مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد رضا مهدوی کنی، یکی از یاران برجسته امام و انقلاب بود که در دوران مبارزه نقشی برجسته ایفا نموده و پس از پیروزی انقلاب تا رحلتشان، عهده دار مسئولیت های مختلفی چون (ریاست مجلس خبرگان رهبری، دبیر و عضو شورای نگهبان، نخست وزیر، وزیر کشور، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، امامت جمعه موقت تهران، ریاست دانشگاه امام صادق (ع)، تولیت مدرسه علمیه مروی تهران و دبیر کل جامعه روحانیت مبارز) بود. ایشان پس از طی چهار ماه و نیم دوران بیماری که بعد از شرکت در مراسم بزرگداشت سالگرد ارتحال امام راحل (س) درحرم مطهر بر ایشان عارض شد، در روز بیست و نهم مهرماه سال نود و سه به دیار باقی شتافت.
به مناسبت سالگرد ارتحال این فقیه وارسته، بخش هایی از سه مصاحبه ایشان با مجله حوزه، خبرگزاری فارس و برنامه تلویزیونی فوق العاده که به تحلیل شخصیت بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی و خاطرات وی از ایشان اختصاص دارد را از نظر می گذرانیم.
از ابتدای آشنایی خود با حضرت امام خمینی (ره) بفرمایید.
ابتدای آشنایی من با حضرت امام، به نخستین مشکل فکری آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمی گردد. از آمدن آیت اللّه بروجردی به قم، چیزی نگذشته بود که آیت اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی، به رحمت خدا رفتند. پس از رحلت آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی، سخن از مرجعیت آقای بروجردی بود. رژیم شاه هم در آن روز سیاستش بر این بود که مرجعیت، در ایران باشد؛ زیرا خود را تنها حکومت شیعه می دانست و می خواست از این راه، توجه شیعیان جهان را به خود جلب کند.
البته به این سیاست (یعنی بودن نهاد مرجعیت عامه در ایران) تا آخر پایبند نماند و در این اواخر، به خاطرتضادی که با منافعش به وجود آمده بود، سیاست عکس آن را دنبال می کرد و تلاش می ورزید، مرجعیت عامه در ایران نباشد!
امّا در آن دوران، یعنی دوران آقای بروجردی، تلاش می ورزید که مرجعیت در ایران باشد؛ از این روی پس از رحلت آقا سید ابوالحسن اصفهانی، شاه پیام تسلیت خود را برای آقای بروجردی ارسال داشت و رسانه ها هم، به گونه ای از ایشان تبلیغ می کردند.
البته، مقام علمی و شخصیتی آقای بروجردی، برای بسیاری شناخته شده بود و نیاز به این تبلیغات و مطرح کردنها نبود. این توجه و گرایش رژیم شاه به ایشان، اگر اثر منفی نداشت، به طور مسلم تأثیر مثبت برای ایشان نداشت. چنانکه استادم مرحوم آقای برهان، به خاطر همین توجه رژیم شاه به آقای بروجردی، با اینکه مقام علمی آن بزرگوار را می ستود، برای تقلید کسی را به ایشان ارجاع نمی داد و در عوض، آقای شاهرودی را در نجف و آقای حجت را در ایران، برای تقلید معرفی می کرد. می گفت: تأیید مرجع، مربوط به حوزه ها و علماست، چرا باید رژیم شاه دخالت کند. در هر صورت، ما به پیروی از مرحوم برهان، از آقای حجت تقلید می کردیم.
به قم که آمدم، طلبه های تهرانی به من گفتند: با وجود حضرت آیة اللّه بروجردی، جایی برای تقلید از آقای حجت نیست. اینان، مرا در باب تقلید، به تردید افکندند و در این مسأله سرگردان بودم، تا این که مرحوم مولایی، که از سردمداران طلبه های تهرانی بود و حجره اش در فیضیّه، مرکز گردهم آیی طلاب تهرانی، به من گفت: بهتر است شما این مسأله را از حاج آقا روح اللّه بپرسی. ایشان برای نماز، به مدرسه فیضیّه می آید. نظر ایشان دراین مورد، صائب است.
آقای مولایی هنگام نماز، حضرت امام را به من نشان داد. پس از نماز، خدمت آقا رفتم. عرض کردم: آقا من از آقای حجت تقلید می کنم، به نظر شما چه کسی اعلم است؟ ایشان نفرمود چه کسی اعلم است، ولی فرمود: شما از آیت اللّه بروجردی تقلید کنید. من هم، به فرموده ایشان، تقلیدم را از آقای حجت به آقای بروجردی برگرداندم.
این، نخستین آشنایی بود که پس از آن هم ادامه داشت و بیشتر شد. من در آن زمان دروس سطح را میخواندم و حضرت امام درس خارج داشتند و پس از چند سال رفتیم حضور ایشان برای درس خارج و توانستیم در درس ایشان حاضر شویم؛ البته هم درس خارج امام میرفتیم و هم درس خارج مرحوم آیتالله العظمی بروجردی من حدود ۹ سال در درس امام حاضر شدم. یک دوره اصول و مقدار زیادی فقه در خدمت ایشان بودم و این ۹ سال از سال ۳۱ تا سال ۴۰ ادامه داشت.
تحلیل حضرت عالی از وارد نشدن حضرت امام در زمان آیت اللّه بروجردی، در مسائل سیاسی و موضع گیری نکردن درباره مسائل حادّ سیاسی چون فدائیان اسلام و… با این که رجل سیاسی بود و آشنای به مسائل سیاسی و دخالت نکردن در امور حوزه، با این که طبق سلیقه وخواست ایشان اداره نمی شد، چه تحلیلی دارید.
انسان در زندگی امام، به نکته هایی بر می خورد که جای درنگ و تحلیل دارد. می دانید که امام، کشف الاسرار را در سنین جوانی نوشته است. بدون شک این کتاب، یک اثر سیاسی نیز هست. بنابراین، ایشان از همان جوانی اهل سیاست بوده و مسائل سیاسی زمان خود را خوب درک می کرده است. و در جریان مسائل سیاسی قرار می گرفته و شنیدیم که با رجال سیاسی حوزوی آن زمان، مانند آقای کاشانی و آقا سید محمد تقی خوانساری، سر و سرّی داشته و… با این حال، تا وقتی که آقای بروجردی در قید حیات بود، در زندگی امام مسائل سیاسی بروز و ظهوری ندارد.
با این که جریان فدائیان اسلام در آن زمان، یک جریان سیاسی حوزوی بود و بسیاری به موضع گیری له، یا علیه کشیده شدند، ولی از امام، موضع گیری مثبت و یا منفی آشکار نسبت به فدائیان اسلام، دیده نمی شود که امروز هم، شاید برای بسیاری سؤال انگیز باشد.
بعداً، از امام نقل شد که امام با مشی مبارزه مسلحانه موافق نبوده است. همانند این روش را در مسائل مربوط به حوزه و چگونگی مدیریت آن می بینیم.
با این که حضرت امام، به روش اداره حوزه، انتقادهایی داشت، ولی هیچ گاه، به گونه آشکار، موضع گیری نکرد. امام حریم زعامت و ولایت حوزه تشیع را لازم الأحترام می دانست و چون زعامت و مرجعیت با آقای بروجردی بود، امام به احترام ایشان اقدامی خلاف نظر ایشان نمی کرد.
حضرت امام نظرات و سلیقه های شخصی خود را در همان حوزه درس خود اعمال می کرد. از باب نمونه: به یاد دارم، یک وقتی آقای بروجردی، گفته بود:
خوب است اساتید و مدرسین، هر روز سر درس، حدیثی را به عنوان موعظه بخوانند. وقتی یکی از شاگردان، این سخن آقای بروجردی را مطرح کرد، امام گفت:
اگر ایشان حدیث بفرمایند، ما هم حاضریم در درس ایشان حاضر شویم و استفاده کنیم. لکن امام، سالی دو بار به هنگام تعطیل شدن حوزه موعظه می فرمود. تحلیل من این است که حضرت امام، در دوران زعامت آقای بروجردی و در برخورد با ایشان، براساس همان اعتقادی که به ولایتِ فقیه داشت، عمل می کرد.
ایشان، با وجود فقیهی چون آقای بروجردی در رأس امور حوزه و شیعه، چه در مسائل سیاسی و در مسائل حوزوی، احساس وظیفه نمی کردند و اگر هم دیدگاه مخالفی داشت، ابراز نمی کرد. نسبت به فدائیان اسلام، چون آقای بروجردی، روی خوشی به این جمعیت نشان نمی داد و فعالیتهای آن گروه را به مصلحت حوزه آن زمان نمی دید، از این روی، امام هم، موضع گیری له یا علیه نمی کرد. البته خود امام هم، مبارزه مسلحانه را که بدون اجازه فقیه جامع الشرایط باشد، درست نمی دانست. ولی آن گاه که پس از رحلت آیت اللّه بروجردی، زعامت به ایشان منتقل می شود و (حضور حاضرین) مسؤولیت را به دوش ایشان می گذارد، می بینیم که در تمامی مسائل سیاسی حضور فعال می یابد.
امام در دوره قبل از ۱۵ خرداد و قبل از وفات مرحوم آیتالله بروجردی علنی مسائل سیاسی را مطرح نمیکردند؛ اینطور که من به خاطر دارم و با توجه به اینکه ۹ سال در خدمت ایشان بودم؛ با کنایه و اشاره مسائلی داشتند ولی هیچ وقت با صراحت چیزی درباره مسایل سیاسی ذکر نمیکردند. ایشان در آن زمان خیلی حریم ولایت و ولی امر زمان را حفظ میکردند، با اینکه ایشان خودشان یکی از کسانی بودند که مرحوم آیتالله بروجردی را دعوت به قم کرده و به قم آورده بودند، احترام زیادی برای ایشان قائل بودند و ظاهرا در برخی موارد هم با ایشان اختلاف سلیقه داشتند مثل مسئله فدائیان اسلام، حتی بعضی از برخوردهایی که در زمان دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانی وجود داشت؛ اختلاف سلیقههایی بود ولی هیچ وقت این مسائل علنی نمیشد و زمانی هم که به امام اشکال میگرفتند امام میگفتند تا وقتی آیتالله بروجردی هست ما در کار ایشان دخالت نمیکنیم و ما برخلاف نظرشان کاری نمیکنیم و احترامشان را باید حفظ کنیم و این عقیدهای بود که امام از همان زمان برای حفظ ولایت داشتند و درسی بود که امام به ما دادند. این منصب و مقامی که ما به عنوان نیابت از امام زمان داریم نباید برای اختلاف سلیقه بشکنیم و این چیزی بود که از امام یاد گرفتیم.
یعنی امام، آیت آلله بروجردی را ولی فقیه زمان میدانستند؟
بله؛ همین طور بود. خیلی رعایت ایشان را میکردند. بطور خصوصی میدانستیم که امام در بعضی موارد با ایشان اختلاف سلیقه دارند ولی علنی آشکار نمیکردند.
سالها ما درس امام میرفتیم و بعد با خود امام میآمدیم به درس آیتالله بروجردی. با اینکه امام در آن زمان در سن بالا بودند و امام از ایشان استفاده فوقالعاده نمیکردند ولی امام برای احترام به درس ایشان میآمدند. ما از درس مسجد سلماسی میآمدیم به درس آیتالله بروجردی و این روشی بود که امام داشت.
بفرمایید چه ویژگیهایی امام داشتند که در درس ایشان حاضر می شدید؟
بنده از نظر روش علمی، از درسهای استدلالی و فلسفی بیشتر خوشم میآمد ذوق من اینگونه بود؛ از نظر سیاسی هم من از سن ۱۸ سالگی در مسائل سیاسی بودم. ما با فدائیان اسلام یک فعالیتهایی میکردیم ما آن زمان به اردستان رفتیم و در همان زمان ما را تبعید کردند. در آن زمان مسئله امام مطرح نبود ولی خود ما با آن روحیهای که داشتیم دنبال کسی میگشتیم که گمشده ما باشد و در امام این را میدیدیم، هم از نظر درسی و هم از جنبههای برخوردهای سیاسی و اجتماعی، نمیخواهم جسارت به آقایان دیگر بکنم. اگرچه امام صراحت به کاری نداشتند ولی ما میفهمیدیم روش امام روش خاصی است.
دو نکته را اینجا یادآور شوم. نکته اول اینکه سالها پیش از ۱۵ خرداد، رحلت و درگذشت مرحوم آیتالله آقا سید محمدتقی خوانساری اتفاق افتاد. مرحوم آقای خوانساری مرجعی انقلابی و از مراجع شجاعی بود که با مرحوم آیتالله کاشانی هم فکر بودند، یادم میآید در دوره مصدق از علمایی که فتوا دادند در انتخابات شرکت کنید دو نفر از علما بودند یکی آیت الله خوانساری که از مراجع بودند و یکی آیتالله کاشانی. یادم میآید زمان دکتر مصدق برای انتخابات به امضای مرحوم خوانساری و آقای کاشانی در مدرسه فیضیه اعلامیه بزرگی چسباندند.
ما طلبههای جوان که غالبا دنبال این حرفها میگشتیم طبعا میرفتیم و اعلامیه میچسباندیم، متولی مدرسه که از طرف آیتالله بروجردی بود مخالف این مسئله بود و اعلامیه را کند و من همان شب رفتم دوباره اعلامیه دیگری نوشتم و چسباندم و به کسانی که اعلامیه مراجع را از دیوار میکندند هشدار دادیم. در انتخابات هم شرکت کردیم، در آن زمان حضور طلاب در انتخابات بد بود آن هم قمی که مرحوم تولیت کاندیدا بود و آقای مطلق قم بود، قمیها اکثرا به او رای میدادند و ارتباط با دربار داشت البته بعدها تولیت با رژیم مخالف شد. ولی ما به تبعیت از آقای خوانساری رفتیم رای دادیم با آنکه در آن زمان شرکت طلبه در انتخابات بد بود. ما حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ طلبه بودیم رفتیم رای دادیم، قمیها خیلی ما را مسخره کردند.
رابطه امام با آیتالله خوانساری چگونه بود؟
آقای خوانساری به سفری رفته بودند و سکته کردند و جنازه ایشان را آوردند. امام در تشییع مرحوم آیتالله خوانساری شرکت کرد و آمدند زیر جنازه ایشان را گرفتند و گریه کردند در حالیکه من تا آن زمان ندیده بودم که امام در تشییع جنازه عالم و فقیهی گریه کند. روی حساب شجاعتی که مرحوم آیتالله خوانساری داشتند امام آمد و در آنجا گریه کرد.
دوم مساله آیتالله کاشانی بود، وقتی آیتالله کاشانی مرحوم شدند امام خیلی اظهار ناراحتی کردند بعد هم در زمان خود امام وقتی آیتالله العظمی بروجردی مرحوم شدند، از آقای کاشانی سؤال کردند که ما در قم به چه کسی مراجعه کنیم و آیتالله کاشانی فرموده بودند فقط حاج آقا روحالله، از همان زمان و هم از کتاب کشفالاسرار امام میتوانیم روحیه امام را بفهمیم.
امام روحیه انقلابی داشت، از همان زمان در کتاب کشفالاسرار امام خیلی مطالب علیه پهلوی داشتند و اینها علاقه ما را به امام بیشتر میکرد. ایشان سخنرانی و اظهارات لفظی نمیکردند و از همان کتاب ایشان میشد روحیه ایشان را فهمید.
آقای مهدوی! رابطه عاطفی شما با حضرت امام(ره) از کجا شکل گرفت؟ امام(ره) شاگردان بسیاری داشتند و تعدادی از این شاگردان با حضرت امام وارد مبارزات سیاسی شدند و تا آخرین لحظات حیات حضرت امام، با ایشان بودند و شما جزء معدود افرادی هستید که چندین حکم با دست خط حضرت امام دارید. می خواهم در مورد این ارتباط و این علاقه صحبتی بفرمایید.
ببینید! قبل از انقلاب بنده در مسجد جلیلی امام جماعت بودم. کارهایی می کردم که یکی این بود نام امام را بر منبر می بردم. با اینکه ممنوع بود! حتی ساواک مرا مکرر میخواست و به من میگفتند که چرا اسم این آقا را می آوری؟ بعد که خیلی فشار آوردند من دیگر اسم امام خمینی را – که البته آن وقت امام نمی گفتند بلکه می گفتیم آیت الله العظمی- صریحا نمی بردم و تقیه می کردم و می گفتم: آقا. خب مردم می فهمیدند که ما کدام آقا را می گوییم. در مرحله بعد، باز آمدند مرا بردند. ماه رمضان سال ۵۳ و به بوکان تبعید کردند.
خاطراتی را از دوران پس از پیروزی انقلاب هم بفرمایید.
از جمله احکامی که حقیر از طرف امام داشتم مساله مسئولیت پشتیبانی و رسیدگی به مناطق بمباران شده بود؛ البته ممکن است خیلیها نشنیده باشند. من سفرهای زیادی به مناطق جنگی داشتم از جمله برای رسیدگی به محلهای بمباران شده در دزفول به منطقهای رسیدیم که توسط صدام بمباران شده و منطقه وسیعی را خراب کرده بود. در آن مکان جوانی را دیدم که در خرابهها نشسته و در حال گریه کردن بود من و دو سه نفر دیگر که از تهران برای بازدید و سرکشی به آنجا رفته بودیم، چند تن از نمایندگان مجلس هم همراه ما بودند و در آن زمان من وزیر کشور بودم.
من برای تسلیت نزد آن جوان رفتم و به او گفتم که ناراحت نباشد و جوان در پاسخ به من گفت: چه میگویید ناراحت نباش، ناراحت نباش، من خودم در اینجا نبودم و در کرج بودم وگرنه خودم هم مرده بودم، ۱۳ نفر از خانواده من مردهاند، پدرم، مادرم، برادر زنم، برادر زادههایم همه رفتهاند حتی یک کودک شیر خوار در دامان مادرش بوده برادرزادهام در آغوش مادرش به صورت گلولهای در آمده بود و رفته بودند و در چند خانه آن طرف تر او را پیدا کردیم و با این وضع چگونه به من میگویید ناراحت نباش، حتی بعضیها را میدیدیم از اهالی آنجا که لباس مناسبی بر تن نداشتند. خوب در منزلهایشان بودند که موشک به خانههایشان اصابت کرده بود و با همان لباس از خانههایشان فرار کرده بودند مثل زیرپیراهن و زیر شلواری و از این نوع لباسها، ظرف نداشتند و خیلی مشکلات دیگر که در روزهای اول بعد از بمباران داشتند و در ساعتهای اولیه بمباران وسایل بیرون آوردن مصدومان و شهدا در محل نبود و حتی نیاز به پروژکتور بود و وجود نداشت.
من خدمت امام آمدم و این جریانات را از جمله مسئله بچه را برای حضرت امام تعریف کردم و امام گریه کردند و من به ایشان عرض کردم که آن جوان به من اعتراض کرده است و امام فرمودند که آن جوان راست میگوید ما خودمان را جای او بگذاریم. مسئله جنگ یک امری است ولی مصیبت مردم را نمیتوانیم نادیده بگیریم. امام فرمودند خوب برای کسانی که ماندهاند چه کار کنیم و خودت مسئولیت این کار را میپذیری. عرض کردم دستور بفرمایید، آماده هستم. امام فرمودند در حکم شما چه بنویسم، آن زمان حاج احمد آقا نیز حضور داشت. گفتم شما بنویسید این مسائلی که پیش میآید تمام نهادهای جمهوری اسلامی با شما همکاری کنند و شما هر هفته گزارش کار را به من بده و تا نهادها بدانند که ما باید هر هفته گزارش کار ارائه بدهیم و امام هم نوشتند.
اولین رقمی که گرفتیم از نخست وزیری بود ۱۰۰ میلیونی گرفتیم، آقازاده مسئول اجرایی نخست وزیر بود. چون امام گفته بودند هر چه من میخواستم و میگفتم گوش میکردند هیچکس نمیتوانست حرفی بزند از جهاد، از کمیته امداد، نیرو، ماشین و خیلی امکانات گرفتیم .ما خیلی امکانات گرفتیم ماشین، بولدزر، نورافکن و غیره همه چیز را تهیه کردیم و از هر جا که میخواستیم میگرفتیم از جمله نورافکن را از نیروی هوایی گرفتیم.
نکته دیگر در رابطه با جنگ و روح بزرگ حضرت امام، آقای رفیقدوست گزارشی را نقل کرد که در یکی از حملهها ما سه هزار شهید داشتیم و از این موضوع خیلی ناراحت شدیم با فرماندهان سپاه نزد حضرت امام رفتیم و مسئله را تعریف کردیم و از ایشان خواستیم تا راهحلی به ما نشان داده، ما را دلداری دهند. امام فرمودند شما غصه چه چیزی را میخورید غصه آن افرادی را که رفتند پیش خدا، بروید کارتان را انجام دهید، من این دو قصه را با هم جمع کردم. این دو مطلب را میخواهم بیان کنم که امام چگونه بود از طرفی به حال آن طفل شیرخوار گریه و ناله میکند و از طرفی اینگونه میگوید بروید به کارتان برسید.
امام همانند جدش امیرالمومنین جامعالاضداد بود؛ از طرفی وجودش پر از عاطفه و از طرفی اینگونه شجاع و سرسخت، یعنی در اصل آنجایی که تکلیف بود میگفت باید تکلیف را انجام داد و هرگز نمیبرید، خصوصیت امام این است و رهبری ایشان به این صورت بود که هم عاطفه داشت و هم رهبری ایشان نه که ناراحت نمیشدند ولی هر جا ایستادگی لازم داشت میایستاد و نمیبرید و در مسیر تکلیف به انجام تکلیف اصرار داشت و شجاعت و استقامتی که باید هر رهبری داشته باشد ایشان داشت.
خصوصیت امام این بود، دارای عواطف انسانی، عواطف مذهبی و عواطف رهبری بود و آن شجاعت، استقامت که یک رهبر داشته باشد و لولا ذلک میخواهم بگویم اگر امام غیر از این بود این انقلاب در همان سالهای اول از بین رفته بود ولی امام با توجه به تجربهای که در ۱۰۰ سال اخیر بدست آورده بود ایستاد و می دانست اگر یک قدم عقبنشینی کند همه خونها زیر پا رفته است.
من همیشه گفتهام که در راستای انقلاب در عین حفظ قوانین و حفظ حقوق مردم، همه اینها به جای خود اما شاه سلطان حسینی هم نمیتوان یک نظام انقلابی را اداره کرد.
یک رهبر با یک واعظ و یک پیش نماز فرق دارد، مسئله موعظه و رهبری کردن فرق میکند در مسجد یک امام جماعتی موعظه میکند بعضیها گوش میدهند، بعضیها گوش نمیدهند و او هم بیش از این تکلیف ندارد، حتی به عقیده من مدیریت مسجد با موعظه فرق میکند. ولی در مورد رهبری، مردم نباید توقع داشته باشند که رهبر فقط به موعظه بسنده کند. رهبر باید فرمان دهد ولی برخی گمان دارند چون رهبر یک روحانی است تنها باید موعظه کند. مردم که بگویند آقا موعظهات را بکن و برو. آقا بگوید من دستور میدهم اما بگویند آن آقاست و روحانی نباید دستور بدهد. اینگونه نیست یک رهبر باید دستور بدهد. معنای ولی امر یعنی فرمانده، ولی امر با یک مرجع فرق میکند حتی اگر آن مرجع خیلی محترم باشد مرجع دیگر رهبر نیست. امام مسئولیتهای رهبری را هم خوب درک کرده بود و هم خوب پیاده میکرد.
در دوران نخست وزیری شما با وزرا خدمت امام میرسیدید. اگر خاطرهای هم از آن دوران دارید بفرمایید.
یک مورد را در مسائل اقتصادی یادم است از آقای عسگراولادی، ایشان وزیر بازرگانی از زمان شهید رجایی بودند زیرا من وزرا را عوض نکردم بجز خودم که وزیر کشور بودم و وزیر کشور دیگری جای من آمدند. آنجا یادم است که امام یکی از چیزهایی که توصیه میکردند برخلاف نظر بعضی از وزرا که معتقد بودند کارها باید در دست دولت باشد ولی امام معتقد بودند که کارها باید تقسیم شود بین مردم و دولت، بخصوص بازرگانی و تجارت. ایشان توصیه میکردند که باید این کار به مردم واگذار شود ایشان توصیه میکردند که کارهایی را که هم دولت و هم مردم میتوانند انجام دهند به مردم واگذار کنید.
درباره تیزبینی امام، اخلاق و خدا ترسی امام و از قدرتهای دیگر نترسیدن و درک فتنهها بفرمائید.
از خصوصیات امام بصیرت، تزبینی و آینده نگریشان بود. امام اشخاص را خوب میشناخت، اشخاص صحبت میکردند امام میفهمید تا کجا میخواهند بروند. حتی در مورد برخی از افراد مثل بنیصدر امام بعد از آن فرمود که من این شخص را از اول نمیپسندیدیدم.
امام با تمام بصیرتشان روحیه دیگری نیز داشت و اینکه به اراده مردم احترام میگذاشت. حتی دین ما اینطور است ما در دینمان بایستی به اراده مردم احترام بگذاریم. از طرفی از مشروطه به بعد امام این تجربه را داشت که باید به مردم تکیه کرد و نباید از مردم جدا شد. این یکی از زیرکیهای امام بود. امام یا موج درست میکرد، یا موجی که بود از آن استفاده می کرد البته به نفع اسلام و انقلاب.امام در مسئله اصلاح یک جامعه یا به تعبیر دیگر امر به معروف و نهی
منکر معتقد بود زمینه اصلاح را بایستی فراهم کرد ما نباید منتظر تصادف و صدفه باشیم. بعنوان مثال در کتابها میخوانیم اگر در امر به معروُف احتمال اثر میدهید انجام بدهید و اگر احتمال اثر نمیدهید رها کنید. اگر احتمال ضرر دارد کنار بروید. امام هر دوی اینها را به این شکل قبول نداشت، چه در اثر و چه در ضرر. در ضرر میفرمودند ضرر را باید مقایسه کرد. ما چه کاری میخواهیم بکنیم و ضرر چیست اگر ما میخواهیم برای دین ، انقلاب و مملکتی را اصلاح کنیم، حالا اگر کسی به ما سیلی زد نباید سکوت کنیم و بگوییم که امر به معروف و نهی از منکر ضرری است، امام میگفت ضرر زد که زد، میگفتیم زندان میرویم میگفتند خوب بروید.
طلبهها را بردند سربازی امام گفت که خوب چه اشکالی دارد بروید در آنجا تبلیغ کنید.فرمودند لباس سربازی مال ماست بروید در آنجا تبلیغ کنید، مثلا آقای هاشمی را که به سربازی بردند امام دلداری میدادند .امام میگفتند ما باید زمینه اثر را فراهم کنیم نه اینکه منتظر باشیم دیگران و حوادث کاری بکنند و ما از آن استفاده کنیم. امام میگفت باید حادثه را ایجاد کرد، باید استطاعت را فراهم کرد.
لذا امام در انقلاب دو کار میکردند، اول اینکه اگر زمینهای وجود داشت از آن استفاده میکردند و دوم اگر زمینه نبود منتظر نمیماندند و زمینهسازی میکردند. مثل جریان بنیصدر امام صبر کرد و زمینهها را فراهم کرد که اگر روزی بنیصدر را عزل کنند جامعه بپذیرد. این راهی بود که امام داشتند. اینها راههای زیرکی و سیاسی امام بود امام آیندهنگری و شجاعت را توأمان داشتند در برابر حوادثی که پیش میآمد عقبنشینی نمیکردند.
درباره اخلاص امام هم بگویم که از دورانی که ما امام را در قم شناختیم امام دنبال ریاست، آقایی، مرجعیت و این مسائل نبود. امام با اینکه رساله داشتند ولی چاپ نکرده بودند. بخصوص در زمان حضور آقای بروجردی، بعد از وفات مرحوم آقای بروجردی ایشان باز اجازه نمیداد که رسالهاش چاپ و منتشر شود و میگفت آقایان دیگری هستند و همه آقایان دیگر قبول داشتند که ایشان این گونه هستند. امام حتی یک نماز جماعت بخصوص در قم نداشت میآمدند در فیضیه و نماز میخواندند. پشت سر هر کسی مثل آقایان خوانساری، زنجانی، اراکی و غیره نماز میخواندند. روش امام با آن موقعیت بالایی که داشتند تواضع و اخلاص و عدم تظاهر بود. خداوند در قرآن میفرمایند اگر کسی برای خدا باشد خداوند محبتش را در دلها می اندازد. نفوذ امام در اخلاصش بود. امام با عزت آمد و با عزت رفت. دشمنان فکر میکردند نفوذ و عزت و اقتدار امام روز به روز کم میشود ولی خدا او را با عزت از این دنیا برد.
ظاهرا در زمان رحلت امام در ایران نبودید؟
بله، برای معالجه در خارج بودم. زمان وفات یعنی روز اول آنجا بودم ولی بعد برای تشییع امام با اینکه میخواستم برای معالجه آنجا بمانم برگشتم. تعداد زیادی خبرنگار میخواستند به ایران بیایند به طوری که هواپیماها پر شد. حتی حاضر بودند با قیمتهای کلانی بلیت بگیرند، چون آنها فکر میکردند بعد از امام انقلاب و نظام اسلامی از هم پاشیده خواهد شد در حالیکه ما آنجا بودیم شنیدیم که آیتالله خامنهای به رهبری انتخاب شد، آنها یک دفعه عقبنشینی کردند و فهمیدند که پیشبینی آنها اشتباه بود.
بله؛ امام واقعا چنین رهبری بودند انالذین امنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا، واقعا محبتی خدا در دل مردم انداخت که الهی بود و از مصادیق امدادهای غیبی بود. امیرالمومنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرمایند ولما رای الله صدقنا انزل علینا النصر، در جنگهای صدر اسلام وقتی خدا دید ما راست میگوییم و در ایمانمان صادقیم خداوند یاری خود را بر ما فرستاد. و امام یک چنین نصر و کمک الهی داشتند. اگر انقلاب را به صورت عادی و مادی تجزیه و تحلیل کنیم به واقعیت و حقیقت آن نخواهیم رسید.
.
انتهای پیام /*