مقدمه
انقلاب امام خمینی(س) در ـ سال 1979 میلادی ـ زمانی اتفاق افتاد که بهلحاظ اندیشهای، دوران پستمدرن، آغاز شده بود؛ دورانی که در آن، تمام فراروایتهای مدرنیته و عقلانیت مدرن، رنگ باخته بود و اندیشه بشری به نوعی سردرگمی دچار شده بود؛ دورهای که در آن، نه دین معتبر شمرده میشد و نه علم و عقل.
اندیشوران غربی پس از پایان دوران سیاه و ظلمانی قرون میانه و تجربه تلخ حاکمیت مسیحیت تحریف شده، مهر بطلان بر حاکمیت اصل دین نهادند و دین را از مرجعیت انداختند و باورشان نمیشد که دین بتواند حداقل در دنیای جدید، کارآمدی داشته باشد. در دوره مدرن هم که از رنسانس آغاز شده بود، علم، منجی بشریت شمرده شد تا اینکه در نیمه اول قرن بیستم، آثار منفی علم و فناوری هویدا گردید و خسارات بیشمار دو جنگ جهانی سبب شد تا علم نیز اعتبار و اصالت خود را از دست بدهد. در عصر حاضر و از دهه 1960 به بعد نیز، پستمدرنها با ادعای هدایت بشریت، آخرین دستاورد اندیشهای بشر را با ارائه دو رهیافت تکثر و نسبیت بر همه افکار بشری غلبه میدادند و در عین پذیرش هر فرهنگ و هر گفتمانی، آن را فاقد مبانی یقینی میدانستند.
در چنین فضایی، امام خمینی(س) اسلام را با باوری عمیق به کارآمدی آن احیاء نمود. او کاملاً معتقد بود که بشر امروز، تشنه اسلام ناب محمدی است و میفرمود: «امروز، جهان، تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدى است» (امام خمینی، 1378، ج21: 87). او بهخوبی میدانست که قرن پیش رو، قرن دیانت است و بههمین دلیل، دشمن آینده را اسلام آمریکایی میدانست؛ نه کفر واضح و مقابله آینده را مقابله اسلام ناب با اسلام آمریکایی معرفی میکرد:
«امروز، استکبار شرق و غرب چون از رویارویى مستقیم با جهان اسلام، عاجز مانده است...، نفوذ و گسترش فرهنگ اسلام آمریکایى را از طرف دیگر بهآزمایش گذاشتهاند... که متأسفانه هنوز براى بسیارى از ملتهاى اسلامى، مرز بین «اسلام آمریکایى» و «اسلام ناب محمدی»... کاملاً مشخص نشده است» (همان: 120-121).
امام خمینی(س) ، مکتبساز نبود؛ بلکه احیاگر مکتب اسلام بود؛ مکتبی که خود از غنای بنایی و مبنایی برخوردار بود و به دلایل گوناگون بهحاشیه رانده شده بود. از آنجا که امام معتقد بود: «اسلام، کامل است و نیازی به قرضگرفتن عناصر هیچ ایسمی ندارد» (همان، ج3: 437). هیچگاه سعی نکرد به وامگیری از مکاتب بشری اقدام کند و اگر مشابهتهایی دیده میشود، صرف مشابهت است وگرنه، توجه به همه اندیشه امام بهخوبی بیانگر آن است که نظر و قصد ایشان امری فراتر بود. امام خمینی معتقد بود «اگر قرآن و اسلام ـ آن طور که هست ـ عرضه بشود به دنیا، همه مشتری او هستند. انحرافات برای این است که اسلام را نشناختهاند؛ اگر اسلام را بشناسند و احکام اسلام را درک کنند، همه مشتری او هستند» (همان، ج6: 509).
امام، همهچیز را از زاویه اسلام میدید و در حقیقت، منبع، ابزار، داور و نهایت، اسلام بود؛ چنانکه در کلام امام، واژه اسلام، بدون احتساب مشتقاتش (19119) بار بهکار رفته است؛ در حالی که واژه دموکراسی، (89) بار و واژه آزادی ـ که لزوماً بهمعنای سیاسی آن هم نیست ـ (1960) مرتبه استعمال شده است. با نگاهی اجمالی به بیانات حضرت امام(س) ، میتوان ادعا کرد که در اغلب سخنرانیهای ایشان کلمه اسلام ذکر گردیده است.در این نوشتار، با تفحص و بررسی صحیفه امام خمینی(س) ، تلاش میکنیم تا برخی از مهمترین الگوهایی که از سیره سیاسی امام خمینی بهدست میآید را بیان کنیم.
1- دفاع قاطع از گفتمان ناب «سیاست دینی»
امام خمینی(س) برای اجرا و احیای اسلام ناب، سیاست را در اولویت قرار میداد؛ تا جایی که بدون سیاست، اجرای اسلام ناب را ناممکن میدانست و میفرمود: «اسلام از سیاست جدا نیست... مثل مذاهب دیگر نیست که ذکر و دعا باشد. اسلام سیاستش با سایر احکامش با هم هستند» (همان، ج3: 516) و نیز با تأکید بیان میداشت: «والله اسلام تمامش سیاست است» (همان، ج1: 270). به اعتقاد ایشان کسی که بگوید اسلام با سیاست کاری ندارد، اسلام را نشناخته است (همان، ج3: 227).
بر اثر همین شناخت بود که مبارزه را برای تحقق حکومت، ضروری میدانست؛ چرا که باور داشت: «شیعه از ابتدا برای تحقق حکومت حق، مبارزه کرده است» (همان، ج4: 160) و «کسی که بگوید اسلام به سیاست چه کار دارد، این جنگ با اسلام است» (همان: 60). عمق استراتژیک این سخن، آنجاست که میفرمود: «این امر [غصب خلافت از امیرالمؤمنین (ع) ]، بالاترین مصیبتها [و] حتی بالاتر از واقعه کربلاست؛ چرا که فهم حکومت و سیاستِ درست اسلامی از مردم، مغفول ماند»[1] (همان، ج2: 360).
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران معتقد بود که نباید اسلام را با مسیحیت تحریفشده قیاس کرد: «گمان نشود اسلام، مثل مسیحیت هست؛ فقط یک رابطه معنوى ما بین افراد و خداى تبارک و تعالى است و بس. اسلام، برنامه زندگى دارد. اسلام، برنامه حکومت دارد... اسلام از قبل از تولد انسان، شالوده حیات فردى را ریخته است؛ تا آن وقت که در عائله زندگى مىکند، شالوده اجتماع عائلهاى را ریخته است و تکلیف معین فرموده است؛ تا آن وقت که در تعلیم وارد مىشود؛ تا آن وقت که در اجتماع وارد مىشود؛ تا آن وقت که روابطش با سایر ممالک و سایر دوَل و سایر ملل هست؛ تمام اینها برنامه دارد؛ تمام اینها تکلیف دارد در شرع مطهر.
اینطور نیست که فقط دعا و زیارت است؛ فقط نماز و دعا و زیارت، احکام اسلام نیست. این یک باب از احکام اسلام است. دعا و زیارت، یک باب از ابواب اسلام است. لکن سیاست دارد اسلام. اداره مملکت دارد اسلام. ممالک بزرگ را اداره مىکند اسلام» (همان: 31) و بهلحاظ تاریخی و تجربی نیز شاهد میآورد که «اسلام، قریب پانصد سال ـ تقریباً یا بیشتر ـ حکومت کرده است؛ سلطنت کرده است.
با اینکه احکام اسلام در آن وقت، باز آنطور اجرا نشده است که باید اجرا بشود. لکن همان نیمه اجراشدهاش، ممالک بزرگى را، وسیعى را، اداره کرده است با عزت و شوکت از همه جهات، از همه کیفیات» (همان). با اعتقاد به این پشتوانه عظیم بود که ایشان «بر رؤساى جمهور اسلام، بر سلاطین اسلام، بر دول اسلامى» واجب میدانست که این «اسلام را معرفى کنند به عالم».
همچنین امام خمینی، مسجد و روز جمعه را متفاوت با کلیسا و روز یکشنبه مسیحیان میدانست و میفرمود: « تدبیر ممالک از آنجا، از مسجد شالودهاش ریخته مىشده است. مسجد، مثل کلیسا نیست. کلیسا یک رابطه فردى مابین افراد و خداى تبارک و تعالى ـ عَلى زَعْمِهم ـ هست؛ لکن مسجد مسلمین در زمان رسول خدا (ص) و در زمان خلفایى که بودند ـ هر جور بودند ـ مسجد، مرکز سیاست اسلام بوده است. در روز جمعه با خطبه جمعه، مطالب سیاسى است؛ مطالب مربوط به جنگها، مربوط به سیاست مدن. اینها همه در مسجد درست مىشده است؛ شالودهاش در مسجد ریخته مىشده است در زمان رسول خدا و در زمان دیگران و در زمان حضرت امیر (ع) » (همان: 32).
او گلهمند بود از اینکه چرا در حوزههای علمیه، مباحث طهارت تا دیات بحث میشود، اما معالاسف مباحث سیاسی اسلام بحث نمیشود (همان: 36). لذا در منشور روحانیت، بصیرت را لازمه مجتهد میداند که علاوه بر زهد و تقوی، باید فراست هدایت جامعه اسلامی و حتی غیر اسلامی را داشته باشد؛ حیلهها و تزویرهای حاکم بر فرهنگ جهان را بشناسد و روابط حاکم بر اقتصاد، اجتماع و سیاست بینالملل را بداند.
رهبر بصیر انقلاب اسلامی، تز جدایی دین از سیاست را یک تز استعماری معرفی میکرد و در مناسبتهای مختلف و تقریباً از ابتدای نهضت تا نگارش وصیتنامه، به ابطال، انکار و تحلیل این شعار استکباری ـ استعماری پرداخت؛ تز باطلی که حتی در حوزههای علمیه هم نفوذ کرده بود. این حربهای بود که از ناحیه استعمار بر ذهنیت برخی از حوزویان هم اثر گذاشته بود. به بیان امام خمینی(س) «استکبار وقتى که از نابودى مطلق روحانیت و حوزهها مأیوس شد، دو راه براى ضربهزدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر.
وقتى حربه ارعاب و تهدید، چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازهاى کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون، تهمت وابستگى به اجانب را بههمراه مىآورد» (امام خمینی، 1385: 9) و گرفتاریهاى مسلمین اکثراً، بلکه همه از این راه [تز جدایی دین از سیاست] بیشتر بوده است تا راههاى دیگر (امام خمینی، 1378، ج17: 204).
امام از این دسته روحانیون که به جدایی دین از سیاست اعتقاد داشتند، با تعبیرات گزنده و تلخی یاد میکند؛ تعابیری چون: اهل جمود، متحجر، مقدسنمای احمق، مارهای خوش خطوخال که طلاب باید مواظب آنها باشند، افعی و مروج اسلام آمریکایی (چرا که به جدایی دین از سیاست که همان هدف آمریکای استعماری است، معتقدند) (امام خمینی، 1385: 9-10).
به اعتقاد امام، «نمیشد با نصیحت و مبارزه منفی و تبلیغات، جلوی آنها را گرفت» (همان: 11) و به شبهات آنها پاسخ داد؛ چرا که آنان در راه شکست انقلاب امام خمینی(س) علیه نظام شاهنشاهی شبهه ایجاد میکردند و میگفتند: «شاه سایه خداست؛ با گوشت و پوست نمیتوان در مقابل توپ و تانک ایستاد؛ ما مکلف به مبارزه نیستیم؛ جواب خون مقتولین را چه کسی خواهد داد و از همه شکنندهتر، شعار گمراهکننده [انجمن حجتیهایها که القاء میکردند:] حکومت قبل از ظهور امام زمان (ع) باطل است» (همان) و اگر نبود «مبارزه و ایثار خون که خداوند وسیلهاش را آماده نمود» (همان)، این شبهات کارساز میشد.
بهنظر میرسد که این حرکت امام خمینی(س) ، نظیر حرکت امام حسین (ع) است؛ از این جهت که امام حسین، تنها با خلق حماسه کربلا توانست بنیامیه را رسوا کند و روشنگری و خطابه کارگر نبود؛ چنانکه سکوت و احیاناً سازش نیز چاره کار نبود. با الگوبرداری از این حرکت امام حسین و قیام و روحیه شهادتطلبی مردم بود که امام توانست ماهیت سلطنت پهلوی و بطلان شبهات مقدسنمایان را بر ملا کند.
شاه با جنایاتی که مرتکب شد ثابت نمود که سایه خدا نیست؛ زیرا «سایه خدا بودن» با «خلق مظلوم و مسلمان خدا را کشتن» جمع نمیگردد. اوجیافتن روحیه شهادتطلبی که منجر به شکست پهلوی و پیروزی انقلاب شد، اثبات نمود که با گوشت میتوان در مقابل تانک ایستاد؛ چنانکه امام حسین با خون بر شمشیر پیروز شد. همین روحیه شهادتطلبی بود که سببِ بر ملاشدن هویت سلطنت پهلوی گردید و ثابت نمود که امت اسلام، دست کم از باب امر به معروف و نهی از منکر مأمور به مبارزهاند. جواب مقتولین را نیز عقل و شریعت میدهد؛ چرا که مبارزه با ظالم طاغی، واجب است.
1-1- افشای عوامل استعماری ترویج شعار جدایی دین از سیاست
امام خمینی(س) در تحلیلی زیبا، ساده و در عین حال عمیق بیان میدارند که استعمارگران با ورود خویش به سرزمینهای اسلامی، کارشناسهایی را آوردند که وجب به وجب زمینهای ما و حتی بیابانهای ما را مورد مطالعه قرار دادند و تمام منابع زیرزمینی و روزمینی ما را با نقشهبرداریهای مفصل، معین کردند. همچنین آنها در فرهنگ و آداب و رسوم ما تحقیق کردند و به این نتیجه رسیدند که مانع مهم در استثمار ملتهای اسلامی، خصوصاً ملت ایران، دینداری و تعهد به اسلام است؛ زیرا منطق اسلام، منطق مبارزه با ظلم و چپاول است. ازاینرو، با تبلیغات علیه اسلام، سعی کردند مردم را از اسلام جدا کنند.
طبیعی بود که روحانیت در مقابل این هجمه علیه اسلام و دیانت ملت، سکوت نکند و افشاگری نماید. بدین ترتیب روحانیت وارد صحنه شد و علیه استعمارگران موضعگیری نمود تا از اسلام و حقوق مردم مظلوم دفاع کند و اینگونه بود که مقاومتها پدید آمد. استعمار که اینک در مقابل خود، روحانیت، اسلام و مردم را میدید که همگی در عرصه سیاسی وارد شدهاند، سعی نمود تا از راههای مختلف، روحانیت را از عرصه سیاسی کنار نهد. یکی از این نیرنگها، ترویج شعار جدایی دین از سیاست بود (امام خمینی، 1378، ج6: 235-238). طراحان این سیاست در صدد بودند تا مردم را از روحانیت جدا کنند.
استعمار و دستنشاندگانشان بهخوبی میدانستند که «اگر این قوا [مردم و روحانیت] با هم مجتمع بشوند، آنها...نمىتوانند منافعى را که مىخواهند ببرند و لهذا دامن به این تفرقهها زدهاند زیاد» (همان: 202). در کنار تبلیغاتی چون «دین، افیون تودههاست» یا «آخوندها درباریاند»، سعی کردند جایگاه روحانیت و دین را در نظر مردم متزلزل کنند. متأسفانه این سیاست، تا حدّی در حوزههای علمیه کارگر افتاد؛ تا آنجا که بهتعبیر امام خمینی(س) ، در آن زمان «فلان آخوند را وقتى عیبش را مىگیرند، مىگویند: آخوند سیاسى است» (همان، ج3: 227). «اما این، اسلام نیست.
اسلام در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده؛ حکم به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانى که [طاغى] هستند، احکام دارد. این همه احکام در اسلام، نسبت به اینها هست. این همه احکام؛ حکم به قتال، حکم به جهاد، حکم به اینها هست؛ اسلام از سیاست دور است؟! اسلام، فقط تومسجدرفتن و قرآنخواندن و نمازخواندن است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید این احکام هم اجرا بشود» (همان: 227-228) و در یک سخن «مسأله جدابودن دین از سیاست؛ مسألهاى که با کمال تزویر و خدعه طرح کردند، حتى بر ما هم مشتبه کردند! حتى کلمه «آخوند سیاسى»، یک کلمه فحش است در محیط ما! فلان آخوند سیاسى است! در صورتى که آقایان خواندند در دعاهاى معتبر، ساسَه الْعِباد.
مع ذلک از بس تزریق شده است، از بس اشتباهکارى شده است، ما خودمان هم باورمان آمده است که دین از سیاست جداست. آخوند در محراب برود و شاه هم مشغول دزدىاش باشد! هر کس اسلام را مطالعه کرده باشد، قرآن کریم را مطالعه کرده باشد، کافى است که بفهمد اسلام و قرآن کریم تربیت مىکند یک جامعه را در همه [شؤون]» (همان، ج6: 41).
2-1- ارائه الگوی اسلامی هدفمندی سیاست
امروزه، شاخههای مختلفی مربوط به سیاست؛ مانند فلسفه سیاسی، جامعهشناسی سیاسی، علوم سیاسی، مطالعات سیاسی و ... شکل یافته است. این حوزهها، هر کدام به فراخور خود، هدف نهایی سیاست را رفع کشمکشهای اجتماعی، خوبکشورداری و برخورداری از قدرت و کسب منافع مادی و... معرفی میکنند (هیوود، 1387: 41-44).
اما امام خمینی(س) که از خاستگاه اسلامی به سیاست و قدرت مینگرد، اهداف میانی و نهایی سیاست را بهگونهای دیگر ترسیم میکند. وی با تأسی از شیوه انبیا و دستورات اسلامی، اهداف سیاست را چنین اموری میداند: تزکیه و تربیت انسانها (امام خمینی، 1378، ج5: 327-328)، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با ظلم، استکبار، فساد و طاغوت (همان، ج21: 3)، حفظ استقلال (همان، ج5: 99) و آزادی، مبارزه با غربزدگی، آبادانی و اصلاح کشور (همان، ج20: 57)، رسیدگی به وضع فقرا، خدمت به مردم (همان: 19)، تشکیل حکومت اسلامی، اجرای عدالت (همان، ج5: 360)، اقامه معارف و شعائر دینی (همان، ج20: 115)، وحدت و عزت امت اسلامی، اعتلای اسلام، اجرای ولایت تشریعی در عالم هستی و رضایت خداوند (همان، ج5: 168).امام با درنظرگرفتن تمام این اهداف، یک چیز را بهعنوان هدف نهایی از سیاست معرفی میکردند و آن، رسیدن به «معرفه الله» بود. ایشان میفرمودند: «تمام مقاصد انبیا، برگشتش به یک کلمه است و آن «معرفه اللَّه» [است]. تمام، مقدمه این است» (همان، ج20: 17).
امام خمینی(س) ، اسلام را از هر امری بالاتر میدانست و اصولاً حرکت انقلاب ایشان برای نجات و اجرای اسلام بود؛ چنانکه انقلاب اسلامی با تلگرام امام به شاه و اعتراض نسبت به «حذف اسلام» و «الغاى شرط اسلام از رأىدهنده و انتخابشونده در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» آغاز شد. در همان اوایل نهضت (در تاریخ 8 تیر 1343) فرمودند: «امروز روزى نیست که در خانه نشست و دعا خواند؛ روز مبارزه است. روزى است که دشمن به دین حمله مىکند و ما باید در مقابل بایستیم و من تا آخرین قطره خونم مىایستم» (همان، ج1: 346).
از همان آغاز، امام علما را مورد خطاب قرار داد و فریاد برآورد: «علمای اسلام بهفریاد اسلام برسید». او در بیانیهها و سخنرانیها مدام میفرمودند: «قرآن کریم و اسلام در خطر است» (همان: 110) و به مسؤولین نظام طاغوت هشدار میداد: «هیچ مجلسى و هیچ مقامى نمىتواند بر خلاف شرع اسلام و مذهب جعفرى، تصویبى کند یا قانونى بگذراند» (همان: 111) و تهدید مینمود که «ملت مسلمان و علماى اسلام، زنده و پاینده هستند و هر دست خیانتکارى که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود، قطع مىکنند. والله غالب عَلى أَمره» (همان).
امام بارها میفرمودند که هدف، اسلام است (همان، ج1: 267؛ ج3: 325؛ ج6: 351 و ...). با مراجعه به کلام امام، این نتیجه حاصل میشود که اسلام، عزیزترین امور نزد ایشان بود؛ چنانچه خود نیز بارها به این مطلب تصریح میکردند؛ تعابیری چون «همه باید در راه اسلام شهید بشویم، اسلام، عزیزتر از هر چیز است» (همان، ج7: 11) یا «عزیزتر از خویش» (همان، ج14: 217) یا «عزیزتر از همه چیز» (همان، ج15: 9).
همچنین واژه ترکیبی «اسلام عزیز» حدود 222 بار در آثار امام آمده است. اسلام نزد امام خمینی(س) عزیز است؛ زیرا «اسلام، آن است که رسول خدا (ص) براى او چه زحمتها کشید و چه مصیبتها کشید و چه جوانها داد و چه اشخاص برومند را فدا کرد. اسلام همچو عزیز است که فرزندان پیغمبر، جان خودشان را فداى اسلام کردند. حضرت سید الشهدا (ع) با آن جوانها، با آن اصحاب، براى اسلام جنگیدند و جان دادند و اسلام را احیاء کردند» (همان، ج8: 151) «و چون عزیزتر از هر چیزى است، نبى اکرم و ائمه ما، هر چه داشتند در راه آن دادند» (همان: 375).
اسلام، هدف اساسی است؛ زیرا امانت الهی است و پیامبر اسلام بر حفظ و پاسداشت آن مکلف بودند و ما نیز اگر مسلمانیم باید در راه اسلام فداکاری کنیم. در اینباره امام میفرمایند: «اسلام از همهچیز عزیزتر است. پیغمبر اسلام و تمام ذرّیه او و تمام پیروان او، اینها همه دنبال این بودند که اسلام را نگهش دارند.
اسلام، امانت خداست؛ امانتى است از جانب خدا. پیغمبر اسلام، مکلف است که این امانت را حفظ کند و از روزى که این امانت را بهدست او دادند تا روزى که رحلت فرمودند، در تمام اوقات، دنبال همین مقصد بودند و هیچ روزى و هیچ آنى، یک سستى ـ نعوذ باللَّه ـ به خودش راه نمىداد. اولیاى ما هم، همه اینطور بودند. پیروان پیغمبر باید اینجور باشند» (همان، ج15: 9).
در این فراز از سخنان امام میتوانیم اهمیت اسلام را بهخوبی مشاهده کنیم که در تاریخ 21 فروردین1343 فرمودند: «از گوشه زندان نباید ترسید. ...باید اسلام بماند و قرآن هم بماند. خمینى از بین برود، برود؛ دیگرى هم از بین برود، برود. هدف ما حفظ اسلام و قرآن است، نه حفظ دنیاى خود» (همان، ج1: 275).
بر همین اساس است که میتوانیم موضعگیریها، احکام و فتاوای سیاسی و بیانیههای وی را درک کنیم. مسأله صدور انقلاب، دفاع از محرومان و مستضعفان جهان (اعم از مسلمان و غیر مسلمان)، دفاع از فلسطین و ندای نابودی اسرائیل، چالش با ابرقدرتها،تحقیر مستکبران جهان، حکم ارتداد سلمان رشدی، پیام برائت از مشرکین در ایام حج و دهها مورد از مواضع جهانی امام خمینی(س) ، تنها با این نکته قابل فهم است که هدف و معیار برای ایشان، اسلام بود و این همه از اسلام ناب ناشی میشود؛ زیرا اسلام، دین خاتم، جهانی و آمیخته با سیاست است و مواضعی که با توجه به آن اتخاذ شود، نیز همان خصوصیات را خواهد داشت.
نکتهای که بسیاری از آن غفلت دارند این است که اسلامیاندیشیدن، هم موجب مردمیبودن است و هم منافع ملی را تضمین میکند. متأسفانه برخی گمان دارند که اسلامگرایی در تقابل با منافع ملی است؛ در حالی که دست کم، این 30 سال که از انقلاب میگذرد، عکس ادعای فوق را اثبات میکند. راستی ایران و ایرانی چه زمانی عزت خویش را بازیافت؟
پیش از انقلاب یا پس از آن؟ تاریخ بهروشنی گواهی میدهد که در دوران پهلوی، هیچگاه دانشآموختگان رشتههای سیاسی، اعتراضی جدی مطرح ننمودند و خواستهای خلاف میل سلطان اراده نکردند و چه بسا به دربار راه یافتند و بر خوان سلطنت که از شیره جان مردم بود نشستند و در خودمحوریتاندیشی سلطان و استیلای استعمار، همدم و همخوان بودند تا جایی که «منافع ملی» به رؤیا و تخیل شبیه بود.
اگر چه امام، هم شاهد استبداد بود و شهدایی چون مدرس را دیده بود و هم استعمار را لمس کرده بود؛ چنانکه جنگ جهانی اول و دوم و اشغال بیدلیل ایران از سوی متفقین را دیده بود، اما هدف ایشان، صرفاً نجات ایران و ایرانی نبود. ازاینرو، ادبیاتی که ایشان بهکار میبست، ادبیات ملیگرایانه نبود. با اینکه در جایی گفته است: «میهن از جان عزیزتر ما» (همان، ج13: 243)، اما ملیگرایی را نیز بهشدت نفی میکرد و آن را اساس بدبختی مسلمین میدانست: «این ملىگرایى، اساس بدبختى مسلمین است» (امام خمینی، 1372: 126) و میفرمود: «نهضت ما اسلامی است، قبل از آنکه ایرانی باشد» (همان: 127).
در چرایی نفی ملیگرایی ذکر این دو نکته کافی است که اولاً: ملیگرایان نامدار، پیشینه خدمت چندانی نداشتهاند و هرگاه با استبداد منازعه کردهاند، به وقت لزوم، راه مصالحه را پیش گرفته و مردم را وانهادهاند و ثانیاً: هدف امام در محدوده خاک خلاصه نمیشد، وگرنه شعار صدور انقلاب و مانند آن، غیر قابل توجیه است. راستی در این دو سده اخیر، مگر غیر از این است که مهمترین جنگ ایران با دشمنان خارجی، همین دفاع مقدس هشتساله است.
ملیگرایان چه سهمی در دفاع از خاک ایران در این جنگ داشتهاند؟ چه مقدار شهید و زخمی دادهاند؟ چه تعداد از شهدا در وصیتنامه خود نوشتهاند که ما برای خاک به جنگ رفتهایم و چه مقدار گفتهاند ما برای اسلام رفتهایم؟ آیا در شبهای عملیات، رزمندگان ما دعای کمیل و عاشورا میخواندند و آماده نبرد میشدند یا «ای ایران ای مرز پرگهر» را؟ آنان که در این 8 سال، ایران را در مقابل تمام دنیا حفظ کردند، شعارشان چه بود؟ آیا شعارشان این بود که «چو ایران نباشد تن من مباد» یا شعارشان این بود که «اگر اسلام نباشد تن من مباد»؟
آری! تاریخ، شهادت داده است که در این سرزمین، آنگاه که اسلام معیار و هدف بود، خاک نیز حفظ شد و اما اگر غیر از آن شعار بود، کمتر شاهدیم که مردم پای آن مقاومت کرده باشند؛ چنانکه امام میفرمایند: «این جوانهاى ما در خیابانها ریختند و غلبه کردهاند بر اینها، روى آن حس اسلامیتشان بود و الّا اگر کلمه اسلام را ما برمىداشتیم کنار مىگذاشتیم، مردم مگر بىعقلند که بروند جلوى توپ و تانک. مردم براى اسلام مىروند» (امام خمینی، 1378، ج9: 245).
3-1- ترویج گفتمان اخلاقی در سیاست دینی
عنصر تزکیه در قاموس سیاسی امام خمینی(س) از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ بهطوریکه وی بر اساس آیات الهی، یکی از مهمترین اهداف رسالت را تزکیه نفوس معرفی کرده و معتقدند که هدف از بعثت و ارسال رسل، تشکیل حکومت و تزکیه نفوس است (همان، ج8: 254؛ ج9: 335؛ ج12: 492 و ...). اهمیت تزکیه آن قدر زیاد است که امام، منشأ تمام گرفتاریهای یک نظام سیاسی را ناشی از کسانی میداند که متکفل امور ملت شدند، در حالی که تزکیهشده نبودند (همان، ج9: 134).
امام بیان میفرمودند که رژیمهای فاسد در صدد ازبینبردن تربیت و تزکیه انسانهایند. بر همین اساس، بارها توصیه مینمودند که با اقتباس و پیروی از قرآن کریم باید در محیطهای آموزشی، چون حوزه و دانشگاه و مدارس، تزکیه بر تعلیم مقدم باشد (همان، ج12: 496؛ ج13: 414) و راه صدور انقلاب را تزکیه و تربیتیافتن مردم و مسؤولین نظام میدانستند (همان، ج13: 488 - 489) و راه جلوگیری از فساد در کشور و حتی آبادانی آن را در درجه نخست، تزکیه افراد معرفی میکردند (همان، ج14: 391-394) و منشأ تمام اختلافات از جمله اختلافات سیاسی را «مهذبنبودن بشر» عنوان میکردند.
امام خمینی در بیانی شیوا که از عمق جان و اعتقادشان نشأت میگرفت و شاید خلاصه تمام عرفان او بود میفرمود: «همه اختلافاتى که در بشر هست براى این است که تزکیه نشده است. غایت بعثت این است که تزکیه کند مردم را تا بهواسطه تزکیه، هم تعلم حکمت کند و هم تعلم قرآن و کتاب و اگر تزکیه بشوند، طغیان پیش نمىآید. کسى که تزکیه کرد خود را، هیچ گاه خودش را مستغنى نمىداند «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»؛ (علق(96): 6-7).
وقتى که خودش را مىبیند و براى خودش مقام قائل است و براى خودش عظمت قائل است، این خودبینى، اسباب طغیان است. اختلافاتى که بین همه بشر هست، اختلافاتى که سر دنیا بین همه بشر هست، این اختلافات ریشهاش این طغیانى است که در نفس هست و این گرفتاریاى است که انسان دارد؛ گرفتارى به خود دارد و به هواهاى نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود، این اختلافات برداشته مىشود» (همان: 391).
در اینجا امام به نکته نغزی اشاره میکنند که «اگر تمام انبیاى عظام جمع بشوند در یک شهرى و در یک کشورى، هیچگاه با هم اختلاف نمىکنند؛ براى اینکه تزکیه شدهاند؛ علم و حکمت را بعد از تزکیه در نفس دارند. گرفتارى همه ما براى این است که ما تزکیه نشدهایم، تربیت نشدیم. عالِم شدند، تربیت نشدند؛ دانشمند شدهاند، تربیت نشدهاند؛ تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشدهاند. آن خطرى که از عالمى که تربیت نشده است و تزکیه نشده است بر بشر وارد مىشود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است. غایت بعثت، این تزکیه است. غایت آمدن انبیا، این تزکیه است و دنبالش آن تعلیم.
اگر نفوسى تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید، در صحنه معارف الهى، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست، در هر صحنهاى که وارد بشوند، اشخاصى که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطر اینها بر بشر [از] خطرهاى بزرگ است و باید کسانى که مىخواهند در این عالم تربیت کنند دیگران را، قبلاً خودشان تزکیه شده باشند، تربیت شده باشند و کسانى که بر بشر مىخواهند زمامدارى کنند، اگر بخواهند که طغیان نکنند و کارهاى شیطانى نکنند، باید تزکیه کنند خودشان را و بعثت براى همین است که همگان را تزکیه کند» (همان).به همین منظور به مادران جامعه اسلامی نصیحت میکند که شغل انبیا تزکیه انسانهاست و باید که مادران، این نکته را درباره فرزندان خود اعمال کنند (همان، ج9: 136).
از نکات مهم در مورد اندیشه سیاسی امام خمینی(س) این است که ایشان «پذیرش ظلم» را مانند «ظلمنمودن»، معلول عدم تزکیه میداند؛ چنانکه در عید فطر سال 1404هجری میفرمایند: «اگر همین ماه مبارک رمضان، مسلمین خودشان را بهطور جمعى به ضیافت خدا وارد کرده بودند و تزکیه کرده بودند، تصفیه کرده بودند خودشان را، ممکن نبود زیر بار ظلم بروند؛ زیر بار ظلمرفتن مثل ـ ظالم ـ ظلمکردن، هر دواش از ناحیه عدم تزکیه است. ... اگر ما به این [تزکیه] رسیده بودیم، نه حال انفعالى پیدا مىکردیم براى پذیرش ظلم و نه ظالم بودیم. همه از این است که تزکیه نشدیم» (همان، ج18: 499).
از سوی دیگر، خود امام نیز در حرکت سیاسی خود، همواره این عنصر را در نظر داشت؛ چنانکه مؤلف محترم سید حمید روحانی در مقدمه کتاب نهضت امام خمینی(س) ، دفتر اول، خردهگیری امام نسبت به کتاب ایشان را آورده است که قابل تأمل است. ماجرا از این قرار است که امام خمینی، بعد از مطالعه این کتاب، نسبت به حذف فرازی از پاسخ ایشان به تلگرام شاه ایراد میگیرند؛ امام خمینی در قسمتی از این تلگرام با عباراتی محترمانه، نظیر اعلی حضرت و مانند آن به شاه پاسخ داده بودند که در ظاهر، احترام نسبت به شاه بهحساب میآمد و مؤلف محترم، این قسمت از پاسخ امام را در کتاب تاریخی خود [گویا به عمد] نیاورده بود. امام بهاعتراض و بهگونهای عتابآلود از وی سؤال میکند:
«...چرا این جمله را حذف کردید؟ اگر به نظر شما نادرست بود، میآوردید و آن را مورد انتقاد قرار میدادید. شما باید خود را وادار کنید و عادت دهید که در نوشتن تاریخ، حب و بغض را کنار بگذارید و واقعیت را بنویسید؛ هر چند به ضرر خودتان یا به ضرر کسانی باشد که به آنان علاقهمندید. من هم ممکن است اشتباه کنم. شما نباید از کنار اشتباهات یا آنچه به نظر شما اشتباه میآید، بیسروصدا بگذرید و سرپوش روی آن بگذارید. این کار، خلاف وظیفه [تاریخنگاری] است که بر عهده گرفتهاید. مورخی که برای خدا قلم میزند، نه گزاف میگوید و نه کتمان حقایق میکند. اگر میخواهید تاریخی که مینویسید، برای اسلام و مسلمین مفید باشد، باید بهدور از غرضورزی باشد...».
سپس امام درباره پاسخ احترامآمیز خود به شاه، اینگونه توضیح میدهد: «در مورد آنچه در جواب تلگراف شاه آمده است، باید توجه کنید که وظیفه دینی ما اقتضا میکند که در قدم اول با زبان ملایم، با زبان پند و اندرز با افراد مواجه شویم؛ خواه شاه باشد یا شبان... . انبیای الهی آمدهاند تا دست انسانها را بگیرند و آنها را از لجنزار مادی و دنیوی نجات دهند. اینکه میبینید خداوند متعال به حضرت موسی میفرماید: «فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى» (طه(20): 44) برای این است که هدف، نجات انسانها میباشد و در این هدف مقدس، میان فرعون با دیگران تفاوتی نیست.
حضرت ابا عبدالله (ع) در روز عاشورا بهحسب روایات، تا آخرین مرحله از نصیحت اشرار دست نکشیدند؛ چون در فکر هدایت انسانها بودند... من اگر در اول امر، شاه را با زبان نصیحت مورد خطاب قرار دادم برای این بود که شاید به راه بیاید و آدم بشود. اما وقتی دیدم تنبهپذیر نیست، احساس تکلیف کردم که در برابر او بایستم و تا آنجا که مقدور است از اساس اسلام و استقلال کشور دفاع کنم» (روحانی، 1381: 11-12). در ادامه، امام تفاوت سیاستهای بشری و سیاستهای صحیح الهی را گوشزد مینماید.
2- گزینش واژگان دینی در موضعگیریهای سیاسی
یکی از مهمترین عناصر کلیدی در هر اندیشه، واژگان آن اندیشه است؛ بهویژه واژگان و مفاهیم بنیادین که حیات و ممات، پیدایی، پویایی و پایایی یک تفکر به حضور و غیبت آنها در ذهنیت و اندیشه و باور آدمیان است. در مواجهه اندیشهها، هرگاه اندیشهای بتواند مفاهیم اصولی و حیاتی خود را در قلمرو زیست و زندگی اندیشه دیگر وارد کند و به موازات آن، مفاهیم کلیدی اندیشههای دیگر را منزوی کند و خصوصاً واژگانی را که برای آن پرداخته شدهاند، تسخیر نماید و مفاهیم مربوط به خود را در ظرف آن واژگان و لغات قرار دهد، پیروز خواهد شد و تفکری که نتواند مفاهیم اصلی خود را حفظ نماید، محکوم به فنا و نابودی است.
بهعنوان نمونه در فرهنگ جاهلیت، مفاهیم و واژگان کلیدی، عبارت بودند از: قبیله، عشیره، ولاء، بت و صنم، ثروت، فرزند پسر و... . اسلام با ورود خود، مفاهیم جدیدی که از مجرای وحی و نبوت نازل شده بود را بسط داد و واژگانی چون: توحید، الله، یقین، شهادت، غیب، عِقاب، بشیر، نذیر، بلاغ، قیامت، بهشت، جهنم، نماز، بدعت، ایمان و... را جایگزین مفاهیم جاهلی نمود. این واژگان که حامل مفاهیم و فرهنگ نوینی بودند، با کنارزدن واژگان عصر جاهلیت، باورها، عقاید و رفتار مردم زمانه را شکل دادند (پارسانیا، 1383: 146-147).
نمونه دیگر، فرهنگ غرب است که با ورود به دنیای شرق، واژگان دنیای مدرن را بهسوی فرهنگ ما و دیگر کشورهای شرقی گسیل داشت و توانست بر ما چیره شود. اصولاً نظامهای سیاسی مبتنی بر اندیشههای مدرن و اندیشههای سیاسی غرب جدید، همگی با واژگان و مفاهیم جدید، تعریف و شناخته میشوند و چنان مقبولیت عام مییابند که اگر در فرهنگی این واژگان یافت نشود سزاوار هر ناسزا و اتهامی میشود! مثلاً اگر فرهنگ یا اندیشه سیاسیای، مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، تفکیک قوا و مانند آن را واجد نباشد یا بهمعنای مدرن و غربی دارا نباشد مستحق شماتت و محکومیتهای سیاسی و مانند آن میگردد.
امام خمینی(س) در زمان خود با دو سامانه و ساختار سیاسی مواجه بود؛ در درون کشور با نظامی شاهنشاهی، استبدادی و دستنشانده بیگانه و بهشدت منفعل روبهرو بود و در سطح جهانی با هژمونی و نظام سلطه که هم بلوک شرق مارکسیستی و هم بلوک غرب لیبرالیستی با نفی دین و چشمپوشی از اخلاق انسانی، تنها انباشت و گسترش قدرت خویش را اندیشه میکردند.
هر دو با انبوهی از واژگان مدرن و سکولار بر ذهنیت افراد جامعه، بهویژه تحصیلکردگان، سایه افکنده بودند؛ بهگونهای که حتی مفاهیم اسلامی نیز بدون مارکسیزهکردن، قابل ارائه نمینمود. در چنین زمانی امام خمینی در بیان اندیشه سیاسی خود، هیچگاه از واژگان نامعهود عرفی (سکولار) استفاده نکرد؛ بلکه با ورود به عرصه سیاسی، واژگان دینی را استخدام نمود و این صرفاً برای این نبود که خاستگاهش حوزه علمیه و مفاهیم آشنایش، دینی بود؛ بلکه ایشان تعمد داشت که از واژگان دینی استفاده کند؛ چرا که الفاظ و واژگان یک تفکر، معمولاً بیانکننده ارزشهای آن تفکرند. استفاده از واژگانی چون: مستضعفین[2]، پابرهنگان[3]، استکبار[4]، تکلیف[5]، رضایت خداوند متعال[6]، ولایت[7]، اسلام ناب[8]، اسلام آمریکایی[9] و مانند اینها، بهخوبی بیانگر نوع بینش امام خمینی است.
3- استفاده از گفتمان دینی در انگیزش سیاسی
گفته شد که امام خمینی در بیان مقاصد سیاسی از واژگان و الفاظ دینی و قرآنی استفاده میکرد؛ الفاظی چون: مستضعفین، مستکبرین، فقرا، اسلام، کفر، نفاق و... . ایشان معتقد بودند که چون مردم مذهبی هستند، مذهب را بهتر از سیاست درک نموده و نسبت به آن حساسیت دارند؛ لذا به سیاست نیز رویکرد مذهبی دارند.
او با مقایسه بین نهضتی که او آفرید و نهضت نفت و با نگاهی آسیبشناسانه به همین نکته توجه میدهند: «فرق بین مصدق و این زمان، ما بین نهضت دکتر و این نهضت، این است که آن نهضت، سیاسى بود و مردم ما هم با جنبه سیاسى وارد شده بودند ـ وارد نهضت ـ و بعضى اشتباهات هم بود که آن اشتباهات منجر به شکست شد. لکن این نهضت، نهضت مذهبى ـ اسلامى است» (امام خمینی، 1378، ج5: 290). امام، حتی به آیهالله کاشانی توصیه کرده بود که در جریان مبارزات خود، صرفاً سیاسی اقدام نکنند؛ چرا که این شیوه را موجب شکست آن نهضت میدانست.
امام در این باره میفرماید: «این قدرت، ناشى از اسلام است. در زمان کاشانى و مصدق، اصل، سیاست بود. جنبههاى سیاسى جنبش، قوى بود. در زمان کاشانى، هم به وى نوشتم و هم گفتم که باید جنبههاى دینى را توجه کنید. نتوانستند و یا نخواستند. ایشان بهجاى تقویت جنبههاى دینى و بهجاى آنکه جهات دینى را به جهات سیاسى غلبه بدهند، خودشان سیاسى شدند؛ رئیس مجلس شدند که اشتباه بود. من گفتم که باید براى دین کار کنند، نه آنکه سیاسى بشوند. اما حالا جنبش در همه جهات، دینى است، اسلامى است؛ سیاست هم داخل آن است. اسلام، دین سیاسى است. سیاست در بطن این جنبش است» (همان: 268).
امام خمینی(س) علت عدم موفقیت سیدجمالالدین اسدآبادی را نیز همین نکته میدانست که وی در بین مردم پایگاه مذهبی نداشت. امام در پاسخ به سؤال «ریچارد کاتم» درباره سیدجمال میفرماید: «جمالالدین مرد لایقى بوده است؛ لکن نقاط ضعفى هم داشته است و چون پایگاه ملى و مذهبى در بین مردم نداشته [است]، از آن جهت، زحمات او با همه کوششها، به نتیجه نرسید و دلیل بر اینکه پایگاه مذهبى نداشته است، اینکه شاه وقت، او را گرفت و با وضع فجیع، تبعید کرد، [امّا] عکسالعملى نشان داده نشد و زحمات او، چون این پایگاه را فاقد بود، به نتیجه نرسید» (همان: 290).
امّا امام، وقتی وارد ستیز با نظام شاهنشاهی شدند، مردم را با مؤلفههای دینی به قیام دعوت میکردند. ایشان مسأله جنگ، آتشبس و نظریه ولایت فقیه را از منظر دین برداشت کرده و ارائه دادند و این البته یک تاکتیک نبود که امام بخواهند از این جنبه اجتماعی و عاطفی مردم بهرهبرداری سیاسی کنند؛ بلکه در حقیقت بر اولویت دیانت بر شگردها و حرکتهای سیاسی باور داشتند؛ چرا که دیانت را پایه سیاست میدانستند و نه بالعکس. وی بر همین اساس که نهضت را دینی میدانست به پیروزی بشارت میداد: «نهضت، نهضت سیاسى نیست که احتمال برود مردم توجه ندارند. نهضت، نهضت قرآنى است. نهضت، نهضت اسلامى است و این نهضت اسلامى تا آخر باقى است» (همان، ج9: 165).
ادامه دارد...
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم. 2. ابویعلی، احکام السلطانیه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، چ2، 1406ق. 3. امام خمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ1، 1378. 4. -------، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1375. 5. -------، کلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372. 6. -------، منشور روحانیت، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1385. 7. امینی، عبدالحسین ، الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چ6، 1374، ج7. 8. پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1383. 9. راسخی لنگرودی، احمد، غرب و قومیت (درآمدی بر سیطره قومیت و نژادگرایی بر اندیشههای مغرب زمین)، تهران، اطلاعات، 1386. 10. روحانی، سیدحمید ، نهضت امام خمینی، (دفتر اول)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1381. 11. هیوود، اندرو، مفاهیم کلیدی در علم سیاست، مترجمان: حسن سعیدکلاهی و عباس کاردان، تهران، انتشارات علمی ـ فرهنگی، 1387.
.
انتهای پیام /*