزرگ بود، واقعاً اعجاز بود، و امام خود را برای این کار ساخته بودند.

اگر توجه می کردید، می دیدید که امام در دورۀ طاغوت و حتی تا اوایل انقلاب نسبت به جریان های انحرافی حالت غضبی داشتند و با شدّت وحدّت علیه آن ها صحبت می کردند. به عنوان مثال هنوز طنین صدای ایشان در سخنرانی علیه کاپیتولاسیون در گوش من است. اما به محض این که نظام اسلامی استقرار یافت، آن شدّت وحدّت و نحوۀ سخن گفتن امام، به آرامی و نرمی بدل شد؛ چون آنچه که وظیفۀ ایشان بود نسبت به مردم، عمل کرده بودند و این تا حدی موجب راحتی ایشان بود، و پس از استقرار نظام راحتی خود را در این می دیدند که انقلاب را به سر منزل مقصود برسانند. اگر امام چنین حرکت عظیمی را به وجود نمی آوردند، به نظر من کارشان نقص داشت، اما با ایجاد این انقلاب این نقص برطرف شد.

 حال که بحث به اینجا رسید، لطفاً بفرمایید دولت اسلامی و دولت اخلاقی از نظر امام چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

 دولتی که تمام ریزه کاری های اسلام در آن پیاده شود. ایشان دولت اصیل اسلامی را دولت حضرت ولی عصر علیه السلاممی دانستند. لذا دولتی که تشکیل دادند، به تبعیت دولت امام زمان بود. امام از اساس کار خواهان حکومت اسلامی بودند. حکومت اسلامی، حکومت خدایی است که مجلس و قانون گذار نمی خواهد و عین قوانین اسلامی باید در آن اجرا شود. از این رو من فکر می کنم وقتی که حضرت ولی عصر تشریف می آورند، مجلس قانون گذاری تشکیل نمی دهند، بلکه آنچه که قانون خدا است، خودشان بیان می کنند. ظاهراً یک روز امام در مورد پیاده کردن حکومت اسلامی فرمودند فعلاً زود است، جمهوری اسلامی باید باشد. پس به طور خلاصه از نظر امام، حکومت اسلامی باید حکومت خدا و اسلام و قوانین حکومتی اسلام باشد.

در مورد اخلاق حکومتی از نظر امام باید گفت که اساس اخلاق حکومتی بر عدم تبعیض است و کوچک ترین تبعیضی نباید برای احدی قائل شد. امام انصافاً خودشان این گونه بودند. در سال 1342 یک روز جمعیت فراوانی در منزل امام بودند، و آشیخ احمد منتظری هم که زیاد آن جا رفت و آمد می کرد، حضور داشت. یادم نیست که ایشان در بیرونی امام چه کار کرد که من قدری به ایشان تند شدم. امام داخل اتاق نشسته بودند و حاج آقا مصطفی که نزدیک در منزل ایستاده بود، فوراً آمد و گفت آقای مسعودی! آقا می فرمایند خانۀ من دربار نیست که به کسی پرخاش کنی. با این که بنده سال ها در خدمت  امام بودم، اغماض نفرمودند و به تندی و پرخاش من، هر چند که اندک بود، اعتراض کردند.

اگر ما بخواهیم اخلاق و رفتار امام را الگوی حکومت قرار دهیم، باید توجه داشته باشیم که با اخلاق و رفتار حکومتی ما خیلی تفاوت دارد. در جریان پیروزی انقلاب که امام در مدرسۀ رفاه بودند، من وارد مدرسه شدم، دیدم هما فرها آمده اند و امام به ابراز احساسات آن ها پاسخ می دهند، وقتی وارد اتاق ایشان شدم، دیدم کسی جز امام آن جا نیست. ایشان نگاه تندی به من کردند، که یعنی چرا آمدی در این اتاق، برو بیرون؛ هیچ کس در این اتاق نیست، تو چرا آمدی؟! ایشان به این جهت کسی را راه نمی دادند که مبادا  از آمدن نزد ایشان سوء استفاده کند. این، اخلاق حکومتی است. آقای رئیس جمهور، نخست وزیر، نمایندگان و دیگران برای ایشان فرقی نداشتند. هر کس وظیفه اش  را انجام می داد، از نظر امام مقرّب الی الله  بود و هر کس وظیفه اش را انجام نمی داد، مطرود بود.

اگر این اخلاق حکومتی عملاً پیاده می شد، ما هیچ مشکلی نداشتیم. اخلاق حکومتی، این است که وقتی که انسان از دنیا می رود، دیناری برای فرزندان و خانواده اش نگذارد. دو روز پس از ارتحال امام، آقایی به من گفت دیشب ـ حالا در خواب یا بیداری ـ مطلع شدم که حاج احمد آقا برای خرج زندگی اش پول ندارد. من از کسی صد هزار تومان گرفتم و رفتم خدمت ایشان. روز دوم ارتحال امام بود، آن جا چادری زده بودند. به مرحوم حاج احمد آقا گفتم با شما کار دارم و با هم رفتیم داخل آن چادر. صد هزار تومان را دادم خدمتشان و گفتم این پول مال شخص شما و خرجی تان است. ایشان ناگهان جا خورد. گفتم چرا ناراحت شدی؟ گفت از دیشب تا حالا فکر می کردم که خرجی ما چه می شود و  باید چه کار کنیم. البته سیصد، چهارصد میلیون تومان پول امام در اختیار ما است که در  حساب است، ولی آن را برای خرجی ما نگذاشته اند. از دیشب تا حالا من پول نداشتم.  خدا خیرت دهد. این پول برای من خیلی کار ساز است. این هم جلوه ای بود از  اخلاق حکومتی امام که عملشان با گفتارشان یکی بود و هر چه می گفتند، عملاً رعایت  می کردند.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 363.

. انتهای پیام /*