پرتال امام خمینی(س): مصاحبه ۱۰۰/آیت‌الله غلامعلی نعیم‌آبادی دامغانی

آیت‌الله شیخ غلامعلی نعیم‌آبادی دامغانی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، رئیس بنیاد بین‌المللی احیاء خمس و امام‌جمعه سابق بندرعباس، به مناسبت سالروز شهادت امام رضا(ع)، در مصاحبه با حریم‌امام ضمن اشاره به برخی فرازهای زندگانی علمی و سیاسی امام‌رضا(ع)،نحوه شهادت آن بزرگوار اشاره کرد.

چرا در رابطه با ثبت تاریخ موالید و وفیات معصومین، اهتمامی مانند آن چه در رابطه با ثبت روایات فقهی شده است انجام نگرفته است؟

به نظرم عمده دلیل در این باب، آن احتیاط زیاد شیعه در حکم‌الله است. حالا مثلاً وفات امام این ماه باشد یا آن ماه، این به هیچ چیز آسیب نمی‌زند؛ اما در احادیث حکم‌الله دقت نشود و حکم الله تغییر بکند، مسئولیت شرعی است. آیت‌الله‌العظمی بهجت(رحمةالله علیه) می‌فرمود: «آن‌چه لازم است، این است که آدم این ۱۲بزرگوار را قبول داشته باشد؛ حتی اگر ترتیب زندگی‌شان و حیات‌شان را هم ندانیم، نقص در اعقاد نیست». مثلاً ندانیم امام باقر(ع) امام پنجم است یا امام ششم، یا دانستن تاریخ ولادت‌ها، آن چنان‌مهم نیست و آسیبی به اعتقاد شیعه نمی‌زند؛ اصل، قبول امامت این ۱۲بزرگوار است که پیشوایان حقیقی و الهی ما هستند و باید شیعه به آن معتقد باشد و اگر کم‌ترین تردیدی داشته باشد، شیعه نیست.

حالا سال تولد کِی است، کجا به دنیا آمده، کجا فوت کرده، این‌ها اصلاً از نظر شرعی اهمیت زیادی ندارد ولی آیا در زمان غیبت نمازجمعه واجب است یا واجب نیست، این مهم است. بنابراین بحث فقهی چون حکم دینی و حکم شرعی است، از اهمیت زیادی برخوردار است اما ولادت امام در این ماه یا در آن ماه، مهم نیست؛ بلکه گاهی هم این اختلاف باعث برکت بیشتر است و دو نوبت مراسم می‌گیرند، که بهتر است یا مثلاً گاهی نسبت به قبور اهل‌بیت مقداری تردید وجود دارد، مثلاً زینب‌کبری در شام است یا در مصر است، هر دو جا گنبد و بارگاه دارد و مورد تجلیل عامه مسلمان‌ها است. به همین دلیل است علما در احکام فقهی دقت کرده‌اند و گاهی که حکم را نفهمند، عمل به احتیاط می‌کنند و می‌گویند «احوط آن است»، که روز قیامت گرفتار نباشند. 

آیا بعد از شهادت امام‌کاظم (ع) همه شیعیان امامت امام رضا(ع) را پذیرفتند؟

خیر.متأسفانه بعد از شهادت موسی‌بن‌جعفر، حرکتی به نام «واقفیه» به وجود آمد؛ که این بحث واقفیه، خیلی بحث مهمی است و به نظر من جا دارد که از ابعاد مختلف بحث بشود؛ اوّلاً چرا واقفیه به وجود آمد؟ ثانیاً آیا در بین معتقدین به وقف، چهره‌های معروف هم بودند یا نه؟ ثالثاً موضع اهل‌بیت(ع) نسبت به واقفیه چیست؟ اگر ما خوب دقت کنیم، نسبت به موارد مشابه هم می‌توانیم بحث، تحقیق و پژوهش کنیم.

اما علت این که امام هشتم مورد اتفاق شیعه نبود و بعداً هم نبود، تا واقفیه از بین رفتند، یعنی علت وقف، علت مهمش پول بود. امام هفتم(علیه‌السلام) مدتی در زندان بود، خوب قهراً خدمت امام هفتم وجوهات می‌دادند و هم ارادت‌مندانی صله و هدایایی-غیر از سهم‌امام و سهم سادات- با عشق خدمت امام‌شان می‌دادند؛ که قهراً در زمان حبس حضرت، وجوهات را به نوابش می‌دادند.

از طرفی به دلیل این که دشمن زیاد بود، حضرت نمی‌توانست پول‌هایی را که جمع می‌شد، بین مستحقان تقسیم کند، چون اگر می‌خواست پول‌ها را تقسیم کند، به هارون می‌گفتند ایشان ادعای حکومت بر مردم را دارد و لذا برایش پول می‌برند؛ این بود که حضرت این پول‌ها را بین اصحاب و بین فقرا تقسیم نمی‌کرد مگر افرادی که مطمئن بودند، لذا مال زیادی نزد نواب حضرت جمع شد، مثلاً نزد بعضی‌هایشان ۷۰ هزار دینار و نزد بعضی‌هایشان ۳۰ هزار دینار بود، که خب این پول کمی نبود. بعضی‌ها کنیزکانی هم داشتند؛ که همه این‌ها را بعد از امام هفتم، باید  به امام هشتم تحویل می‌دادند. اما عشق به دنیا و حب دنیا، مانع بود که خدمت امام بعدی تقدیم بکنند.

لذا گفتند که موسی‌بن‌جعفر زنده است و از دنیا نرفته است! با این که ممات هیچ امامی مثل امام هفتم(ع) روشن نبود؛ به دستور هارون چند روز پیکر مطهر آن بزرگوار(سلام‌الله علیه) را در جسر قرار دادند که مردم ببینند و هر کس عبور می‌کرد، می‌دید؛ یعنی در واقع جسم حضرت را یک شهر دیدند و از فوت ایشان مطلع شدند؛ اما حب دنیا آدم را کور و کر می‌کند.

به قول یکی از فضلا یک عده‌ای هم به خاطر این که افرادی که این دروغ را درست کردند آدم‌های موجه و پرتلاشی بودند، لذا به دلیل تلاش و جایگاه آنها، معتقد به وقف شدند. مطلب بعدی این است که بزرگانی از اصحاب امام هفتم مثل عبدالله حجاج، فضل بن موسی، موسی بن یعقوب، جمیل بن درّاج و حماد بن عیسی واقفی شدند؛ که تعدادی از این‌ها افرادی هستند که در بین روات، هر چه حدیث نقل کنند، مورد قبول است، یعنی همه قبولشان دارند؛ اما سُر خوردند و به وقف معتقد شدند، هر چند بعداً برگشتند.

یک نمونه خیلی جالب این است که یونس بن عبدالرحمن محدث بزرگ نقل می‌کند و می‌گوید من نزد دو نفر از آن‌ها یعنی علی بن حمزه بطائنی و یک نفر دیگرکه اموال نزد آن‌ها بود، رفتم که از او بپرسم دیدم نزد او۷۰ هزار دینار بود و نزد علی‌بن‌حمزه هم ۳۰ هزار دینار بود. بعد از این که پول‌ها را در دست آن‌ها دیدم، فهمیدم که حق با این‌ها نیست و از آن‌جا برگشتم.

یعنی یونس بن عبدالرحمن هم که از موجه‌ترین اصحاب امام کاظم و دیگر ائمه بوده است، او هم فریب خورده بود، هرچند وقتی آن صحنه را دید، برگشت. بعد می‌گوید برگشتم و شروع کردم به صحبت کردن علیه این‌ها. برای من ۱۰هزار دینار پول فرستادند گفتند که چرا موضع غلط را انتخاب کردی؟ پول را بگیر و هر چه نیاز داشتی، ما خدمت شما هستیم، از این کارت دست بردار.

گفتم حدیثی از ائمه معصوم(علیهم‌السلام) شنیده‌ام که «عَنْ یونِس بْنِ عَبْدِالرَّحْمانِ فی حَدیثٍ قالَ: رَوَینا عَنِ الصَّادِقینِ علیهم السلام إِنَّهُمْ قالُوا: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَی الْعالِمِ أَنْ یظْهِرَ عِلْمَهُ فَإِنْ لَمْ یفْعَلْ سُلِبَ نُورُ الْإِیمانِ» وقتی بدعتی آشکار بشود، عالم باید علمش را آشکار کند و إلّا نور ایمان از او سلب می‌شود. «ما کنت لأدع الجهاد فی امرالله علی کل حال، فناصبانی و أضمرا لی العداوة» من راه حق را رها نمی‌کنم. دشمن من شدند و عداوت خودشان را با من اشکار کردند. (عیون اخبارالرضا(ع) جلد۱، ص۱۳۵).

جامع‌ترین کتاب نسبت به امام هشتم، کتاب «عیون‌اخبارالرضا(ع)» است که مرحوم شیخ صدوق(رحمةالله علیه) وقتی که در مشهد زندگی می‌کرده، آن را نوشته و کتابی بسیار ارزشمند و بهترین منبع برای شناخت امام هشتم همین کتاب است.ببینید واقفیه به دلیل حب دنیا به وجود آمد و بعضی‌هایشان مثل یونس که جزء اصحاب خیلی عالی امام هشتم و امام هفتم(علیهما السلام) بود، به دلیل بی‌توجهی مدت کمی واقفی شدند و بعد برگشتند.

می‌دانید جایگاه یونس چیست؟ از حضرت سوال می‌کنند که ما به شما دسترسی نداریم، از چه کسی معالم دین‌مان را یاد بگیریم؟ می‌فرماید «علیک بیونس بن عبدالرحمن». یا طبق نقلی امام فرمود جایگاه یونس بن عبدالرحمن همانند جایگاه سلمان است. اما این آدم هم فریب می‌خورد. یا جمیل‌بن درّاج که از اصحاب اجماع است، فریب خورد. هرچند این‌ها که فریب خورده بودند ولی انگیزه مادی نداشتند، برگشتند. این‌ها خطری خیلی جدی است و هیچ‌کس مصون از خطا نیست و ما باید مواظب دین‌مان باشیم، یعنی باب فریب خوردن و لغزیدن را همیشه باید باز بدانیم.

به این‌ترتیب پدیده شومی به نام «واقفیه» به وجود آمد؛ که حضرات ائمه-از امام صادق گرفته تا خود امام هشتم- با شدت با این پدیده مبازره کردند. حالا من چند حدیث راجع به این عرض کنم.امام هفتم به علی بی حمزه-که در واقع موسس واقفیه همین علی بن ابی حمزه است- فرمود «یا علی انت و اصحابک اشباه الحمیر» شما و اصحاب‌تان شبیه الاغ هستید.

یونس بن عبدالرحمن می‌گوید «دخلتُ علَی الرِّضا علیه السلام، فقالَ لی: ماتَ علی بنُ أبی حَمزةَ؟ قلتُ: نَعَم، قالَ: قد دَخَلَ النارَ. قالَ: فَفَزِعتُ مِن ذلکَ، قالَ: أما إنّهُ سُئلَ عنِ الإمامِ بعدَ موسی أبی فقالَ: لا أعرِفُ إماما بعدَهُ، فقِیلَ: لا؟ فضُرِبَ فی قَبرِهِ ضَربَةً اشتَعَلَ قَبرُهُ نارا».خدمت امام هشتم رفتم، حضرت گفت ابن حمزه مُرد؟ عرض کردم بله. فرمود داخل جهنم شد.

حالت تعجب به من دست داد. فرمود[علت این که جهنمی شد، این بود که] از او پرسیده شد امامِ پس از موسی‌بن‌جعفر کیست؟ گفت من امامی پس از موسی بن جعفر نمی‌شناسم. گفته شد نمی‌شناسی؟! در قبرش آن چنان ضربتی به او زدند که قبرش پر از آتش شد.حدیث دیگر این است که راوی می‌گوید: «دَخَلْتُ مَعَ خَالِی سُلَیمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَلَی أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیهِ السَّلاَمُ) فَقَالَ یا سُلَیمَانُ مَنْ هَذَا اَلْغُلاَمُ؟ فَقَالَ اِبْنُ أُخْتِی، فَقَالَ هَلْ یعْرِفُ هَذَا اَلْأَمْرَ؟ فَقَالَ نَعَمْ، فَقَالَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی لَمْ یخْلُقْهُ شَیطَاناً، ثُمَّ قَالَ یا سُلَیمَانُ عَوِّذْ بِاللَّهِ وُلْدَکَ مِنْ فِتْنَةِ شِیعَتِنَا! فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا تِلْکَ اَلْفِتْنَةُ؟ قَالَ: إِنْکَارُهُمُ اَلْأَئِمَّةَ وَ غَرَضُهُمْ عَلَی اِبْنِی مُوسَی (عَلَیهِ السَّلاَمُ)، قَالَ: ینْکِرُونَ مَوْتَهُ وَ یزْعُمُونَ أَنْ لاَ إِمَامَ بَعْدَهُ أُولَئِکَ شَرُّ اَلْخَلْقِ»(اختیار معرفة الرجال(رجال الکشی)، جلد۱، صفحه۴۵۷)

با دایی‌ام سلیمان‌بن‌خالد خدمت امام‌صادق(ع) رسیدم. امام فرمود این پسر کیست؟ دایی‌ام گفت خواهرزاده‌ام است. بعد فرمود این امامت را قبول دارد؟ گفتم بله. حضرت گفت الحمدلله که او را شیطان نیافرید. بعد فرمود فرزندت را به خدا بسپار از فتنه شیعیان ما. گفتم قربانت شوم آن فتنه‌ چیست؟

فرمود آن‌هایی که ائمه را منکر می‌شوند و بر فرزندم موسی توقف می‌کنند(می‌گویند پسر من علی‌بن‌موسی آخرین امام است)، مرگش را انکار می‌کنند و فکر می‌کنند که بعد از حضرت موسی امامی نیست؛ این‌ها بدترین مردم‌اند.(تنقیح‌المقال مامقانی به نقل از حیاة موسی‌بن‌جعفر تألیف باقر شریف قریشی) بعد بعضی از شیعیان به امام هشتم نامه نوشتند و سوال کردند که واقفیه چه کسانی هستند؟ «فَکَتَبَ الْوَاقِفُ حَائِدٌ عَنِ الْحَقِّ وَ مُقِیمٌ عَلَی سَیئَةٍ إِنْ مَاتَ بِهَا کَانَتْ جَهَنَّمُ مَأْوَاهُ وَ بِئْسَ الْمَصِیر» حضرت در جواب نوشت که واقفیه از حق  منحرف‌اند و بر گناه و سیئه‌ای ایستاده‌اند؛ اگر با همین عقیده بمیرد، جهنم جای اوست.(حیاةموسی‌بن‌جعفر، ص۲۰۴)

در حدیث دیگری نقل شده است: «قُلْتُ لِعَلِی بْنِ مُوسَی اَلرِّضَا عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ عِنْدَنَا رَجُلاً یذْکُرُ أَنَّ أَبَاکَ عَلَیهِ السَّلاَمُ حَی وَ أَنَّکَ تَعْلَمُ مِنْ ذَلِکَ مَا تَعْلَمُ فَقَالَ عَلَیهِ السَّلاَمُ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَاتَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ لَمْ یمُتْ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلاَمُ بَلَی وَ اَللَّهِ لَقَدْ مَاتَ وَ قُسِّمَتْ أَمْوَالُهُ وَ نُکِحَتْ جَوَارِیهِ» به امام هشتم عرض کردم که نزد ما مردی است که می‌گوید پدرت زنده است و تو در این رابطه می‌دانی آن‌چه را که می‌دانی.

حضرت فرمود: سبحان‌الله! پیامبر مُرد و پدر من نمرد؟ بلکه به خدا قسم پدرم از دنیا رفت و اموالش تقسیم شد و کنیزانش به نکاح درآمدند.(عیون اخبارالرضا، جلد۱، صفحه۱۰۶ به نقل از بحار مجلسی، ج۴۸، ص۲۵۴)

پس هم علت انحراف‌شان معلوم شد و هم خطرهایی که در این راستا باید جدی گرفت؛ برای این که وقتی بزرگانی منحرف می شوند، نباید انحراف فکری را دست کم گرفت. وقتی امثال جمیل بن دراج که از اصحاب اجماع است یعنی همه بزرگان، حدیثی را که جمیل نقل کند، قبول دارند «اجمعت الاصابة علی...»، وقتی این آدم منحرف می‌شود-هر چند برگشت- انحرافات فکری را نباید کم گرفت و بها نداد، بلکه باید به موقع شناخت و با آن برخورد علمی کرد.کدام بخش از سیره امام رضا(ع) را برای جامعه امروز ما لازم‌تر می‌دانید؟ حالا من به عنوان دیگری همین بحث را خواهم داشت.

وقتی امام‌رضا(ع) مجبور شد ولایت‌عهدی را بپذیرد، از خدا می‌خواهد که «وفقنی اقامة دینک و احیاء سنة نبیک» خدایا در این شرایط حالا که مجبور شدم ولایت‌عهدی را بپذیرم، مرا در اقامه دینت و احیاء سنت پیامبرت موفق بدار. واقعاً در این بُعد زندگانی امام هشتم کم کار شده است. به نظر من در معرفی شیعه، سه نفر موفق‌ترین بودند حضرت‌باقر(علیه‌السلام)، حضرت‌صادق(ع) و امام رضا(ع).

امام‌رضا(ع) در جایگاهی قرار گرفت که مأمون بعدها به زعم خودش برای این که امام را در مقابل دانشمندان بزرگ عصر مغلوب بکند، همه دانشمندان را از همه مذاهب جمع می‌کرد  و انواع سوالات را از امام می‌کرد و امام هم محکم جواب می‌داد. مثلاً در بحث امامت، امام را خواستند که راجع به جایگاه امام صحبت کند؛ امام هم یک خطبه مفصلی ایراد کرد.

یعنی در زمان امام هشتم(علیه‌السلام) هم اسلام راستین زیبا معنا شد و هم ایشان امامت را در عالی‌ترین شکل بیان کرد و یکی از عوامل شناخته شدن تشیع همین مباحث امام هشتم(ع) بود. جلسات مفصل و سخنرانی‌های مفصلی در این خصوص در تاریخ ضبط شده که اگر  آدم همین بحث را شروع کند و نمونه‌هایش را بررسی کند، می‌بیند که خطبه‌هایی که آن حضرت در باب امامت فرموده‌اند، از جامع‌ترین خطبه‌هایی است که درعیون اخبارالرضا(ع) بیان شده است.

پس امام هشتم از این شرایطی که به وجود آمد، از اصلش ناراضی بود؛ حالا شد، چه کار امام باید بکند؟ آیا وظیفه ندارد؟ وظیفه سنگین است و باید تبیین کند. الان هم در زمان ما، مهم‌ترین وظیفه ما تبیین دین و تبیین انقلاب است.

من یکی دو نمونه از جایگاه تبیین عرض کنم. یکی در  داستان حضرت موسی و خضر(ع) است. موسی‌بن‌عمران پیامبر اولوالعزم است، از خضر می‌خواهد که او را از آن چه خداوند به او داده است، یاد بدهد «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(سوره کهف، آیه۶۶)؛ خضر می‌گوید «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْراً»(سوره کهف، آیه۶۷)  تو نمی‌توانی صبر کنی. بعد فرمود برای این که تو از تَه قضیه اطلاع نداری و چون نمی‌دانی، نمی‌توانی صبر کنی. وقتی موسی بن عمران، چیزی را که نمی‌داند، نمی‌تواند صبر کند، از چه کسی انتظار است؟!

در مسائل انقلاب و در مسائل اسلام هم آن چیزی که باید تبلیغ شود، به صورت شعاری گفته شده است؛ باید تبیین شود. البته من نفی نمی‌کنم ضمن این‌که باید تبیین بشود، به آن‌ها هم عمل بشود؛ لکن جایگاه تبیین مهم‌ترین جایگاه است. در سوره بینه چنین می‌خوانیم «لَمْ یکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیهُمُ الْبَینَة»(سوره بینه، آیه۱).

اهل کتاب و مشرکین از اعتقادشان جدا نمی‌شوند، تا این که بینه‌ای برای آن‌ها بیاید. مگر اهل کتاب برای خودشان دلیل ندارند؟ چرا؛ هر چند دلایل‌شان غلط است، اما برای خودشان دلیل دارند. ما در سفری که به کنیا رفتیم، گفتند کنیا صد سال قبل ۴۰ میلیون جمعیت داشتند که ده میلیون شیعه، ده میلیون هم مسلمان، ده میلیون مسیحی و ده میلیون هم بت‌پرست بوده‌اند.

یک بت‌پرست که شیعه شده بود، تازه آمده بود طلبه هم شده بود، گفت فلانی ما چندی قبل بچه‌ها را در مقابل بت، قربانی  می‌کردیم. بت‌پرست هم که همین‌طور بچه را قربانی می‌کنند، معتقدند خدایان به خون این بچه‌ها نیاز دارند، لذا بچه‌اش را می‌کشد. پس هرکس برای راهش دلیل دارد «کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیهِمْ فَرِحُونَ»(سوره روم، آیه۳۲).

لذا ما برای تبیین این‌ها باید با بینه وارد بشویم. امروز مهم‌ترین و اصلی‌ترین کاری که از زندگانی امام‌هشتم باید درس بگیریم، این است که حضرت به مأمون گفت «من در کاری وارد نمی‌شوم، نه کسی را عزل می‌کنم و نه نصب می‌کنم، فقط به تو مشورت می‌دهم» یعنی امام وارد میدان تبیین شد. اگر امروز بپرسند که مهم‌ترین نیاز جامعه ما چیست؟

می‌گویم تبیین ، تبیین، تبیین. باید حجاب را تبیین کنیم، خمس را تبیین کنیم، نماز را تبیین کنیم وگرنه بچه مسلمان بی‌نماز می‌شود چون نمی‌داند نماز چیست. پس مهم‌ترین درسی که باید از زندگانی امام هشتم بگیریم، ضرورت تبیین و دفاع از اسلام و تشیع، با بیان کردن اسلام راستین و شیعه است.

آیا هجرت امام‌رضا(ع) تاثیری در شیعه شدن ایرانیان داشت؟

ببینید عرض کردم امام در آن شرایط در اوج قدرت مأمون، بیشترین استفاده را برای معرفی شیعه، امامت و اسلام داشت و از مکتب و از تشیع دفاع می‌کند، شیعه را می‌شناساند و این، یقیناً هم اثر داشته است؛ ولو که در تاریخ هم ننویسند، اما مسلم است که اثر داشته است. یعنی همان جایگاهی که دانشگاه امام‌صادق(ع) داشت، از یک نظر بیانات امام هشتم جایگاه بالاتری داشت.

فعالیت امام‌رضا(ع) در مدینه تا قبل از هجرت به خراسان چه بود؟مگر می‌شد امام فعالیت نداشته باشد؟

در آن جا کار فرهنگی می‌کردند. این همه رواتی که در ابواب مختلف فقه، اخلاق و آداب از امام نقل کردند، این‌ها عمده‌اش در مدینه بوده است.چرا و با چه شرایطی امام‌ رضا(ع) ولایت‌عهدی مامون را- با این که غاصب بود-پذیرفتند؟ آیا این نوعی مماشات با ظالم نیست؟ببینید کسی مماشات می‌کند که بخواهد زنده باشد. امام رضا(ع) از همان اول که از مدینه خارج شد، فرمود که برایش گریه بکنند. همین طور درمقاطع مختلف هم، حتی وقتی مأمون به ایشان گفت که شما باید ولی‌عهدی مرا بپذیرید، فرمود من قبل از تو می‌میرم و بعد از تو نیستم که حکومت را به دست بگیرم، تا ولی‌عهدت بشوم! آیا این مماشات است؟

امام هشتم از همان اول می‌دانست که از این سفر بر نمی‌گردد. نمونه‌های زیادی در این باره هست که اگر خواستید بیان می‌کنم.یک نمونه‌اش همین شعر جناب «دعبل» است که وقتی شعرش را خواند، بعد از این که داستان موسی‌بن جعفر:وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَکِیةٍتَضَمَّنَهُ الرَّحْمَنُ فِی الْغُرُفَاتِ«قبر ببغداد» را گفت، امام‌رضا(ع) فرمود آقای دعبل دو تا شعر هم من اضافه کنم تا قصیده‌ات تکمیل شود؟

گفت آقا بفرمایید. فرمود: «وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یا لَهَا مِنْ مُصِیبَةٍتَوَقَّدَ فِی الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ»(کمال‌الدین، ص۳۷۳، ح۶)گفت قبر طوس مال کیست؟ گفت مال من است. آیا این آدم مماشات می‌کند؟ مماشات با چه کسی؟ منتهی مأمون در همان‌جایی که امام هشتم(ع) ولایت‌عهدی را نپذیرفت، به او گفت «فباللّهِ اُقسِمُ لَئنْ قَبِلْتَ وِلایةَ العهدِ وإلّا أجْبَرتُکَ علی ذلکَ، فإنْ فَعلتَ وإلّا ضَرَبتُ عُنُقَکَ»(عیون اخبارالرضا) باید ولایت‌عهدی را بپذیری؛ و گرنه مجبورت می‌کنم، اگر پذیرفتی[که فبالمراد] و گرنه با شمشیر گردنت را قطع می‌کنم.

لذا ایشان چیزی را که به قیمت جان امام تمام می‌شد، پذیرفت. به این می‌گویند مماشات؟ مماشات یعنی چه؟ امام از اول به زور قبول کرد. خود مأمون هم گفت هر چه من می‌گویم، تو مخالفت می‌کنی؛ یا باید بپذیری، یا گردنت را می‌زنم. بعد حضرت قبول کرد به شرط این که نه کسی را نصب کند و نه عزل کند. علت این که مأمون اصرار داشت حضرت را ولی‌عهد بکند، آن چه از منابع حدیثی و تاریخی می آید، دو چیز است.

بعضی علت سومی هم می‌گویند، ولی به نظر من این دو چیز مهم است. اول، امام به عنوان یک انسان وارسته و بی‌اعتنا به دنیا در جامعه آن روز جایگاه خیلی بالایی پیدا کرده بود. دوم، یک عده‌ای امام را به عنوان «عالم» می‌دانستند. مأمون خواست این دو وجهه امام را از بین ببرد. لذا حضرت را دعوت کرد که تو خلافت را قبول کن، حالا که نمی‌کنی، ولایت‌عهدی را قبول کن. مأمون خواست بگوید علی‌بن‌موسی به دنیا راغب است، دنیا از او پشت‌گردان است؛ دنیا به او اعتنا نمی‌کند و گرنه او به دنیا اعتنا می‌کند.

امام در همان جلسه به مأمون فرمود که هدف تو این است که می‌خواهی بگویی او زاهد نیست، بلکه دنیا از او روی‌گردان است. حالا ببینید امام چه‌جور ولایت‌عهدی را قبول کرد. امام از همان اول که از مدینه حرکت کرد، فرمود من کراهت دارم  و نمی‌خواهم. امام با این سیاستی که انجام داد، این هدف مأمون را از بین برد.

در بُعد علمی هم مأمون خواست جلساتی بگیرد و به جایگاه علمی امام آسیب بزند، اما هر جلسه‌ای می‌گرفت، علو مقام امام بالاتر و بالاتر می‌شد. به این‌تریب مأمون از این کار دو هدف داشت و در هر دو هدف ناکام ماند و نتوانست از این راه‌ها کاری بکند، به همین دلیل تصمیم گرفت امام را مسموم بکند و از بین ببرد. عاقبت از روی حسد امام را مسوم کرد.

واکنش شیعیان در مقابل ولایت‌عهدی آن بزرگوار چه بود؟بله آن‌هایی که امام را امام می‌دانستند، معتقد بودند که امام، معصوم است و هرکاری بکند، معصوم است. لذا کم‌ترین خللی در اعتقاد شیعیان وارد نشد.

غیر از حدیثی که امام‌رضا(ع) در جمع مردم نیشابور فرمودند، گزارشی از وقایع طول سفرشان رسیده است؟مرحوم علامه مجلسی در بحار یک‌جا تصریح می‌کند به قدری این سفر آثار و اسرار و برکات داشت، که قابل احصاء نیست. هرچند بعضی نقل کرده‌اند، اما ظاهراً حضرت از قم رد نشده‌اند؛ چون نمی‌خواستند ایشان را از جایی که شیعه است، بیاورند؛ لذا حضرت را از کوفه عبور ندادند و از جایی آوردند که شیعیان بسیار محدود بودند. شیخ‌عباس قمی(ره) هم می‌گوید «اگر از قم آمده باشد، باعث افتخار ماست». به احتمال زیاد از قم نیامده است؛ چون اگر از قم رد شده بودند، محدثین قم همه از امام حدیث نقل می‌کردند؛ در صورتی که در قم که مرکز محدثین شیعه بوده است، یک راوی نمی‌گوید که در قم از امام حدیثی شنیدیم.

چه جور در نیشابوری که سنی بودند، از امام حدیث نقل کردند، ولی در قمی که محدثین بزرگ بودند، یک حدیث از امام نقل نکردند؟ مضافاً این که، اگر از قم می‌آمد، الان کلی مکان به نام امام بود . البته حضرت از اهواز رد شده‌اند.

واکنش امام رضا علیه‌السلام در قبال قیام‌های شیعیان در زمان امین و مأمون چگونه بود؟ راجع به قیام‌های شیعیان ندیدم که نفیاً یا اثباتاً چیزی فرموده باشند.

آیا در اختلاف های میان امین و مأمون، امام رضا علیه‌السلام جانب مأمون را گرفتند؟

جانب هیچ کدام‌شان را نگرفت. در تاریخ دارد که امین که آدم عیاش، فاسد و بی‌عرضه‌ای بود که سرگرم کارهای شخصی خودش بود لذا با حرکتی از جانب برادرش از بین رفت و به دلیل فسادش از تاریخ دک شد.مأمون آدم مُلّایی بود که  با انگیزه و به زورامام را به خراسان آورد و امام هم او را در اهدافش ناکام کرد. امام نسبت به هیچ یک نظر مساعدی نداشت.

آیا ازدواج امام رضا علیه‌السلام با ام حبیبه اجباری بود؟ از آن ازدواج، فرزندی پدید آمد؟

بعید می‌دانم و جایی هم ندیدم اجباری بوده باشد. مأمون یک دخترش را همسر امام‌رضا(ع) قرار داد و یک دخترش را هم به ازدواج امام جواد درآورد.شیخ مفید در ارشاد می‌گوید که امام‌رضا(ع) غیر از امام‌جواد(ع) فرزند دیگری نداشته است.

مناظرات علمی امام رضا علیه‌السلام با چه گروه‌هایی و در چه موضوعاتی بود؟ آیا از آن مناظرات گزارشی در تاریخ آمده است؟

گروه‌ها از نصاری تا تمام ادیان و مذاهب مطرح در آن زمان، در یک جلسه همه جمع شدند و امام با همه‌شان صحبت کرد و بحث‌های اعتقادی می‌کردند. مأمون آن‌ها را جمع می‌کرد برای این که امام را از نظر علمی محکوم کند اما امام حاکم می‌شد و وهن مأمون اضافه می‌شد. یعنی امام از این شرایط بهترین استفاده را برای تبیین اسلام و تشیع با همین جلسات داشت.

اسامی کسانی که امام با آن‌ها صحبت می‌کرده است و جلساتی که داشتند، کاملاً در تاریخ هست و داستانش هم در کتاب‌های شیعه مانند بحار، ارشاد مفید، «جلاء العیون» مرحوم شبر و مخصوصاً و از همه بهتر در «عیون‌اخبارالرضا» به طور مفصّل وجود دارد و هر کس هم نقل کرده است، عمدتاً از عیون‌اخبارالرضا است. ریشه‌ همه بحث‌های امام‌ رضا عمدتاً از عیون‌اخبارالرضا است.

قضیه شهادت امام رضا چگونه و در چه تاریخی بود؟ واکنش مامون در قبال آن چه بود؟

مأمون حضرت را به زور مسموم کرد، که داستانش معروف است و مرحوم علامه مجلسی می‌گوید «یک بار نبوده است، بلکه مکرّر چندین‌بار امام را مسموم کردند». البته مأمون خودش انجام داد و خودش هم به سر و سینه می‌زد. اولش هم گفت من نمی‌دانم  از این که امام را از دست دادم، بیشتر ناراحت باشم، یا از این که من را متهم می‌کنند. جلسه گرفت و خودش و زن و بچه‌اش گریه کردند و برای پوشاندن جنایتش هرچه بگویید، اظهار تأسف می‌کرد.

مسموم شدن امام(علیه‌السلام) چگونه با علم غیب داشتن او قابل جمع است؟

ببینید در قضیه شهادت در کربلا که امام می‌دانست؛ چه جور با علم غیب امام قابل جمع است؟ یا مسموم شدن امام‌مجتبی چه‌جور با علم امام قابل جمع است؟ برای همه این‌ها ما یک جواب داریم. جواب همه این‌ها یک چیز است. یک بحث راجع به علم امام داریم و در کافی هم هست که می‌گوید «إِنَّ اَلْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ یعْلَمَ أُعْلِمَ»(الکافی، جلد۱، صفحه۲۵۸)

همان موقع اگر بخواهند، می‌دانند. یعنی همه چیز در ذهن‌شان نیست مثل علم‌الله، ولی هر وقت بخواهند می‌دانند. مثلاً وقتی دکتر طبیب باشد، اما توجه نداشته باشد، نمی‌داند. یا مثل این که شما الان در حافظه‌ات خیلی چیزها هست ولی تا نخواهی شعر حافظ نمی‌آید، ولو در حافظه‌ات هم هست.

این بحث هم نسبت به امام هشتم پاسخ‌گو است، هم نسبت به امام‌ مجتبی پاسخ‌گو است. شهادت امام‌رضا(ع) از اول از پیامبر نقل شده است؛ یعنی شهادت چیز پنهانی نبود اما در این زمان و با این وسیله که الان دارد میل می‌کند، علم امام همیشگی نیست، بلکه هر وقت بخواهد، می‌داند و هر وقت نخواهد، نمی‌داند. منبع: حریم امام

. انتهای پیام /*