تمدن اسلامی سنتگرایی یا نوگرایی*

در عنوان، مدرنیسم به پنوگرایی ترجمه شده است. سئوال اول که در اینجا مطرح می شود این است که چرا امروز ما با پدیده ای به نام سنت و مدرنیسم روبرو هستیم. اصلاً چرا چنین مسأله ای وجود دارد. در جهانی که سنت حاکم بوده و انسانها مطابق سنتهای الهی زندگی می کردند مسلماً با چنین پدیده و مسأله ای روبرو نبودند؛ اما انسان سنتی که می خواهد در جهان امروز زندگی بکند یا زندگی می کند با این مسأله روبرو هست. ریشۀ مدرنیزم در غرب است و مربوط به زمانی می‎  شود که به رنسانس معروف است. مدرنیزم دربارۀ انسان و جهان دیدگاه خاصی را مطرح کرده که نه تنها با دیدگاه سنتی سازگاری ندارد، بلکه در تعارض نیز هست. بنده می خواهم در اینجا از لفظ تعارض استفاده بکنم. بنابراین برای کسانیکه در یک جهان بینی دینی و سنتی زندگی می کنند شناخت آن و پی بردن به عناصر و اجزای تشکیل دهندۀ آن کمال اهمیت را دارد. شاید بیش از صد سال است که ما در جهان اسلام و جهان سنتی با مسائلی مواجه هستیم که از طریق مدرنیسم وارد شده است و شاید آنها را پذیرفته ایم، بدون این که از آن آگاه باشیم. بنابراین لازم هست در یک چنین کنگره ای بحثی به نام سنت و مدرنیزم مطرح شود. هر چند نمی شود در یک سخنرانی نیم ساعته یا یک ساعته و حتی یک روزه و دو روزه و بلکه در یک سمینار که یک ترم بکشد این مسأله را بطور دقیق بررسی کرد، چون واقعاً مربوط به یک مسأله فرهنگی یک جریان عصرساز است، ولی خوب باید لااقل به بعضی از مهمترین نکاتی که در این مسأله مطرح می شود اشاره کرد.

 سنت و تعارض آن با مدرنیزم

مسأله اول این است که معمولاً ما از سنت چه چیزی را اراده می کنیم. می دانید که لفظ سنت از آن کلماتی است که در قرآن بسیار مورد تأکید قرار گرفته و با این سنت در قرآن یعنی نوامیس الهی، چه نوامیس تکوینی و چه نوامیس تشریعی و این نوامیس تشریعی و تکوینی کاملاً با یکدیگر سازگار است، «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةَ اللهِ تَبْدیلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةَ اللهِ تَحویلاً»[1]؛ یعنی قوانینی است که اصلاً تبدیل و تحویل در آن راه ندارد. شما به آسمان، زمین و ستارگان نگاه کنید که چه قوانینی بر آنها حاکم است. شما به این قوانین عادت کرده اید، اما کسی را در نظر بگیرند که عادت نکرده یا ترک عادت کرده باشد یکدفعه صبح برمی خیزد به این آسمان و زمین و قوانینی که بر این آسمان و زمین حاکم هست خیره می شود و واقعاً دچار شگفتی و تحیر می شود. در حالی که قوانینی همیشه بوده و خواهد بود و تبدیل و تحویل در این قوانین و نوامیس الهی راه ندارد. همچنین سنتی که انبیا آورده اند آن هم یک سنت است و آیین ازلی و ابدی است. هر پیامبری هم آمده سعی کرده که دین الهی را احیا کند، چون به هر جهت مخاطب این سنت انسان است و انسان دچار غفلت و نسیان می شود و این سنت الهی را فراموش می کند، بنابراین خداوند انبیا را مبعوث کرده برای احیاء همین سنت. «سُنَّةَ مَنْ قَدْ اَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنٰا وَ لٰا تَجِد ُلِسُنَّتِنٰا تَحْویلاً»[2]؛ ای پیامبر، آن سنتی که تو مبلغ آن هستی همان سنتی است که همواره در میان پیامبرانی که پیش از تو بودند وجود داشت و برای سنت ما تغییری نیست. این سنت الهی، احکام الهی، حقایق الهی، معارف الهی و آن تنبیه و تذکری که انبیا داده اند، نقض نمی شود. آن پیام الهی که انبیا حامل آن بودند و آن سنت الهی همیشه مطرح بوده است و علمای دین و حکما همیشه پاسداران این سنت الهی بوده اند. آیات دیگری هم هست که من وارد نمی شوم مثل آیه: سُنَّةَ اللهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةَ اللهِ تَبدیلاً»[3] این همان دین فطرت است. فطرتی که خداوند همۀ اشیا را مطابق آن آفریده و انسان به تعبیر قرآنی باید با تمام وجود خودش این سنت را اقامه بکند. ببینید خداوند خطاب به حضرت رسول می فرماید: «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهٰا لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللهِ ذٰلِکَ الّدینُ القَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النّٰاسِ لایَعْلَمُونَ»[4]؛ ای پیامبر اقامۀ دین کن، اقامه کن وجه خود را، یعنی با تمام وجود خودت روی بیاور به دین حنیف، دین ازلی و ابدی دین حنیف که مطابق فطرت است؛ فطرتی که خداوند همه چیز را مطابق آن فطرت آفریده و تبدیل و تحویل در خلق الهی نیست؛ این است دین قیّم و پایدار ولکن بیشتر مردم نمی دانند.

بنابراین غرض از دین، همان اقامۀ دین و اقامۀ سنت تشریعی است. سنت الهی که از آن به دین قیم تعبیر شده، در لسان حضرت ابراهیم اینگونه آمده است: «اِنّی وَجَّهْتُ وَجهْیِ لِلَّذی فَطَرَ السَّموٰاتِ وَ الاَرْضَ حَنیفاً وَ مٰا اَنَا مِنَ المُشْرِکینَ»[5]؛ من با تمام وجودم به کسی روی آورده ام که آسمان را و زمین را مطابق فطرت و حنیف آفریده است. در این سنت دو سه محور اساسی است که اگر اینها مورد مخاطره قرار بگیرد، این دید سنتی از بین می رود. یکی رابطۀ انسان با خداست و دیگری رابطه انسان با عالم که این در دیدۀ مدرن و مدرنیزم تفسیر دیگری شده که در واقع با تفسیر الهی منافات دارد و بنابراین غیر سنتی است گرایشی که به مدرنیزم معروف است، برابر گرایش سنتی قرار می گیرد. حالا من نمی خواهم دید ادیان را هم در اینجا بیان بکنم، ولی دید ادیان یک دید واحد است.

 نگاه سنت به انسان و جهان

کسانی که ادیان الهی را در باطن نگاه کرده باشند با همۀ اختلافاتی که دارند دید آنها نسبت به انسان و جهان یک دید واحد است. انسان را یک موجود الهی تلقی می کنند؛ نه صرفاً یک موجود بشری و خاکی که از مبدأ و معاد بریده باشد. من به عنوان مثال دو سه آیه ای از قرآن که به بهترین وجهی آن را بیان کرده و دید تورات و انجیل و هم دید متفکران مسیحی و دیگر ادیان می تواند باشد را نقل می کنم تا خوب ببینید مقام انسان چه هست. «وَ اِذ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنّی جٰاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلیفَةً»[6]؛ خداوند به فرشتگان خطاب کرد که من می خواهم خلیفه ای در روی زمین قرار بدهم در اینجا خداوند از انسان به خلیفه تعبیر کرده است مقام خلیفةاللهی مقامی بسیار عالی است که به هیچ موجودی عطا نشده است و خداوند این را به فرشتگان اعلام کرد «اِنّی جٰاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلیفَةً قالوا اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماء وَ نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِکَ و نُقَدِّسُ لَکَ»[7]؛ فرشتگان گفتند آیا کسی را خلق می کنی که فساد می کند و خونریزی می کند، در حالیکه ما حمد تو را می گوییم، تقدس تو را می کنیم. خداوند آنها را مورد عتاب قرارداد و فرمود: «اِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمونَ»؛ فرشتگان الهی! من دربارۀ این انسان چیزهایی می دانم که شما اصلاً نمی دانید. یعنی وقتی آنها خودشان را به تسبیح و تقدیس حق ستایش کردند خدا آنها را مورد ملامت قرار داد و فرمود من در مورد انسان چیزی می د انم که شما نمی دانید. آن چیست؟ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الَأَسماءَ کُلَّها»[8] خدا او را مظهر تمامی اسماء الهی قرار داد و اسماء الهی را به او آموخت. از دیدگاه قرآنی این ویژگی، فاصل یا فصل حقیقی انسان است از تمام موجودات روی زمین و آسمان فرشته و هر موجودی که هست. انسان علم دارد و تنها موجودی است که به همه چیز علم دارد و بالقوه می تواند همه چیز را بشناسد هم می تواند این قوه را به فعل در بیاورد. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی المَلٰائِکَةِ»[9]؛ این اسماء را به فرشتگان عرضه کرد «فَقالَ اَنْبِؤُنی بِاَسْماء هٰؤُلٰاء اِنْ کُنْتُمْ صٰادِقینَ»[10]؛ خداوند به فرشتگان گفت: برایم از حقایق این اسماء بگویید (چون آنها از خودشان تعریف کردند خدا خواست آنها را امتحان کند) «قالوا سُبْحٰانَکَ لْا عِلْمَ لَنٰا اِلّا مٰا عَلَّمْتَنٰا»[11]؛ فرشتگان گفتند ما دربارۀ اسماء الهی علم نداریم مگر آن اسمائی که به ما آموختی و ما را در وجود، مظهر اسماء قرار دادی. به همین خاطر به فرشتگان امر کرد که آدم را سجده کنند. پس این مقام آدم است و آدم مظهر اسماء حسنای الهی است. انسان با حضرت حق انس دارد. این دیدگاه در اسلام و ادیان الهی، در مدرنیزم مورد تخطئه قرار گرفته است.

 نگاه مدرنیسم به خدا

در رنسانس نهضتی پدید آمد به نام اومانیسم، یعنی اصالت بشر که مثلاً می خواستند ارزش انسان را احیا بکنند آنان اینجور مطرح کردند که انسان از ارزشهای انسانی محروم بوده و باید دوباره این ارزشهای بشری را احیا کرد. در واقع مطابق آنچه که از عنوان اومانیسم فهمیده می شود بشر را از اعلا علیین به اسفل السافلین آوردند. اومانسیم یعنی انسان بدون خدا، یا انسانی که جای خدا را می گیرد و نقش خدا را در هستی بازی می کند. این دیدگاه از نظر دین کاملاً باطل است، چون در منظر دین تمامی ارزش انسان به این است که مظهر اسماء حسنای الهی است و خلیفۀ خداست. این خلافت اگر از انسان سلب شود، در واقع یک جانور می شود، یک جانور دو پای راست قامت و بسیار مفسد فی الارض. در نهضت اومانیسم سعی شد کم کم انسان به جای خداوند بنشیند، در نتیجه به تدریج دین و خدا از عرصه زندگی بشر دور شد. و این با مدرنیزم و با جریانی که به مدرنیزم معروف است همیشه مطابقت داشته است.

 نگاه مدرنیسم به طبیعت

دوم رابطۀ انسان با جهان و با خود است. در مدرنیسم در دورۀ رنسانس تلقی ای از جهان مطرح شد که با تلقی ادیان متفاوت است. من فقط یک آیه را می خوانم که این آیه دیدگاه سنتی را در جهان مطرح می کند. البته آیات بسیاری است که هر یک از آیات جنبه ای از جنبه های انسان سنتی و تلقی او را از عالم تبیین می کند: «اِنَّ فی خَلْقِ السَّمٰواتِ وَ الاَرْضِ و اِخْتِلٰافِ الَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لاَیٰاتٍ لاُولِی الْاَلْبٰابِ. اَلَّذینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیامَاً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ یَتَفَکَّرونَ فِی خَلقِ السَّمٰواتِ وَ الْاَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذا باطلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذابَ النّارِ»[12] به درستیکه خلق آسمان و زمین و توجه به این که این عالم مخلوق است خیلی اهمیت دارد و این که انسان توجه داشته باشد که مخلوق است و خدا خالق، خیلی اهمیت دارد.

این توجه که عالم مخلوق است و به تعبیر متکلمان حادث است یا به تعبیر فلاسفه ممکن الوجود است خیلی اهمیت دارد. در جهان بینی سنتی، انسان همیشه از عبودیت خودش، ازفقر وجودی خودش، همیشه آگاه است. همیشه مخلوق بودن خودش را احساس می کند و می داند که این پدیده های طبیعت، آمدن شب و روز، این پرندگان و چرندگان (لاَیاتٍ لِاُولِی الْاَلْبابِ) همه نشانه های الهی است؛ همه نشانه است برای صاحبان خرد و فرزانگان. از دید اسلام انسان که به دقت مخصوصاً با علم به پدیده های طبیعت نگاه کند باید بیشتر عبرت بگیرد و موجب توجه او به خالق بشود چرا که اگر همین نشانه ها موجب عبرت و تذکر نشود، موجب حجاب و بلکه حجاب اکبر می شود. «اَلَّذین یَذْکُرونَ اللهَ قِیاماً وَ قُعوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ و یَتَفَکَّرونَ فی خَلْقِ السَّمٰواتِ و الْاَرضِ»؛ نگاه به آیات الهی اولاً موجب ذکر، تذکر و یادآوری می شود و ثانیاً موجب تفکر می شود. پس علم همیشه باید موجب ذکر و فکر شود. باید به چیزی که ورای خودش هست دلالت کند و آن حق است؛ آن حقیقت هم باید بالاتر از عالم و انسان باشد نمی تواند آن چیز جز خداوند باشد. بنابراین علم، زندگی و تمام مظاهر زندگی سنتی موجب تذکر و تفکر بوده است.

 نقش و ضعف علم در مدرنیسم

علوم امروزی در واقع برخلاف علوم سنتی و علوم الهی از این جنبۀ تذکر و تفکر روز به روز خالیتر می شود. این علم حجاب اکبر شده و به جای اینکه موجب اثبات شود موجب نفی شده. علم، علم است اما لازم است با ذکر و فکر همراه شود. فیزیک و شیمی همه علوم الهی است اما ممکن است تلقی داشته باشیم از علوم که عاری از عبرت، ذکر و تفکر باشد. قرآن تعبیر می کند؛ «وَ یَتَفَکَّرونَ فی خَلْقِ السَّمٰواتِ وَ الْاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هٰذا باطلاً»؛ این عالم باطل نیست، به عبث آفریده نشده و انسان برای یک غایتی به این عالم آمده، مسئول هست و عزیز و محبوب خداوند است انسان مقرب و نزدیکترین موجود به خداوند است و این ارزش و این گوهر گرانبها را نباید به هیچ قیمتی از دست بدهد. سنت حامل این پیام است، دین حامل این پیام است و این پیام را با کمال قدرت به انسان القا می کند. انسان سنتی همیشه این معانی را می فهمیده و در اعماق وجود خودش با این معانی آشنا بوده است.

علم جدید، راز آگاه و رمز آگاه نیست. علم هست اما با تذکر و تفکر همراه نیست. یکی از چیزهایی که بعد از دورۀ رنسانس در غرب اتفاق افتاده این است که علم جدید برخلاف علم قدیم انسان را از دید سنتی و از خداشناسی دور کرده. امروز غربیها از این وضعی که چندین قرن حاکم بوده عدول کرده اند آنها احساس می کنند که سر آنها کلاه رفته است. الآن دانشمندان غربی می خواهند دید سنتی را احیا کنند.

در قرن هفدهم و هجدهم گروهی بودند به نام دئیست ها: آنها که می گفتند این عالم مطابق قوانین مکانیکی و ریاضی کار می کند. جهان مثل یک ماشین است، مثل ساعت خودکاری است که خدا آفریده؛ ولی برای ادامه کار احتیاجی به خدا ندارد. با توجه به اشرافی که دئیسم داشت اولاً منجر شد به دور شدن خدا از صحنۀ زندگی انسان، مثل همان ساعت که البته این را دین مطلقاً نفی می کند. از نظر دین عالم و از جمله انسان در وجود و بقا هر لحظه به خداوند احتیاج دارند. یک لحظه اگر فیض الهی منقطع شود عالم و آدم نیست می شود. اصلاً همین صفات الهی مثل سمیع و بصیر ظهور دائمی دارد. در دید جدید که عالم یک ماشین فرض شد، دیگر فرشته اصلاً جایی ندارد. در حالیکه در جهان بینی قدیمی اصلاً عالم، عالم فرشتگان بوده و تمام قوانین با فرشتگان ربط داشته است. باز همین دئیسم منجر شد به انکار وحی، سعی کردند که دینی بیاورند به تعبیر آنها دین عقلی که در نهایت نفی دین است. کسانی مثل کانت و دیگران نظریاتی را دربارۀ دین شناسی مطرح کردند و سعی کردند عقل را جای وحی بنشانند.

 سکولاریسم و دین زدایی مظهر مدرنیسم

بنابراین ما می توانیم از مظاهر مدرنیزم یکی دین زدایی و در واقع کنار گذاشتن دین و دیگری سکولاریسم را ذکر کنیم. سکولاریسم به معنی سیاست روی آوردن صرف به دنیا و صرفنظر کردن از توجه به آخرت و خداست. سکولاریسم از یک کلمۀ لاتین می آید به معنای سکولو و سکولو به معنای دنیاست؛ یعنی رویکرد به دنیا به قیمت فراموش کردن خدا و آخرت. این هم از پدیده هایی که هم در علم هست و هم در فلسفه. نظرات فلاسفۀ فلسفۀ جدید یعنی هگل، کانت، و دکارت را ببینید، اصلاً آخرت مطرح نیست. پیشرفتی هم که مطرح می شود در همین دنیا واقع می شود. حالا ممکن است به خدا و آخرت معتقد باشد، اما کسی که ادعای فلسفه می کند خودش را اندیشمند می داند، خودش را در واقع نمایندۀ تفکر یک قوم یا یک دوره می داند، چطور ممکن است اگر دیندار باشد یا اعتقاد به آخرت داشته باشد این اعتقاد در نظریۀ فلسفی او منعکس نباشد.

تقدس زدایی و مدرنیسم

در مقابل این فلاسفه، که عالم را به عنوان آرمان می دیدند فلاسفه و حکمای مسیحی می گفتند عالم نشانۀ الهی است. در علم جدید هدف تسخیر طبیعت است. تسخیر طبیعت برای اهداف غیر الهی. البته در دین هم تسخیر هست ولی توانایی تسخیر را خدا داده است. یعنی این آگاهی و این بینش هست که عالم را خداوند آفریده و آن را مسخر انسان کرده است. تسخیر یک شخص مؤمن و تعبیر قرآن یک تسخیر استخلافی است، یعنی از طرف خداست «وَاَنْفِقوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفینَ فیهِ»[13]؛ حتی انفاق استخلافی است. تسخیر او به عنوان تسخیر یک خلیفۀ خداست. اما تسخیری که در علم دورۀ جدید مطرح شده است اگر نخواهیم تعبیری برایش بکار ببریم و درست باشد باید بگویم تسخیر شیطانی است و اگر خوشبین تر باشیم باید بگویم تسخیر غیر الهی است در این تسخیر، هم انسان و هم طبیعت نامقدس است؛ در حالی که در دیدگاه سنتی عالم و آدم مقدس بوده است، چرا مقدس؟ چون خدا در او حضور دارد. انسان مؤمن و انسان ولّی، مقدس است.

دیدگاهی که در مدرنیزم پدید آمد این جنبۀ تقدسی طبیعت را تا حد زیادی از بین برده است؛ لذا شما می بینید که ظرف یکی دو قرن گذشته انسان، طبیعت را اینطور مورد سوءاستفاده قرار داده است. لایۀ ازون را از بین برده و به خود اجازه داده که معادنی را که خداوند ایجاد کرده به اسم علم تصرف بکند و حق نسلهای آینده را از بین ببرد. و این کار در همین 50 یا 60 سال پیش انجام گرفته است. و جنگلها را از بین برده و در زمین فساد کرده است. ما که همه چیز را از دیدگاه سنت الهی بررسی می کنیم باید متوجه این معنا باشیم که در این دو قرن روی زمین کارهایی شده است که عواقب وحشتناکی در پی خواهد داشت که آثارش هنوز کاملاً ظاهر نشده است. اگر همین روال ادامه پیدا کند، در واقع همین سؤال باقی می ماند که آیا بشری به عنوان خلیفةالله روی زمین باقی خواهد ماند یا نه. علم جدید چیزهایی ساخته است که هلاک او بسیار نزدیک است. بمبهای عجیب و غریب ئیدروژن، اکسیژن و سلاحهای مخرب، با همین علم ساخته شده است.

توجه به سنت و بازگشت به دین

انسان اگر بخواهد خود را از مهلکه نجات بدهد هیچ راهی ندارد جز بازگشت به دید الهی، به دین، به دیدگاه سنتی و ارزشهایی که در سنت اعتبار داشته و انبیا و اولیا و تمام فرزانگان در طول تاریخ منادیان آن بودند. یکی از دستاوردهای بزرگی که فرهنگ ما می تواند داشته باشد اولاً توجه به این سرمایۀ عظیم سنت است که فرهنگ اسلامی احیاکنندۀ آن است و خوشبختانه در اختیار ماست و ما باید این سنت و ارزشهای سنتی را پاس بداریم. واقعاً انسان به عقیدۀ اوست اصلاً انسان شب و روز با عقیدۀ خود زندگی می کند. تمام رفتاری که شما دارید ناشی از عقیدۀ شماست و فکر است که یک عمر انسان را به خود مشغول می دارد. این دید مدرنیسم هم در اعتقاد انسان بسیار مؤثر بوده است. گرایشها و مکتبهایی که به وجود آمده در اعتقاد انسان مؤثر بوده است. ما باید تفکر الهی تفکر ناب دینی و اعتقادی که سخنگویان آن انبیا بودند، اولیا و حکما بودند و خوشبختانه وارث این فرهنگ هستیم باید این ارث را ما پاس بداریم. باید فرهنگ الهی و فرهنگ سنتی را با همۀ بزرگانی که داشتیم پاس بداریم، ارزشها را از آن خودمان بکنیم و در زندگی و عمل خودمان آن را متحقق بکنیم. در این صورت می توانیم برای مردم جهان پیامی داشته باشیم.

 

پی نوشتها:

 

منبع: کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی، ص 39.

 


* دکتر غلامرضا اعوانی، استاد دانشگاه.


[1] . فاطر / 43.

[2] . اسرا / 77.

[3] . احزاب / 62.

[4] . روم / 30.

[5] . انعام / 79.

[6] . بقره / 30.

[7] . همان.

[8] . بقره / 31.

[9] . بقره / 31.

[10] . بقره / 31.

[11] . بقره / 32.

[12] . آل عمران / 190، 191.

[13] . حدید / 7.

. انتهای پیام /*