مروری بر اندیشه جدایی دین از سیاست و نقش امام در احیای پیوند دین و سیاست

محمد علی برزنونی: دانشگاه امام حسین(ع)

خلاصه مقاله

دین و مذهب به عنوان کهن ترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعی در تاریخ بشری در همۀ نهادهای فرهنگی و اجتماعی بشر و از جمله در مقوله «سیاست» و تحولات سیاسی - تاریخی اثر گذار بوده است. پس از ظهور اسلام و افتادن گوی خلافت به دست بنی امیه بذرهای اندیشۀ جدایی دین از سیاست پاشیده شد و در زمان بنی عباس رشد یافت. ظلم و ستم این دو سلسله و دیگر حاکمان در تاریخ اسلام به نام دین  وجانشین پیامبر بر مردم مسلمان از جمله زمینه  هایی بود که به این اندیشه مدد رساند. در غرب پس ازظهور«اومانیزم» و در پی آن «سکولاریزم» و «لیبرالیزم» حوزۀ دین از حوزۀ علم و از جمله سیاست جدا گردید. پس از آشنایی روشنفکران عالم اسلام با تئوریها و مکاتب غربی، این اندیشه جای پای خود را بهتر یافت. رستم الحکما، آخوندزاده، ملکم خان و طالبوف تبریزی از جمله روشنفکرانی بودندکه در ایران اسلامی به این اندیشه قایل بودند. «دور ماندن ساحت مقدس دین از بازیها و آلودگیهای سیاسی»، «عرفی و عقلی بودن سیاست نه دینی بودن»، «پایان یافتن زمان دین و مربوط به گذشته بودن ادیان»، «استعمار و تبلیغ این تز»، «شخصی و فردی بودن دین»، «ذهنی و معنوی بودن دین»، دو تمایز ماهوی دین و «سیاست»، «پلورالیسم و چندانگاری دینی»و «عقلانی و دموکراتیک نبودن حکومت دینی» ازجمله دستاویزهای منادیان اندیشه جدایی دین از سیاست است.

احیاگر بزرگ معاصر امام خمینی(ره) با غریب خواندن اسلام از احیای آن سخن گفتند. با نگارش «کشف الاسرار» اولین و مهمترین اثر سیاسی وارد کارزار سیاست شدند و رفته رفته با طرح مبانی ولایت فقیه و به تعبیر دیگر حکومت دینی در کتب پراکنده و متعدد و سخنرانیهای گوناگون از جمله «البیع»، «الرسایل»، «تحریرالوسیله»، «نامه  ای از امام موسی کاشف الغطاء» یا «ولایت فقیه و حکومت اسلامی» و دیگر سخنرانیهای به تشیید مبانی ولایت و توضیح پیرامون حکومت دینی مبنی برنظام ولایت پرداختند.

به طور خلاصه به دلیل «ماهیت سیاسی احکام و دستورات دینی»، «نسبت صد به یک اجتماعیات قرآن به عبادیات آن»، «اجرای همیشگی احکام در سایۀ استقرار حکومت»، «تحقق حفظ نظام و سد طریق اختلال در جامعه»، «سیاسی بودن پیامبر و مبارزات ائمه» و نیز«قوت دید عرفانی ایشان» دیانت و سیاست پیوندی میمون و بلکه عینیت یافت. ویژگی خاص امام دربحث ولایت فقیه تکیه ایشان براین مطلب است که ماهیت حکومت اسلامی در کیفیت، ویژگیها و شرایط رهبری - طبق بیان ایشان - صرفاً باید توسط فقیه باشد. بر این اساس به حضور فعال و جدّی روحانیان در صحنه  های اجتماع و سیاست قایل بودند، به کار آمدی حکومت تأکید تام داشتند و فقه را از عرصۀ تئوریها به وادی عمل کشانیدند.

محمد علی برزنونی

عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین(ع)

1 - مقدمه

دین و مذهب به عنوان کهن ترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعی در تاریخ بشر[1] بخش مهمی ازهویت بشری را تشکیل می دهد و فرهنگ مذهبی به عنوان میراثی از تاریخ بشری، عامل پیونددهندۀ هر نسل با نسل پیشین است. مذهب و سنتهای سالم و تعالی بخش مذهبی رابط تاریخی نسل نو با نسل قدیم است.

از انسان به عنوان «موجود مستوی القامه»، «موجود ابزار ساز»، «موجود سیاست ورز» و «موجود خرد ورز» سخن گفته  اند و امروزه او را به عنوان و «موجود دین ورز» نیز می گویند. چه، دین درعرصۀ انسانی به ظهور می رسد و مخالط ادیان آدمیان اند و نه سایر موجودات. وجه ممیزۀ اصلی انسانی و سایر موجودات «دین ورزی» انسان است. روی آوردن و اقبال به دین پس از فهم و ادراک پیام آن است و فهم و ادارک درحوزه عقل آدمی رخ می دهد و عقل از مختصات انسان است.

این مذهب درهمه نهادهای اجتماعی و فرهنگی بشری تأثیری سازنده داشته و در حوزه  های مختلف علم، فلسفه، عرفان، اخلاق، هنر، اقتصاد، ادبیات و... تأثیر گذار بوده است. ازجمله تأثیرات مهم و عمیق دین در مقولۀ«سیاست» و تحولات خاص تاریخی - سیاسی است. «دین و سیاست» از ابتدا پیوندی میمون و مبارک داشته  اند و اگر سوء استفاده  های برخی سیاستمداران دنیاگرا که با نام دین بردینداران حکومت می کردند و ظلم و ستم خود را به نام دین و دیانت بر مردم روا می داشتند، نبود، این اتصال میمون را رخنه و خللی نمی افتاد و دین و سیاست توأمان در ساختن  جامعه  ای با آرمانهای الهی به سوی دستیابی به سعادت بشری همراهی و همیاری داشتند. اما عواملی چند باعث جدایی این دو در عرصۀ اجتماع انسانی گردید.

دراین نوشتار نگاهی گذرا به سیر اجمالی اندیشه جدایی دین از سیاست درعالم اسلام خواهیم داشت. درعالم غیر اسلام خصوصاً مسیحیت ریشه های این اندیشه به فرهنگ یونان باستان می رسد. بعدها دراثر مظالمی که کلیسا و اربابان آن در قرون میانه به نام دین بر مردم روا داشتند، رفته رفته اعتقادات دینی به ضعف گرایید. «اومانیزم»[2] با تکیه براصالت عقل و نشاندن انسان به جای خدا و «انسان محوری» و «خداگریزی» و بلکه «خداستیزی» قوت یافت. «سکولاریزم»[3] به معنای دین زدایی و عدم دخالت دین در عرصه  های اجتماع و سیاست ظهور یافت و «لیبرالیزم»[4] با نفی تقدس از همه چیز و مورد سئوال قرار دادن و لایت دین، نقش آن را در سیاست و حکومت به عنوان مزاحم کم و کمتر کرد. «دموکراسی»[5] به عنوان شیوۀ حکومت ایده آل برای برقراری عدالت اجتماعی ظهور یافت گرچه در برقراری آن توفیقی حاصل نکرد. امروزه نوعی بازگشت به دین و معنویت و اخلاق در جهان غرب مشاهده می شود.

در جهان اسلام علی رغم آنکه اندیشۀ جدایی دین و سیاست - چنانکه بررسی خواهیم کرد - ریشه داراست، اما این اندیشه هیچگاه نتوانست و نمی تواند دین را به تمامه درحوزه های فردی و شخصی و اخروی محدود نماید. در قرآن کریم به عنوان متن وحی مقدس تحریف ناشده، معارف و دستورات خاصی مشاهده می شود که جز با برقراری حکومت، انجام آن فرامین میسر نیست. برقراری قسط و عدالت اجتماعی به عنوان وظیفۀ مهم پیامبران و یکی از دلایل ارسال رسولان «لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ»، دستورات صریح ذات سبحان مبنی برقتال با معاندان، احکام قضایی و حقوقی و اجتماعی و بسیاری دیگر از آن جمله اند. دراحادیث حضرت پیامبر(ص) دستورات خاص ویژۀ حکومت و حاکمان دیده می شود. شخص پیامبر(ص) خود تشکیل حکومت داد. در شیعه با اعتقاد به نصب حضرت امیر(ع) از سوی حضرت رسول(ص) درغدیرخم – باتوجه به احادیث و روایات متواتر که از طریق شیعه و سنی رسیده و علامه امینی صاحب الغدیر نیز آنها را جمع آوری کرده است - جدایی دین از سیاست به هیچ رو امکان پذیر نبوده است. احادیث رسیده از سوی ائمه اهل بیت(ع)، تشکیل حکومت توسط امام علی(ع)، عهدنامۀ او به مالک اشتر، حکومت کوتاه امام حسن(ع)، قیام خونین امام حسین(ع) و اقدام برای سرنگونی طاغوت زمان و تشکیل حکومت دینی به جای حکومت غیر دینی یزید و نیز موضعگیریهای خاص سیاسی از سوی ائمه(ع)  در دوران بنی امیه و بنی عباس از نمودهای دیگر است. روایاتی نیز تکلیف شیعه را در زمان غیبت معصوم(ع) مشخص کرده که در کتب روایی موجود است. تعبیر«ساسة العباد» در زیارت جامعه کبیره که برای ائمه بزرگوار به کار برده شده، نیز شاهد دیگری است همه و همه همراهی دین و سیاست را دلالت می کند.

پس از آشنایی روشنفکران عالم اسلام با تئوریها و مکاتب غربی زمینۀ ورود این اندیشه به گونه دیگری در جهان اسلام فراهم آمد و جهان غرب نیز با ترفندهای خاصی به این جدایی دامن زد. بررسی چند و چون این نظریه  ها و مکاتب و نیز تلقی خاصی که از دین و سیاست درحوزۀ این نظریه ها به دست داده می شود و... فرصتی مستقل می طلبد.

پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری معمار کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی «ره» این معادله را برهم زد. امام بزرگمردی از سلالۀ حسین(ع) بود که در دوران جاهلیت معاصر با تکیه بر آموزه ها و مفاهیم عاشورایی، نهضتی حسینی را برانگیخت و حکومتی بر اساس دین را درصحنۀ سیاست جهانی پدیدار ساخت. احیاگر اسلام ناب محمدی(ص) که خود مجسمۀ اسلام و اسلام مجسم بود زنگارهای دین و سیاست را زدود و «سیاست دین» را صیقل داد. جامعیت اسلام را نشان داد و توانایی ادارۀ نظام بین الملل را در چارچوب احکام و مقررات اسلامی در معرض دید و افکار جهانیان به نمایش گذارد و زمینه ساز انقلاب جهانی موعود ادیان، مهدی عدالت گردید.

 2 - زمینه  های جدایی دین از سیاست در تاریخ اسلام

 پس از ظهور اسلام و ابلاغ پیام الهی از سوی پیامبر ختمی مرتبت، منافع بسیاری از سردمداران زر و زور در خطر افتاد. آنان که قبل از ظهور اسلام به نام دینداری و بت پرستی بر مردم حکومت رانده و آنان را درجهالت نگاه داشته و به عبودیت خود فراخوانده بودند، با در آمدن اسلام و ایجاد تزلزل در بزرگی و سروری آنان، سعی وافر در امحای دین کردند و به مبارزۀ جدّی و رو در روی با اسلام و تعالیم انسانساز آن پرداختند. تاریخ پرفراز و نشیب صدر اسلام، بیانگر تلاشهای معاندان در براندازی اسلام و حکومت دینی آن است. این تلاشها به نتیجه نرسید و دین تثبیت شد. سلاح زر و زور بی تأثیر بود؛ پس به سلاح تزویر روی آوردند. به اسلام گردن نهادند اما نه از آن روی که حقیقت آن را دریافته و آن را قبول کرده  اند، بلکه بدان جهت که چاره ای جز آن نداشتند. درمقابل پیشرفت روزافزون اسلام، معارضه مستقیم بی‎ فایده بود. پس مسلمان شدند نه قلباً که اسماً، نه باطناً که ظاهراً و نه با انگیزه که به ناچار.

1 / 2: سلسله بنی امیه و پاشیدن بذرهای اندیشه جدایی دین از سیاست

اسلام آوردن امویان صرفاً به خاطر حفظ مصالح و منافع شخص خود بود. اسلام را نه به عنوان دین بلکه به مثابۀ عاملی جهت رسیدن به مطامع خود قلمداد می کردند. ابوسفیان به عنوان سرسخت ترین دشمن اسلام که تا آخرین حد ممکن با اسلام مبارزه کرد و نهایتاً مسلمان رسمی گردید، پس از به خلافت رسیدن عثمان - که از امویان بود –

سخنی گفت که نشانگر عمق دشمنی او با اسلام و نگرش و تلقی وارونۀ او از دین است: «یا بنی امیة تلقفوها تلقّف الکرة اما والذی یحلف به ابوسفیان لاجنة و لانارو مازلت. ارجوهالکم و لتصیرن الی ابناءکم وراثة»[6] گفت»: ملک است و سلطنت. حق و معنا و بهشت و جهنم همه دروغ است. این توپ را نگذارید از دست شما خارج شود. به یکدیگر پاس بدهید و آن را موروثی کنید. معاویه فرزند خلف ابوسفیان چه خوب به نصیحت پدر گوش فراداده و گوی خلافت را از دیگران ربود.

درزمان عمر خلیفه دوم، معاویه در شام سالها با یک وضع ملوکانه کسرایی و قیصری حکومت می کرد. حکومتی که جز یک سلطنت استبدای قیافه  ای نداشت. عذر معاویه این بود که به واسطۀ مجاورت با امپراتوری روم از اتخاذ چنین رویه  ای ناگزیر است و خلیفه عذر وی را پذیرفته و دیگر متعرّض حالش نمی شد. [7] پس از کشته شدن عثمان، معاویه از سوی علی(ع) عزل شد. اما سربه طغیان برداشت و به بهانه خونخواهی به جنگ با حضرت امیر(ع) روی آورد. پس از شهادت علی(ع) با دسیسه  ها و ترفندهای بسیار سپاه امام حسن(ع) را که مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کرده بودند، متفرق و ایشان را به پذیرفتن صلح وادار نمود. پس از صلح، در سال 40 هجری در عراق سخنرانی کرد و گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید یا حج کنید یا زکات بدهید. شما این کارها را می کنید. من با شما جنگ کردم تا برشما حکومت کنم و به مقصود خود نیز رسیدم. [8] پیمانی که با حسن بستم لغو و زیر پای من است»[9]

معاویه با این سخن به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی(ره) : «اشاره می کرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینی ضمانتی نخواهد داشت و همه نیروی خود را در زنده نگهداشتن حکومت خود به کار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتی سلطنت و پادشاهی است نه خلافت و جانشینی پیغمبر خدا»[10]

معاویه با تکیه زدن برمسند خلافت و تبدیل آن به امپراتوری، به نحو احسن از سلاح «زر و زور و تزویر» و به عبارتی مثلث شوم استفاده کرد. بسیاری از صحنه های خونین و شرم آور که رسوایی و فضاحت آنها قابل توجیه و پرده پوشی نیست در زمان معاویه رخ داد. ترور، ارعاب، وحشت، زنده کردن اختلافات نژادی و قبیله  ای، تبعید و بسیاری دیگر از کارها که تاریخ آنها را به ثبت رسانده و با کمال تأسف همۀ این موارد به نام دین و تحت عنوان حکومت دینی رخ می داد. او با وارونه سازی ایدئولوژِی اسلامی از دینی که زمانی عامل حرکت و قیام علیه ظلم و ظالمان بود عامل تخدیری برای جامعه آن روز درست کرد. جعل احادیث و خریدن احادیث دروغ در مذهب علی(ع) و منقبت سایرین بسیار بود. ضمناً با ایجاد فرقه  های سیاسی - مذهبی نظیر مرجئه، قدریه و جبریه به توجیه حکومت خود دست زد به گونه ای که قیام علیه حکومت وقت در اندیشه سیاسی مسلمانان عملی حرام وانمود شد.

یزید - جوانی که به نوشته یعقوبی«عیاش و هوسران و دائم الخمر»[11] بود، تربیت قبیله ای داشت، بویی از سیاست و آداب مملکت داری نبرده بود و کمترین شخصیت دینی نداشت - روی کار آمد. او علناً نزول وحی از آسمان را منکر شد و «لعبت هاشم بالملک»[12] گفت. به بیان امام خمینی «آنها درصدد بودند که اصل بنی هاشمی درکار نباشد... می خواستند اصل اسلام را از بین ببرند و یک مملکت عربی درست کنند.»[13] به شهادت رساندن فرزند دختر رسول خدا و اصحاب بزرگ حضرت پیامبر(ص) و نیز کشتار مردم مدینه در سال 62 یا 63 هجرت[14] و بعد خرابی خانه کعبه از اعمال ننگینی بود که به فرمان یزید صورت گرفت.

یزیدی که متأسفانه نام خلیفۀ پیامبر بودن را نیز یدک می کشید.

خلفای بنی امیه با سلطنت مطلق العنان استبدادی خود در طول هفتاد سال حکومت چنان کردند که «جزنامی از اسلام باقی نماند و حکومت اسلامی دینی که از زمان پیغبمر اکرم پیرایه ای جز تقوا و عدل نداشت تبدیل به یک امپراتوری جابرانۀ صددرصد عربی گردید.»[15]

سلسله بنی عباس با شعار «الرضا من آل محمد» و ادعای قوم و خویش با فرزندان رسول خدا روی کار آمدند و دست کمی از اسلاف خود نداشتند. با نام اسلام تیشه به ریشۀ دین زدند. تاریخ جنایتهای بیشمار و خفت بار هردو سلسله را در طول مدت زمامداریشان به ثبت رسانیده است.

امام خمینی - علیه الرحمه - می نویسد:

«پس از رحلت رسول اکرم(ص) معاندین دینی امیه اساس حکومت را دگرگون کردند. برنامۀ حکومتشان بیشترش با برنامۀ اسلام مغایرت داشت. رژیم حکومت کاملاً وارونه و سلطنتی شد.»[16]

باید گفت بذرهای اندیشه جدایی دین از سیاست از زمان بنی  امیه و به دست آنان پاشیده شد و در زمان بنی عباس آبیاری شد و رشد کرد. حضرت امام نیز مسئلۀ جدا بودن سیاست از روحانیت را تازه نمی داند، بلکه طرح آن را در زمان بنی امیه و قوت گرفتن آن را در زمان بنی عباس می داند. [17]

نگاهی هرچند گذرا به تاریخ حکومتهایی که در اسلام با نام دین و تحت عنوان حکومت اسلامی ایجاد شدند، بیانگر این است که روی آوردن سیاستها به دین ناگزیر بوده است اما به جای «دینی کردن سیاست»به «سیاست کاری دینی» و «سیاست بازی دینی»! اقدام می کردند. دین در نظر آنها بیشتر عاملی برای حکومت کردن و در رأس قرار داشتن، بوده است. دین پلی برای دستیابی به اهداف استکباری و ارضای حس جاه طلبی و مقام خواهی آنان بوده است. این مسئله همچنان با فراز و نشیبهایی ادامه داشته است و حکومتهایی که پس از این دو سلسله روی کار آمده اند، عمدتاً دین را سیاسی می کردند نه سیاست را دینی. و همه زمینه های پیدایی این اندیشه را که سیاست از دین جداست پدید آوردند. علل و عوامل دیگری از جمله سیاستهای استکباری و به تعبیر امام راحل «باز شدن دستهای بیگانه در ممالک اسلامی و دامن زدن به این مسئله از سوی بازیگرهای دنیا»[18] نیز بی تأثیر نبوده است.

2 / 2: اندیشۀ جدایی دین از سیاست در ایران شیعی

اندیشۀ تفکیک حوزۀ دین از حوزه سیاست در میان شیعه داستان دیگری دارد. با توجه به تلقی خاص شیعه از حکومت دینی مبتنی بر ولایت معصوم یا نیابت او وضع به گونه  ای خاص ادامه یافت. عموم علمای دینی از عرصۀ حکومتها و سیاستها جدا بودند. با عنایت به همین جدایی، روح تحولگرایی در فقه اسلامی به عنوان روش اداره جامعه و استنباط احکام دینی از بین رفت و رفته رفته به تعبیر مقام معظم رهبری «حوزه  ها از اقعیات زندگی و از حوادث دنیای خارج و تحولات عظیمی که به وقوع می پیوست بی خبر ماندند و غالباً محدود شدند به یک سلسله مسایل فرعی فقهی، که در نتیجه مسایل اصلی فقه مثل جهاد و تشکیل حکومت و اقتصاد جوامع اسلامی و خلاصه فقه حکومتی منزوی و متروک و نسیاً منسیاً شد». [19]

تئوریهای سیاسی پرداخته شده از سوی عالمان از مقام عمل و اجرا دور و در مقام نظر و افتا باقی ماند. باقی ماندن تئوریها در مقام نظر و عدم اجرای آنها در مقام عمل، ضعف و قوتهای آن تئوریها را نیز آشکار نمی کند. در عصر صفوی دین و سیاست به یکباره پیوندی خاص یافت. عالمان دینی در این دوره قدر یافته و بر صدر نشستند. عالمانی چون محقق کرکی، شیخ بهایی، علامه مجلسی و بسیاری دیگر در این روزگار به طور ویژه ای با حکومتهای وقت مرتبط بودند و مناصب مذهبی سیاسی را هم دارا می شدند. در زمان قاجار وضع به گونه  ای دلگیر ادامه یافت. برخی عالمان حتی کتب اخلاقی خود را با «اشاره لازم البشاره» حاکمان وقت می نگاشتند، [20] درهمین دوره بود که جریان روشنفکری به تعبیر مقام عظمای ولایت «بیمار و وابسته»[21] متولد شد.

محمد هاشم صفوی مشهور به رستم الحکما در نوشته  ای به نام «قانون سلطنت» در 1251 هجری به تفکیک دین از سیاست معتقد است و می نویسد: «اگر وزیری کاردان باشد اما مخالف مذهب هم باشد بازهم عیبی ندارد... حکومت نمی بایستی متعرض مذهب خلایق گردد زیرا مصلحت ملکی خلاف مداخله در دین مردم است.»[22]

میرزا فتحعلی آخوندزاده (1227هـ / 1295هـ) از معتقدان به تفکیک سیاست از دین و گرفتن امور دادگستری و قضاوت از عالمان دینی، درنامه ای به میرزا یوسف خان می نویسد: «صلاح می بینم که امر مرافعه را در هر صفحه از صفحات ایران با لکلیه از دست علمای روحانیه باز گرفته، جمیع محکمه های امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این علمای روحانیه هرگز به امور مرافعه، مداخله نکنند و تنها امور دینیه از قبیل نماز و روزه و وعظ و پیشنمازی و نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانیه بماند»[23]

میرزا ملکم خان ناظم الدوله (1249 هـ /  1326 هـ) که پدرش میرزا یعقوب اصفهانی ظاهراً کیش نصرانی را ترک گفت و در زمرۀ مسلمانان در آمد، معتقد بود: «دشمن ترین اشخاص برای نظم مملکت و تربیت ملت و آزادی آنها طایفۀ علما و اکابر فناتیک اند»[24] همو از سوی دیگر با زیرکی تمام با طرح نظارت عالیه مجتهدان جامع الشرایط بر برنامه ریزیهای جدید، از در سازگاری با جایگاه دین و نهاد دینی در ایران وارد می شود. [25] میرزا ملکم به تقلید از اصول فراماسونری فرانسه به تأسیس فراموشخانه و دستگاه جامع آدمیت اقدام نمود. [26] این مجمع نخستین جمیعت سیاسی با ادعای ترقی خواهانه است.

میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (1250هـ /  1329هـ) لزوم مذهب و قوانین پیامبران را انکار نمی کند ولی آنها را از امور کشور و جنبه های مادی زندگی دور نگاه می دارد. به دیدۀ او اگر چه مسایل مذهبی مهم هستند ولی حوزه جداگانه ای را اشغال می کنند که از سیاست و قوانین عرفی و غیر مذهبی که زیر نظارت و مسئولیت خردمندان کشور قرار دارد، جدا هستند. [27]

مجموعۀ اندیشه های فوق و دیگر اندیشمندان نو اندیشی که در این میدان وارد شده اند و همه از مسلمانان بوده اند در اندیشۀ سیاسی مسلمانان تأثیر بسیار گذاشته و موضوع «دین و سیاست» را در میان آنان به چالشی عظیم فراخوانده است. در ایران مشخصاً ازدوران رضاخان نوعی هجوم علیه دین آغاز شد که همزمان با هجمۀ کمال آتاتورک در ترکیه علیه دیانت بود. رضاخان سیاست خاص«دین زدایی» را در پیش گرفت و به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب «یکباره لباس این کشور را عوض کرد. بسیاری از سنتهای مردم را تغییر داد. دین را ممنوع کرد.»[28]

هجوم همین طور ادامه یافت؛ اما با توجه به ویژگی خاص  اسلام بویژه تشیع، دین از عرصۀ اجتماع و سیاست بکلی کنار گذاشته نشد و در فراز و نشیبها و تحولات تاریخی سیاسی عامل عمدۀ تأثیر گذار بوده است. تا اینکه به رهبری امام خمینی با پیروزی انقلاب اسلامی حکومتی دینی در جهان اسلام در مهد شیعی ظاهر شد و نور امیدی برای سایر مسلمانان گردید و موجبات بیداری آنان را فراهم ساخت. نغمه شوم جدایی دین از سیاست هنوز هم با اشکال مختلفی رایج است و حضور عالمانه و آگاهانه اندیشمندان دینی را می طلبد تا با عنایت به  مقتضیات زمان و مکان به اجتهادی همه جانبه در علوم دست زنند و توانایی دین را برای ادارۀ امور اجتماع به جهانیان نشان دهند.

 3 - برخی از دستآویزهای منادیان اندیشه جدایی دین از سیاست

 اندیشۀ جدایی دین از سیاست در اسلام با عناوین مختلف و صورتهای گوناگونی رواج داشته است. برخی از این دستآویزها چنین است: «دور ماندن ساحت مقدس دین از بازیها و آلودگیهای سیاسی»، «عرفی و عقلی بودن سیاست نه دینی بودن» «پایان یافتن زمان دین و مربوط به گذشته بودن ادیان»، «استعمار و تبلیغ این تز»، «شخصی و فردی بودن دین»، «ذهنی و معنوی بودن دین»، «تمایز ماهوی دین وسیاست»، «پلورالیسم و چند انگاری دینی» و «عقلانی و دموکراتیک نبودن حکومت دینی ... ذیلاً سه عنوان بررسی اجمالی می گردد.

1 / 3: دور ماندن ساحت مقدس دین از بازیهای سیاسی

برخی برای دور ماندن ساحت مقدس دین از بازیها و آلودگیهای سیاسی به این اندیشه دامن می زنند. سیاست و حکمرانی آلودگیهای اجتناب ناپذیری دارد. برای برحذر ماندن دین از این آلودگیها و بازیها باید حریم دین را از عرصه حکومت و سیاست جدا کرد. این نظریه هم از سوی بیگانه با عوام فریبی ترویج می شد و هم از سوی خودیها، امام راحل «ره»می نویسند: «حتی غالب علمای اسلام گمان می کردند و می کنند که اسلام از سیاست منزه است و یک شخص مسلمان نباید در سیاست دخالت کند»[29]

البته اعمال بنی امیه و بنی عباس و سایر حاکمان اسلامی که به نام «حق الهی حکومت کردن» و «خلافت و جانشینی از سوی پیامبر» صورت گرفت، موجب شد که عده  ای برای برکنار ماندن دین از ساحت مظالم آنها و زیر سئوال بردن مشروعیت آن حکومتها، به این نظریه روی می آوردند که این سلاح برنده تر را از دست آنان بگیرند تا آنان با استناد به این و نیابت پیامبر، کلیه حقوق انسانی را زیر پا نگذارند. اما این یک روی سکه و نگاه به نیمه خالی لیوان آب بود. مسئله را باید حل کرد نه اینکه به پاک کردن صورت مسئله اقدام نمود.

یکی دیگر از شگردهای بازیگران این تفکر این است که اسلام و دین و حاملان علوم دینی؛ یعنی روحانیان، تقدس دارند و نبایستی درسیاست که امری نامقدس است دخالت کنند. چه، با ورود در عرصۀ سیاست، تقدس آنها شکسته می شود. امام راحل«ره» می فرمایند: «گاهی می گویند که بگذارید روحانیون قداستشان را حفظ بکنند و قداست روحانیون که اینها می گویند معنایش این است که بگذارید روحانیون مشغول محراب و همین حدود باشند و سیاست را به امپراتور واگذار کنند و این تزی است که مسجد مال پاپ و سیاست مال امپراتور باشد.»[30]  این شگرد از سوی استکبار و قدرتهای ظالم تعقیب می شود و از سوی بعضی خودیها نیز ناآگاهانه پیگیری می گردد.

2 / 3: پایان یافتن زمان دین

بعضی دیگر معتقدند اساساً دین و از آن جمله اسلام مربوط به زمان گذشته است و در زمان حال با توجه به پیشرفتهای بشر در جهات عدیده، توان ادارۀ جامعه و پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و سیاسی بشر را ندارد. دین خوب است، پیام دین لازم است، اما عصر دین و پیام آن دیگر گذشته است، دیگر به پیام انبیای الهی نیازی نیست. علم و عقل بشر رشد کافی یافته و به جای دین و پیام انسانساز آن تصمیم گیری می کند. روزگار قدیم و جدید تفاوت یافته و بشر کهن و نوین متفاوت است. در آن روزگاران دین تمام افعال و شئون اجتماعی بشر را فرا گرفته بود، اما در روزگاران نوین، دین همانند نهادی در کنار سایر نهادها عمل می کند و بیشتر از آنکه جمعی باشد، فردی است. این نظریه ریشه در تحولات غرب پس از رنسانس و ظهور «اومانیزم» دارد که به نوعی «سکولاریزم» و «لیبرالیزم» رسیده و زمان دین را پایان یافته تلقی می کند.

مقام معظم رهبری معتقدند: «تبلیغات استکباری بر ضد اسلام چنین وانمود می کند که اسلام قادر بر سازماندهی زندگی سیاسی و اقتصادی ملتهای مسلمان نیست و ملتهای مسلمان چاره ای جز این ندارند که با معیارها و شکل و محتوای حکومتها و نظامهای سرمایه داری غرب زندگی کنند»[31]

امام خمینی - سلام الله علیه - با توجه به همین نظریه می نویسند: «سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل چیزهایی نیست که با مرور زمان در طول تاریخ زندگی بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود.»[32]

3 / 3: استعمار و تبلیغ تز جدایی دین از سیاست

اندیشه جدایی دین از سیاست در غیر اسلام، ریشه ها و زمینه  های دیگری دارد که در این نوشتار به آنها پرداخته نمی شود. «اومانیزم» یا انسانگرایی که پایه و اساس سایر مکاتب است و «سکولاریزم» یا عرفی گرایی و «لیبرالیزم» از نتایج این نظریه است که در عرصۀ سیاست و اجتماع دست دین را می بندند و با تکیه بر اصالت عقل و انسان، او را حتی از خدا نیز جدا شده می خواهند. اما ناگفته نماند که ورود همین اندیشه ها توسط روشنفکران غربزده و بیمار و وابسته از زمان قاجار به بعد در ایران که در این مختصر به طور اجمالی به برخی از آنها اشاره رفت، عامل عمده ای بود که اندیشه جدایی دین از سیاست را هرچه بیشتر ترویج می کرد.

رواج این اندیشه در ایران بیشتر و پیشتر از آنکه همچون غرب زمینه های اجتماعی و علل فلسفی داشته باشد زمینه های سیاسی داشت. به تعبیر مقام معظم ولایت امر«تمام قدرتهای عالم به این نتیجه رسیدند که باید دین را از صفحه روزگار بزدایند. البته نه اینکه به کلی اسم دین را هم از بین ببرند. [33] بلکه مقصود آن معنای دین آن دین حقیقی و خالص است اگر چه ظواهر حفظ می شود اما آن ایمان واقعی دینی باید از بین می رفت. وقتی استعمارگران نقشه های فتوحات سیاسی، اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خود را طراحی می کردند به یک مانع عمده برخورد کردند و آن اعتقادات دینی ملتها بود[34] دشمنان با نقشه  های از پیش آماده شده دین را از صحنۀ زندگی کشورهای اسلامی راندند و شعار جدایی دین از سیاست را در این کشورها تحقق بخشیدند.»[35]

4 - نگاهی به احیای اندیشۀ پیوند دین و سیاست درکتب امام خمینی(ره)

در این عصر با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری قائد کبیر امام خمینی - سلام الله علیه - حکومتی دینی که نایب عام امام و ولایت امر در رأس آن است، تشکیل یافته و می رود که به انقلاب جهانی امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - پیوند یابد. این حکومت اولین تجربه پس از سالیان دراز و قرون متمادی است و به هر حال در راه برقراری اهداف عالیه اسلام و اجرای قسط و عدل تلاش می کند. اولین تجربه را باید ارج نهاد و در راه تقویت هرچه بیشتر و بهتر آن کوشید. اندیشمندان و عالمان دینی نیز باید با توجه به مقتضیات زمان و مکان به استنباط همه جانبه از منابع و متون دینی و عقلی رو آورند و حوادث واقعه را در همۀ علوم با توجه به آنها پاسخگو باشند تا مبادا دین در دنیای پیشرفته و پیچیده امروز متهم به عدم توانایی در اداره امور اجتماع شود، چنانچه آن عزیز راحل نیز بر این امر هشدار دادند. توجه به وصیت نامه سیاسی الهی امام عظیم الشأن سفر کرده و پیامها و سخنان آن حضرت که خوشبختانه تماماً در دسترس است و نیز پیامها و سخنان مقام معظم رهبری که ادامه دهندۀ بحق و راستین راه اوست به عنوان والیان امر و خط دهندگان حوزه ها، عالمان دین و جامعه اسلامی ضروری است.

بدیهی است این سخن به معنای نفی علوم وفرهنگ بشری نیست. چه علم و فرهنگ بشری مجموعه ای مرتبط و به هم پیوسته اند. تعامل بین علوم و فرهنگها نیز ضرورتی انکارناپذیر است. دستورات فراوانی که در دین در خصوص علم آموزی اگر چه از چین[36] و حکمت آموزی اگر چه از اهل نفاق[37] آمده و موارد بسیار دیگر حاکی از آن است که علم مکان خاصی ندارد. هرجا بروید علم است. مهم توجه به دین و متون دینی است. روی آوردن به علوم و فرهنگها نیز باید با عنایت به معارف دینی و همراه با نقد و بررسی صورت بگیرد، نه پذیرش مطلق و نه ردّ مطلق بلکه نقد و ارزیابی و جداسازی نکات مثبت و منفی و برخورد شایسته و درخور با آنها، حکم عقل و خرد انسانی است. دین و علم دو یار همزاد و همراهند و جداسازی این دو از هم ضرری جبران ناپذیر در هر دو حوزه را به دنبال خواهد داشت. انسان به هر دو نیازمند است. مخاطب ادیان انسان است و علم نیز در عرصه انسانی رشد می کند و هر دو بالهایی برای رسیدن انسان به سعادت مطلوب است.

احیاگر بزرگ معاصر، امام خمینی از غربت اسلام و احیای آن سخن می گفت و می فرمود: «اسلام غریب است. از اول غریب بوده و الآن هم غریب است. برای اینکه غریب آن است که او را نمی شناسند. در یک جامعه هست اما او را نمی شناسند. [38] ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته و به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدی(ص) برسیم و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است. [39] نگاهی داریم به آثار مهم امام «ره» که در زمینه دین و سیاست و پیوند این دو به نگارش درآمده است.

1 / 4: کشف الاسرار، اولین اثر سیاسی امام

امام برای احیای پیوند میمون دین و سیاست به گونه ای خاص آغاز کرد. کتاب «کشف الاسرار» را در حدود سالهای 1320 یا 1321ه. ش. در پاسخ به شبهه پراکنیهای کتاب «اسرار هزار ساله» نگاشت. این کتاب را می توان اولین اثر سیاسی آن حضرت دانست. پرخاش علیه ظلم و ستم و تجاوز و زور و فریب از سراسر این کتاب به گوش می رسد. در این کتاب آمده است: «خدای تعالی با این آیه[40]  تشکیل حکومت اسلامی داده است تا روز قیامت و پر روشن است که فرمانبرداری کسی جز این سه را واجب نکرده و چون بر تمام امت واجب کرده اطاعت اولوالامر را، آنچه باید مورد بررسی قرار گیرد آن است که این اولوالامر چه کسانی هستند؟»[41]

امام در این کتاب صرفاً نظارت را با روحانیان و فقها می داند و می نویسد: «تنها حکومتی که خرد آن را حق می داند و با آغوش گشاده و چهره باز آن را می پذیرد حکومت خداست... ما نمی گوییم حکومت باید با فقیه باشد بلکه می گوییم حکومت باید با قانون خدایی که صلاح کشور و مردم است اداره شود و این بی نظارت روحانیت صورت نمی گیرد»[42] و در جای دیگر آورده است: «ما که می گوییم حکومت و ولایت در این زمان با فقهاست، نمی خواهیم بگوییم فقیه هم شاه، هم وزیر و هم نظامی و هم سپور است. بلکه می گوییم: «مجلس شورای این مملکت از فقهای دیندار تشکیل شود یا به نظارت آنها باشد.»[43]

دراین کتاب برای اثبات ولایت فقیه به توضیح اسحاق بن یعقوب، مقبولۀ عمربن حنظله، روایت تحف العقول از سیدالشهدا و حدیث مشهور «اللهم ارحم خلفائی» استناد کرده  اند. مطالب این کتاب نشان می دهد که امام از همان زمان دهۀ 30 درفکر تشکیل حکومت اسلامی بوده اند.

2 / 4: «الرسایل»، «البیع» و «تحریر الوسیله» آثار فقهی امام

در «الرسایل» حدود سال 1331 هـ ش. منصب حکومت و ولایت را برای فقیه فی الجمله و علی الاقوی ثابت می دانند و بیان حدود و جزئیات آن را به جای دیگر موکول می کنند. [44]

در «البیع» با اشاره به حضور جدی و قوی عنصر سیاست در احکام اسلام، ابعاد سیاسی و اجتماعی مربوط به اصلاح زندگی دنیوی را علاوه بر احکام حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام در احکام عبادی نیز ملحوظ می دانسته و می نویسند: «به عنوان نمونه در احکام صرفاً عبادی، همچون نماز و حج نیز وجوه سیاسی و اجتماعی مربوط به زندگی دنیا لحاظ شده است». [45] ایشان اسلام را بینانگذار حکومتی می داند که در آن نه شیوۀ استبداد حاکم است که براساس آن آرا و تمایلات نفسانی یک تن بر راسر جامعه تحمیل باشد و نه شیوۀ مشروطه و جمهوری که متکی بر قوانین موضوعه از سوی گروهی از افراد جامعه باشد، بلکه حکومت اسلامی را نظامی مُلهم و منبعث از وحی الهی می داند که در تمام زمینه ها از قانون الهی مدد می گیرد و در این امر مصلحت اسلام و مسلمین منظور شده است. [46]

ایشان همچنین با عنوان لازم الاجرا بودن همیشگی احکام اسلامی، اجرای آنها را جز از رهگذر برپایی  حکومت اسلامی امکان پذیر نمی داند و تحقق حفظ نظام و سد طریق اختلال در جامعه را به استقرار حکومت اسلامی منوط می کند. [47] در بحث ویژگیهای حاکم اسلامی می نویسد: «چون حکومت اسلامی حکومتی مبتنی بر قانون است آن هم فقط قانون الهی... زمامدار این حکومت ناگزیر باید دو صفت مهم را که اساس یک حکومت الهی است دارا باشد... علم به قانون و عدالت، البته ویژگی کفایت و صلاحیت نیز برای زمامدار امری ضروری است. [48]

در این کتاب برخلاف «کشف الاسرار» که صرفاً نظارت را با فقیهان می دانست، تشکیل حکومت را بر آنان امری واجب شمرده و معتقد است: «کلیه امور مربوط به حکومت و سیاست که برای پیامبر وَ ائمه(ع) مقرر شده در مورد فقیه عادل نیز مقرر است.»[49] این نظریه گامی قوی در راه تشکیل حکومت دینی است که بعدها توسط ایشان به ظهور رسید. درهمین کتاب ادلۀ عقلی و نقلی ولایت فقیه تفصیلاً ذکر شده است که در این مختصر فرصت پرداختن به آنها نیست.

در «تحریرالوسیله» در اواخر بحث امر به معروف و نهی از منکر آورده است: «در عصر غیبت ولی امر و سلطان عصر، نایبان عام آن حضرت واجد شرایط فتوا و قضا هستند، جانشینان آن حضرت در اجرای سیاسات و مسائل حکومتی و سایر اموری که به عهدۀ امام است، می باشند. جهاد ابتدایی استثناست.»[50]

3 / 4: «ولایت فقیه یا حکومت اسلامی»

«ولایت فقیه یا حکومت اسلامی» مجموعه دروس خارج فقه حضرت امام در حوزه علمیه نجف بوده و در آن به طور مشروح، مباحث حکومت اسلامی را آورده است. این کتاب با عنوان «نامه ای از امام موسوی کاشف الغطا» نیز چاپ شد. [51]

درمقدمه این کتاب موضوع ولایت فقیه را از موضوعاتی می شمارد که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان احتیاج به برهان ندارد. [52] نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی آن را از نسبت صد به یک هم بیشتر می داند. [53] به بوروکراسی موجود در ایران خصوصاً در دستگاه قضایی و حقوقی تا فتنه و نقش استعمار را در رواج اندیشۀ جدایی دین از سیاست توضیح داده است. [54]

در بخش دیگر به دلایل لزوم تشکیل حکومت می پردازد و سنت حضرت پیامبر(ص) و رویۀ حضرت امیر(ع)، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام و شمه  ای از احکام مالی، دفاع ملی، حقوقی و جزایی را برمی‎شمارد. لزوم انقلاب سیاسی و وحدت اسلامی و تلاش در جهت نجات مردم مظلوم و محروم را بیان کرده و سپس به ضرورت حکومت از نظر اخبار می پردازد. [55]

در قسمت دیگر کتاب طرز حکومت اسلامی، اختلاف آن با سایر حکومتها و شرایط زمامدار را بیان می نماید. علم به قانون و عدالت را شرط مهم زمامدار در دورۀ غیبت می شمارد و سپس با پرداختن به بحث ولایت فقیه می نویسد:

«اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد به پاخاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم(ص) در امر اداره جامعه داشت، دارا می باشد و بر همۀ مردم لازم است که از او اطاعت کنند.»[56]

امام با تمایز بین ولایت تکوینی که خاص پیامبر و امام است و ولایت اعتباری عقلایی، ولایت فقیه را از امور اعتباری عقلایی می داند که واقعیتی جز جعل ندارد. [57] حکومت را وسیله ای برای تحقق هدفهای عالی می داند. به استناد اخبار، ولایت فقیه را ثابت می کند. با برشمردن هدف بعثتها و وظایف انبیا، فقیهان را در اجرای قوانین و فرماندهی سپاه و اداره جامعه و دفاع از کشور و دادرسی و قضاوت، مورد اعتماد حضرت پیامبر(ص) ذکر می کند و تصدی منصب قضا و دادرسی را با فقیه عادل دانسته و در رویدادهای اجتماعی نیز فقیه را محل مراجعه می شمارد. روایاتی دیگر از قبیل مقبوله عمربن حنظله، روایت ابی خدیجه، صحیحۀ قداح و روایت ابوالبختری را مورد بررسی قرار داده و به اثبات ولایت فقیه از طریق نص می پردازد. [58]

در انتهای کتاب برنامه مبارزه برای تشکیل حکومت اسلامی را بیان و تبلیغات و تعلیمات را دو فعالیت مهم و اساسی ذکر می کند. ایشان معرفی و ارائه اسلام صحیح را مستلزم اصلاح حوزه های روحانیت می داند به این ترتیب که برنامۀ درسی و روش تبلیغات و تعلیمات تکمیل گردد. از بین بردن آثار فکری و اخلاقی استعمار، اصلاح مقدس نماها، تصفیۀ حوزه ها، طرد آخوندهای درباری و برانداختن حکومتهای جائر از مواردی است که حضرت امام به عنوان برنامه مبارزه برای تشکیل حکومت اسلامی و مقاومت در مبارزه ای طولانی برشمرده است. [59]

نامه ای نیز از حضرت امام در سال 1363ه ق. به جا مانده که خطاب به عموم مسلمانان صادر شده است. این نامه نشانگر استواری و ثبات فکری و سیاسی امام از آغاز تا انتهاست. با آیه شریفه «قل انما اعظکم بواحدة ان تقومو الله مثنی و فرادی»[60] آغاز شده و با آیه شریفه: «و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله»[61] پایان می یابد. [62]

4 / 4: نتیجه

با نگاهی به سیر اجمالی طرح بحث ولایت فقیه یا اصل پیوند دیانت و سیاست و تأسیس حکومت اسلامی که با استناد به کتب حضرت امام به نگارش درآمد، این نکته روشن می شود که حضرت امام در حوزۀ اندیشه سیاسی بیانی نو و جدید دارند. ایشان با احیای امر مغفول حکومت که تاکنون از سوی عالمان دینی و فقیهان با شک و تردید به آن نگریسته می شد، عدم جدایی سیاست از دیانت را در عمل نشان داد. در اندیشۀ ایشان همچون سلف صالح مرحوم مدرس«ره» سیاست و دیانت عین هم است.

به طور خلاصه بجز دلایل نقلی که در خصوص پیوند سیاست و دین وجود دارد و حضرت امام نیز آنها را مورد استناد قرار داده است ادلۀ عقلی امام بر این پیوند – مطابق آنچه گفته آمد - به شرح ذیل است:

1 - ماهیت دستورات و احکام وارده در دین سیاسی است و ابعاد سیاسی و اجتماعی را در همه احکام اسلامی اعم از عبادی و غیر عبادی ملحوظ می داند.

2 - نسبت اجتماعیات قرآن در مقابل عبادیات و آیات عبادی آن از صد به یک هم بیشتر است و این نشانگر عنایت ویژه دین شریف به مسایل اجتماعی از جمله سیاست است.

3 - احکام اسلامی همیشه لازم الاجر است و اجرای آنها جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی امکان پذیر نیست.

4 - تحقق حفظ نظام و سد طریق اختلال در جامعه منوط به استقرار حکومت اسلامی است.

5 - حضرت پیامبر(ص) هم سیاسی است و مبارزات ائمه(ع) و شهادت آنها خصوصاً امام علی(ع) و امام حسین(ع) نیز سیاسی است. [63]

6 - قوت دید عرفانی در ایشان و نگاه عارفانه معظم له به همۀ امور علت مهمی است که موجب می شود امام همه چیز را عین دیانت ببیند. عارف در نگاه عرفانی خود به وحدت می رسد و همه چیز را واحد می بیند. درنگاه عارف اقتصاد، سیاست، حقوق، اخلاق، فرهنگ، اجتماعیات و ... همه و همه عین دین و دیانت است.

امام تنها فقیهی بود که در تاریخ تشیع توانست حکومت اسلامی را در قالب فلسفه سیاسی تئوریزه کرده و ارائه دهد و سپس از مقام نظر و تئوری به مقام عمل درآورد. امام حکومت را فلسفه عملی فقه درتمامی زوایای زندگی بشریت و نشان دهندۀ جنبۀ عمل فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی می داند. [64]

حرکت امام ناظر به دستیابی به قدرت به عنوان ابزار اصلاح جامعه در ابعاد گوناگون و به دست آوردن حکومت است. حکومتی که در یک نگاه جنبۀ اجرایی ولایت عامه و طلقه الهی محسوب می شود. از سوی دیگر لازمۀ امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح جامعه و برقراری عدالت اجتماعی و مبارزه وسیع و همه جانبه با مفاسد اجتماعی و انحرافات، دستیابی به قدرت یا به عبارت دیگر حکومت و حاکمیت است. [65] حضرت امام در تقابل با نظام سیاسی حاکم هم مشروعیت حکومت وقت را زیر سئوال برد و هم کارآمدی آن را. برای به دست گرفتن حکومت به پاخاست و در این تلاش پیروز شد.

دکترین ولایت فقیه که بر پیوند دین و سیاست تکیه می کند، پیش از حضرت امام از سوی بزرگان دیگری نیز مطرح بوده است اما تفسیر نو امام از آن به کلی دیگر است. امام براین نکته تأکید می کرد که ماهیت حکومت اسلامی در کیفیت و ویژگی رهبری آن است که طبق نظر ایشان فقط باید توسط فقیه صورت گیرد. در کشف الاسرار تا حدودی با این قضیه مماشات داشت و چنانکه گفتیم بحث نظارت فقیهان را مطرح فرمود. اما در مباحث بعدی خود بر این نکته که حکومت مستقیماً باید توسط فقیه باشد تأکید تام می ورزید. البته در اوایل انقلاب نیز امام معتقد بودند که «جمهوری اسلامی یعنی جمهوری که با اتکا به مردم تشکیل می شود ولی محتوای آن صد در صد اسلامی است. نظارت با روحانیون است. ما نمی خواهیم روحانیون در رأس حکومت باشند. خیر روحانیون ناظرند تا خلاف اسلام نشود.»[66] اما وقوع مسایل خاص در سیر انقلاب، بعدها سرنوشت دیگری را رقم زد. سرنوشتی که حضور روحانیت را در صحنه می طلبد اما حضوری فعال و پرنشاط.

امام فرمودند: «روحانیت تا در همه مسایل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد نمی تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای ادارۀ جامعه کافی نیست. حوزه ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث و مهیای عکس العمل مناسب باشند.»[67] برهمین اساس ایشان با اشاره به نقش حساس زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیمگیریها آورده اند: «حکومت فلسفۀ عملی برخورد با شرک وکفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین می کند و این بحثهای طلبگی مدارس که درچارچوب تئوریهاست، نه تنها قابل حل نیست که ما را به بن بستهایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد.» سپس خطاب به روحانیان و عالمان می فرماید: «شما در عین اینکه باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف شرعی صورت نگیرد – و خدا آن روز را نیاورد - باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ و خمهای اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت ادارۀ جهان نگردد.»[68]

تکیه امام بر این نکتۀ حساس که اسلام باید بتواند در صحنۀ عمل، مشکلات جهان امروز و بشر امروزی را حل کند و ارائه طریق نماید، نشان از تفطّن میمون امام برکار آمدی حکومت است. بدین لحاظ شاید بتوان ایشان را فقیه عمگرا نامید. حضرت امام فقه را از عرصۀ تئوریها به وادی عمل کشانید.

طبیعی است که تجربۀ  مبارک استقرار حکومت دینی در جهان نوین در صورتی موفق خواهد بود که دین علاوه بر پاسخگویی به سئوالهای گوناگون انسان امروزی، بتواند مشکلات مختلف بشری در عرصه های گوناگون اجتماعی، سیاسی و ... را حل نماید و از سوی دیگر بتواند برتری نظری و علمی و عملی خود را بر سایر دینهای آسمانی و زمینی نشان دهد و کلیۀ مخاطبان خود را قانع سازد.

سخن خود را با این بیان شریف امام راحل پیرامون حکومت خاتمه می دهیم و از روح بلند آن امام شهیدان استمداد می جوییم: «حکومت که شعبه  ای از ولایت مطلقۀ رسول الله(ص) است، یکی از احکام اولیۀ اسلام است و مقدم برتمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است... و می تواند هرامری را چه عبادی و یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند، آنچه گفته شده تاکنون و یا گفته می شود ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است. آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسائلی است که مزاحمت نمی کنم.»[69]

 

 منبع: مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیاء تفکر دینی، ج 1، ص 81.

پی نویس ها:

[1] ) تحقیقات باستانشانسان نشان داده است که هیچ قبیله ای نبوده که بی دین مطلق باشد و شکل یا اشکالی از پرستش در آن رایج نبوده باشد آثار دین و پرستش و عبادت حتی در قبایل ابتدایی نیز به چشم می خورد و نشانگر این امر است که دین همراه و همزاد بشر بوده و هست و خواهد بود. تعبیر«انسان دین ورز» که امروزه رایج شده نشان ازاین دارد که دین امری است انسانی و در عرصه آدمیان معنا و مراد می یابد.

[2] ) در اومانیزم یا انسان گرایی و انسانمداری، تمام ارزشها ریشه درخواست و تمایل انسانی دارد. بشر در مقابل خدا و فرامین دین نوعی اصالت و استقلال می یابد و انسان حوری در مقابل خدا محوری قرار می گیرد و انسان به جای خدا می نشیند. نگاه او از آسمان به زمین معطوف می شود. سعادت که بارمعنایی آن در همه ادیان اخروی است، معنایی دنیوی می یابد و بهشت موعود ادیان در همین دنیا طلب می شود. در عالم سیاست و نظام سیاسی و حکومتی نیز اراده و خواست انسان جایگزین هدایت و ارشاد خداوندی می گردد. قانون بشری به جای قانون الهی می نشیند. انسان اومانیزم انسان بریده از آسمان است. همه چیز از انسان آغاز و به او ختم می شود. انسان مرکز ثقل و محور همۀ ارزشها و معیارهاست. تقریباً تمامی مکتبهای به وجود آمده در غرب در اساس خود مبتنی بر اومانیزم هستند.

[3] ) سکولاریزم در عصر جدید به معنای کنارگذاشتن آگاهانۀ دین از صحنه معیشت و سیاست معرفی شده است. حکومت سکولار حکومتی است که لزوماً با دین ضدّیتی ندارد، اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می دهد و نه مبنای عمل خود. سکولاریزاسیون عبارت است از جدا کردن امور دنیوی مثل سیاست و حکومت و اقتصاد و قضاوت و تعلیم و تربیت و هنر و امثال آن از امور دینی و مقدس. در عربی به «علمانیّت» ترجمه شده و در فارسی می توان معنای آن را «عرفی شدن» ذکر کرد. سکولاریزم برمبنای اصول اومانیزم ایجاد شده است.

[4] - هدف لیبرالیزم در عرصۀ سیاست بیش از هر چیز محدود کردن نقش دولت و تنزل آن در حد یک پلیس کم قدرت است. بینش سیاسی لیبرالیزم معتقد است که دولت مزاحم کمتر باشد بهتر است. در لیبرالیزم هیچ کس و هیچ چیز هیچ گاه مقدس نبوده و نیست. لیبرالیزم از آنجا آغاز می شود که آدمی می کوشد خود را از مقدسات آزاد کند. حکومت لیبرالی نوعی مدیریت عقلایی و علمی است توأم با ابزارهایی برای مهار قدرت و روشهایی برای کم کردن خطا و اگر کسی اصل ولایت دین را مورد سئوال قرار دهد به عمیق ترین عرصه های لیبرالیزم پانهاده است.

[5] ) دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم از اجزای لا ینفک جامعه و حکومت لیبرالیستی است.

[6] ) رک: مطهری، مرتضی. حماسه حسینی. انتشارات صدرا، تهران. چاپ اول مهر65. ج 3. ص. 45 و 103و 125 و 219

[7] ) رک: اصفهانی، ابوالفرج. مقاتل الطالبیین. تصحیح احمد صفر. دارا المعرفة  بیروت. بی تا. ص 27 / نیز؛ طبری ج 4. ص 124

[8] ) رک: همان.

[9] ) رک: طباطبایی، سید محمد حسین. شیعه در اسلام. مرکز بررسیهای اسلامی با همکاری انتشارات هجرت. قم 1398 ه ص 21

[10] ) رک: همان.

[11] ) رک: مسعودی. مروج الذهب. ج. 3. ص 77 / نیز: یعقوبی. ج2ص 196

[12] ) رک: قمی، شیخ عباس. مع السجوم فی ترجمۀ نفس المهموم. ترجمه علامه شعرانی. ص 252

[13] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 13، ص 329-331

[14] ) رک: شهیدی. سید جعفر. تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان. مرکز نشردانشگاهی. تهران چاپ سیزدهم 71. ص. 19

[15] ) رک: طباطبائی، سید محمد حسین، ظهور شیعه نشر شریعت، تهران 38، ص 16

[16] ) رک: خمینی، روح الله، نامه ای از امام موسوی کاشف الغطا، بی تا، بی نا، ص 34

[17] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 16، ص 418-419 /  نیز: تبیین اسلام امریکایی از دیدگاه امام خمینی. جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان، چاپ اول 67، ص 138

[18] ) رک: همان

[19] ) رک: آیت الله خامنه  ای، سید علی، فرهنگ و تهاجم فرهنگی (برگرفته از سخنان معظم له)، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، چاپ چهارم 75، ص 25

[20] ) رک: نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، نشر کتابفروشی اسلامیه، بی تا، افست خطی تهران، مقدمه کتاب، دراین نقد حدود دو صفحه در مدح و منقبت فتحعلی شاه قاجار قلمفرسایی کرده و او را مظهر «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» و گوهری از خاندان «و انزلنا الحدید» و مهیب پیکری که صفت سطوت آن «فیه بأس شدید» است و ظل ظلیل حضرت الله و مجاهد فی سبیل الله خوانده است و دعا کرده است که «دولت او تا قیامت پایدار بماند و ... . عناوین و القاب و کلمات ممدوحانۀ دیگری که باید دید و خواند.

[21] ) رک: فرهنگ و تهاجم فرهنگی، ص 103

[22] ) رک: آدمیت، فریدون و هما ناطق، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران 56، ص 47

[23] ) رک: آخوند زاده، میرزافتحعلی، الفبای جدید و مکتوبات، به کوشش حمید محمد زاده، چاپ مهر تبریز 57، ص 199

[24] ) رک: طباطبائی، محمد محیط، مجموعه آثار میرزا ملکم خان، انتشارات علمی، بی تا، ص 174

[25] ) رک: همان، ص 204 و 208

[26] ) رک: مجموعه آثار میرزا ملکم خان، ص (ز - ط)

[27] ) رک: فراستخواه، مقصود، سرآغاز نواندیش معاصر دینی و غیردینی، شرکت سهامی انتشار، تهران، چاپ اول 73، ص 126

[28] ) رک: فرهنگ و تهاجم فرهنگی، ص 103

[29] ) رک: تبیین اسلام امریکایی از دیدگاه امام خمینی، ص 122

[30] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 10، ص 70-71

[31] ) رک: فرهنگ و تهاجم فرهنگی، ص61

[32] ) رک: خمینی، روح الله، وصیت نامه سیاسی الهی، بند ب، ص 9

[33] ) رک: فرهنگ و تهاجم فرهنگی، ص 40

[34] ) رک: همان، ص 47

[35] ) رک: همان، ص 42

[36] ) حضرت پیامبر(ص) فرمود: اطلبوا العلم و لو بالسین.

[37] ) حضرت پیامبر(ص) فرمود: خذالحکمة ولو من اهل النفاق

[38] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 8، ص 529.

[39] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 20، ص 137-138

[40] ) مراد امام آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» است که در صدر مطلب آورده بودند.

[41] ) رک: خمینی، روح الله، کشف الاسرار، انتشارات پیام اسلام، ص109

[42] ) همان، ص 222

[43] ) همان، ص 185

[44] ) رک: خمینی، روح الله، الرسایل، چاپ اسماعیلیان، قم، ج2، ص 112

[45] ) رک: خمینی، روح الله، شئون و اختیارات ولی فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب «البیع»، وزارت ارشاد اسلامی، ص 19

[46] ) همان، ص 1 - 20

[47] ) همان، ص 23

[48] ) همان، ص 30 - 29

[49] ) همان، ص 35

[50] ) رک: خمینی، روح الله، تحریر الوسیله چاپ اسماعیلیان، قم، ج1، ص 443

[51] ) این کتاب با شماره ثبت 1052 تاریخ 3 / 7 / 56، بی نا، به چاپ رسیده است. جهاد اکبر نیز ضمیمه همین کتاب چاپ شده که تاریخ آن 1392 ق. است.

[52] ) رک: خمینی، روح الله، ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، ص 6

[53] ) همان، ص 9

[54] ) همان ص 25 - 6

[55] ) همان، ص 51 - 26

[56] ) همان، ص 63

[57] ) همان، ص 65

[58] ) همان، ص 173 - 52

[59] ) همان، ص 208 - 173

[60] ) قرآن کریم، سوره سبا، آیه 46

[61] ) همان، سوره نسا، آیه 100

[62] ) رک: سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی به روایت جمعی از فضلا، ج1، ص 4 - 146، که متن دستخط مبارک حضرت امام به چاپ رسیده است.

[63] ) رک: ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، ص 25

[64] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 288-290.

[65] ) برای نمونه در قرآن کریم آیه 80 سوره هود، قدرت را وسیله دفع از شر و آیه 41 سوره حج، برقراری امر به معروف و نهی از منکر را پس از به دست آوردن قدرت روی زمین، از شرایط ذکر می کند.

[66] ) رک: سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج1، ص 137، مصاحبه با حاج سید احمد آقا خمینی(ره)

[67] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 291-293.

[68] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 217-218

[69] ) ر.ک: صحیفه امام، ج 21، ص 394-397، ای کاش حضرت امام بیشتر نزد ما بودند و ما از شمع وجود او بیشتر و بهتر بهره می بردیم و زوایای مختلف بحث ولایت فقیه که مبنای نظام جمهوری اسلامی ماست، بیشتر توسط آن بزرگوار روشن می شد. برحوزویان و دانشگاهیان است که جزئیات این موضوع را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل و؛ موشکافی دقیق عادلانه و عقلانی قرار دهند. 

. انتهای پیام /*