پرتال امام خمینی(س)/یادداشت ۵۷۴: حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا سعیدی، از پیشگامان نهضت امام خمینی(س) سال ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در زندان های ساواک به شهادت رسید. او با وجود داشتن فرزندان کوچک و خطری که خانواده اش را تهدید می کرد، با امام ارتباط عمیقی داشت و نامه های مختلفی میان ایشان و امام رد و بدل شد. امسال در آستانه چهل و چهارمین سالروز پیروزی نهضتی که خون چنین مردانی آبیاری اش کرده اند، مروری کوتاه خواهیم داشت بر فعالیت هایشان و اما حاج محمدرضا سعیدی:

فعالیت های سیاسی و سید محمد رضا سعیدی

«سیدمحمدرضا سعیدی» با هجرتش به قم، شاگرد درس امام و از نام آورترین ها شد. فعالیت های سیاسی اش را که آغاز کرد به جرم سخنرانی علیه رژیم شاه در آبادان دستگیر شد که با وساطت  آیت الله العظمی بروجردی آزاد شد. در حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که منجر به دستگیری امام خمینی شد (برای مطالعه بیشتر به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و نهضت امام خمینی (س) مراجعه کنید)، در کویت رژیم شاه را به باد انتقاد گرفت و با ارسال نامه برای مراجع مقیم نجف آنان را از خطری که جان امام را در ایران تهدید می‌کرد مطلع کرد. پس از چند ماه به قصد زیارت امام با لباس مبدل وارد ایران شد و به دنبال تبعید امام از ترکیه به نجف، خود را به آنجا رساند و برای بهتر شناساندن امام خمینی به علما و مدرسین حوزه علمیه تلاش فراوانی کرد.

وی در مسیر مبارزه علیه رژیم شاه بار‌ها به وسیله ساواک تحت تعقیب قرار گرفت و دستگیر و ممنوع‌ المنبر شد، و در ماجرای کاپیتولاسیون به شدت علیه مستشاران آمریکایی به انتقاد پرداخت. پس از بازگشت به قم، به دعوت عده‌ای از مؤمنین جنوب شرق تهران، به مسجد موسی ابن جعفر آمد و ضمن اقامه نماز جماعت در آنجا، مسجد را به صورت پایگاهی قوی علیه رژیم شاه درآورد.

امام در نامه ای که در بیست و هشتم اسفندماه ۴۴ خطاب به وی نوشت، او را به صبر در برابر مشکلات دعوت کرد. متن نامه امام به شرح زیر است:

"‌‌بسمه تعالی‌

به عرض می رساند، مرقوم شریف که حاکی از سلامت مزاج محترم بود، موجب‌‎ ‎‌تشکر گردید. شرحی راجع به اوضاع ‌‌[‌‌داده و‌‌]‌‌ اظهار نگرانی نموده بودید. با آنکه حق با‌‎ ‎‌شماست، لکن اگر انسان در این اوضاع و احوال قیام به وظیفه کند و موفق به خدمت شود،‌‎ ‎‌نگرانی ندارد. نگرانی آنجاست که به خدمت قیام نکند واز وظیفه ـ خدای نخواسته ـ شانه‌‎ ‎‌خالی کند.امید است ان شاءالله خداوند تعالی به امثال جنابعالی توفیق عنایت فرماید که در‌‎ ‎‌مقابل همه ناراحتی ها و ناگواری ها محکم بایستید و از پیشامدها ـ هر چه باشد ـ مأیوس‌‎ ‎‌نشوید.خداوند تعالی با شماست، و باعمل به وظیفه تأیید خواهد فرمود. و بر فرض شکست‌‎ ‎‌صوری، فتح نهایی با اهل تقوا و عامل به وظیفه است. این ارعاد و ابراق‌‎[۱]‎‌ و فتح باب ظلم‌‎ ‎‌حاکی از ضعف است: و إِنَّمَا یَحتَاجُ إِلَی الظُّلمِ الضعیفُ‌‌. جنابعالی در امور جاریه نگران‌‎ ‎‌نباشید و ضعف به خودتان راه ندهید.ان شاء الله این امور موقتی است و اَمَد آن سر خواهد‌‎ ‎‌آمد. (صحیفه امام؛ ج ۲، ص ۷۰)

در سال ۱۳۴۵ به اتهام اقدام علیه امنیت کشور دستگیر و ۶۶ روز بازداشت بود. ساواک در تاریخ دوم اردیبهشت ۴۵ این موضوع را چنین گزارش کرده است: 

"از ساعت ۱۸:۰۰ روز ۱۳۴۵/۰۵/۰۲ سید محمدرضا سعیدی امام جماعت مسجد موسی بن جعفر واقع در خیابان غیاثی به منبر رفته و ضمن سخنان خود اظهار داشت آقایان امام حسن را برای چه زهر دادند و از بین بردند برای اینکه جهت دین اسلام مبارزه می کرد و می خواست پایه ظلم و ستم را از بین ببرد. عبدالصباح کتابی منتشر کرده که مفاد آن برای اسلام زیان آور است و کسی درباره چاپ و نشر آن چیزی نمی گوید ولی آقای خمینی را زندانی و تبعید کرده اند. البته زندانی و تبعید شدن خمینی و سایرین برای ما خیر و برکت دارد. آقای شیخ عباسعلی اسلامی سبزواری و سید جبرئیل را دستگیر و در میان دو هزار لات و چاقو کش زندانی نمودند و در ماه محرم این آقایان با همه عذاب و شکنجه و ناراحتی که دیدند به هدایت و ارشاد زندانیان پرداختند. ان شاءالله آقای خمینی بر می گردد. سپس ضمن دعا اظهار داشت: خدایا خمینی را هر چه زودتر صحیح و سالم در پناه خود به وطن خویش بازگردان و مقلدین او را در پناه خودت حفظ بفرما. ساعت ۲۱:۰۰ جلسه سخنرانی ختم و مشارالیه را با اتومبیل فولکس واگن شماره ۸۶۲۷-ط ۲۵ به منزلش بردند." (یاران امام در آینه اسناد؛ ج ۳، ص ۴۵۶-۴۵۷)

ساواک در گزارش دیگری که در بیست و نهم اردیبهشت ۴۵ درباره وی صادر کرد، او را از طرفداران سرسخت امام معرفی کرد و اینگونه نگاشت:

"سید محمدرضا سعیدی، امام جماعت مسجد موسی بن جعفر واقع در انتهای خیابان غیاثی که قبلا مقیم شهرستان قم بوده و چند ماه قبل به تهران آمده است از روحانیون ناراحت و از طرفداران جدی  سرسخت خمینی می باشد و چنانچه فرصتی به دست آورد در مسجد مزبور به منبر رفته و ضمن اظهارات خلاف رویه از خمینی تجلیل می کند...) (یاران امام در آینه اسناد؛ ج ۳، ص ۴۷۷)

مرحوم مرضیه دباغ که از شاگردان شهید سعیدی بود در خاطره ای روایت کرده است: 

"روزی شهید سعیدی از شانزده خانمی که شاگردش بودند،‌ خواست به مناسبت ولادت حضرت زهرا (س) مقاله‌ای بنویسند. من نیز چهار صفحه راجع به «گریه حضرت زهرا (س)» نوشتم که در آن به فلسفة گریه‌ی حضرت پرداختم، و در آن تأکید کردم که گریه‌ی خانم؛ با آن شخصیت‌شان که قطب عالم امکان هستند بی‌شک تنها به خاطر از دست دادن پدر بزرگوارشان نبوده است؛ بلکه حضرت زهرا (س) از گریه به عنوان حربه‌ای برای نشان دادن چهره‌ی واقعی حکومت و خیانت‌ها و ظلم‌های آن استفاده و تبلیغ می‌کردند. این خطاست که فکر کنیم گریه حضرت به خاطر «فدک» و مال دنیا بوده است، چرا که وجود مقدس و مبارک ایشان معصوم بوده ترک اولی نمی‌کرده‌اند. اشتباه است که بیندیشیم ناله‌های حضرت برای رحلت پیغمبر اکرم (ص) بوده است، چرا که فاطمه (س) در برابر مشیت و حکم الهی خاضع و تسلیم بوده‌اند. در فضای سیاسی و جامعه‌ای که حضرت ایشان نمی‌توانستند سخنرانی و اعتراض کنند، قیام کنند و فریاد برکشند؛ افرادی را گرد خود جمع می‌کردند و با گریه زبان حال می‌گفته‌اند.

در قسمتی از مقاله از «حسنین و زینبین» یاد کرده بودم. شهید سعیدی روی این دو عنوان انگشت گذاشت و گفت: «فکر نویی در پس این عنوان می‌بینم.» و علت آن را پرسید، توضیح دادم که وقتی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) می‌شوند «حسنین» پس حضرت زینب (س) و حضرت ام‌کلثوم (س) هم می‌شوند «زینبین». بیان کردم به همان میزان که حضرت زینب (س) ایثار و فداکاری کردند، حضرت ام‌کلثوم (س) نیز در فداکاری و از خود گذشتگی سهم داشتند، ما بیشتر از زینب (س) یاد می‌کنیم و خدمات ام‌کلثوم (س) را نادیده می‌گیریم.

شهید سعیدی تمام مقاله‌ ها را جمع کرد و خواند سپس مرا صدا زد و گفت:

«خانم دباغ! باید زیر این مقاله را امضا کنید!»

پرسیدم: «چرا حاج آقا؟»

گفت: «اگر ما این مقاله را بدون امضا چاپ کنیم ساواک نسبت به آن حساس می‌شود. ما باید مقاله‌ای با امضا و نام ارائه دهیم!»

گفتم: «باشد، عیبی ندارد.»

زیر مقاله را امضا کردم. او نگاهی به من کرد و لبخندی زد. دریافتم که او با این کار می‌خواست مرا امتحان کند و بداند تا چه حد پای کار می‌ ایستم."

 

سال بعد به طور مخفیانه به عراق رفت. در سال ۱۳۴۷ به فرمان امام، مأمور جمع‌آوری کمک برای مردم فلسطین شد. در اردیبهشت ۱۳۴۹ در اعتراض به مشارکت سرمایه‌داران آمریکایی در اقتصاد ایران سخنرانی کرد. او ورود سرمایه‌گذاران آمریکایی به ایران را خیانتی بزرگتر از کاپیتولاسیون و قرادادی استعماری‌تر از تنباکو می‌ دانست و با سخنان تند، نامه‌ ها و بیانیه‌ های افشاگرانه، رژیم شاه را سخت به وحشت می‌انداخت.

 

فرزندشان سید محمد سعیدی در خاطره ای نقل کرده است:

"زمانی که ایشان به نجف مشرف شدند در کنار قبر مطهر امام علی (ع) آرزوی شهادت می‌ کنند و ۱۰ روز قبل از شهادت علامه طباطبایی را در عالم خواب می بیند که می‌گوید امام حسین (ع) را در خواب دیده ام که فرمودند به سعیدی بگو، بیا، چیزی نیست ما نگهدارت هستیم و این را به دستخط خودشان در پشت یکی از کتب یادداشت کرده‌ اند." (قم نیوز)

 

حمید حاجی عبدالوهاب در خاطرات خود از اثرگذاری شهید سعیدی و شهید غفاری چنین گفته است: 

‌آیت الله سید محمدرضا سعیدی‌‌ و آیت الله حسین غفاری، با سخنرانی و ‌‎ ‎‌برگزاری جلسات متعدد نقش قابل توجهی در شناساندن حضرت امام‎ داشتند. خیلی با شجاعت برخورد می کردند. در آن ایام مساجدی مانند ‌‎ ‎‌مسجد سید عزیزالله‌‌ پاتوق مبارزات بود و عموماً مبارزان به آنجا رفت و ‌‎ ‎‌آمد داشتند و جلساتی در مسجد برگزار می شد.‌ (خاطرات مبارزه و زندان، ص ۲۴-۲۵)

سرانجام در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۹ پس از اعلام خبر مربوط به کنسرسیوم سرمایه گذاری آمریکا در ایران به مخالفت با آن برخواست و آن را مصیبتی بزرگتر از نهضت تنباکو و کاپیتولاسیون خواند، در همین رابطه به علما نامه هایی نوشت، تا آن که در  روز ۱۱ خرداد سال ۱۳۴۹ بعد از اقامه نماز به منزل رفت، که ساعت یک بعد از ظهر ساواک به منزل ایشان یورش برد و بعد از به هم ریختن اثاثیه منزل ایشان را به زندان قزل قلعه بردند، و در زندان انفرادی تا ۱۰ روز به شدیدترین وجه ممکن شکنجه دادند. اسناد به دست آمده بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نشان می دهد ایشان با تمام شکنجه ها از امام به عنوان آیت الله خمینی یاد کرده و زمانی که مجبور بوده از محمدرضا پهلوی نام ببرد به کلمه شاه بسنده کرده است و 

هیچ عنوانی مثل شاهنشاه و آریامهر و ... به کار نبرده است، و در نهایت ساواک در شرایطی قرار گرفته است که از بین بردن ایشان را برای آینده رژیم امری ضروری تشخیص داده است. 

برهمین اساس طرح قتل ایشان در شامگاه روز ۲۰ خرداد ماه ۱۳۴۹ اجرا شد. شب پنجشنبه ۲۰ خرداد ماه ۱۳۴۹ (۶ ربیع الثانی ۱۳۹۰) برق زندان قزل قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفته، پس از لحظه ای چند تن شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند. زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند و چه کردند و فریادی که در سلول طنین افکند از چه کسی بود. دیری نپایید که برق زندان روشن شد زندانیانی که حس کنجکاوی شان تحریک شده بود. به سلول مرحوم سعیدی سر کشیدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باری روبه رو شدند. سعیدی با وضعی غیر عادی در گوشه سلول افتاده و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود، با سروصدا و داد و فریاد زندانی ها ماموران نگهبانی سر رسیدند و در سلول را باز کردند و او را از سلول بیرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند اما دیگر دیر شده بود.

در بخشی از اعلامیه ای که ساواک از روحانیون مبارز به دست آورده و در تاریخ ۱۴ دی ماه ۱۳۵۱ گزارش کرده، چنین آمده است:

"طبق اطلاعات دقیق اخیرا طریقه شهادت مجاهد شهید آیت الله سعیدی که بسیار وحشیانه بوده است روشن شده. جریان امر از این قرار بوده است که ابتدا برق سلول های زندان قزل قلعه را به مدت بیست دقیقه خاموش می کنند. در همین مدت چندین نفر از جلادان سازمان امنیت درب سلول را با عجله هر چه تمامتر باز کرده و حمله شروع می شود. شادروان سعیدی در آن تاریکی فقط فریاد می کشد و بلافاصله صدای آن شهید خاموش می گردد و جلادان از سلول خارج شده و می روند. آنگاه بعضی از زندانیان و حاضرین از منافذ سلول آن منظره رقت بار را مشاهده می کنند که عمامه آن شهید، محکم به گلویش بسته شده و پیکر بی جانش درازکش روی زمین افتاده است. آری جرم سعیدی شهید، اعتراض به سرمایه گذاری سرمایه داران امریکایی در ایران بوده است. منطق شاه مزدور هم این است که صدای مخالف منافع اربابانش را اینگونه خفه سازد ولی ملت ایران با این خشونت های وحشیانه تسلیم امپریالیسم و صهیونیسم نخواهد شد." (یاران امام در آینه اسناد؛ ج ۶، ص ۳۳۷-۳۳۸)

 

حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا ناصری که از شاگردان امام در نجف بود، به شهادت آیت الله سعیدی اشاره و روایت کرده است:

"آقای سعیدی قبلا چند ماهی در نجف بود و با بعضی از نجفی‌ها آشنایی ‌‎ ‎‌داشت. دامادش نیز، شیخی کرمانی، در نجف بود. افراد متحجر قصد داشتند که شهادت ‌‎ ‎‌آقای سعیدی را نادیده بگیرند یا آن را خیلی کوچک و طبیعی قلمداد می‌کردند.‌

‌‌دوستان تلاش می‌‌‌‌‌ کردند که مراسم فاتحه بگیرند و اعلامیه دادند و این افراد متحجر ‌‎ ‎‌آمدند برق جلسه فاتحه ـ که امام نیز در آن حضور داشتند ـ را قطع کردند. وقتی در ‌‎ ‎‌قرائت ‌‌قرآن مجید‌‌ این آیه تلاوت می‌‌‌‌‌ شد که ‌‌الذین یبلغون رسالات‌الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله‌‎ افراد مخالف می‌‌‌‌‌ گفتند کشته شدن آقای سعیدی چه ربطی به این مسائل دارد. مشهدی‌‌‌‌‌های مقیم نجف با تشویق ما اعلامیه خوبی منتشر کردند و جلسه خوبی هم برگزار کردند.‌ (خاطرات سال های نجف، ج ۲، ص ۲۰۴)

در وصیت نامه شهید «سید محمدرضا سعیدی» آمده است:

"بسم الله الرحمن الرحیم

پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید، دختران من به شوهران اهل علم و تبلیغ همسر شوید در زندگی با هم متحد باشید. جنازه مرا در قم دفن کنید و مرا دعا کنید و سلام مرا به همگی برسانید. دو روز روزه برایم بگیرید.

از آیه ۱۵۲ تا ۱۵۷ از سوره روم غفلت نکنید. کتاب‌هایی که رفقا برده‌اند در کتاب محجه‌البیضا. صورت‌هایش هست. کتاب‌ها و نوشته‌جات مرا به وسیله آقای خزعلی پس بگیرید و به ایشان و آقای مشکینی بگویید از طلب خود مرا حلال کنید. بدهی به آقا جواد بپردازید؛ ظاهراً ۲۵۰ و اندی تومان است. بقیه کتاب‌های آقای مشکینی را بدهید.

به هر کس که می‌خواهد زحمت برایم بکشد بگویید در عوض یک مسئله یاد بگیرد و عمل کند. هر کس به من بدهکار است من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد برئ الذمه است.

مقداری پول در بانک دارم در ته چک نوشته است. می‌توانید به وسیله آقای جعفری خوانساری دریافت دارید و نیز بوسیله ایشان و آقای کشمیری آقای بهاری را ملاقات کنید که هر طور هست خانه‌ام را از گرو بانک بیرون آورند. آقای نیکنام و آقای نظری از جریان اطلاع دارند.

. انتهای پیام /*