آیة الله سیدجعفر کریمی

 

* فقه سیاسی از دیدگاه شما بر چه قواعدی استوار است؟ منابع فقه سیاسی آیا همان منابع فقه متعارف و فقه معمول هست یا منابع خاصّ خودش را دارد؟ و آیا فقه سیاسی با همان شیوه ها و اصولی که در فقه متعارف و معمول از طهارت تادیات هست به دست می آید یا نه تفاوت دارد و مبانی خاصّ، مسائل و منابع خودش را دارد؟

 مجموعۀ نظام دینی ما نشأت گرفتۀ از وحی و سنت است و سیاستِ اسلام یا فقه سیاسی یک چیز جدای از بقیه مجموعه نیست بلکه به یک معنا عین آن و پاره ای از مجموعه است که مجموع آن همان دینی است است که خدا فرمود: «و رضیت لکم الاسلام دیناً»

برای توضیح این مطلب، نخست به طور گذرا اشاره می کنم تا در آینده دیدگاه امام را حل(ره) را هم در این زمینه یادآوری کنم. انسان موجودی است که حیات نباتی و حیوانی دارد دارای عقل و شعور و ادراک است، و بر این اساس، خدا درباره اش فرمود: «و لقد کرّمنا بنی آدم» این انسان با این خصیصۀ وجودی، در رفتارش چندگونه رابطه با پیرامون خویش دارد: یک رابطۀ او با شخص خودش است و آن این که چه بخورد، چه بیاشامد و کجا بیاساید و چه بکند و چه راه هایی را برای بقای خودش بپیماید. رابطۀ دیگر او هم در ارتباط با خدای آفریدگار است. از کجا پیدا شد؛ چه کسی او را خلق کرد؛ چگونه خلق کرد؛ چه مسئولیتی در برابر خالق دارد و چه توقّعاتی از خالق دارد؟ و رابطۀ دیگر او هم با عوامل طبیعی مادّی ای که در وجود مادّی و معنوی او و ادامۀ حیاتش مؤثر بوده و هستند؛ والدینی را که سبب تولد او شده اند. مربی ای که او را تربیت کرد. معلمی که به او آموختنی ها را آموخت و مرشدان و ناصحان و راهنمایانی که راهبر او بودند و هستند تا گام به گام، مسیر درست خودش را بپیماید. و یک رابطه با نیاکان و گذشتگان که بستری برای وجود او گستردند و ایشان توانست از برکات و ره آورد آن بستر به دنیا بیاید و لباس هستی بپوشد. یک رابطه هم با هم نوعان و مردم معاصر و زمان خودش دارد، از این رو که بالفطره نیازهای طبیعی او زیاد هست و همه را خودش نمی تواند برآورده کند و مخصوصاً بعد از خروج از غارنشینی که بنا شد زندگی اجتماعی را پی بریزد، نیاز شدیدتر دارد که با معاصران خودش آمد و شد قوی تری برقرار نماید و آن ها برایش کار کنند و او هم برای آن ها کار کند تا نیازهای خود را با کمک همدیگر تأمین و برآورده نمایند، تا از این طریق، هر کسی به خواسته های خودش دست برسد.

در این ارتباط ها و داد و ستدها، در چه حدودی حق دارد توقع و انتظار داشته باشد و چه انتظاراتی دیگران می باید از او داشته باشند و چگونه با او برخورد کنند. و چون موجودی اجتماعی است جامعه ای را می خواهد که هیچ گونه هرج و مرجی بر آن حاکم نباشد و زورمداری بر آن حاکم نراند و قانون جنگل در آن پیاده نگردد. طبعاً نظام حکومتی ای می خواهد که بتواند نظمی برقرار کند و داوری و پاسداری کند تا اگر کسی به حق خودش نرسید به او پناه ببرد و اگر خواست تعدی بکند از این حکومت و هماهنگی و قانونش بهراسد و او هم وی را بر جای خودش بنشاند. و به این جا که رسید بدنبال پاسخ به این سؤال است که چه حکومتی را انتخاب بکند و چه نوع حکومتی شایسته تر است و در پیدایش و به وجود آمدن این حکومت چه مسئولیتی دارد و پس از آن هم چه مسئولیتی در حفظ و نگه داری و پاس داری از دست آوردهای آن دارد؛ هم چنین چه گونه کمکی باید به حکومت برساند که متقابلاً از خدمات و برکات آن بهره مند بشوند؟

مجموعه این روابط بر جامعۀ بشری حاکم است، اعم از جوامع مادّی صرف یا جوامع مکتبی یا جوامع نیمه مکتبی. گاهی می بینیم که کمّ و کیف این روابط را قومیّت ها، سنت ها، آداب و رسوم عشیره ای و محلی تعیین می کند. گاهی نظام حزبی تأثیرگذار می گردد؛ و گاهی هم حکومت های استبدادی یا دموکراسی.

به هر حال حکومت های قراردادی که خود مردم برای خودشان پی ریزی می کنند این قوانین و آیین نامه ها را در کنارشان تعیین می کنند.

عقیده ما این است که بهترین وسیله ای که این قوانین و آیین نامه ها و برنامه ها که چگونگی روابط را در زیر مجموعه های گوناگون آمد و شد یک انسان، چه در ارتباط با خودش و چه در ارتباط با خدایش و چه در برخوردهایش با والدین، معلم، استاد، محیط مدرسه، دانشگاهش و چه در پاس داشت نیاکانش و چه دربارۀ معاصران خودش و یا اجتماعش و نیز از دریچۀ نگاه به حکومتش تنظیم می کند، بلکه و منقّح ترین آیین نامه ها و بالاترین دستورالعمل ها همان دستورالعملی است که سرچشمه اش «وحی» باشد و از طریق شخص امینی که صلاحیت پاس داری از وحی و ابلاغ آن را دارا باشد و شایسته انجام رسالت الهی باشد که اسمش را می گذاریم پیغمبر صورت پذیرد. این هم یک نوع قانون روابط است که در جوامع مکتبی جست و جو می شود. باز هم همین امر بر اساس اقتضای مذاهب، اختلاف پیدا می کند و با اختلاف ادیان آن هم چهرۀ دیگری پیدا می کند. ما بر این عقیده ایم نه عقیده تعبّدی، عقیده برهانی و استدلالی، که آخرین دین، دین اسلام است «ان الدین عندالله  الاسلام» و خاتم پیامبران، پیامبر اسلام است و آن چه را که ایشان آورده اند و راه گشاترین و برترین و تضمین کننده ترین سعادت و رفاه معاش و معاد بشر است: «و انّ هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» و این دینی است که خداوند درباره اش فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» این دین در کنار رابطۀ آفریده با آفریدگار و این که چگونه او را ستایش کند، چگونه تقدیر کند از مأوایی که برایش فراهم فرموده و نیز این که چگونه تندرستی خویش را پاس بدارد و چه سان زندگی کند که سالم بماند و ادامه حیات بدهد. بدین ترتیب همۀ ابعاد ارتباط زندگی او با طبیعت و خداوند گارش را همین جور تبیین کرده است.

این است که امام را حل بارها می فرمودند: دین از سیاست جدا نیست و سیاست ما از دین، جدا نیست، ما اگر ناخودآگاه حرف می زنیم باید به خود بیاییم و آگاه باشیم؛ و اگر بخواهیم آگاهانه حرف بزنیم نمی توانیم بگوییم: دین مجموعه ای از قوانین مربوط به مسجد و عبادت گاه است؛ به طوری که نباید کاری به زندگی در جمع داشته باشد تا بگوییم که دین یک معنا است و سیاست معنای دیگر.

بلکه دین اسلام در قلب اجتماع حضور و نفوذ دارد. تمامی عرصه های فرهنگی اجتماعی سیاسی، هنری و حکمت عملی و تدبیر المنزل یا تدبیر البلاد جزئی از دین است. از هر جا که نماز را واجب دانستیم، روزه، حج، حقوق والدین و ... را واجب دانستیم و بقیۀ چیزهایی را که در دین هست شناختیم و لازم دانستیم، از همان جا هم حکومت دینی را به رسمیت شناختیم و می شناسیم.

یک نکته را هم باید در همین جا اشاره بکنم و آن این که همان گونه که در دنیا هر نظامی بر اساس خواسته های افرادی که جمع می شوند و آن را طراحی و تنظیم می کنند پی ریزی می گردد، به طور طبیعی هیچ یک از این ها قابل مقایسه با خواسته های قومیّت ها و ملل دیگر نیست و هیچ گاه کسی نمی تواند بگوید چرا نظامی در فلان منطقه برپا شده و فرهنگ و خواهش های ما در آن در نظر گرفته نشده است.

بر این اساس ما هم متکی به فرهنگی هستیم که بر کشور و مردم ما سایه انداخته است و مردم باورش دارند و آن همان فرهنگ دین مداری است و بر همان اساس نظام دینی را بنا کرده ایم.

ره آورد پیغمبر اسلام دین اسلام و دین مسیح هم ره آورد رسالت عیسی و دین یهود ره آورد رسالت موسی، هر دینی برای خودش اصالت منحصر به خودش دارد؛ پس دستور این است و باید بدان پای بند بود. ما بر آن نیستیم تا کاری بر اساس باورها و قبول های دیگران بکنیم، بلکه ما باید کاری را که خودمان می پسندیم و انتخاب می کنیم پی بگیریم، همان طور که مقام معظم رهبری ـ ادام الله  ظلّه العالی ـ بارها می فرمود: ما نباید سعی بکنیم که دنیا ما را قبول داشته باشد. دنیا باید بداند که دین ما چیست و ما بر اساس مکتب و دین خودمان چه می کنیم. حقوق بشری را که دنیا می گوید، اگر حقوق بشر اسلامی بود، ما آن را قبول می کنیم. ولی اگر دنیا اسلام را قبول نداشت ما باید تابع دنیا بشویم و بیاییم یک دینی انتخاب بکنیم که دنیا قبول دارد. اگر آن چه را که ما می گوییم، بر اساس تعالیم دین مان بود، همان برای ما اصالت دارد. دنیا بپذیرد یا نپذیرد. این دید که دین مجموعه ای است از قوانین و آیین نامه ها که در همۀ حالات و کردارهای انسان را زیر نظر داشته و راه کارهای لازم را مطرح می کند همان چیزی را که رسول الله (ص) آورد و باورشان شده بود و یا امامان معصوم (ع) هم همین طور؛ این، یعنی همان دین که ما باید زنده اش نگه داریم. پس حق نداریم پاره ای از آن را نادیده گرفته و از کنارش بگذریم. دین یعنی همه تار و پود بافته شده نه بخشی از آن.

دین به قول مطلق و کامل عبارت است از: همه آن چه را که پیغمبر آورده و صد در صد سعادت انسان را در دو جهان تأمین می کند؛ و گر نه کسی که نماز خوب می خواند، ولی دروغ هم خوب می گوید چنین دین داری به بخشی از دین که عمل می کند بدان پای بند و وفادار نیست. روزه خوب می گیرد، غیبت هم خوب می کند، این از برکات روزه که «سپری است در برابر آتش جهنم» برخوردار نیست. در بازار کم فروشی نمی کند اما مالیات دولت را هم نمی دهد، چنین انسانی نباید از برکات عضویت در یک حکومت اسلامی بهره مند گردد. یک نفر اگر بخواهد از مجموعه مزایای دین برخوردار باشد، باید همه دستورهایش را در جای جایش به کار ببرد، برای این که زندگی بشر همانند کار کردن موتوری است که از چند صد و یا چندین هزار جزء پدید آمده که هر جزئی اگر در جای خودش نباشد بقیۀ اجزاء فلج می شود. هیچ وقت دیده نشد ماشینی با سه تا چرخ حرکت کند و به مقصد هم برسد. ممکن است چند گامی برود، ولی سرانجام با کوچک ترین دست اندازی از کار می افتد؛ پس باید چهار چرخ هم زمان با هم باشند و به موازات هم و هم سو حرکت بکنند تا سرنشینان خود را از مبدأ به مقصد برساند. اگر مجموعۀ دین درست و یک جا پاس داشته شود و از همۀ زوایا به آن توجه شود، انسانی می سازد که مصداق کامل «ولقد کرّمنا بنی آدم» باشد.

همان انسانی که جن و ملک به مقامش غبطه می خورند. ما نقش دین را در استوار سازی جامعه و سازندگی آن را در همه ابعاد نیاموخته ایم و یا باور نکرده ایم و نیز این که اگر دین در تار و پود جامعه ای ریشه بدواند، در چشم انداز دورش چه برکاتی را نوید می دهد، برای ما ملموس نیست.

ولی انبیاء و ائمه باور داشتند؛ هم باور اعتقادی و هم باور عملی که شما در زندگی ائمۀ معصوم(ع) که سهل است، در زندگی سلمان ها، ابوذرها، محمد بن مسلم ها، زراره ها، ابن بکیرها و دیگران می بیند که اگر مدّعی دین داری بودند دین را با همۀ وجودشان پذیرفته و به کار می بستند «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» تا چند دهه پس از ظهور آفتاب اسلام که بشر بر باور و عقیده دین مداری اش محکم و استوار مانده بود؛یعنی از زمان حضرت رسول(ص) تا پاره ای از زمان خلفای راشدین، اسلام در جامعه اثر گذار و کشور گشا بوده روزی که مسلمانان از این باور عقب گرد کردند و کم کم باورها به ناباوری تبدیل شد، و تأثرپذیر و گیرندۀ فرهنگ استعمار و استثمار گران گشتند.

هر چند مقدمه بحث، به گفتاری بیش از این ها نیاز دارد، لکن به همین مقدار اکتفا می کنم تا به نتیجه برسم و مراعات وقت را هم کرده باشم. در مدت 25 سالی که من در خدمت امام راحل ـ قدّس الله نفسه الزکیّه ـ بودم، از ویژگی های ایشان این بود که با تمام وجود نسبت به این مجموعۀ قوانین الهی که منبعش وحی آسمانی است، هم باور نظری داشت و هم باور عملی و آن روز که دنیای ما در این قرن دنیای ظلم و استعمار بود و بقیه به امام می خندیدند، بر این عقیده بود که می شود در همین جامعۀ فعلی احیاگر مکتب رسول الله (ص) بود.

مردم در باطن خود خداجو و یگانه پرست؛ و اگر کسی بایسته های دین را برای مردم به خوبی بیان کند، مردم پذیرا می شوند و به طرف آدم می آیند بر این اساس، ایشان هم انقلاب و هم مردم را پیشوایی کرد و  مردم نیز پاسخ مثبت دادند، و یاری شان کردند با رهبری ایشان و پایمردی و ایثارگری مردم، بحمدالله  نظامی را برقرار و پابرجا کرد.به نام حکومت اسلام و این نظام خواست واقعی ما است، آن چیزی آن که از دیدگاه امیرالمؤمنین ـ سلام الله  علیه ـ لازم بود پیاده شود. لکن تا آن جا برسیم، قهراً نیاز دارد به گسترش آموزه ها و تربیت نیرو و آماده کردن بستری که بتواند پذیرای نیروی بیش تری باشد. هم چنین ما باید بتوانیم آموزه هایمان را جوری گسترش بدهیم که دست رسی به آن برای همگان میسر گردد و روی اصولی ثابت صورت گیرد. این که قرآن دارد «لا اکراه فی الدین» برای این است که با زور نمی توان در کسی باوری را ایجاد کرد. می شود کسی را واداشت که به زبان چیزی را بگوید، اما باور آفریدن چیزی است که که باید زمینه اش فراهم گردد و خود شخص خواهانش باشد و به همان مسیر گرایش پیدا کند.

در واقع باید مقدمات پیدایش چنین انگیزه ای را مهیّا کنیم و اگر در چنین کاری موفق شویم، کمک به انگیزه مندی مردم کرده ایم. نظام سیاسی اسلام چنین جایگاهی دارد.

از دیدگاه امام راحل، که در مسجد مرحوم شیخ انصاری نجف اشرف هنگام بحث فقه می فرمود: با کم ترین تأمّلی در نظام فقهی شیعه، آدم به قطع و یقین می رسد که این نظام، نظام حکومتی است. وقتی که به باب مالیات فقه می رسید که بخش اقتصاد یک حکومت را تبیین می کند، این طور نیست که زکات، خمس، سهم امام، انفال و ... همه برای این وضع شده باشند که فقط چهار نفر فقیر سیر شوند. برای سیر شدن آن ها یکی از بازارهای ایران بس است. و هم چنین در هر کشور دیگری هم که باشد به همین ترتیب است؛ مثلا به نظام مالی اسلام که نگاه می کنیم، اگر برای ایجاد حکومتی نباشد این همه مراکز و منابع تأمین مالی برای چیست؟ انفال که تماماً زیر نظر حکومت اسلام است، برای مصرف در مسائل عامّه؛ خمس و سهم امام هم همین طور؛ زکات هم با آن گستردگی؛ مجموع گندم هایی که در دنیا تولید می شود خرماهایی که در دنیا به بار می نشیند؛ دام هایی که در دنیا پرورش می یابد؛ البته با رعایت شرایط آن وقتی که همه این مقدمات را کنار هم می نهیم به نکته تازه ای دست می یابیم. این که در روابط اجتماعی اگر کسی دست کسی را برید، وی حق دارد در خواست بکند دست او را نیز ببرند. پدرش را کشته اند، حق دارد که بخواهد قاتل را هم بکشد، این که نباید هرج و مرج باشد. با مطالعه دقیق ابواب فقه، حتی ابواب طهارت نه تنها حدود، دیات، کتاب القضاء، امر به معروف و نهی از منکر، کتاب الجهاد، کتاب اللقطه، کتاب العضب و جز این ها، و حتّی با مطالعه دقیق کتاب الطهارة، کتاب الصلاة، کتاب النکاح و کتاب های فقهی دیگر آدم به این نتیجه می رسد که الگوهای فقهی تشیع چیزی است که حکومت در کنارش در نظر گرفته شده و چیزی کم ندارد و آهنگ کلی رهنمودهای دین به سمت و سوی حکومت است. از هر جا که ما بقیۀ مسائل فقهی را استنباط می کنیم، این نظام حکومتی هم از همان جا استنباط می شود، نه این که ما بر این گمان باشیم که اسلام عبارت است از مجموعه ای قوانین که، فقط ارتباط با خدا را تبیین می کند، یا یک کمی گسترده تر، روابط تجاری را تعیین می کند یا کمی وسیع تر، روابط عشیره ای و قومی را می آموزد که طی آن حقوق فرزندان بر والدین و یا حقوق والدین بر فرزندان به دست می آید. امّا راجع به حکومت، اسلام ساکت است! اگر دیدگاه ما این بود، جای این بحث هم وجود داشت که حکومت از کجا پیدا می شود؟ با چه ابزاری حکومت را برپا بکنیم؟ به چه دلیلی این کار را نیاز داریم؟ اما اگر دیدگاه ما از آن نوعی بود که از اوّل اشاره کردم که امام (ره) در نجف اشرف در اثنای درس بارها این معنا را اشاره فرمود که: آن قدر گفته اند و گفته اند، ما هم متأسفانۀ باورمان شد. ما را نگذاشتند فکر بکنیم. اسلامی که برای قبل از تولد آدم قانون دارد، برای بستر تولد آدم قانون دارد، و این که کجا زن بگیرد با زن چگونه معاشرت بکند تا بچه ای که متولد می شود شاداب و تندرست باشد، در همه زمینه ها و نیز در زمان شیرخوارگی که پدر و مادر چگونه باید به بچه شیر بدهند و پرورش او باید به چه چیز ترتیب باشد، راه کارهای لازم را دارد، تا بعد از مرگش هم رهنمود دارد. برای کسی که در خانه حیوانی نگه می دارد و دستورالعمل آورده است.

کسی که این دین را فرو فرستاده با همه فراز و نشیب ها و سخت گیریها و گذشت هایش و پیامبر فرستاد با مسئولیت سنگین و امامان معصوم (ع) با آن همه حوادث ناگوار و شرایط دشوار، آیا حکومتش را فقط برای مردم سال های نخستین قرار داده بود؟ وقتی کسی حیوانی در خانه اش نگه داری می کند، به او دستور می دهد، به آن حیوان آب و علف بده و اگر ندادی یا آن را بفروش و یا بکش؛ وگرنه حاکم تو را تعقیب می کند و به گوسفند تو علف می دهد و پولش را به زور هم که شده از تو می گیرد این همه حساسیت و دقت نشان می دهد فرستنده دین برای هر چیزی راهکار لازم را دارد. با وجود این، آیا می توان گفت اسلام برای نظام اجتماعی قانون ندارد، و باید بشر را همین طور رها کرد تا تابع حاکمان ستمگر بشود؟ آیا می توان گفت در حالی که اسلام در ظریف ترین مسائل دیدگاه های اصیل و ریشه ای دارد، در حکومت اصالت نداشته باشد؟

این بزرگ ترین تهمتی است که به اسلام زده شده و می شود و به ما القا شده که این تهمت ها را به عنوان واقعیت باور کنیم تا جایی که تا زمان ظهور حضرت بقیة الله  ـ ارواحنا فداه ـ جویای حکومت اسلامی نباشیم. همه قوانین در اسلام هست اما شیوۀ حکومت داری نیست! می گویند «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» ـ اگر لازم است اسلام حکومت داشته باشد تا ظهور حضرت، چه بکنیم؟ چرا این حکم ضروری، زمین افتاده است؟ و اگر لازم نیست، پس برای چه بقیة الله  می آید و حکومت تشکیل می دهد؟ اگر باید کدخدا داشته باشیم، از همین امروز باید داشته باشیم. و اگر کدخدا لازم نیست چرا فردا شما کدخدای ما بشوید. اصلاً تقوّه به این که حکومت را حضرت بقیة الله  تشکیل می دهد این قضاوت نا آگاهانه جاهلانه است. اگر حکومت مورد نیاز جامعه است زمان حضرت بقیة الله  هم متصدّی حکومت خود ایشان می شود قبل از ایشان هم باید متصدّی حکومت باشد. آیا می توان انسانی را که نیاز به غذا دارد، یک یا دو هفته غذا نخورد و برای این کار به نجوم نگاه کند و برای غذا خوردن وقت تعیین کند؟! یا بنفش نزند و در آن وقت شروع کند به زدن؟! اگر نیاز است، همیشه نیاز است و الا هیچ وقت نیاز نیست.

یادم می آید در همان اثنای بحث ولایت فقیه امام در نجف اشرف روزی برای کاری رفتم پیش جمعی ـ که بعضی از آن ها مردند و بعضی هم زنده هستند ـ یکی از آقایان، که خدا هدایتش کند بعضی می گفتند: این حاج آقا روح الله  چه می گوید؟ گفتم: این همه وجوه به سوی حوزۀ علمیه نجف سرازیر می شود و آقایان خوردن آن ها را بلدند بقیۀ مردم بلد نیستند؟! برای چه این مال ها به نجف می آید؟ اگر دلیلی نداشته باشد و صاحبی وجود نداشته باشد چطور شما صاحب هستید؟ شما در ابواب فقه درباره «لقطه» می گویید: یا حفظ کن تا صاحبش پیدا بشود و یا از طرف صاحبش با ضمانت صدقه بده و یا به حاکم شرع بده. حاکم شرع کیست؟ تو هستی؟ تو که جایگاه خاص خودت را داری، و پس حاکم شرع کیست؟ بین زن و شوهر نزاع شد در کتاب نکاح، زن عقیده اش این است که این مرد بر او حرام است و مرد هم عقیده اش این است که زنِ شرعی او است. در فقه آمده که اگر زن از تمکین امتناع بورزد و مرد هم درخواست تمکین بکند در این صورت نزاع را برای حل کردن باید پیش حاکم ببرند حاکم کیست؟ و اصطلاحی که پشت سر هم در تمام ابواب فقه تکرار می شود و به نام حاکم نامیده می شود این حاکم کیست؟ حاکم شمایید؟ شما که یک طلبه هستید. کسی را که می گویند حاکم، او کیست؟ آن وقت ها «احمد حسن البکر» بود و بعد هم با صدام. گفتم: منظور «حسن البکر است» یا «محمد رضاخان»! دور است از خدا و فقهای بزرگ عالی مقدار شیعه و نیز مرحوم شیخ انصاری با آن همه احتیاطش درباره اعوان ظلمه ایشان به مسلمانان سفارش کند به محمدرضا خان پهلوی مراجعه کنند! امام خمینی دارد برای شما تعیین می کند حاکم کیست.

براهین و ادله تشکیل حکومت هم همان براهین و ادلّه ای است که در بقیه ابواب فقه حاکم است و منبع استنباط و استخراجش هم، همان منابع فقهی است؛ همان ابزارهایی که ما را در دریافت همۀ ابواب فقه یاری می دهند و همان گونه که دیگر احکام را از قرآن کریم به دست می آوریم، و سنت رسول الله  امامان معصوم (ع) و روایات وارده از آن بزرگوارن، احکام حکومتی را هم از همان منابع نتیجه می گیریم. گاهی هم پناه می بریم به عقل ضروری، حول شناخت معیارها که از باب «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است.

و این که نظام سیاسی اسلام بر چه مبنایی استوار است و چه براهینی برای آن داریم و بر چه ادلّه ای می توانیم تکیه بکنیم. گمان می کنم این ها برای بی راهه رفتن است؛ چون اگر ما دین را درست و آن طور که گفته شد باور کردیم و شناختیم. مثلاً من پیش از این که با امام (ره) نشست برخاست کنم، چنین اندیشه و انگیزه ای داشتم و در دورانی که با ایشان بودم، انگیزه های من به باور بدل گشت و دیدگاه های ایشان در من قوت گرفت به این عقیده رسیدم و دریافتم که جایگاه قوانین حکومت در کنار قوانین نماز، روزه، حج، خمس، زکات و امر به معروف و نهی از منکر باید باشد و جدای از آن نیست با توجه به این که این یک بخش است و آن بخش دیگر.

* حضرت امام(ره) می فرماید: «اجتهاد مصطلح برای اداره یک جامعه کافی نیست» سئوال این است با توجه با آن چه فرمودید اولاً: منظور حضرت امام از این جمله چیست؟ ثانیاً: برای جبران کاستی های اجتهاد مصطلح برای حکومت اسلامی و برای اداره جامعه چه باید کرد؟ و اساساً منظورحضرت امام (ره) از نقاط ضعف اجتهاد مصطلح چیست و برای نقاط قوت چه باید کرد؟

 من صدر و ذیل جمله ای را که از حضرت امام راحل نقل فرمودید به خاطر ندارم و عقیده ما این است که قرآن که بزرگ ترین ره آورد وحی سماوی است اگر ما بخواهیم آیه ای را بفهمیم، باید نگاه بکنیم جایگاه این آیه در این سوره کجا است؟ آیه قبل و بعد از آن چیست جملاتش چیست و همین طور است روایات و فرموده های بزرگان. لکن اجمالاً بر اساس آن آشنایی که با مبانی استنباطی امام راحل در زمینه های فقه عبادی، فقه معاملی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی داشته و دارم وایشان بسیار به ما می گفتند و ما هم آن را یادآوری می کنیم این است که امیرالمؤمنین(ع) فرموده اند: «رسول الله  علّمنی الف باب تنفتح لی من کل باب الف باب» در فقه عبادی ما بیش تر مسائل ریز شده است. ما در استنباط مسائل فقه عبادی در هر مسئله ای روایت داریم، کلمات فقها است آن جا استنباط آسان تر است. اگر روایت پیدا کردیم مشکلی نیست؛ و اگر نه، نوبت به اصل عملی و اصل البرائة که اصل کار ساز در اکثر ابواب است، می رسد. لکن در این فقه سیاسی، نه زمان رسول الله  (ص) زمینه فراهم گشت که این سئوال ها بیش تر بشود و نه در زمان امامان معصوم ـ علیهم صلوات المصلّین ـ به گونه ای که هر گاه به این روایات مراجعه می کنیم قسمت زیادی راجع به عبادات است؛ مانند: صلاة، طهاره، حج و زکات و کمی راجع به جهاد و امر به معروف و یک بخش هم از حدود ودیات قسمت زیادی هم به معاملات پرداخته است. و نیز حکومت و وظایف آن و مردم، هم چنین دربارۀ حاکم و وظایف او در برابر مردم به حساب این که در بخشی از تاریخ که این روایات صادر شده اند حکومتی نداشتند تا به فکر یاران امامان برسد، کمبودها و مسائل مربوط به آن را ببیند و سئوال بکنند و یا چه بود، نمی دانم؟ ما وقتی به روایات نگاه می کنیم می بینیم که ریز قضایا در روایات نیست، از این رو، اگر بنا باشد با همان ابزاری که ما در فقه عبادی داریم، احکام را استنباط کنیم هر جا روایت پیدا کردیم، اجماعی پیدا کردیم، نص قرآنی پیدا کردیم همان، وگرنه «فاضل البرائه.»

در فقه سیاسی هم اگر بخواهیم این طوری عمل بکنیم اصلاً چیزی باقی نمی ماند؛ فلذا در فقه سیاسی باید مراجعه کنیم به قواعد عامّه که این هم کم نیست.

اما یک دسته اصول مسلمی در قواعد عامّه داریم که بر اساس آن اصول اگر فقیه، فقیه باشد به حمل شایع که کار حکومت اسلامی، بر اساس چنین فقهی استوار می شود. یعنی به تعداد روایاتی که نیاز هست، او لنگ نمی ماند، امّا اگر بخواهد با همان دیدگاهی که شکیّات نماز را استنباط می کنند، بخواهد به برخی سئوال ها پاسخ دهد، کار دشوار می شود؛ مثلاً: این که لشگرکشی های اسلام باید بر چه اساسی باشد؟ چند روایت راجع به این هست؟ سر بازگیری اسلام باید بر چه اساسی باشد؟ چند تا روایت داریم؟ و همین طور سئوال های دیگر.

ما تلاش های زیادی را در فقه عبادی می بینیم؛ مثلاً زراره یک تنه بیش از هزاران روایت از امام صادق و امام باقر(ع) نقل می کند، بقیه روات حدیث هم همین طورند، که بیش تر آن ها دربارۀ عبادیات هستند؛ مثلاً کتاب «وسائل الشیعه» که چند هزار حدیث دارد، 95% بلکه 98% از آن ها مربوط به مسائل عامّه عبادی تجاری است؛  اگر این ها به مسائل کل فقه سیاسی ضمیمه بشود چیز دیگری در خواهد آمد. و این به فکرشان نرسید، و از نکات مجهولی است برای من که چرا بیان نشده است و این نه به این معنا است که اسلام حکومت ندارد.

وقتی که زراره آمد به امام صادق(ع) اعتراض کرد، چرا نشسته اید و ... امام دامن خیمه را بالا زد و فرمود: «این بزغاله ها چند تا است؟ اگر به شمارش این ها اعوان و انصار داشتم نمی نشستم». امام صادق هم اگر مثل امام خمینی انصار می داشت، حکومت تشکیل می داد. امام باقر هم همین طور، حکومت تشکیل می داد. حضرت سجاد هم حکومتی بر پا می کرد.

و این طور به خورد ما داده اند که ما تابع حکومت های وقت باشیم، و هر علمی که برافراشته شود، قبل از قیام قائم (ع) پرچم گمراهی است؛ البته باید علمی را شامل گردد که به عنوان خود محوری برافراشته می شود و دارندۀ آن بگوید حکومتی نیست، مگر حکومت من، امّا پرچمی که به عنوان حکومت اسلام، و حکومت رسول الله  به جنبش در می آید، حکومت امیرالمؤمنین است؛

 یعنی اندازه ای که توان انجام تکلیف داریم. پس بر ما آشکار است که اسلام برای حکومت پیش بینی کرد و حکومت جزء جدایی ناپذیر آن هست. امّا تا کنون و حتی زمان امامان و «زراره» و عالمان بزرگ ما زمینه حرکت مهیا نبود.

«زراره» در روایتی گفته است: روزی آمد خدمت امام صادق(ع) دربارۀ وقت نماز چیزی را پرسید. امام صادق نگاه معناداری به او کرد و هیچ چیز نگفت ـ زراره کاغذ قلم را جمع کرد و هیچ هم نرنجید. زراره و محمد بین مسلم روزانه خدمت امام (ع) می رسیدند و در هر زمینه ای که بود ـ چه مسائلی که پیش آمده بود و چه سؤال های فرضی و خیالی ـ از ایشان استفتا می کردند و امام هم پاسخ آنان را می دادند. وی می گوید دید که بعضی ها یک دستمال دارند که کاغذ، قلم و دوات در این دستمال است. او هم کاغذ را جمع کرد و بعد گفت که: آقاجان ما دعوایی نداریم؛ و نزاعی هم نداریم؛ طلبی هم نداریم؛ وظیفه ما است که بیاییم و بشینیم و شما هر طور صلاح بدانید و بخواهید جواب بدهید. فردا پسر «زراره» آمد خدمت امام صادق(ع)، امام از پسر او احوالش را پرسید و بعد فرمود که: سلام من را به پدرت برسان. دیروز یک موقعیتی پیش آمد که پدرت ناراحت شد از من نیز او ناراحتی او ناراحتم، در مجلس کسی بود که نمی خواستم در حضور او این حرف را بزنم؛ از این رو، ناگزیر شدم سکوت بکنم، در روایات سؤال هایی به چشم می خورد که مورد ابتلای خود شخص بود و برای وی واقع شده بود؛ مثلاً: در حج کسی محرم شد و سپس آمد در مسجد الحرام عده ای به او گفتند: تو حجّت باطل است باید شتر بکشی. او از شنیدن این حرف به شدت شوکه شده بود. حضرت سجاد (ع) را در آن جا دید و قصّه را تعریف کرد. آن گاه او آقایی را دید که آمد و به استار کعبه چسبید و از باب ابراهیم خلیل الرحمان وارد شد تا آمد پیش ایشان و گفت: آن ها بی خود گفته اند؛ مسئله این نیست حج شما درست است. دربارۀ چگونگی احرام به وی گفته بودند تو که در لباس دوخته احرام بسته ای احرامت باطل است.

به این ترتیب گاهی مسائل جوری که نمونه آن واقع شده و مورد ابتلای شخص بود سؤال می کردند، ولی بیش تر سوال های «زراره» و محمد بن مسلم» طرح بود. این طرح ها به آن دلیل بود که مسائل «عامة البلوای» آن روز جامعه و اتفاق های هر روز مردم به شمار می آمدند. قصّۀ حکومت مشکل عمومی نبود و همه خواهان دانستن آن نبود، ولی بعضی مسائل مورد نظر مردم دربارۀ اشکال ها و برخوردهای مردم با حکومت وقت بود. روایات زیادی هم در این باره داریم که تعدادی از آن ها می خواهند که دعاوی و شکایات را پیش دولتمردان نبرید. دین خود را از آن ها مخفی بکنید. با آن ها مجامله و تقیّه بکنید که روایات تقیّه، در همین زمان و هم زمان با مشکلاتی که با حاکمان داشتند واژۀ تقیّه و چنین برخوردی پدید آمد.

و امّا خودمان چون حکومت نداشتیم و نگذاشتند که حکومت داشته باشیم در ذهن آقایان هم چرا چنین جرقه ای نزد که اگر ما حکومت داشته باشیم وظایف ما راجع به حکومتمان چیست؟ حاکم ما باید چگونه باشد؟ حاکم چه خواسته هایی می تواند از ما داشته باشد؟ و چه توقعاتی ما باید از وی داشته باشیم این را اگر زراره و محمد بن مسلم طرح می کردند ما اینک چیزی همانند روایات باب طهارة و صلاة داشتیم، امّا چون نداریم آیا بر آن اساس اجتهاد نکنیم و هر چه داشتیم همان باشد و هر چه نداشتیم، اصل البرائه و عدم ازلی را پیدا کنیم؟! نه این نیست. اصل عدم از لی ریشه همه را می زند. این اصل در باب تکالیف، یک چیز اضافی است.

حضرت رسول (ص) فرمود: «رفع عن امتی تسعه» این حدیث برخی مسئولیت ها را از مسلمان برمی دارد و امّا حال که الآن دشمن بر این کشور هجوم آورد و می خواهد ناموس مسلمین را تاراج کند و کشور اسلامی را غصب بکند، آیا سزاوار است بگویی من تکلیف ندارم؟! روایت نداریم و چون تکلیف ما مشخص نیست، اصل برائت است آیا در چنین وضعی شایسته است در خانه بنشینیم؟! این جا جای «اصالة البرائة» نیست آن ابزار که یاد شد، در این جا نمی شود از آن ها بهره برد. این جا ابزار دیگری می خواهد فرض کنید: «من سمع ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم» این سخن حضرت نمی گذارد مسلمان ها در فلسطین اشغالی کشته شوند و انسان ساکت بنشیند. یا «المسلمون ید واحده بعضهم من بعض و ید واحدة علی من سواهم» دیگر نمی گذارد اگر به یک کشور اسلامی یورش آوردند، تو به عنوان مسلمان ساکت بنشینی، و بسیاری قوانین کلی دیگر را مسلماً کسی که فقیه باشد نیاز دارد؛ یعنی او از راه عقل با گذاشتن کنار هم این قوانین کلی به قطع و جزم و یقین می رسد و به وظیفه اش پی می برد، امّا اگر صرفاً بخواهد با آن دیدگاه فقه و طهارت به مسائل بنگرد، نمی تواند به نتیجه درستی دست یابد. و کشته های ما را شهید بداند؛ دفاع از مسلمین آوارۀ فلسطین را واجب اعلام نماید؛ و دفاع از مسلمین کوزوو و غیره را واجب بشمارد و بگوید: «لاحول و لا قوة الاّ بالله  العلی العظیم»اما امام خمینی این ها را واجب می داند، چون می گوید: حاشا من الاسلام.

خداوند در سال آخر عمر پیغمبر گرامی اش در حجة الوداع به نماز دستور فرمود، حج را فرمود، زکاة را فرمود و بقیه چیزها را هم فرمود. سپس افزود: بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته اگر رسالتت را در قبال آن چه به تو دستور داده شده به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای همه چیزت در گرو همین است.

این است که امام صادق(ع) می فرماید: «بنی الاسلام علی خمس ... و ما نودی احد بمثل مانودی بالولایة» و این است که بعد از ابلاغ ولایت عهدی امیرالمومنین یعنی بعد از تضمین حکومت اسلامی بعد از رحلت رسول الله  می فرماید: «الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً»

دینی که در این درجه از اهمیّت قرار دارد، بدون تعیین حاکم، همه سفارش هایش پوچ است. دینی که کمالش به تعیین حاکم و جانشین و رهبر است، هر جا نصّ خاصّ داشتیم، بدان عمل کنیم، و الّا اصل البراءة؟ آیا با آن میزان می شود اجتهاد کرد؟ بر فرض این که امام در سخنان خویش چنین چیزهایی را در نظر داشته اند؟

و امّا در خصوص بخشی از سخنان امام که شما بازگو کردید، بدون در نظر گرفتن گفتار قبل و بعد آن نتیجه نمی دهد و لازم است در صورتی که همان گفتار و نوشتار ایشان در دست باشد روی آن قضاوت شود.

گاهی امام فرمودند: همان طوری که قرآن «یفسّر بعضه بعضاً» روایات هم «یفسّر بعضه بعضاً» کلمات امام هم این جوری است. اگر در یک سخنرانی مطلبی را فرموده اند، باید ببینیم این سخنرانی در کجا و برای چه جماعتی بود، و از کجا شروع کرد و تا کجا به پایان رسانید. گاهی آقایان در مقام اقتباس یک کلمه امام را می گیرند و یک معنایی از آن دست و پا می کنند. اگر کسی همه سخنان ایشان را داشته باشد و پیاده بکند و همه چیز را در نظر بگیرد از آن به دست می آید که نظر امام چیست؟

خلاصه، دیدگاه امام دربارۀ دین و حکومت که جزئی او دین هست، همان دیدگاه رسول الله  (ص) و امیرالمومنین (ع) و ائمه معصوم (ع) است؛ منتها ما توفیق نداشتیم به اندازه کافی از وجود شریف شان بهره ببریم. حق بود که به این زودی از دنیا نمی رفت و می ماند و آن چه بایسته بود به ما و جامعه می آموخت و کمبودها را و نادانی های ما را جبران می کرد.

متأسفانه رژیم گذشته به گونه ای رفتار کرد که مردم و ما نتوانستیم از عمرگران بهای امام بزرگوارمان به خوبی بهره ببریم و مدتی را در ایران در حال مبارزه و مدتی را در ترکیه و عراق سپری کرد و برکات زیادی از دست ما رفت. اگر او بود مطهری ها و بهشتی ها پرورش می یافتند، جامعه ما شانس نیاورد، و امام دیر آمد و زود رفت. آن وقت اگر امام کمی دیگر می ماند مسلمانان را درست توجیه می کرد این مشکلات و مسائل پیدا نمی شدند.

دریغ از قلم هایی که می گویند: بسیاری از فقهای قم، ولایت فقیه را قبول ندارند! خوب این نویسنده چگونه آمار گرفته؟ منظور از این فقها کیانند؟ آیا منظور فقیهی است که فقه را نمی فهمد یا فقیهی که می فهمد؟ فقیه را به حمل شایع چطور می تواند نظام سیاسی و نظام حکومتی اسلام را از فقه اسلام جدا بداند؟ اگر این گونه باشد، مؤونه بسیاری می طلبد تا دلیل ارائه دهد که آن دو از هم جدا هستند؛ در حالی که اثبات این مطلب نیاز به برهان ندارد نفی آن به برهان احتیاج دارد؛ بر عکس بقیه قضایا که اثباتشان برهان می طلبد. بدیهی است، برای اثبات این که دین اسلام برای روزگار ما حکومت ندارد، حاکم ندارد، این یک برهان خیلی قوی می خواهد و ظاهراً کسی به آسانی نمی تواند چنین برهانی را اقامه کند آن وقت چه طور صاحب قلمی می گوید نود و پنج درصد فقها منکر ولایت فقیه هستند؟همین طور است کسانی که درصددند قوانین اسلام را با مقایسه درست بکنند؟ خداوند به بنده عقل داد و تو هم قوانین اسلام را با عقل و اصالت نگاه بکن.

چرا همه مکتب ها در حالی که برای خودشان اصالت قائل هستند، مسلمان که به اسلام می رسد، برایش اصالت قائل نیست. می پرسد چرا باید حقوق زن و مرد این گونه باشد؟! در پاسخ این ها باید گفت: در ارث، چه چیزی را از زن گرفته است؟

فرض بفرمایید من دو رفیق دارم. عید غدیر فرا رسید و من به یکی صد تومان عیدی می دهم به دیگری پانصد تومان. آیا به آن رفیقی که صد تومان عیدی داده ام به او ظلم کرده ام؟! مگر از من طلب دارد؟ پدری که از دنیا می رود و دارایی او به جامانده است، از آن کسی جز او نیست. او برای کسب آن ها زحمت کشیده است و خدا می توانست بگوید این ها جزء اموال عمومی هستند و باید به شهرداری بسپارد. و یا بگوید همه آن ها باید صرف فقیران و یتیمان گردد. خدا خواسته بین بچه ها این گونه تقسیم بشود.

در دیه هم به همین شکل است، چون بشر که طلا نیست تا گفته هر مثقال مثلاً چهل هزار تومان است آن صد مثقال هم چهل میلیون می شود، چرا این یکی صد مثقال هست و آن را بیست میلیون قرار داده است؟ دربارۀ ارزیابی قیمت خون انسان هم وضع به همین شکل است. و این که کالای خارجی نیست تا عقل بشر بتواند تلقی درستی از آن دست بدهند. در خارج مانند اروپا و آمریکا یا در جای دیگر ارزش خون یک انسان چقدر است؟! این همه کسانی که به دست آمریکایی ها در کره و جای دیگر کشته شدند چقدر بها داشته است؟

اسلام برای آن ارزشی قائل شده و گفته: فرضاً ارزش اصلی هر انسانی 50 شتر است. دربارۀ مرد به این دلیل که خرج خانه به گردنش است، می گوید: پنجاه شتر دیگر اضافه کنید. این که می گویند چرا ارزش خون زن نصف ارزش خون مرد است، این ظلم است، مقیاس ظلم چیست؟ همه این ها به خاطر این است که ما مکتب اسلام را مکتبی اصیل نمی دانیم حیف است بر کسی که با اسلام آشنا است این جوری فکر بکند ما گاهی حرف را از دیگران می شنویم بی آن که درک بکنیم و بدانیم عیب گفته اش در کجا است، خودمان بلندگو و طبّال دیگران می شویم، اما اگر اسلام را از یک چشم انداز درستی تماشا بکنیم، خواهیم دید که اسلام برای خودش مکتب اصیلی است؛ نه به کسی ستم کرده و نه برای کسی کم گذاشته است. این که کسی بگوید اسلام کم گذاشته و ترازویی برای حقوق افراد، تعیین کرده غلط است. معنای ترازوی حقوق بشر این است که برای اسلام اصالت قائل نیستی. معیارهای سازمان ملل هم این گونه وضع شده که جایگاهی برای رهنمودهای اسلام قائل نیست؟ چرا باید یک مسلمان آن طور فکر کند که مانند عقیل، برادر امیرالمومنین سفره معاویه را رنگین تر بداند؟

 

منبع: کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی / مصاحبه های علمی، ج 10، ص 267.

. انتهای پیام /*