فضلالله فرخ* در خاطرات خود از ایام بهمن سال 57 نقل می کند: یک روز که کنار پنجره ایستاده بودم و به عنوان انتظامات محوطه را زیر نظر گرفته بودم، مشاهده کردم دو تا افسر شهربانی با همان لباس و درجه آمدند ولی کنار دیوار رفتند. رویشان نمیشد که به امام نزدیک شوند. همین طور که کنار دیوار ایستاده بودند خیره خیره امام را نگاه میکردند. من متوجه این قضیه شدم، رفتم و یک راهی برای اینها باز کردم و از آنها خواستم جلو بیایند. به کنار پنجره رساندم. امام که از پنجره مردم را ملاقات میکرد، خم شد و با اینها دست داد، بغضشان ترکید و زدند زیر گریه وهایهای میگریستند. امام دگرگونشان کرد.
خاطره دیگرم مربوط به ملاقات افراد نیروی هوایی است. آن شبی که افراد نیروی هوایی آمدند، تازه نماز مغرب و عشا تمام شده بود، دیدیم از توی خیابان سرو صدا بلند شده است. وقتی بیرون رفتیم، دیدیم یک عده زیادی از نیروی هوایی با لباس، خیلی منظم و مرتب و به صف دارند میآیند. پاها را به زمین میکوبیدند و با عشق و شور و حرارت وصفناشدنی در برابر امام ادای احترام نظامی کردند. لازم به ذکر است که در جریان پیروزی و استقبال، اینها نقش زیادی داشتند. آن شب هم بیانیهای خواندند و از امام خواستند در مورد دستگیری عدهای از دوستانشان عکسالعمل نشان دهند. آقای محلاتی هم گفت، امام فرمودهاند: ما به دولت اعلام میکنیم که نباید یک مویی از سر این عزیزان کم شود.
یکی از مشکلات ما، بعد از ظهرها بود که خانمها میآمدند و چون نمیتوانستیم مثل آقایان کنترل کنیم، جمعیت هجوم میآورد و عدهای زیر دست و پا یا توی جویها میافتادند، تعدادی امام را که میدیدند غش میکردند و میافتادند. به همین خاطر درمانگاهی در همان مکان تدارک دیدیم و دکتر عالی در این درمانگاه مستقر شد. خیلی از مراجعان درمانگاه، غشیها بودند که میافتادند و بایستی برویم آنها را بلند کرده و روی برانکارد بگذاریم. به مسؤولان گفتیم خانمها و روسریشان میافتد و ما مجبور میشویم اینها را کمک کنیم.
کسی جرأت نمیکرد این مسئله را به امام بگوید. چون خیلی امام به مردم اهمیت میداد. مثلاً هنگام ظهر که ما درهای ورودی را میبستیم، میرفتیم نماز میخواندیم و بر میگشتیم میدیدیم آسید حسین پسر حاج آقا مصطفی درها را باز کرده. از ایشان میپرسیدیم چرا این کار را کردی، میگفت: امام گفته مبادا درها بسته باشند.
دو نفر از آقایانی که به امام نزدیک تر بودند آقایان منتظری و مطهری، به امام گفتند خانمها را از آمدن و ملاقات ممنوع کنید. امام به اینها پرخاش کردند. گفتند فکر میکنید اعلامیههای من و شما شاه را از ایران بیرون کرد؟ همینها شاه را بیرون کردند.
حالا بگویم نیایند؟ اینها گفته بودند آخر [مشکلات] پیش میآید. فرمودند: اشکالی ندارد. همین بها دادن به خانمها بود که در زمان جنگ فرزندانشان را با دست خودشان به جبهه میفرستادند.
منبع: امام خمینی و هیأتهای دینی مبارز، (یـادها ـ 23)، صص 237-239
*(فضلالله فرخ در سال 1315 در شهر فردوس استان خراسان متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی را در مشهد گذراند. به خاطر مذهبی بودن خانواده و زندگی در شهر مقدس مشهد از همان ابتدا با جلسات مذهبی انس و الفت گرفت. در آغاز نوجوانی با انجمنی به نام انجمن پیروزی قرآن در مشهد آشنا شد و فعالیت سیاسی را آغاز کرد. او در جریان شکلگیری انقلاب اسلامی مبارزات سیاسی خود را در قالب هیأتهای مؤتلفه اسلامی تداوم بخشید. فضلالله فرّخ پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ضمن فعالیت در حزب جمهوری اسلامی، حزب مؤتلفهی اسلامی و ستاد اقامهی نماز جمعه خاطرات بسیاری از این دوران دارد).
.
انتهای پیام /*