برادرم مصطفی

مصاحبۀ اختصاصی حجت الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی با روزنامۀ اطلاعات به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی

تاریخ: 30 / 7 / 60

بسم الله  الرحمن  الرحیم

آنچه که من در برادرم دیدم و آن را در کمتر کسی یافتم صراحت لهجه ایشان بود. به این معنا که حاج آقا مصطفی در مسائل اسلامی به هیچ وجه با کسی رودربایستی نداشت و خیلی صریح صحبت می کرد. مثلاً در طول مبارزات 15ـ16 ساله امام از سال 42 به این طرف برادرم اگر می دید کسی که زمانی رفیقش بوده، از راه راست منحرف شده و با دستگاه همکاری می کند یا سکوت کرده است، صریحاً به او می گفتند من دیگر نمی توانم با تو باشم، تو آن طرف جوی و ما این طرف و این صراحت به حدی بود که گاهی بعضی از این دوستها وقتی او را صدا می زدند هرگز جوابی از او نمی شنیدند. به همین مناسبت به قول امروزیها خیلی ملاکی بود زیرا هرگز نمی خواست که در مسائل مختلف مماشات کند. از صفات بارز برادرم عشق به پدرم بود. ایشان علاقۀ عجیبی به پدرم داشت و من گاهی می گفتم که این محبت از صورت علاقۀ فرزند و پدری خارج شده است. رابطه  ایشان با پدرم فوق العاده بود و در زندگی اش هم نشان داد که نسبت به امام چقدر از خود گذشتگی دارد. در تمام سختیها با امام بود و هرگز در مقابل مشکلات امام بی تفاوت نمی ماند. خلاصه همه جا با ایشان بود.

از دیگر صفات او، خصوصیات ضد شاهی اش بود. من هیچ کس را مثل برادرم ندیدم که تا به آن حد با شاه بد باشد. البته من موفق نشدم با ایشان در زمینه های مختلف به اندازۀ کافی گفتگو داشته باشم، چون وقتی که ایشان را تبعید کردند من کلاس ده بودم. من به صورت قاچاق به نجف رفتم و دوباره به ایران برگشتم. مدت 7ـ8 سال در ایران بودم که دوباره سفر دیگر به نجف داشتم، به طور کلی این را باید اقرار کنم که در این زمینه های غیر از این سالهای آخر نتوانستم دقیقاً با او تماس پیدا کنم. او این را خوب درک کرده بود که تمام بدبختیهای ما از شاه است، دولت و مجلس و اینطور نهادها را بازیچه او می دانست. من این دو خصیصه را در او از همه چیز قویتر می دیدم. از خصوصیات دیگر ایشان این بود که در عین اینکه این مسائل را جدی می گرفت هرگز خونسردی اش را از دست نمی داد. یادم نمی رود همان موقعی که پدرم را گرفته بودند٬ ایشان به منزل آمده خیلی عادی نشسته بود٬ با اینکه می دانستم به واسطه علاقه ای که به پدرم دارد تا چه حد ناراحت است٬ ولی او خیلی آرام و خونسرد بود و با حرفهایش به بقیه روحیه می داد و از این نظر خیلی ممتاز بود.

س ـ شکل پذیری شخصیت ایشان از شخصیت قاطع و کم نظیر امام به چه ترتیب بوده است؟

ج ـ عقیدۀ من این است که به مناسبت خصوصیات امام او نیز بسیاری از این خصوصیات را کسب کرده بود و یک حالت کینه انقلابی داشت و هرگز در مقابله با مسائل و مشکلات حالت مماشات نداشتند.

س ـ مبارزات و مجاهدات ایشان را در رابطه با حرکتهای روحانیت مبارز چگونه می بینید؟

ج ـ ایشان دو نوع فعالیت داشت: فعالیت مخفیانه که به صورت پول دادن، اعلامیه منتشر ساختن٬ سخنرانیها و چنین کارهایی بود. و دیگر کارهای علنی ایشان در حفظ بیت امام بعد از رفتن امام چه در زندان و چه به تبعید٬ البته خود ایشان هم به ترکیه تبعید شدند٬ که در هر دو بُعد خوب عمل می کردند. دوستان و برادران ایشان در این زمینه از او خیلی راضی هستند. از دیگر خصال بارز ایشان که همیشه در ذهن من است قاطعیت او در برخورد با مسائل بود.

س ـ به عنوان برادر شهید حاج آقا مصطفی مطالبی در مورد روابط خودتان با ایشان بیان فرمایید.

ج ـ واقعاً از اینکه چنین برادری را از دست دادم به شدت ناراحت هستم. ایشان یک مجتهد عالم اصولی بود٬ فقیه بود، فیلسوف خوبی بود، ادبیات عرب و تاریخ را به خوبی می دانست. وقتی برای آخرین بار به نجف رفتم٬ معمم بودم و در آنجا نزد ایشان مدتی درس خواندم. من علاوه بر احساس برادری نسبت به ایشان احساس شاگردی هم دارم. واقعاً با از دست دادن ایشان ضربه بزرگی خوردم. من فکرهای زیادی داشتم برای اینکه چگونه از علم ایشان بهره مند شوم. اینکه ایشان چه استفاده هایی به حوزه های علمی و محیطهای دیگر می توانند برسانند، مسائلی بود که با برادران راجع به آن صحبت می کردیم. و من از اینکه ایشان را از دست دادم٬ بسیار متأثرم. ایشان را خیلی دوست داشتم و این محبت به صورت برادری نبود، چون این اواخر دیگر من با ایشان رفیق شده بودم و هر شب می بایست او را می دیدم ولو نیم ساعت هم شده با ایشان صحبت می کردم. مرگ ایشان خیلی ناگهانی بود٬ و به احتمال قوی دولتِ وقت ایران او را از پای درآورد.

س ـ واکنش امام پس از شنیدن خبرشهادت حاج آقا مصطفی چه بود؟

ج ـ صبح زود حدود ساعت 5 من خواب بودم و با تکانهایی که به پایم داده می شد٬ چشمهایم را باز کردم و امام را دیدم که می گویند «بلند شو و برو خانه مصطفی، گفته اند بروی آنجا، فکر می کنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفی) ناراحت است.» چون ایشان مریض بودند و شب قبل هم دکتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسی دم خانه ایشان (مرحوم حاج آقا مصطفی) دم در است. وقتی به داخل منزل رفتم،  و سه نفر را دیدم؛  من جمله آقای دعایی، یک برادر افغانی که در آنجا درس می خواند، و یک آقای دیگر. وقتی به قسمت بالای منزل رفتم دیدم زیر بغل و پاهای برادرم را گرفته اند که از پله پایین بیاورند. من دستم را بر پیشانی ایشان گذاشتم و دیدم هنوز گرم است٬ او را در تاکسی گذاشتیم، ولی انگار کسی در همان لحظه به من گفت که او مرده است.

ایشان را بغل گرفتم و به بیمارستان رفتیم. دکتر بعد از معاینه او گفت: متأسفم ایشان تمام کرده است. من به خانه برگشتم، نمی دانستم که به امام چه بگویم، بالاخره می بایست طوری قضیه را به امام می گفتم. رفتم در قسمت بیرونی بیت امام جایی که مراجعه کنندگان عمومی می آمدند دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حال حاج آقا مصطفی بد شده است و ایشان را بیمارستان برده اند. آنها هم رفتند و همین را گفتند. امام گفتند: «بگویید احمد بیاید». من خدمت ایشان رفتم و امام گفتند من می خواهم به بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم. خیلی ناراحت شدم، بیرون آمدم و به آقای رضوانی (که الان در شورای نگهبان است) گفتم ایشان چنین چیزی گفته اند٬ خوب است به ایشان بگوییم دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفی را ممنوع کرده است که حتی المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد بروند اینطور مطلب را بگویند٬ آنها هم از طرح این قضیه وحشت داشتند. من در طبقه بالا در آنجا بودم، پنجره ای بود که امام از آنجا مرا دید. صدا زد و گفت «احمد» من به خدمت ایشان رفتم. گفتند: «مصطفی فوت کرده؟» من هم خیلی ناراحت شدم٬ گریه ام گرفت٬ چیزی نگفتم. ایشان همان طور که نشسته بود و دستهایشان روی زانو قرار داشت چند بار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند «اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»[1] تنها عکس العملشان همین بود. هیچ واکنش دیگر نشان ندادند. و بلا فاصله آمدن برادران برای تسلیت دادن به امام شروع شد.

 

  منبع: حضور، ش 21، ص 29.

پاورقی:


[1] حضرت امام(س) پس از آگاهی از وقوع هر حادثۀ ناگواری، تنها به ادای جملۀ استرجاع اکتفا می کردند.

. انتهای پیام /*