نویسنده : محمدمهدی گرجیان


چکیده
فطرت از موضوعاتی است که در طول تاریخ مورد توجه ادیان آسمانی، اندیشه وران و معرفت طلبان بوده و هست. فرهیختگان عرصه توحید و دانشوران ساحت انسان شناسی، نقد عمر خویش را صرف این کالای ثمین کرده و همت خویش را در بحر معرفت فطرت به غواصی کشانده اند تا در عشق را از صدف فطرت اصطیاد کنند. موضوع فطرت از یک منظر، بحث فلسفی است؛ چرا که با سه موضوع مهم فلسفه (خدا، جهان، انسان) ارتباط دارد و از منظر دیگر، بحث فطرت و عشق از موضوعات و مسائل عرفانی شمرده می شود (چرا که مهم ترین موضوع عرفانی عبارت از توحید و موحد است) و عارفان به نحو تفصیلی با زاویه دید نافذ خود به بحث و مذاکره و سرانجام به چشیدن آن پرداخته اند. از منظر ثالث، به مباحث روان شناسی و علوم مرتبط به آن نیز مربوط می شود؛ چنان که با مباحث معرفت شناسی، خداشناسی، انسان شناسی، دین شناسی، معاد، تعلیم و تربیت و مباحث این گونه ای ارتباط دارد، و در رأس همه آن ها در منابع و آموزه های دینی (قرآن و سنت) نیز روی مسأله فطرت تکیه فراوانی شده است که در نهایت هر اندیشه وری با رویکرد خاص خود، آیات و روایات وارد در این باب را به تفسیر نشسته که در این میان لطایف عرفانی عارفان متأله حلاوت ویژه ای دارد که مباحث را در باب فطرت به نحو فطری تفسیر کرده، با نگاه ویژه خود با مبدأ فطرت و عشق و گام های عاشقانه به مقصد معشوق رهسپار شدند، از میان عارفانی که در این عرصه به بحث نشسته اند می توان به عارف کامل میرزا محمدعلی شاه آبادی و خلف صالحش حضرت امام خمینی اشاره کرد که با استفاده از آموزه ها و یافته های پیشینیان، لطایف ذی قیمتی را نیز به آن افزوده اند.


کلمات کلیدی
امام خمینی، دین، فطرت، عرفان، عشق، شاه آبادی، religion, mysticism, Theosophy, fitrat, Shahabadi Imam Khomeini


مـحمد مهدی گرجیان*
چکیده
فطرت از موضوعاتی است که در طول تاریخ مورد توجه ادیان آسمانی ، انـدیشه وران و مـعرفت طلبان بـوده و هست. فرهیختگان عرصه توحید و دانشوران ساحت انسان شناسی، نقد عمر خویش را صرف این کالای ثمین کـرده و همت خویش را در بحر معرفت فطرت به غواصی کشانده اند تا دُرّ عشق را از صدف فطرت اصـطیاد کنند.
موضوع فطرت از یـک مـنظر، بحث فلسفی است؛ چرا که با سه موضوع مهم فلسفه (خدا، جهان، انسان) ارتباط دارد و از منظر دیگر، بحث فطرت و عشق از موضوعات و مسائل عرفانی شمرده می شود (چرا که مهم ترین موضوع عرفانی عبارت از تـوحید و موحد است) و عارفان به نحو تفصیلی با زاویه دید نافذ خود به بحث و مذاکره و سرانجام به چشیدن آن پرداخته اند .
از منظر ثالث، به مباحث روان شناسی و علوم مرتبط به آن نیز مربوط می شود؛ چـنان که بـا مباحث معرفت شناسی، خداشناسی، انسان شناسی، دین شناسی، معاد، تعلیم و تربیت و مباحث این گونه ای ارتباط دارد، و در رأس همه آن ها در منابع و آموزه های دینی (قرآن و سنت) نیز روی مسأله فطرت تکیه فراوانی شده است که در نهایت هر اندیشه وری بـا رویـکرد خاص خود، آیات و روایات وارد در این باب را به تفسیر نشسته که در این میان لطایف عرفانی عارفان متأله حلاوت ویژه ای دارد که مباحث را در بـاب فـطرت به نحو فطری تفسیر کرده، با نگاه ویژه خود با مبدأ فطرت و عشق و گام های عاشقانه به مقصد معشوق رهسپار شدند، از میان عارفانی که در این عرصه به بحث نشسته اند می توان بـه عـارف کـامل میرزا محمدعلی شاه آبادی و خـلف صـالحش حـضرت امام خمینی اشاره کرد که با استفاده از آموزه ها و یافته های پیشینیان، لطایف ذی قیمتی را نیز به آن افزوده اند .

واژگان کلیدی : فطرت ، دین، شاه آبادی ، امام خـمینی، عـرفان، عـشق.

بحث لغوی
قصد نگارنده طرح مباحث لغوی به نحو مـستقصی و کـامل نیست؛ بلکه مدخلی جهت ورود به بحث است که به مقدار ضرورت بسنده می شود .


واژه فطرت
لغویان فَطَرَ را به مـعنای خـلقت گـرفته اند (الفطره بالکسر، الخلقه ) (جوهری ، صحاح اللغه). فطر به معنای شقّ و پاره کـردن نیز هست؛ چرا که خلقت، گویی پاره کردن پرده عدم و حجاب غیبت است و به همین معنا نیز افطار صـائم اسـت. گـویی هیأت اتصالیه امساک را پاره کرده است (امام خمینی، ۱۳۶۸: ص ۱۵۳). گرچه ماده فطر مـکرر در قـرآن آمده ، این لغت با این صیغه و با این وزن یعنی فطرت بر وزن فعلت فقط در یک آیه آمـده کـه در مـورد انسان است و این که دین فطرت الله است (مطهری، ۱۳۶۱ : ص ۱۱ ).


فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فـِطْرَتَ اللَّهـِ الَّتـِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (روم (۳۰)، ۳۰). 


در مـنابع اسـلامی، یـعنی در قرآن و سنت، روی اصل فطرت فراوان تکیه شده است.... ظاهراً این کلمه، پیش از قرآن سـابقه ای نـدارد (مطهری، همان، ص ۱۴).
ابن اثیر می نویسد:
الفطر الابتداء و الاختراع و الفطره منه (ابن اثیر ، النـهایه ) 


فـطر یـعنی ابتدا کردن، ابتدا و اختراع (خلقت ابتدایی که به آن ابداع نیز می گویند که تقلیدی نـیست ) و فـطرت نیز این گونه است.
مقصود از فطرت الله که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حـالت و هـیأتی اسـت که خلق را به آن قرار داده که از لوازم وجود آن ها و از چیزهایی است که در اصل خلقت خمیره آنـ ها بـر آن مخمّر شده است، و فطرت های الاهی چنان چه پس از این معلوم شـود، از الطـافی اسـت که خدای تعالی به آن اختصاص داده، بنی الانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلاً دارای این گـونه فـطرت هایی کـه ذکر می شود نیستند یا ناقصند و حظ کمی از آن دارند (امام خمینی، همان، ص ۱۵۴).


در حـدیث نـبوی آمده است:
کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه.
هر مولودی بر فطرت الاهـی و اسـلامی به دنیا می آید و پدر و مادرش او را [از فطرت اولیه دور می سازند] یهودی یا نصرانی یا مجوس قـرار مـی دهند (احسائی، ۱۴۰۳ ق: ج ۱، ص ۳۵، فصل ۴، ح ۱۸).

در حدیث علوی نـیز آمـده اسـت

لیستأدوهم میثاق فطرته و... (نهج البلاغه، خطبه اول ).


پیامبران آمـدند تـا از مردم وفا به عهدی را که از فطرتشان است بخواهند .


فطرت و طبیعت
لوازم وجود مدرک را فـطرت گـویند و لوازم وجود غیرمدرک را طبیعت خوانند، و از ایـن جـهت گفته نـمی شود کـه فـطرت آب، رَطب است؛ بلکه گفته می شود طـبیعتش چـنین است؛ پس صحیح است نسبت فطرت به خداوند، کما قال سبحانه فـطره اللهـ (آیت الله شاه آبادی،۱۳۸۰ : ص ۱۲۷ )
گرچه هر دو یک امـر تکوینی است، ولی فطرت از طـبیعت آگـاهانه تر است.


امور فطری
گرچه در مـحاورات و مـباحث مطروحه به نحو تسامحی مواردی را به صورت امر فطری احصا می کنند ، از مباحث تخصصی عـرفانی امـور فطری را فقط چهار امر مـی دانند:
۱. حـس کـه به واسطه آن، انـسان مـلکی باشد؛
۲.خیال که بـه واسـطه آن، انسان ملکوتی باشد ؛
۳.عقل که به واسطه آن، انسان جبروتی باشد؛
۴. عشق که به واسـطه آن، انـسان لاهوتی و فانی در حق شود (آیت الله شـاه آبادی، هـمان).

فطرت الاهـی
از آنجا کـه ذات اقدس الاهی صرف کـمال،و خود به ذات خویش، عالم به علم قبل الایجاد است و حتی به همین علم خویش نـیز عـالم است، به تمام ما سوی الله از ازل تـا ابـد نـیز عـالم اسـت که اهل الله آن عـلم را از جـهت وحدت، علم اجمالی و به جهت نهایت انکشاف و وضوح که ناشی از علم علت به معلول خود اسـت، بـه کـشف تفصیلی و علم عنایی تعبیر می کنند و از آن جا کـه مـناط عـشق، ادراک کـمال اسـت و ادراک ذات خـداوند به کمالاتش اقوی الادراکات است چرا که ذات مدرِک و مدرَک اقوی الموجودات است پس به تبع ، ادراک نیز این گونه خواهد بود؛ پس ذات مقدس الاهی در نهایت ابتهاج و عشق به ذات خویش است و بـهجتی و عشقی بالاتر از آن نیست.
عشق به آثار نیز از آثار همین عشق به ذات است که من عشق شیئاً عشق آثاره؛ هر کسی به چیزی عشق بورزد، به آثار آن هم عشق می ورزد.


ویـژگی های فـطرت
در بحث های مقدماتی، مهم ترین و برترین امر فطری را عشق نام نهاده ایم که به واسطه آن انسان، لاهوتی و فانی در حق می شود و چون از ویژگی های امر فطری ملازم وجود بودن و از هیأت های مخمره در اصل طبیعت اسـت مـی توان ویژگی های ذیل را از لازم فطرت دانست.
۱.هیچ کس در اصل آن اختلاف ندارد و اختلاف فقط در مراتب شدت و ضعف آن است که بنا به عواملی این گونه می شود؛ ولی از آن جا که حـقیقت واحـده ذات مراتب است ـ همان گونه کـه در وجـود این گونه است ـ حقایق متباینه نخواهد بود و به همین جهت انسان مفتخر است به این کرامت عظمی که «خلق الله آدم علی صورته» یعنی خداوند ، آدم را بر صـورت خـود آفریده است ‍)مجلسی، ۱۳۴۰ق:ج ۴، ص ۱۱ ح۱، بـاب ۲).
بـه همین سبب است که عالم و جاهل و وحشی و غیرمتمدن و شهری و صحرا نشین در آن متفقند. هیچ یک از عادات و مذاهب و طریق های گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنه ای در آن پیدا نشود. اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آرا و عادات کـه در هـر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابداً تاثیری نکند (امام خمینی ، همان : ص ۱۵۵)؛ به همین سبب می گویند: اختلاف مراتب فهم و شعور انسان خدشه ای بر اصل آن وارد نمی آورد و اگر امـری از امـور وجودی انـسان این گونه شد، از احکام فطرت نخواهد بود و باید آن را از فطریات بیرون دانست و به همین دلیل در آیه شریفه آمـده است:


فطر الناس علیها. همه مردم این گونه اند و در ادامه فرمود: لا تبدیل لخـلق الله.
عـواملی مـثل عادات تغییر می یابد؛ ولی امر فطری تغییر نمی یابد (اقتباس از امام خمینی ، همان).
۲.فطرت از اموری است که از همه بـدیهیات بـدیهی تر است؛ چرا که اموری در آن اختلاف راه ندارد . امری که ابده بدیهات باشد، لوازم آن نـیز ایـن گونه خـواهد بود؛ پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از بدیهی ترین بدیهیات و ضروریات بـاشد : و لکن اکثر الناس لایعلمون، و این مسأله را در منطق نیز آمده است، که امور بـدیهی نیز گاهی مورد غـفلت قـرار می گیرد؛ بدین سبب برای فهم آن فقط اسباب انتباه را مطرح کرده اند .

۳.فطرت یاد شده در انسان نه جعل مستقل دارد و نه جعل تألیفی ما بین ذات و ذاتی؛ بلکه مجعول بالاصاله وجود انسان است و عشق و فـطرت فقط مجعول بالتبع است .
آن گونه که از آیه شریفه (فطر الناس علیها) استفاده می شود و به قول مرحوم آیت الله شاه آبادی، اگر جعل تألیفی بود، تعبیر از «علیها» نمی کرد؛ بلکه فطر الناس معها می فرمود و حـتی جـعل تألیفی عقلاً نیز محال است؛ پس فطرت و عشق از انسان جدایی ناپذیر بلکه با خلقت انسان عجین است.

۴.عشق که فطرت الهیه است، چون اکتسابی نیست، اختلاف و انقلاب در آن راه ندارد ؛ چـرا کـه ید اکتساب و اختلاف از آن مقطوع است؛ بدین لحاظ به صفت عصمت متصف است و اشتباه در آن راه ندارد؛ پس احکامش متبع و ممضی خواهد بود. در آیه شریفه آمده است: لا تبدیل لخلق الله؛ چرا که دست اکـتساب از آن بـه دور است ؛ پس تغییر و تخلف ندارد و الذاتی لا یعلّل و لا یتخلّف (سبزواری، شرح منظومه تعریف ذاتی و عرضی )؛بنابراین ، عشق از انسان منفک نشود (اقتباس از شاه آبادی، همان: ص ۱۲۹).

۵.فطرت در کشف حقایق، حقیق است و از این جهت ارشـاد فـرموده لزوم و تـوسل به آن را فی قوله تعالی فـطره اللهـ کـه منصوب است از بابِ اغراء* به فعل محذوف کانه فرموده: الزم فطره الله؛ فطرت الاهی ، را ملازم دائم باش.

۶. عشق از صفات حقیقیه ذات الاضافه اسـت ؛ یـعنی مـتعلق و معشوق می خواهد. نظیر عقل و معقول و علم و معلوم ؛ پس وجود عـشق بالفعل کشف از وجود معشوق کند قطعاً و لزوماً ( شاه آبادی، همان: ص ۱۳۰ ).
جهان چه ازلی و چه ابدی باشد یا نه و چه سـلسله های مـوجودات غـیر متناهی باشد یا نه، همه فقیرند؛ چون هستی، ذاتی آنان نـیست. اگـر با احاطه عقلی جمیع سلسله های غیر متناهی را بنگری، آوای فقر ذاتی و احتیاج در وجود و کمال آن ها به وجـودی کـه بـالذات موجود است و کمالات ، ذاتی آن است، می شنوی، و اگر به مخاطبه عقلی خطاب بـه سـلسله هـای فقیر بالذات نمایی که ای موجودات فقیر چه کسی قادر است رفع احتیاج شما را نـماید، هـمه بـا زبان فطرت هم صدا فریاد می زنند که ما محتاجیم به موجودی که خود همچون مـا فـقیر نباشد در هستی و کمال هستی، و این فطرت نیز از خود آنان نیست (فِطْرَه اللَّهِ الَّتـِی فـَطَرَ النـَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ) (روم(۳۰):۳۰). فطرت توحید از خداوند است و مخلوقات فقیر بالذات مبدل نمی شوند بـه غـنی بالذات ، و امکان ندارد چنین تبدیلی ، فقیر و محتاجند ، جز غنی بالذات، کسی رفع فـقر آنـان را نـخواهد کرد، و این فقر که لازم ذاتی آنان است همیشگی است ، چه این سلسله ابدی باشد یـا نـباشد ، ازلی باشد یا نباشد ( صحیفه امام، امام خمینی، ۱۳۷۸: ج۱۶، ص ۲۰۷ و ۲۰۸).


معشوق نفس و معشوق حـقیقیِ فـطرت
ازآنـجا که معلوم اولِ انسان، نفس او است به نحو علم حضوری و انسان مدرک ذات خود و خود بین است پس مـعشوق ابـتدایی خـود اواست؛ بدین سبب، معجب و خودپسند و مستبد و خود رأی و آزادی طلب و راحت خواه است. چون شـیطان خـودبین خودخواهی کرد و انا خیر منه( اعراف (۷):۱۲) و به استبداد رأی، ترک سجده بر آدم کرد و خود را از تکلیف آزاد ساخت، بـه راحـت پیوسته، چنانچه اولیای شیطان در مقابل انبیای کلمه ان انتم الا بشر مثلنا که از نـاحیه اسـتقلال و استبداد بود ایشان را از استظلال به ظل وجـود آنـها مـحروم ساخت ( شاه آبادی، همان: ص ۱۳۱).
دعوت انبیای عظام و اولیـای الاهـی به آن بود و هست که انسان از معشوق ابتدایی گذر کرده، به معشوق حـقیقی بـرسد و مادامی که در این دامگه عـشق ابـتدایی اسیر اسـت نـمی تواند بـه اوج ملکوت راهی یابد.و با تنبه کـمی مـتوجه می شود که مادامی که انسان مبتلا به معشوق نفس است و تا زمـانی کـه از این دامگه خارج نشود، به وصـال معشوق حقیقی نایل نـشود؛ پس حـنافت و اعراض را در آیه شریفه، قید طـلب عـاشق مقرر فرموده است؛ چرا که قال تعالی: فاقم وجهک للدین حنیفاً و معصوم (ع) در درجـات عـلم درجه اوّل را انصات* دانسته است. کـما ایـن که در کـتاب خصال، ج۱، ص۲۸۷ رقم ۴۳ قـال البـاقر(ع)«جاء رجل الی النبی (ص) فـقال یـا رسول الله، ما حق العلم؟ قال الانصاتُ له، قال ثم مه؟ قال الاستماع، قال ثم مه؟ قال الحفظ له، قـال ثـم مه؟ قال ثم العمل به، قال ثـم مه؟ قـال ثم النـشر ». و مـعلوم اسـت مادامی که تخلیه دل از بـیگانگان نشود، توجه به مقصد مقصود نتوان کرد: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جـَوْفِهِ (احـزاب(۳۲)، ۴) یعنی خداوند، درون انسان دو قلب قرار نـداده اسـت ، و بـدون حـضور قـلب و اقامه روی دل به سـوی مـقصد، مقصود حاصل نشود ( شاه آبادی، همان: ص ۲و۱۳۱ ، برگرفته ...) و در بحث های آینده در باره با این چهار خصوصیت انسان بحث بـیشتری خـواهیم داشـت.


فطرت اصلی و فطرت تبعی (عشق به کـمال مـطلق و تـنفر از نـقص)
حـق تـبارک و تعالی با عنایت و رحمت خود به ید قدرت خود که طینت آدم اوّل را مخمر فرمود،** فطرت و طینت به آن مرحمت فرمود یکی اصلی، دیگری تبعی که این دو فطرت، براق سـیر و رفرف عروج او است به سوی مقصد و مقصود اصلی و آن دو فطرت، اصل و پایه جمیع فطریاتی است که در انسان مخمّر است و دیگر فطریات شاخه ها و ارواق آن است.
یکی از آن دو فطرت که سمت اصلیت دارد، فطرت عشق بـه کـمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است... و دیگری از آن دو فطرت که سمت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمر بالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به کـمال، تـنفر از نقص نیز مطبوع و مخمر در انسان است ( امام خمینی، ۱۳۸۲: ص ۶۲۸).
در صورتی دو فطرت اصلی و فرعی کارکرد اصلی خود را خواهند داشت که محکوم به حجاب طبیعت نـشده بـاشند که در این صورت ، نورانیت خـویش را از دسـت داده ، به احکام طبیعت محکوم می شوند و در حجاب باقی می مانند و مبدأ جمیع شر و منشأ جمیع شقاوت و بدبختی ها خواهند شد.
احکام آسمانی و دستورهای انبیای عظام و آیـات بـاهرات طبق نقشه فطرت طـرح ریـزی شده است و تمام احکام الاهی نیز طبق دو فطرت اصلی و تبعی به دو قسم کلی و دو مقصد اصلی منقسم می شود.


احکام فطرت
«مقصد اوّل که اصلی و استقلالی است ، توجه دادن به فطرت به کمال مطلق است که حق جل و علا و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افـعالیه او اسـت که مـباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و کتب و رسل و ملائکه و یوم الاخر » و اهم و عمده مراتب سلوک نفسانی و بـسیاری از فروع احکام از قبیل مهمات صلات و حج به این مقصد مربوط اسـت یـا بـی واسطه یا با واسطه.
مقصد دوم که عرضی و تبعی است، تنفّر دادن فطرت است از شجره خبیثه دنیا و طبیعت کـه ام النـقائص و ام الامراض است و بسیاری از مسائل ربوبیات و عمده دعوت های قرآنی و مواعظ الهیه و نبویه و ولویـّه و عـمده ابـواب ارتیاض و سلوک و کثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترک فواحش و معاصی بـه آن رجوع کند (امام خمینی، ۱۳۷۷: ص۸۰ و ۸۱).


احکام فطرت را می توان به دو قسم عمده تقسیم کـرد:


أ. توحید و اوصاف توحید
البـته عـشق به کمال مطلق منشأ عشق به علم مطلق، قدرت، حیات و اراده مطلقه و اوصاف جمال و جلال در فطرت تمام افراد بشر موجود است و هیچ انسانی در اصل این فطرت بر دیگری ممتاز نیست؛ ولی مدارج و مـراتب فرق دارد ؛ یعنی احتجاب به طبیعت و کثرت و قلت حجاب ها و فراوانی و کمی اشتغال ها به کثرت و وابستگی به دنیا باعث می شود که انسان ها در تشخیص کمال مطلق متفرق و مختلف شوند.
در نهایت همه شروری که از انـسان سـرمی زند، به واسطه احتجاب فطرت و فطرت محجوبه است و خود فطرت به سبب حجاب ها شرّیت بالعرض یافته و شریر شده است و اگر این حجاب های ظلمانی، بلکه نورانی از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت بـه هـمان طور که به ید قدرت الاهی تخمیر شده ، مخلی به روحانیت خود باشد ، آن وقت عشق به کمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او هویدا می شود و محبوب های مجازی و بت های خانه دل را در هـم مـی شکند و خودی و خودخواهی و هر چه هست را زیر پا می نهد و دستاویز دلبری می شود که تمام دل ها (خواهی نخواهی) به آن متوجه است و تمام فطرتها دانسته و ندانسته طلبکار اویند، و صاحب چنین فطرت هـر چـه از او صـادر شود، در راه حق و حقیقت است و هـمه راه، وصـول بـه خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است و خود این فطرت مبدأ و منشأ خیرات و سعادات است و خود خیّر بلکه خیر است (امام خـمینی، هـمان، ص ۸۲).


ب. فـطرت و ولایت
اکنون می گوییم که این کمال مطلق و جـمال عـلی الاطلاق که همه سلسله بشر عاشق و فریفته آنند، حق تعالی ـ جل جلاله ـ است؛ زیرا به برهان ثابت است کـه ذات مـقدس بـسیط الحقیقه است (صدرالمتألهین ، ۱۴۱۰ : ج۶، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۵ ) و بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق بـاشد و دیگر موجودات جلوه ای از جلوات عقل و رشحه ای از رشحات فیض مقدس اویند؛ پس هر یک را محدودیت و تعیّنی است که تـنزل از کـمال مـطلق دارند و همین معشوق حقیقی که ذات مقدس است، باید واحد علی الاطلاق بـاشد؛ وگـرنه از بساطت حقیقت خارج شود و کمال مطلق نبود و نیز این ذات معشوقه همه سلسله بشر به فطرت اصـلیه، دارای هـمه کـمالات است؛ وگرنه از کمال مطلق خارج شود و معشوق کمال مطلق است و چون حـقیقت ولایـت بـه نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق است(شاه آبادی، همان : ص ۱۴ ، ۳۹، ۴۱) آن فیض، خارج از همه مـراتب حـدود و تـعینات است و از آن تعبیر به وجود مطلق شود. فطرت به آن حقیقت متعلق است؛ امّا تعلق تـبعی، چـنانچه خود آن حقیقت، حقیقت مستظله است و از آن به ظل الله تعبیر کنند و آن را مشیت مطلقه و حـقیقت مـحمّدیه و عـلویه دانند (همان، ص ۱۹۵).
چون فطرت فنای در کمال مطلق را خواهد ، حصول آن حقیقت که حقیقت ولایت اسـت، حـصول فنا در کمال مطلق است؛ پس حقیقت ولایت نیز از فطریات است و از این جهت است کـه در روایـت شـریفه، فطرت الله التی فطر الناس علیها را گاهی به فطرت معرفت تفسیر فرموده (صدوق،۱۳۹۱ق: ص ۳۳۰، باب ۵۳، ح۹).


گـاهی بـه فطرت توحید ( همان حدیث ۱و۲و۴و۵) و گاهی به فطرت ولایت ( تأویل الایات الظاهره، ص ۴۲۷، وبـحرانی ، بـی تا : ج۳، ص ۲۶۲، ح ۲۳ ) و گـاهی به اسلام (صدوق، همان، ص ۳۲۹، باب ۵۳، ح۳) و در بعضی از روایات است که از حضرت امام باقر(ع) روایت شده کـه فـرمود:
و تا این جا توحید اسـت (بـحرانی، بی تا: ج ۳، ص ۲۶۲، ح ۱۹)، و این حدیث شاهد مقاله ما است که ولایت از شعبه توحید شمرده می شود ؛ زیرا حقیقت ولایـت، فـیض مطلق است و فیض مطلق، ظل وحدت مطلقه است، و فطرت، بالذات متوجه کـمال اصـلی، و بالتبع متوجه کمال ظلی است( امام خـمینی، هـمان: ص ۹۹و ۱۰۰).


احـتجاب فطرت عشق از معشوق حقیقی
مقصود از فطرت ثـانیه، احـتجاب فطرت عشق است از معشوق حقیقی به حب شهوات و زخارف و آمال دنیا که عـلی التـحقیق همان حقیقت عشق کمال و عـشق خـیر و عشق خـوبی اسـت از اشـتباه صغرای نقص به کمال و شر بـه خـیر و بدی به خوبی و الّا در اصل کبری خطایی نبود که حب و عشق کمال بـوده اسـت.


حجاب های دهگانه فطرت
اوّل: غلظت طبیعت و کـدورت جوهره نطفه که از مـواد کـثیفه تحقق یافته باشد؛دوم: کیفیت ورود در اصـلاب بـه نحو عصیان:سوم: اهل حجاب بودن اصلاب؛چهارم: کیفیت ورود در رحم ( به نحو طـغیان بـودن)؛پنجم: احتجاب صاحب رحم بـه کـفر ؛شـشم: تغذیه در رحم بـه مـحرمات یا اغذیه کثیفه؛هـفتم: رضـاع به لبن حرام یا به اعداد به محرمات یا به اغذیه کثیفه؛هشتم: احـتجاب مـرضعه؛نهم : تربیت و عادات به قبایح ؛دهـم: مـجالست با اهـل حـجاب؛
چـنان که در حدیث قدسی آمـده است:
کل عبادی خلقتهم حنفاء فاجتالهم الشیاطین عن دینهم و امروهم ان یشرکوا بی. 
تمام بندگان خـود را بـر فطرت پاک آفریده ام، پس شیاطین آنان را از دینشان بـرگرداندند و بـه آنـان امـر کـردند که به مـن شـرک بورزند.


در حدیث آمده است:
کل مولود یولد علی الفطره و انما ابواه یهودانه و یمجسانه و ینصرانه ( کافی، ج ۲، ص ۱۳ و بـحارالانوار ، ج ۳، ص ۲۸۱ ، ح۲۲ ، و ص ۲۷۹ ، ح۱۱، ج ۳۹، ص ۳۲۸، ح۲۷ )
هـر مـولودی بر فطرت اسلام به دنیا می آید ایـن پدر و مـادر او هـستند کـه او را یـهودی یـا نصرانی یا مجوسی می کنند) (برگرفته از شاه آبادی،۱۳۸۰: ص ۱۴۹ ـ ۱۵۱ ).
راه گذر از معشوق مجازی و وصول به معشوق حقیقی ونشانِه هر یک مهمترین دلیلی که می توان بر مجازی بودن معشوق و عشق مجازی اقـامه کرد، آن است که فطرت الهیه هیچ گاه از بین نمی رود؛ بلکه فقط محتجب به حجاب می شود و برای رفع حجاب محتاج به ریاضت طبیعت و اعمال فکر در کتاب فطرت و مطالعه در معشوق فعلی خود اسـت. اگـر انسان علاقه مند است تا از معشوق فعلی خود تجاوز کند، این نشانه آن است که معشوق, معشوق حقیقی نیست ؛بلکه مجازی است ؛ بدین سبب از او صرف نظر کرده؛ به معشوق حقیقی رویکرد خـواهد داشـت، و اگر توجه به معشوق مجازی به نظر آلی بود مثل نظر حضرت یعقوب به خدمه یوسف، با نظر واقعی منافات نداشته؛ بلکه حبّ ظـاهر بـود که در مظهر نمایش داشت؛ ولی اگـر نـظر در معشوقات مجازی به نحو استقلال بوده باشد، نابود خواهد شد؛ چرا که وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَه أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛ هـر کـس که در دنیا نابینا اسـت ، گـمراه است؛ پس در آخرت نیز نابینا و گمراه خواهد بود( اسراء (۱۷): ۷۲ )؛ پس مبتلایان به حب شهوات و زینت دنیا و امثال آن ها در آخرت بیچاره خواهند شد؛ چرا که در عالم آخرت، معشوق عالم محسوس را نخواهند یـافت و هـر چه در عالم برزخ بکوشند صور معشوقات دنیا را که صرفاً سرابی برای آنان است نیابند؛ بلکه آن صور موذی آنان خواهد شد به نحوی که می گویند یَالَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فـَبِئْسَ الْقـَرِینُ (زخرف (۴۳ ): ۳۸)؛ ای کـاش بین من و آن ها فاصله می افتاد همچون فاصله ای که بین مشرق و مغرب عالم است ( برگرفته از شاه آبادی ، همان:ص ۱۵۴ ـ ۱۵۶).
سـرآمد معشوق های ابتدایی و مجازی، معشوقه نفس او است . سرآمد علل ابتلا به مـعشوقه نـفس، عـلل چهارگانه نفس است که عبارتند از عجب ، استبداد، حریت ، راحت طلبی، و راه توجه مجدد به فطرت، زدودن و درمان این مـفاسد و امـراض از نفس است .

انسان به مقتضای فطرتش مدرِک ، و به دنبال جلب منفعت و دفع ضـرر مـقرون بـا علم و اراده است و اصول انسانیت نیز از این جهت در او وجود دارد و مبادی تصوریه و تصدیقیه او نزد او بدیهی است و بـاب تعبد و تقلید در تحقیق اصول بر او بسته است؛ ولی احتجاب به حجب چهارگانه عجب و اسـتبداد، حریت و راحت طلبی مـانع وصـول به حقیقت است و از آن جا که این علل اربعه در خود نفس است باید کتاب نفس بیشتر مورد توجه قرار گیرد تا امراض او برطرف شود، و از آن جا که کمال و نقص ملاک معشوقیت و عدم آن اسـت چرا که مناط معشوقیت کمال و مناط مبغوضیت نقص است و در صورتی که معشوقه نفس را بر عاشق عرضه کنیم، پرده از چهره خود برداشته، جهل و عجز را که سرآمد نقایص است را در خود احساس می کند و دست از عـجب و خـودپسندی برداشته از هوای نفس اعراض می کند، در این صورت، به مقتضای فطرت حنیف و سالم به دنبال معشوق حقیقی می رود.
از طرف دیگر ، ملاک حریت و عبودیت، قدرت و عجز است که در علم و جهل ریشه دارنـد و چـون مناط فطری حریت قدرت بر اجرای مقاصد است اگر به مجرد مشیّت و اراده توانایی نیز حاصل باشد می تواند ادعای حریت و اطلاق کند که فعال ما یشاء و حاکم ما یرید اسـت؛ ولی کـسی که خود را ناتوان مشاهده کند و عالم را در برابر خود عاصی ببیند، به ویژه درجنب قدرت انبیا و اولیاء سر خجالت به زیر انداخته، دست از حریت کشیده، به عبودیت و رقیت اقرار می کند کـه عـَبْداً مـَّمْلُوکاً لَا یَقْدِرُ عَلَی شَیْ ءٍ.........(نحل(۱۶):۷۵)؛ بـنده مـملوکی کـه بر هیچ چیز توانا نیست، و برای رفع این مرض، اولیای الاهی در عبادات به اقرار به عبودیت امر کردند.
ملاک استضلال و اسـتقلال عـلم و جـهل به مصالح و مفاسد است؛ بدین سبب، جهال، فـارقی بـین خود و انبیا نمی دیدند و می گفتند:


إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا ( ابراهیم(۱۴):،۱۰).
شما [=پیامبران] همچون ما از جنس بشر هستید، و پیامبران در مقام جواب اسـتضلال خـود کـه همان عدم استقلال است اشاره می کردند و می گفتند:
قُلْ إِنَّمَا أَنـَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَی (کهف(۱۸):۱۱۰)؛
پس با مطالعه کتب فطرت می توان به جهالت خود در مصالح و مفاسد پی برد و به ظل وجـود مـقدس انـبیا و اولیای الاهی ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ که ظل الله هستند درآمد و فرمانبرداری کـرد و مـلاک حرکت و راحت طلبی عشق و عدم آن است. وجدان یا فقدان معشوق حرکت و راحت می آورد و با مطالعه کـتاب فـطرت، خـود را عاشق می یابد و به مقتضای فطرت عشق و عدم وجدان معشوق دست از راحت طـلبی بـرمی دارد. در طـلب معشوق می کوشد و ندای لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (کهف (۱۸):۶۰) از قلبش بر زبـان جـاری مـی شود و در جوارح و جوانحش ساری می شود و آرامش را از او می گیرد و از نای او ندای فتصیر ارواحنا معلقه بعزّ قدسک بـه گـوش جان ها می رسد،و به مقدار عشق و عملکرد به حکم فطرت دست ازخود برداشته ، مـعشوق حـقیقی را بـه همان مقدار ببیند؛ چرا که معشوق حقیقی حجابی ندارد ( بلکه حجاب مخصوص

عاشق و بـه اعـتبار اشتباه معشوق حقیقی به مجازی و لوازم آن است و چون حجاب مرتفع،و توجه کامل شود ، لابـد بـه مـشاهده معشوق سرافراز، و به نهایت عبودیت و فناء درآن موفق شود) (شاه آبادی: همان، ص ۱۳۷و ۱۳۸؛ پس به مقتضای ادراک نقص، جهل و عـجز کـه سرآمد نقایص است، خود را از معشوقیت عزل و از خود رفع اشتباه کند و به سـبب جـهل بـه حقایق از دعوی فرمانفرمایی و استبداد و استقلال خارج و برای طاعت و استضلال مهیا شود و به سبب ادراک عجز از تـقاضای حـریت بـیرون رفته ، به رقیت و انقیاد، خود را سزاوار داند و به واسطه وجود عشق، خـود را از سـکونت و راحت طلبی خارج کرده ، در طلب معشوق حقیقی برآید و روی به درگاه او آورد و فرمان فاقم و جهک للدین حنیفاً را اطـاعت کـند. ( شاه آبادی، همان)، و به مقتضای فطرت یاد شده، به آنچه در فطرت او است مـلتزم شـود و بدون معلم بتواند به سه اصل ذیـل کـه در فـطرت انسان مسطور است، دست یابد.


۱. لزوم معرفت اصـل مـبدأ و معاد هر چیزی ( و لوازم و فروعات آن دو) و شاهدش عشق ، علم و کمال است؛
۲. لزوم خضوع و عبودیت برای کـامل کـه از لوازم فطرت است ؛
۳. لزوم عدل و اعـطاء کـل ذی حـق حـقه و بـغض ظلم و تعدی است؛
پس دین فطری و الاهـی عـبارت است از معرفت و عبودیت و عدالت در حقوق و حدود و از این جا ظاهر می شود وجه تفسیر فـطرت و تـعبیر از دین به توحید (شاه آبادی، همان ، ص ۱۳۹ )؛ البـته به معنای وسیع تـوحید کـه تمام اصول دین و مذهب را شـامل اسـت.
معلوم شد که احکام فطرت از جمیع احکام بدیهیه بدیهی تراست؛ زیرا در تمام احکام عـقلیه، حـکمی که بدین مثابه باشد کـه هـیچ کس در آن خـلاف نکند و نکرده بـاشد نـداریم و معلوم است چنین چـیزی اوضـح ضروریات و ابده بدیهیات است و چیزهایی که لازمه آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد ؛ پس اگـر توحید یا سایر معارف از احکام فـطرت یـا لوازم آن باشد، بـاید از ابـده بـدیهیات و اظهر ضروریات باشد: و لکـن اکثر الناس لا یعلمون (امام خمینی، ۱۳۶۸: ص۱۸۰و ۱۸۱)؛ پس انسان با مطالعه کتاب تکوین خود (فطرت) و کتاب تـدوین انـسان کامل ( قرآن) که واحدند می تواند بـه حـکم فـطرت بـا پای فـطرت و در مسیر فطرت بـه مـقصد فطرت برسد.


منابع و مآخذ
*.قرآن مجید .
*.نهج البلاغه.
۱. ابن بابویه قمی (صدوق) محمد بن علی، کـتاب التـوحید، تـهران. مکتبه الصدوق، ۱۳۹۱ ق.
۲. احسائی ، محمّدابن علی بن ابراهیم( مـعروف بـه ابـی جـمهور)، عـوالی اللئالی، تـحقیق مجتبی عراقی، قم، مطبعه سید الشهداء، ۱۴۰۳ ق.
۳. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان .بی تا .
۴. خمینی، روح الله، چهل حدیث، مرکز فرهنگی رجاء، ۱۳۶۸ش.
۵. ـــــــــــــ ، سر الصـلاه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۳۶۹ش. ج۱۰.
۶. ـــــــــــــ ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، ۱۳۷۷ش، ج ۱ .
۷. ـــــــــــــــ ، صحیفه امام(۲۲ جلدی)، مؤسسه تنظیم و نشر امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸ ش،ج۱.
۸. ـــــــــــــ ، تفسیر و شواهد قرآنی در آثار امـام خـمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، ۱۳۸۲ ش.
۹. شاه آبادی، شذرات المعارف، تهران بنیاد علوم معارف اسلامی، ۱۳۸۰ش.
۱۰. شاه آبادی، محمد علی، ، رشحات البحار،تهران. نهضت زنان مسلمان، بی تا.
۱۱. صدرالمتألهین، محمدبن ابراهیم، الأسفارالأربعه، داراحیاء التـراث العـربی، بیروت، ۱۴۱۰ ق.
۱۲ . مجلسی، محمدباقر. بحارالانوار،بیروت، مؤسسه الوفاء ۱۳۴۰ ق.
۱۳ . مطهری مرتضی، فطرت، تهران، انتشارات انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان، ۱۳۶۱ش.

. انتهای پیام /*