ولایت تکوینی و تشریعی از نظر امام رحمه الله

 حجة الاسلام سید محمدتقی هاشمی

 ارباب عرفان در این نکته هم داستانند که عین ثابت انسان کامل، حضرت ختمی مرتبت، حقیقت محمدیه، مظهر کافۀ اسماء الهی است؛ به این بیان که اعیان قدریۀ همۀ خلایق از جمله انبیا و اوصیا، جمیع امم پیشین و نیز مردمان پسین، از اجزای حقیقت محمّدیه اند.

به قول اهل معرفت و عرفان، شرایع الهیه از اوراق و اغصان شریعت مطلقه محمدیه اند و انبیا و اولیای امم گذشته، همه مطلع انوار شمس الشموس خواجۀ عالم وجودند، و او است معنی اسم اعظم و قبلۀ کل، که سمت سیادت بر همه اعیان دارد و به اعتباری مظهر اسم الله  ذاتی است و از مشکات آن حقیقت است که به عالم وجود فیض می رسد. صورت هر نبی از انبیا و تعین هر ولی از اولیا در نفس الامر ـ یعنی در واقع و حقیقت ـ محل ظهور و بروز صفتی از اوصاف همان حقیقت است و حقیقت محمدیه دایره محیط به عالم آفرینش است و هرکه به آن دایره محیط نزدیک شود از اولیای امت خواهد بود.

ولایت منقسم به عامه و خاصه می شود. ولایت عامه شامل جمیع مؤمنان به حسب مراتب ایشان است، چنان که حق تعالی فرمود: «الله  وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا...»[1] و ولایت خاصه شامل خاصان و سالکان است.

ولایت، باطن نبوت، و به حسب رتبه برتر از رسالت و نبوت است و رسیدن به این دو از رهگذر ولایت است.

در تعریف نبوت انبیا گفته اند که همان جهت ملَکیت آنان است از آن جهت که ملَکیتِ مناسب متحقق گشته تا قبول وحی از ملَک کنند و رسالت رسل جهت بشریت ایشان است که مناسب با عالم انسانی است. همچنین از خواجه عالم رسول اکرم صلی الله علیه و آلهنقل شده است که فرمود: در امّت من چهل تن بر خُلق ابراهیم علیه السلام هستند؛ که به این ها «بدلاء» و هفت کس بر خُلق موسی علیه السلام که به این ها «اوتاد» و سه کس بر خلق عیسی علیه السلام که «خلفا» می باشند و یک نفر بر خلق محمد صلی الله علیه و آله است، که قطب می باشد. لذا هریک به اندازۀ مراتب خویش زعمای دینند و به برکت این ها رحمت از آسمان نازل و بلا از زمین دفع می گردد و در هر عهدی زمین خالی از وجود قطب الاقطاب و وارثان نخواهد بود. چنان که در عصر ما خداوند برکت و رحمت خود را به نام جمهوری اسلامی عنایت فرمود و به واسطه یک نفر از همین سلسله، فانی فی الله  و عارف به حق، با اندیشه ای برخاسته از متن قرآن، سیاستمداری زاهد با قلبی آکنده از مهر خداوند و واله ذکر او، آیت عظمای حق، روح خدا، امام خمینی رحمه الله لطف خویش را شامل ما نمود.

کلّیات

در ولایت تکوینی چند نوع ولایت را می توان بررسی کرد:

1. ولایت ازلی ذاتی قادر متعال؛ که ولایت فراگیر و مطلق ویژۀ او است. در قرآن آمده است: «إنَّ الله  لَهُ مُلْکُ السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ الله  مِنْ وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ».[2]

2. سلطنت و ولایت تکوینی آدمی بر خود و آنچه در اختیار او است.

3. نوع سوم از ولایت این است که شخص به صورت تکوینی و الهی، بر اداره و رتق وفتق امور تمام ممکنات ـ از خلق و رزق و تدبیر و... ـ به طور استقلالی ولایت و سلطنت داشته باشد، با قطع نظر از این که در مواردی، متعلَّق احکام شرعی و نهی و ترخیص وجوب و تحریم فرض شود یا نشود و صاحبان این ولایت، اِعمال ولایت بکنند یا نکنند.

4. ولایت تکوینی عامه و غیر مستقله به نحوی که مستلزم شرک نباشد و تصرف در عالم کون و سازمان کاینات نمایند، که در این صورت مانع عقلی ندارد که اداره این عالم را به اذن الله ، انسان کاملی مثل نبی یا یکی از ائمه یا فقها عهده دار شود و اشکال عقلی و محذوری مانند عقیدۀ یهود که «یَدُالله  مَغْلُولَةٌ»[3] پیش نمی آید، بلکه فرد مذکور، مؤیّد حق و مظهر اتمّ و اکمل جلال و قدرت حق می باشد و از جنود خداوند محسوب می شود.

5. ولایت تکوینیه حادثه: که ولایت تصرف در عالم کون است به واسطه شخصی که دارنده علومی است، به طور اکتسابی یا افاضه، الهام و وحی، مانند آصف بن برخیا که علم کتاب داشت و در قرآن هم به این حادثه اشاره شده است:

«قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أنْ یَرْتَدَّ إلَیْکَ طَرْفُکَ».[4]

6. ولایت تکوینیه: نوع ششم سلطه و تصرف بر عالم ممکنات، نه به عنوان نظم امور و رتق وفتق آن، بلکه بر حسب مصالح و مقتضیات و ضروریات و عوارض ثانویه و حوایج و رفع شبهه و اثبات ادعای خود و اتمام حجت، که این ولایت ممکن است به دو صورت تصور شود: 1. به این نحو که به نفس ولی و صاحب ولایت تأثیر اعطا شود.[5] 2. و یا مانند حضرت داود باشد که خداوند اکوان را مطیع و مسخر او ساخت، چنان که در قرآن آمده «وَ ألَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ».[6]

بخش اول: مسأله توحید

شکی نیست که باری تعالی و حضرت احدیت ـ عزّ اسمه ـ در اوصاف و جلال واحد، متفرّد و یکتا است و شریکی ندارد، بی همتا است و نظیر و عدیلی بر آن فرض نمی شود و هیچ کس و هیچ چیزی در عرض او و بدون اعطا و افاضۀ او واجد کمال نیست و به کمال نخواهد رسید. او به تنهایی مدیر و مدبّر و قیّوم زمین و آسمان و عوالم ملک و ملکوت است. او مالک و صاحب اختیار، معطی و خالق و رازق آنچه را که در عوالم است، می باشد؛ چنان که خود می فرماید:

«وَ مَا مِنْ دَآبَّةٍ فِی الْأرْضِ إلاَّ عَلَی الله  رِزْقُهَا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا».[7]

او، خود خدای آسمان ها و زمین و همۀ مخلوقاتی است که در بین آسمان و زمین است. او خدای مهربان و عطوفی است که در عین مهربانی، کسی از قهر و سطوت و جلال و عظمتش، لب به گفت وگو نتواند گشود! آن گاه که کلام از توحید است، صفات قهاریت را ذکر می کند که گویی در این جهت همه در برابر او هیچ و پوچند و به احدی شئون الوهیت و ربوبیت خود را واگذار نکرده و کسی را وکیل و کفیل امور خلایق قرار نداده است؛ چنان که در قرآن کریم می فرماید:

«قُلْ حَسْبِیَ الله  عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ»؛[8] «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛[9] «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛[10] «هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ»؛[11]«هُوَ الله  الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ»؛[12] «هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ»؛[13] «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ»؛[14] «فَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ».[15]

مسأله توحید بر حسب عقل و قرآن مجید و احادیث، امری مسلم است و شک و تردیدی در آن نیست. ولی موضوع قابل بحث این است که در طول این صفات و به اقتضای این صفات و یا چشم داشت به عطا و بخشش و تقدیر آن قادر متعال، آیا اتصافِ ممکنات و مخلوقات خاصه انسان های کامل و اولیاءالله  به صورت واقعی یا اعتباری، با این اوصاف ممکن است؟ آیا برای غیر ذات حق، سلطه و حکومت و تدبیر و تصرف در امور عالم، لایقِ کسی هست یا نه؟!

در ممکنات مفاهیمی مانند: حدوث، محدودیت، تغییر، زوال و سایر عوارض از جمله صفات آن ها است. همان طور که ثبات این اوصاف از جمله صفات ضروریه است، در غیر ذات ذوالجلال سلب آن ضروری است. البته بعضی از این اوصاف اختصاص به ذات الوهیت دارد و اتصاف غیر او به آن محال است، مانند: واحدیت و احدیت حقیقیه، که غیر از خدا کسی این دو صفت را ندارد. اما ممکنات بعضی از صفات را دارا هستند، که اتصاف آن ها به این صفات، ضروری و غیر قابل انکار است.

کیفیت ادارۀ عالم

ادارۀ کلی سازمان کاینات را می توان به نحوی که مستلزم شرک نباشد، به این گونه عنوان نمود: که عقلاً مانعی ندارد که ادارۀ سازمان خلقت به اذن خدا به وسیلۀ انسان کاملی مانند نبی یا ولی صورت گیرد. البته نه به شکل استقلالی تا اشکال عقلی لازم بیاید و یا محذوری مثل عقیدۀ یهود که می گویند: «یَدُ الله  مَغْلُولَةٌ» پیش بیاید؛ بلکه به این نحو باشد که فرد مذکور از جنود حق باشد و مظهر مرتبۀ «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»[16] باشد و ادارۀ امور کاینات توسط او، ظهور مدیریت مستقلۀ ازلیه و غیر منقطعه و دائمۀ الهی باشد؛ چنان که این منصب به طور جزئی برای ملائک ثابت است و هر کدام از آن ها به اذن خداوند انجام وظیفه می کنند. قرآن کریم در این باره می فرماید: «فَالْمُقَسِّمَاتِ أمْراً».[17] احادیث نیز دلالت بر این معنا دارند و عقلاً هم مانعی ندارد که چنین باشد.

دقت نظر

به نظر می رسد که اگر آیه را به طریق ذیل حمل کنیم، خلاف ظاهر نخواهد بود و آن این که دستور پروردگار متعال و اراده او بر این قرار گرفته است که عوالمی که در حیطۀ قدرت لایزالی او است، مطیع و تحت ارادۀ اولیای او نیز باشد. این گونه حمل نمودن نه تنها موجب وهن مطلب و سستی آن نمی گردد، بلکه آنان که مظهر تجلی نور و قدرت ازلی هستند، اگر دارای چنین سلطه ای باشند، موجب تأیید و سبب تعریف آن نور ابدی می گردد که غرض غایی خلقت است.

بعضی از بزرگان در ظهور آیه مذکور اصرار دارند و اظهار می دارند که آیه دلالت بر فعل بدون واسطۀ خداوند دارد و اگر بگوییم دالّ بر ولایت تکوینی اولیاءالله  است، توجیه و حمل بر خلاف ظاهر است و مرتکب قول به غیر علم شده ایم. اما باید گفت که مواردی از این باب فراوان است؛ چنان که خداوند عمل یا اعمال ملائک را مستقیماً به خودش نسبت داده و گاه هم همان عمل را به همان مأمور نسبت داده  است.

بنابراین، حکم، حکم او است و اراده، ارادۀ او است و هرچه هست از او و در حیطۀ قدرت او است. دیگران موجی از همان اقیانوس و پرتوی از همان نورند؛ یعنی قدرت و سلطۀ اولیاءالله  اثر حاصل شده از همان مبدأ و معبود است. پس این قدرت، در طول قدرت ابدی است و نه در عرض آن تا سبب شبهه گردد که اگر غیر خدا دارای ولایت تکوینی باشد، تالی فاسد دارد و منجر به پذیرش عقیدۀ یهود و نتیجه مغلول بودن دست خدا و محدود بودن قدرت او می گردد.

نقد دیدگاه یهود (تفویض باطل)

بین افاضۀ ولایت به کسی که مظهر جمال اتمّ و اکمل او است با موجودات سفلی فرق است. آنچه در آیات 95 و 96 سورۀ انعام آمده، اشاره به عقیدۀ فاسد یهود دارد. آن ها معتقد بودند که عوالم خلقت، بعد از وجود، واگذار شده اند؛ یعنی نظام عالم آن چنان طراحی شده که بعد از خلق و ایجاد، بدون دخالت و ارادۀ خداوند و مدیریت او، اداره می شود و به کار خود ادامه می دهد.

بخش دوم: ولایت تکوینی اولیا

بعضی از احادیث، ثبوت این مقام و منصب را برای اولیاء الله  به وضوح ثابت می کند. از جمله این روایت است که می فرماید:

«نَزّلونا عَن الرُّبوبیَّة و قُولُوا فی فَضْلِنا ما شِئتم».

گرچه این روایت را برخی بزرگان ضعیف شمرده و تأکید بر عدم اعتبارش نموده اند، ولی حق مطلب این است که روایات هم مضمونی که از حیث معنا متظافر باشند، سزاوار نیست که غیر معتبر حساب شود.

در کتاب شریف کافی آمده است:

«ولایَتُنا ولایة الله  الّتی لم یبْعث نبیاً قطُّ إلاّ بها».[18]

در این حدیث امام صادق علیه السلام می فرماید: «ولایت ما، ولایت خدا است؛ ولایتی که پیامبری را نفرستاد مگر به خاطر معرفی آن»؛ به بیان دیگر، کلیۀ شرایع گذشته، رایحه و نمود شریعت مطلقۀ محمدیه و مطالع انوار آن شمس الشموس الهی است.

در یکی از دعاهای ماه رجب چنین آمده است:

«لافرق بینک و بینهم إلاّ أنّها عبٰادک و خلقک...؛ بین تو و آنان هیچ فرقی نیست، جز آن که آنان بنده و مخلوق تواند».

در ادامه می فرماید:

«فبهمْ مَلئتَ سماءک و أرضک؛[19] پس به واسطۀ آنان آسمان و زمین را پر کردی».

برای فهم و درک این احادیث، کلام حضرت امام رحمه الله را یادآور می شوم. ایشان خود اهل عرفان، و دارای ذوق خاصّ حدیث شناسی است و بیان روشن و به دور از افراط و تفریط دارد. امام رحمه الله این چنین می فرماید:

پس ولایت احمدی صلی الله علیه و آله که احدیت جمعی داشته، مظهر اسم احدی جمعی است و سایر اولیا  مظاهر ولایت آن حضرتند. همچنان که سایر انبیا نیز مظاهر نبوت او می باشند. پس تمام دعوت های انبیا نیز دعوت به سوی او و بلکه دعوت خود او می باشند. همچنان که ازلاً و  ابداً هیچ تجلی وجود ندارد مگر به اسم اعظم که خود، محیط مطلق است و همچنین هیچ  نبوت و ولایت و امامتی، جز نبوت و ولایت و امامت آن حضرت نیست و هر چیز دیگر  رشحه ای از تجلی او است. پس خداوند متعال ولی مطلق و آن حضرت نیز ولی مطلق  است.[20]

به همین معنا است حدیث «قلُوبُنا وکر مَشیّة الله ؛[21] دل های ما مظهر ارادۀ خدا است». بنابراین، با وجود احادیث معتبر و با مضامین بلند، اعتقاد به امکان این که خداوند، ممکنات را مطیع فرمان بشری قرار دهد و منصب یا مأموریت های سازمان کاینات و رتق و فتق امور را به دست انسان های کاملی مثل پیامبر و اوصیای کرامش قرار دهد، چه لطمه ای را به قدرت مطلقۀ خداوند وارد می کند؟

 بخش سوم: خلافت انبیا

قدرت تصرف در عالم، لازمۀ ذات نبی و ولی است. بشر می تواند دارندۀ چنین منصبی باشد و مأموریت غیبی داشته باشد، مانند بنده ای که در سورۀ کهف شرح ملاقات حضرت موسی با او آمده است که مأموریت های غیبی و باطنی انجام می داد. جمعی از حکما و فلاسفه نیز خرق عادت و قدرت تصرف در عالم کَون را لازمۀ ذات نبی و ولی می دانند.

حداقل نتیجۀ این رأی و نظریه آن است که قدرت تصرف در اکوان از لوازم ذات و نفوس کامله است، خواه ملک باشد یا بشر؛ زیرا این اثر در واقع از آن مؤثر اصلی است که در این قالب ظهور پیدا نموده است و هرچه هست، مال او است. دیگری اگر منشأ اثر قرار می گیرد، وسیلۀ ارتباطی خلق با خالق است و پروردگار از این طریق فیوضات خود را به مخلوق می رساند وگرنه ذات مقدس ربوبی از حیث مقام احدی خود هیچ ارتباطی با خلق ندارد. اما برای این که ارتباطی بین خلق و خالق وجود داشته باشد، رابط و واسطۀ فیض قرار داده شده است. این رابطه همان مقام معنویت انبیا و اوصیا، خاصّه نبی اکرم است.

 

من به ظاهر گرچه ز آدم زاده ام                                        لیک در واقع از پدر افتاده ام

و انّی و ان کنت ابن آدم صورة                                      و لی فیه معنی شاهد باُبوّتی[22]

 

در نتیجه، به بیان عرفا، ولایت، همان قرب به خدا و اتصال به مبدأ فیض است. وقتی این اتصال یافت شد و انقطاع به سوی مبدأ فیض حاصل شد، اطاعت عالم کون ضروری است؛ زیرا بین ولایت تکوینی و مولی_'feعلیه آن، رابطۀ علیت و معلولی برقرار است؛ چرا که در عالم علت و معلول، تخلف وجود ندارد. تخلف، در عالم و حیطۀ اموری اعتباری و تشریع است، وگرنه عالم تکوینی که در آن ارتباط علّی و معلولی برقرار است، قابل انفکاک نیست.

امام و ولایت تکوینی

فی الجمله ولایت تکوینی برای اولیاءالله  ثابت است. متأسفانه! با مشکلاتی که حضرت امام رحمه الله در حیات پربار خود داشته اند، در رابطه با ولایت تکوینی اثر مخصوص و یا کلام ویژه و مفصل ندارند و یا شاید موردی پیش نیامده که ایشان ابراز نظر فرمایند. اما ایشان به مناسبت اثبات ولایت فقیه به بیان چند جملۀ بسیار مختصر و زیبا پرداخته و می فرمایند:

فالخلافةُ له معنیان و اصطلاحان: أحدُهما الخلافةُ الإلهیةُ التکوینیة، و هی مختصّة بالخلَّص من أولیائه، کالأنبیاء المرسلین و الأئمة الطاهرین ـ سلام الله  علیهم ـ و ثانیهما المعنی الاعتباری الجعلی، کجَعْل رسول الله  صلی الله علیه و آله أمیرالمؤمنین علیه السلام خلیفةً للمسلمین، أو انتخاب فلان و فلان للخلافةِ. فالرئاسة الظاهریة الصوریة أمر لم یعتن بها الأئمّة علیهم السلام إلاّ لإجراء الحق؛ و هی التی أرادها علی بن أبی طالب علیه السلام بقوله علی ما حکی عنه: «والله  لهی أحب إلیّ من إمرتکم»[23] مشیراً إلی النعل التی لا قیمة  لها.[24]

از این بیان و بیانات دیگر ایشان استفاده می شود که به نظر امام رحمه الله ولایت تکوینی مقامی از جانب خدای عالم و توجه و عنایت خاص از طرف او است. بر خلاف ولایت تشریعی که ایشان این ولایت را برای انبیا به عنوان یک وظیفه تلقی می کند و نه به عنوان  مقام.

و در جای دیگر در ادامه کلامشان می فرماید:

برای امام مقاماتی هم هست که جدا از وظیفۀ حکومت است و آن مقام خلافت کلّی الهی است که گاهی در لسان ائمه علیهم السلام از آن یاد شده است؛ خلافتی است تکوینی که به موجب آن جمیع ذرات در برابر «ولیّ امر» خاضعند. از ضروریات مذهب ما است که کسی به مقامات معنوی ائمه نمی رسد، حتی ملک مقرّب و نبیّ  مرسل.[25]

اصولاً رسول اکرم و ائمۀ اطهار علیهم السلام طبق روایاتی که داریم قبل از این عالم، انواری در ظلّ عرش بوده اند و در انعقاد نطفه و طینت از بقیۀ مردم امتیاز داشته اند و مقاماتی دارند إلی ماشاءالله ؛ چنان که در روایت معراج جبرئیل عرض می کند: «لَودنوتُ أنملةً لاحْترقت».[26]

از این استدلال و بعضی از کلمات دیگر ایشان دانسته می شود که ولایت، همان مقام قرب است و هیچ مقامی به آن نمی رسد و بالاتر از آن نیست.

البته در نظر عرفا ولایت مطلقه همان نهایت قرب است که درک آن از حدّ فهم معمولی و دیدهای عادی خارج است و فهم و درک آن مختصّ به خاصّان است، همان طور که این مقام، مقام خاصّی نیز هست. امارت، ولایت و تسلط بر عوالم، نتیجۀ همان مقام است. پس این امارت، خود مقامی است ربوبی و واقعی و نه مقام اعتباری، که به وسیلۀ انجام وظیفه و اجرای احکام خداوند، سبب برقراری حکومت و یک نظام عادلانه بر اساس اسلام و حدود الهی می باشد و یک نعمت است. اما چنانچه وسیله ای برای کامرانی از متاع ناچیز دنیا قرار گیرد، خود آتشی است که پایان ندارد. بنابراین، این ولایت تکوینی است که یک مقام است، نه ولایت تشریعی.

امام رحمه الله در این باره می فرمایند:

هرگاه حکومت و فرماندهی، وسیلۀ اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانۀ اسلامی شود، قدر و ارزش پیدا می کند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویت بیش تر می شود... بعضی از مردم چون چشمشان را دنیا پر کرده، خیال می کنند که ریاست و حکومت فی نفسه برای ائمه شأن و مقامی است که اگر برای دیگری ثابت شد، دنیا به هم می خورد و حال آن که نخست وزیر شوروی و یا انگلیس و رئیس جمهور آمریکا حکومت دارند، منتها کافرند و حکومت و نفوذ سیاسی دارند و این حکومت و نفوذ و اقتدار سیاسی را وسیلۀ کامروایی خود از طریق اجرای قوانین و سیاست های ضدِ انسانی می کنند.[27]

آنچه از این جملات و کلمات روشن امام به دست می آید، ثبوت ولایت تکوینی برای اولیاء الله ، خاصّه ائمه علیهم السلام است و آنان دارای مقام قرب ربوبی اند و لذا در ثبوت سلطه و قدرت تصرف برای انبیا و اوصیا جای شک نیست. البته پیش از این یادآور شدیم که داشتن مقام ولایت، ملازم با تصرف و اعمال چنین ولایتی نیست و لذا استفاده از این ولایت و تصرف در عالم کون نادراً صورت گرفته است! برای جواب به این پرسش که چرا چنین است، به بیان عرفانی امام توجه می کنیم:

اصل معجزه و کرامت عبارت است از اظهار ربوبیت و قدرت و سلطنت و ولایت در عوالم عالی و سافل، به همین جهت انبیا و اولیا علیهم السلاممعمولاً از اظهار معجزه ابا داشته اند، مگر در جایی که مصلحت در اظهار آن باشد.[28]

ولایت تکوینی از نظر آیة الله  اصفهانی رحمه الله

آیة الله  محمدحسین اصفهانی رحمه الله دربارۀ ولایت تکوینی می فرمایند:

فالولایة حقیقتها کونُ زمام الشیء بید شخص من ولیّ الأمر ویلیه و النبیُّ و الأئمة لهم الولایةُ المعنویّةُ و السلطنة الباطنیة علی جمیع الاُمور التکوینیة و التشریعیة، فکما أنّهم مجاری الفیوضات التکوینیة کذلک مجاری الفیوضات التشریعیة، فهم وسائط التکوین و التشریع، و فی نعوت سیّد الأنبیاء صلی الله علیه و آله المفوّضُ إلیه دین الله  إلاّ أنّ هذه الولایةُ غیرالولایةِ الظاهریة التی هی من المناصب المجعولة دون الاُولی التی هی لازم ذواتهم النّوریة نظیر ولایته تعالی؛ فإنّها منْ شؤون ذاته تعالی لا من المناصب المجعولة بنفسه لنفسه و الکلام فی الثانیة و لا ملازمة بینهما إذ لیست الثّانیة من مراتب الاُولی حتّی یکون من باب وجدانهم للمرتبة القویّة یحکم بوجدانهم للمرتبة الضعیفة؛ بل الاُولی حقیقیة و الثانیة اعتباریة. فهما متبائنان، لا مندرجان؛ تحت حقیقة واحدة حتّی یجری فیه التشکیک بالشدّة و الضعف؛ فلابدّ من إقامة الدلیل علی جعل هذا الاعتبار لهم.[29]

حقیقت ولایت، همان زمامداری است که رسول اعظم و ائمۀ عظام و اوصیای کرامش، دارای این ولایت و سلطۀ باطنی بر تمام امور تکوینیه و تشریعیه می باشند. همان طور که آنان مجاری فیوضات تکوینیه هستند، منشأ فیوضات تشریعیه نیز می باشند. آن ها وسایط تکوین و تشریعند. در وصف سید انبیا، رسول خدا صلی الله علیه و آله، آمده است:

«اَلمفوّضُ إلیه دینُ الله ؛ کسی که دین خدا به او واگذار شده است».

ولایت تکوینی غیر از ولایت ظاهری و تشریعی ـ که از مناصب مجعوله است ـ می باشد؛ چون ولایت تکوینی و تشریعی، لازم ذات نوریۀ آن حضرات است، همان گونه که ولایت تکوینیه الهیه از شئون ذات باری تعالی است و نه از مناصب مجعولۀ ذات ربوبی برای نفس خودش، و هیچ ملازمه ای هم بین این دو ولایت نیست.

مطلب دیگر این که دومی از مراتب اولی نیست تا مرتبۀ قوی و ضعیف فرض شود و بگوییم دارندۀ مرتبۀ قوی، مرتبۀ ضعیف را نیز دارا است؛ بلکه دومی از امور اعتباری است و اولی حقیقی. پس بین این دو ولایت، رابطۀ متباینان است نه متلازمان و متساویان، تا شک به شدت و ضعف در آن تصور شود.

با این که این محقق نامدار، حق کلام را ولو به صورت بسیار مختصر و مفید ادا نموده و لیکن هنوز ناگفته ها و ابهامات فراوانی وجود دارد و جای سخن بسیاری باقی است. این که می گویند حقیقت ولایت یعنی زمامداری، قول به حق و کلام صحیحی است و تقسیمی که ایشان نموده اند نیز صحیح است؛ «ولایت اولاً به تکوینیه و تشریعیه و ثانیاً به حقیقیه و اعتباریه تقسیم می شود». ولی از نظر بعضی از محققان، این جملات ایشان تا حدودی مجمل و نارسا است، و نزدیک به عقیدۀ باطل. ولی انصاف این است که کلامی به این وضوح و روشنی در کم تر جایی از کلمات و گفتار و اظهار نظر محققان دیده شده است؛ زیرا حدود و مرز ولایت و سلطۀ آن، که عبارت از حکم رانی بر جمیع امور عالم باشد، در کلام ایشان تبیین گشته است.

شایسته ترین تفسیر

حضرت امام رحمه الله در این باره بهترین و شایسته ترین تفسیر را دارد. برداشت ما از کلام ایشان آن است که ولایتِ حقیقیۀ ذاتیۀ ازلیه و غیرتکوینیۀ الهیه که بر همۀ عالم وجود و بر هرآنچه که فوق تصور عقل ناقص بشر است، احاطه دارند و مجاری فیض هم این ولایت را به تقدیر خدا دارند و به اراده و اختیار، افاضۀ فیض می نمایند. از این ولایت می توان تعبیر به ولایت «فیض رسانی» و «واسطۀ فیض» نمود. ولی تعبیر امام رحمه الله که خود در این ولایت ذوب شده و واله و شیدای این وادی و حقیقت است، به حق بهترین کلام و نیکوترین بیانی است که خالی از هرگونه شبهه و شائبه است.

جملات زیر اگرچه در خصوص شأن مقدس و آسمانی رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیان گردیده است، ولی آنچه در شأن آن حضرت ثابت شود، برای اوصیای او نیز ثابت خواهد شد. امام رحمه الله معتقد است که مقام ولایت رسول خاتم، متحد با مقام ولایت مطلقۀ علویه است.

ایشان از این نکته نتیجه می گیرد که مسألۀ ربط حادث به قدیم و متغیر به ثابت که در فلسفه مطرح است، فقط از همین طریق عرفانی قابل حلّ است؛ چون همیشه نیاز به واسطه ای داریم که برزخ بین آن ها است و این برزخ رابط حادث و قدیم است. امام در این مورد می فرمایند:

این رابط را «فیض مقدس» یا «وجود منبسط» می نامیم که مقام برزخیت کبری و وسطیت عظمی را دارد و این فیض مقدس همان مقام روحانیت رسول است.[30]

در جایی دیگر حضرت امام رحمه الله مقام رسالت ختمیه را این گونه ترسیم می نماید:

تمام دایرۀ وجود از عوالم غیب و شهود ـ تکویناً و تشریعاً، وجوداً و هدایتاً ـ ریزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسط فیض حق و ربط بین حق و خلق است، و اگر مقام روحانیت و ولایتِ مطلقۀ او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام احدی نبود و فیض حق به موجودی از موجودات عبور نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.[31]

بنابراین، اعطای این قدرت به برخی از بندگان، مقتضی مصلحت و بر اساس حکمت الهیه لازم است و هیچ تالی فاسد هم ندارد؛ زیرا دارندگان این منصب آن چنان در قدرت لایزالی و قهاریت ذات ذوالجلال ذوب هستند که جز او چیزی را نمی بینند. چنین کسی منیّت او مندک شده است و نه تنها از اظهار وجود کردن خودداری می کند، بلکه اگر به خاطر مصلحت و اثبات حجت در عالم نبود، یک نمونه از کرامات و معجزات هم دیده نمی شد و اظهار در موارد خاص، فقط یک مأموریت و وظیفه به حساب می آید. از این رو، بعضی از تصرفات و خوارق از جانب بنده، طبق این قدرت و ولایت صادر می شود و هیچ منافاتی با جنبۀ بشریت او ندارد.

شبهه و پاسخ

آنچه مورد بحث است چگونگی و کیفیت فیوضات تکوینیه است و مقصود از مجاری فیوضاتِ تکوینیه، همان کلام و مطالب حکما منظور است که در بحث تصحیح صدور کثیر از واحد و ربط حادث به قدیم، با توجه به قاعدۀ «الواحدُ لا یصدر منه إلاّ واحد» و نیز قاعدۀ امکان اشرف و سنخیت بین علت و معلول از آن سخن می گویند. از این رو، به عقول عشره و صادر اول و ثانی و ثالث و علل و فواعل قائلند و می گویند فیض وجود در قوس نزولی خود با وسایط، و سیر سلسله مراتب نزولی از مراتب اعلا به مراتب اسفل نزول می نماید و به تمام ممکنات می رسد.

اشکال: اشکالی که در این مورد به نظر بعضی از بزرگان رسیده، این است که اگر نظر عرفا نسبت به وسایط، بالایجاب باشد، مانند عمل ملائک، آن زمامداری و ولایت نیست، و اگر این فیوضات نسبت به وسائط، بالاختیار باشد، مستلزم تحدید قدرت مطلقۀ ساحت قدوس قادر متعال است که این محدود بودن مخالف بسیاری از آیات قرآن است، مانند:

«إنَّ الله  عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ».[32]

که در نتیجه سر از تفویض در می آورد.

پاسخ: در جواب به این اشکال از چند جهت می توان اظهار نظر نمود:

1. به عقیدۀ بعضی از علما همان طور که ابداع و خلق شی ء از لا شی ء و ایجاد معدوم جایز است، ایجاد بدون واسطه و وسایط نیز جایز است و همچنین اگر نزول فیض و مجرای فیض بودن از جانب واسط، بالاختیار و از جانب خداوند، بالاجبار باشد، لازمه اش آن است که وسایط اکمل باشند.

2. ولایت حقیقیۀ ذاتیۀ ازلیه و غیر تکوینیۀ الهیه، بر عالم احاطه دارد و مجاری فیض هم این ولایت را به تقدیر خدای سبحان دارند و به اراده و اختیار فیض رسانی می نمایند. همان طور که پیش تر بیان نمودیم، این ولایت را می توان ولایت «فیض رسانی» نام نهاد.

3. طبق فرمایش آیة الله  اصفهانی این ولایت لازمۀ ذات نوریۀ ائمه علیهم السلام است؛ یعنی لازمه ذات نوریۀ آن ها فیض رسانی است؛ چنان که لازمۀ ذات حق فیّاضیت است. انبیا و اولیا به تقدیر و امر خدا فیض رسانی می کنند. بنابراین، در هر دو صورت، اشکال ایجاب رفع می گردد.

این معنا در کلام عارفانۀ امام تبلور بیش تری دارد. گرچه قبلاً کلام امام بیان شد، ولی برای اثبات مدعای خود بخشی از کلمات ایشان را به عنوان شاهد متذکر می شویم:

اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقۀ او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام احدی نبود و فیض حق به موجودی از موجودات عبور نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.[33]

این کلام، در عین آن که عارفانه و بلند است، بسیار ساده و قابل درک برای تودۀ مردم نیز هست و با این بیان، اشکال تفویض نیز به خوبی رفع می گردد؛ زیرا واسط بودن، با تفویض و استقلال داشتن منافات و مباینت دارد. در واسط همیشه صاحب واسطه دیده می شود و واسطۀ فیض بودن در حالی محقق می شود که اعتقاد به فیاضیت حق در کار باشد و این ارتباط آنی و لحظه ای مقطوع نشود، وگرنه واسطۀ فیض و گیرندۀ فیض نابود خواهد شد. ناگفته نماند که با این قسم بیان، می توان وسایط را جزو فواعل و علل، بدان سان که فلاسفه معتقدند، به شمار آورد و طبق مذهب حکما مشی نمود.

4. مضمون کلام امام رحمه الله و تصریح بیان آیة الله  اصفهانی در خصوص شأن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «المفوّضُ إلیه دینُ الله » دلالت بر واگذاری ولایت تشریعی و تکوینی دارد که بر حسب بعضی اخبار، برخی از جهات تشریع وابسته به آن حضرت است و در حقیقت شأنی از شئون خاصه نبوت به شمار می رود.

و یا بگوییم منظور از کلام ایشان آن است که دفاع از حریم دین و حفظ و نگه داری و قیام به امور آن، به نبی اکرم صلی الله علیه و آلهواگذار شده باشد و این شأنی است که برای ائمه علیهم السلام نیز ثابت است و حتی می توان گفت که بر مؤمنان نیز چنین وظیفه ای ثابت باشد. البته احتمال اخیر (ثبوت ولایت برای مؤمنان) کمی ضعیف و دور از ذهن به نظر می رسد!

آنچه بعد از بررسی آرا می توان اظهار داشت این است که تصرّف انبیا و اولیا، سلطۀ آن ها در اکوان و صدور خوارق از آنان نزد همۀ مسلمانان، محققان و منصفان امری ضروری و مسلّم است و هیچ محذور عقلی و شرعی پیش نمی آید و خلاف توحید نمی باشد و غلوّ هم در کار نیست.[34]

بله، ممکن است در دایرۀ سعه و ضیق این مقام و حدود و مراتب آن بحث و گفت وگو کرد و انبیا و اولیا و اوصیا را دارای مراتب و درجات دانست؛ چنان که قرآن مجید در مورد برتری و فضیلت انبیا نسبت به هم دیگر می فرماید:

«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ الله  وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ».[35]

بنابراین مراتب انبیا و اولیا بنابر اقتضای آنچه از علوم به آنان تعلیم شده و از حروف اسم اعظم به آنان عنایت شده، متفاوت است. بدیهی است که در این جا بالاترین مراتب و عالی ترین مقام و مرتبت، ویژۀ رسول اعظم و اوصیای طاهرین او است. امام راحل در این مورد می فرماید:

نور الانوار و همانا فیض اقدس آن ها است و اولین جلوۀ آن، جلوۀ احمدی و علوی است ـ علیهما و علیهم السلام ـ چنان که خود فرمود: «أنا و علیّ مِن نُور واحدٍ، أنا و علیّ من شجرةٍ واحدةٍ».[36]

بخش چهارم: ولایت تشریعی

گفت وگو دربارۀ مسألۀ ولایت از زمانی که فقه شیعه از حالت پراکنده به صورت منسجم و با ترتیب و نظم خاصی در آمد و نسق بهتری یافت، مطرح گشت. احکام هر باب در اثر تلاش و همت بلند علمای امامیه که در این راه از هیچ گونه زحمت و تلاشی دریغ نورزیدند، در جای مناسب خود قرار گرفت و ثبت و ضبط گردید. از جملۀ این مباحث «ولایت تشریعی» است.

ولایت تشریعی را می توان دو گونه معرفی نمود:

1. ولایت حقیقی بر تشریع احکام و جعل قوانین و نظامات از قبیل: عبادات، معاملات  و امور مالی، اقتصادی، سیاسی، قضایی، کیفری، اجتماعی، فردی، تربیتی و  فرهنگی و خلاصه هر آنچه فطرت بشر محتاج به آن است. جعل و تشریع این احکام مختص به ذات ذوالجلال است و در این امور شریک و وزیر و مشاوری ندارد. و احدی نه  به عنوان مقام شخصی و نه به عنوان مقام عمومی و نمایندگی، حق قانون گذاری ندارد.  انشای مقررات جزئی و کلی نظامات به عهده او است و اختصاص به ذات بی زوال  او  دارد.

یکی از ویژگی ها و حقایق آزادی بخش مکتب توحید، که درک آن دلیل رشد فکری است، آن است که هیچ فردی مالک مقدرات فرد و افراد دیگر نیست و حق استضعاف احدی را ندارد. حدود و نظامات فقط از جانب خدا تعیین می شود و جایگزین ساختن نظامات دیگر، خارج از محدودۀ عبودیت، و تجاوز به حریم حکومت و قوانین کاملۀ او است: «إنِ الْحُکْمُ إلاَّ لِلّٰهِ أمَرَ ألاَّ تَعْبُدُوا إلاَّ إیّاهُ».[37]

منظور از ولایت بر قانون گذاری که به سبب جعل و تشریع اعطا شده باشد، ولایتی است که در طول ولایت حقیقیۀ ازلیۀ الهیه قرار می گیرد، نه در مقابل آن؛ زیرا اگر از جانب غیر خدا باشد، درست نیست، هر چند برای تحقق آن تمام افراد بشر اجتماع کنند؛ چرا که مداخله در شئون مختصۀ الهیه است، همان طور که در تعیین زمامدار و ولیّ امر باید خود، اقدام کند و رعایت این نکته از جانب بندگان لازم است.

2. در این معنا که ولایت، جعل و تشریع امور است، شبهه ای نباید کرد، و نیز در این که ولایت در جعل و تشریع از جانب خداوند به طور کلی و عمومی به اختیار پیامبر واگذار نشده، بحثی نیست؛ چون دلایل عقلی و نقلی بر عدم چنین جعلی اتفاق دارند.

اما اگر در بعضی موارد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این ولایت داده شده باشد، مانع عقلی و شرعی ندارد. البته در این باره، بحث و جدل فراوانی وجود دارد و روایاتی هم در این باب وارد شده است، از جمله در کتاب کافی باب «التفویض إلی رسول الله  و الأئمة» چندین روایت در این خصوص نقل گردیده است. همچنین در کتاب بصائر الدرجات و کتاب وافی هم اخبار و روایاتی وارد شده است.

روشن است که مقام عصمت و طهارت قلب پیامبر صلی الله علیه و آله اقتضای این را دارد که تفویض احکام به پیامبر صلی الله علیه و آله و اختیار آن حضرت بأخذ ما فی قلبه، جایز باشد و امر و نهی به آن مانعی نداشته باشد. آیۀ شریفۀ «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[38] دلالت بر شأن و مقام مقدس آن حضرت دارد که هرچه به قلب مبارک او القا می شود، از هوا و هوس نیست؛ بلکه از جانب خداوند است.

مقام نبوت از نظر امام رحمه الله

ایشان مقام نبوت را چنین به تصویر می کشند:

این خلافت، همان روح خلافت محمدی است و رب او است و ریشه و سرآغاز او است و در همۀ عوالم اصل خلافت و خلیفه و کسی که استخلاف به سوی او شده است، می باشد... شیخ ما و استاد ما در معارف الهی، عارف کامل، میرزا محمدعلی شاه آبادی اصفهانی بود، و در نخستین جلسه ای که به حضورش شرفیاب شدم، از چگونگی وحی الهی سؤال نمودم. ایشان ضمن بیاناتشان فرمودند: در آیۀ مبارکۀ «إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»[39] اشاره است به آن حقیقت غیبی که در وجود مقدس محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است و حقیقت «لیلة القدر» همان حقیقت وجود محمدی است.[40]

در اندیشۀ متعالی امام، همان طور که ایشان کلام استادش را تأیید می کند، منظور از «لیلة القدر»، حقیقت غیبی  وجود مقدس رسول اکرم است و این کلام چیزی را بیان می کند که فهم و درک این معانی برای غیر اهلش تقریباً ناممکن است.

حقیقت آن است که نفس کامل نبی، تحت رعایت خاصّۀ خدا است و تفویض مطلق به نبی یا وصی در امر تحلیل، تحریم، جعل و تشریع احکام، طبق القائاتی که به قلب مقدس و نفس قدسیۀ او می شود، همگی الهی است. دلیل قرآنی بر این مدعا را می توان آیۀ شریفۀ «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَیٰ * إنْ هُوَ إلاَّ وَحْیٌ یُوحَیٰ»[41] و همچنین آیۀ «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» به شمار آورد.

 

پیامبر و حق تشریع

روایاتی که دلالت بر اعطای حق تشریع به پیامبر صلی الله علیه و آله دارند، از طریق شیعه و سنی وارد شده است:

«لولا أنْ أشُقّ (أو إنّی أخافُ أن أشقَّ) علی اُمّتی لأخّرْتُ العتمة أو صلاة العشاء الآخرة إلی ثُلث اللّیلِ أو إلی نصف اللّیل و «لولا أن أشقّ علی اُمتی لأمرتهم بالسّواک مَع کلّ صلاة أو تفرضتُ علَیْهم السّواک مع کلّ وضوء».

روایاتی از این قبیل، دلالت بر ثبوت حق تشریع برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دارد، مانند جواب رسول خدا به سراقة بن مالک و اقرع بن حابس که از ایشان پرسیده بودند آیا حج در هر سال واجب است و حضرت در جواب فرمودند:

«لَو قلتها لوجبتْ؛ یعنی اگر بگویم، واجب می شود».

و همین طور روایت استثنای "اذخر" از تحریم نباتات محرمه که در کتب روایی شیعه و سنّی از جمله: جامع کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب، عدّه شیخ، مسند احمد، صحیح مسلم، صحیح بخاری، ترمزی، ابن ماجه، نسائی، ابن داود، جامع الصغیر سیوطی و مستدرک حاکم آمده است.

به هر صورت از مجموعۀ مطالب یاد شده استفاده می شود که تفویض در موارد متعدد، در شأن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و نفس نفیس او ثابت است.

مقام امامت و تشریع قانون

ثبوت این معنا بر غیر پیامبر و برای امام معصوم علیه السلام که مقام عصمت و طهارت قلبی و قدس ذاتی رسول خدا را دارد، محلّ اختلاف است. علامه مجلسی رحمه الله در مرآت العقول ضمن شرح حدیث هشتم می فرماید:

اثبات این ولایت بر امام معصوم با در نظر داشتن خاتمیت دین و پایان یافتن قانون گذاری و جعل قانون تا روز قیامت: «حَلالُ محمّدٍ حَلالٌ إلی یومِ الْقیامةِ وَ حرام محمّدٍ حرامٌ إلی یوْمِ الْقیٰامةِ»،[42] محل تردید است.

بنابراین، اخباری که بیانگر ولایت تشریعی ائمۀ اطهار علیهم السلام است و اثبات تفویض می کند، باید به یکی از احتمالات ذیل حمل شود:

1. حمل بر آنچه از احکام مکنونه در نزد آنان است.

2. واگذاری تشخیص مصادیق بیان حدود وجهات احکام که استنباط آن از سطح افراد غیر معصوم خارج است. کتب شیعه و سنّی مملو از اموری است که آنان در بسیاری از موارد فقه و مسائل و مشکلاتی که پیش آمده، با ضمیر روشن و ذهن آگاه و درک عالی خود، حلاّل مشکلات امت اسلامی بوده اند و خواهند بود.

3. تشریع و بیان احکام در مواقع اقتضا و آن جا که خود مناسب می بینند.

4. ولایت تشریعی بر بیان مصادیق و جزئیات و خصوصیات احکام، به نحوی که قبل از بیان آن ها، دیگران از فهم و درک آن عاجزند.

5. ولایت تشریعی و اعمال ولایت در ادارۀ آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن ولایت داشته است.

6. ولایت فقط بر امور و شئون اقتصادی جاری است. این احتمال از همه احتمالات ضعیف تر است. حق آن است که چنین ولایتی؛ یعنی حقّ تشریع و قانون گذاری فی الجمله برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله که بعضی از معاصران قائل شده اند و این حق را فقط برای پیامبر دانسته اند، نه برای امام معصوم، به دور از تحقیق و دقت نظر در روایات، و نشانگر عدم شناخت مقام انبیا و امامان معصوم علیهم السلام؛ نبوت و امامت است.

اتحاد ولایت علوی و نبوی

امام دربارۀ اتحاد ولایت نبوی و علوی می فرمایند:

این خلافتی که قدر و منزلتش را شنیده ای، عبارت است از حقیقت ولایت؛ زیرا ولایت یا به معنای قرب است یا به معنای محبوبیت یا مربّی بودن و یا نیابت کردن. و همۀ این معانی حق مسلّم این حقیقت است، و دیگر مراتب وجود سایۀ این حقیقتند و این ولایت است که ربّ ولایت علوی است و ولایت علوی با حقیقت خلافت محمدی در هر دو نشئۀ امر و خلق اتحاد دارد.[43]

این کلام امام که با مشرب عرفانی بیان شده است و شاید برای خیلی ها قابل درک و فهم نباشد، با این حال اگر با دقت و توجه به این مفاهیم بلند و کلام عارفانه نگریسته شود، خواهیم دید که نه اغراق است و نه شرک و غلو؛ بلکه حقیقتی است برگرفته شده از متن روایاتی که در این زمینه وارد شده است. ولایت و حق تشریع همان گونه که به پیامبر واگذار شده، برای ائمه معصوم علیهم السلامنیز ثابت است. اینک به برخی از روایات در این خصوص می پردازیم.

صفّار در کتاب بصائر الدرجات از امام صادق علیه السلام روایت می کند:

«إنّ الله  أدّب رسوله حتّی قوّمه علی ما أراد، ثمّ فوَّضه إلیه؛ فقال: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». فما فوَّض إلیه فقد فوَّض إلینا».[44]

در حدیث «ابن اشیم» آمده است:

«فما فوَّضَ إلی نبیّه فَقد فوّض إلینا».[45]

در کتاب اختصاص شیخ مفید، و بصائر الدرجات از محمد بن سنان و عبدالله  بن سنان یا عبدالله  بن مسکان روایت شده که امام صادق علیه السلام فرموده:

«ألا و الله  ما فوّض الله  إلی أحدٍ من خلقه إلاّ إلی الرسول و إلی الأئمة، قال: «إنَّا أنْزَلْنَا إلَیْکَ الْکِتَابَ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أرَاکَ الله »،[46] و هی جاریةٌ فی الْأوصیاء».[47]

از امام محمد باقر علیه السلام نیز در این باره روایت شده که:

«من أحللنا شیئاً أصابه مِن أعمال الظّالمینَ، فهو له حلال لأنّ الأئمَة منّا مُفوّضٌ إلیْهم فما أحلّوا فهو حلالٌ و ما حرَّمُوا فهو حرامٌ».[48]

حاصل کلام این که همان طور که رسول خدا همواره دارای رفتار استوار و در کارها موفق و مؤید به «روح القدس» بود تا در سامان دهی امور و سیاست گذاری هرگز نلغزد، بدین جهت تمامی تشریعاتی که به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به احکام صادر شد، موافق با تشریع الهی بود. لذا بر مردم واجب گردید تا کاملاً به دستورات پیامبر که عین دستورات الهی بود، سر تسلیم فرود آورند؛ چنان که در حدیث شریف کافی عبارت «فأجاز الله  له ذلک» تکرار شده است.

به هر صورت، واگذاری حق تشریع و قانون طبق همان معیار و ملاک که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، امامان معصوم نیز همان معیار و ملاک را دارند. همان گونه که روح مقدس و جان نبی مؤیّد به روح القدس بود و هرگز خطا و لغزشی از او سر نمی زد، ائمه نیز چنین بودند آن ها طبق تعلیم و تربیت رسول اعظم و تأیید روح القدس، بینش لازم را دارا بودند و همه آن انوار مقدسه بر ملاکات اصلی احکام کاملاً واقف بودند. از این رو، طبق پیشامدها و رخدادهای زمانه و اقتضای مصالح، از سوی برخی از امامان امر تشریع احکام صورت گرفته است، مانند این که امیرمؤمنان علیه السلام بر اسب های سواری سالانه دو دینار و بر اسب های بارکش یک دینار مالیات وضع نمودند.

احادیث و روایاتی که از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به ما رسیده، بعضی از آن ها نه عنوان نقل روایی داشته اند و نه جنبۀ اجتهاد و استنباط؛ بلکه بیانگر آن است که آن حضرات از روی ملاک های واقعی، تشریع احکام نموده اند.[49] بسیاری از احکام و فروع از مسائلی که امروز در دسترس ما است به برکت بینش و واقع نگری آنان است. پس گمان نشود که ائمه علیهم السلام فقط ناقلان حدیث بودند که احادیث را سینه به سینه نقل می کرده اند؛ بلکه متعمقان و مجتهدانی بوده اند که با در دست داشتن ادلّه به استنباط احکام نیز  پرداخته اند.

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

2. الاختصاص، محمد بن نعمان شیخ مفید.

3. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1369 ش.

4. بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار قمی.

5. تعلیقات بر مکاسب شیخ انصاری، محمدحسین اصفهانی، چاپ سنگی.

6. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.

7. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368 ش.

8. کتاب البیع، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379 ش.

9. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

10. نص النصوص، سید حیدر آملی، تصحیح هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، انتشارات توس، 1367  ش.

11. ولایت تکوینی و تشریعی، لطف الله  صافی، انتشارات حضرت معصومه علیهاالسلام.

12. ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 6 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 3)، ص 487.



[1] )) بقره (2): 257.

[2] )) توبه (9): 116.

[3] )) مائده (5): 64.

[4] )) نمل (27): 40.

[5] )) مانند حضرت موسی علیه السلام.

[6] )) سبأ (34): 10.

[7] )) هود (11): 6.

[8] )) زمر (39): 38.

[9] )) ابراهیم (14): 4.

[10] )) آل عمران (3): 2.

[11] )) حشر (59): 22.

[12] )) حشر (59): 24.

[13] )) زخرف (43): 84.

[14] )) انعام (6): 101.

[15] )) انعام (6): 17.

[16] )) ذاریات (51): 4.

[17] )) الرحمن (55): 29.

[18] )) کافی، ج 1، ص 437، ح 3.

[19] )) بحارالانوار، ج 98، ص 393، ح 1.

[20] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 40.

[21] )) بحارالانوار، ج 25، ص 385، ح 41.

[22] )) انسان کامل از دیدگاه امام خمینی، ص 12.

[23] )) نهج البلاغه، خطبه 33.

[24] )) کتاب البیع، ج 2، ص 625.

[25] )) نامه ای از امام کاشف الغطاء، ص 67.

[26] )) ولایت فقیه، ص 67.

[27] )) همان، ص 70.

[28] )) مصباح الهدایه، ص 53.

[29] )) تعلیقات بر مکاسب شیخ انصاری، ص 112.

[30] )) آداب الصلاة، ص 148.

[31] )) همان.

[32] )) بقره (2): 148 و... .

[33] )) آداب الصلاة، ص 148.

[34] )) البته بعضی از معجزات مستقیماً فعل خدا است که به دست پیامبرش ظاهر گردیده است، مانند قرآن کریم که همۀ آیاتش کلام خدا است.

[35] )) بقره (2): 253.

[36] )) مصباح الهدایه، ص 121.

[37] )) یوسف (12): 40.

[38] )) حشر (59): 7.

[39] )) قدر (97): 1.

[40] )) مصباح الهدایه، ص 53.

[41] )) نجم (53): 3 ـ 4.

[42] )) کافی، ج 1، ص 58.

[43] )) مصباح الهدایه، ص 74.

[44] )) بحارالانوار، ج 25، ص 232، ح 9؛ بصائر الدرجات، ص 113؛ کافی، ج 1، ص 266.

[45] )) بحارالانوار، ج 24، ص 333، ح 10.

[46] )) نساء (4): 105.

[47] )) بحارالانوار، ج 25، ص 334، ح 11؛ اختصاص، ص 113؛ کافی، ج 1، ص 226، ح 4.

[48] )) بحارالانوار، ج 25، ص 334، ح 12.

[49] )) احزاب (33): 36.

. انتهای پیام /*