به گزارش پرتال امام خمینی(س) به نقل از جماران، مهندس علی دانش‌منفرد یکی از مبارزان قدیمی انقلاب و برخاسته از خانواده‌ای است که جملگی در مسیر انقلاب بوده‌اند. در هنگام بازگشت حضرت امام(س) به کشور در آستانه پیروزی انقلاب، او که مدیر مدرسه رفاه بود، به عنوان مسئول کمیته استقبال از حضرت امام(س) انتخاب می‌شود. اندکی پس از پیروزی انقلاب، تشکیلات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به همراه دوستان دیگر راه‌اندازی می‌کند و سپس به استانداری فارس منصوب می‌شود. مهندس دانش دو دوره استانداری فارس، یک‌دوره استانداری همدان، یک‌دوره استانداری استان مرکزی، مدیرکل پارلمانی نخست‌وزیر و سه دوره معاونت وزرای صنایع و نیرو، و دو دوره نمایندگی مردم آشتیان، تفرش و فراهان در مجلس شورای اسلامی را در کارنامه سوابق اجرایی خود دارد. با همه این تفاصیل دانش‌منفرد کمتر اهل مصاحبه و بیان خاطرات است. به بهانه دهه انقلاب اسلامی به سراغ این مبارز قدیمی کشورمان رفته‌ایم تا روایتی دست اول از حوادث آن دوران را برای ما بازگو کند.

 شما از دوران دانشجویی وارد فرایند مبارزه با رژیم شاهنشاهی شدید، مختصری از سوابق و فضای آن سال‌ها را برای مخاطبان ترسیم می‌فرمایید؟
من در خانواده‌ای متدین و فرهنگی بزرگ شدم، در خانواده‌ای که مسائل مبارزاتی کم و بیش در آن مطرح بود. از سن 10 سالگی در جلسات فدائیان اسلام در تهران همراه برادر بزرگم که در حادثه 7 تیر به شهادت رسید، شرکت می‌کردم. در ماجرای ملی شدن صنعت نفت که بیداری وسیعی در ایران ایجاد کرد نیز با وجود آن که در سنین نوجوانی بودم، اما به علت فضای خانواده و کنجکاوی خودم در جریان امور قرار داشتم. محصل دبیرستان مروی تهران بودم که در جریان اعتصاب دانش‌آموزی-دانشجویی جلوی دانشگاه تهران توسط مأموران رژیم شاه بازداشت شدم.
 چه سالی؟
1339؛ من کلاس ششم دبیرستان بودم که بازداشت شدم و به زندان قزل‌قلعه انتقال داده شدم. آنقدر تعداد بازداشتی‌ها زیاد بود که از فرط کمبود جا، ما را در حمام زندانی کرده بودند. من 3 شب در بازداشت بودم و همین مسأله عاملی شد که از نزدیک به ماهیت رژیم پی‌ببرم. سال بعد وارد دانشکده علوم دانشگاه تهران شدم و به موازات درس‌خواندن در فعالیت‌های دانشجویی شرکت داشتم. تا این‌که در اول بهمن 1340 در تظاهرات وسیع دانشگاه تهران، نیروهای نظامی رژیم به داخل دانشگاه حمله کردند و من دوباره بازداشت شده و این بار به پادگان جمشیدیه منتقل شدم. چون سابقه بازداشت قبلی داشتم من را نگه داشتند و به زندان قزل قلعه منتقل کردند و از آنجا هم به سلول انفرادی منتقل شدم. حدود یک ماه انفرادی بودم، بعد به ‌بند عمومی انتقال داده شدم؛ در بند عمومی،  بندهای مختلفی بود که از بین بندهای طرفداران جبهه ملی، مسلمان‌ها و چپ‌ها، بند مسلمان‌ها را انتخاب کردم و آنجا با چهره‌های مبارز و خوش‌فکر مذهبی آشنا و یک ماه بعد آزاد شدم.
 گویا هنوز با حنیف‌نژاد آشنا نشده بودید.
نه هنوز...
 چه کسانی در زندان بودند که با آن‌ها آشنا شدید؟
دکتر شیبانی و عده‌ای دیگر. من روز آزادی با یکی از  دوستان هم‌زندان قرار مسجد هدایت را گذاشتم و از همین رو با آیت‌الله طالقانی آشنا شدم و به واسطه او با اسلام زنده و پویا روبه‌رو شدم؛ کم کم با نهضت آزادی آشنا و عضو آن شدم. به دنبال بازداشت رهبران نهضت، ما کمیته دانشگاه را فعال نگه داشتیم که در واقع تنها تشکیلات فعال نهضت بود. در سال‌های آخر دانشگاه بودم که با مرحوم حنیف‌نژاد و سعید محسن ملاقات کردم، آن‌ها هم قبلاً نهضتی بودند و با توجه به شرایط روز،  حرف‌های جدیدی برای مبارزه داشتند و چون مبارزات سیاسی به بن‌بست رسیده بود اینها اعتقاد داشتند که باید مبارزه مسلحانه را آغاز کرد. با یکدیگر صحبت کردیم و بحث‌هایی در این ملاقات‌ها شد و پیمان‌هایی بستیم، البته بعد از حدود دو تا سه ماه به علت عدم پایبندی آن‌ها به قول و قرارها با آن‌ها همکاری نکردیم.
 در مصاحبه‌های دیگر هم از این موضوع سخن گفتید، اما نگفتید که این پیمان‌ها چه بوده است؟
یکی از حرف‌های ما با آن‌ها این بود که عملیات مسلحانه را در حوزه‌ها و سایر جاها فعلاً مطرح نکنید، چون رژیم اگر از ماجرا بو ببرد در همان ابتدای کار همه ما را ریشه‌کن می‌کند و قبل از این‌که بتوانیم فراگیر و مستقر شویم جمع را متلاشی می‌کند. اعتقاد داشتیم ابتدا باید خودمان را بسازیم و تشکیلات را مستحکم کنیم و بعداً با قدرت این کار را پیش ببریم. ولی اینها خیلی زود مبارزه مسلحانه را مطرح کردند که نتایج خوبی به بار نیاورد و سازمان در آستانه جشن‌های 2500 ساله توسط عوامل رژیم ضربه اساسی خورد و متلاشی شد.
نکته دیگر این که قرار گذاشتیم با توجه به شناخت چندساله ما از نیروها و اعضا، افراد واجد شرایط از سوی ما برای سازماندهی جدید تأیید و سپس در سازمان فعالیت نمایند. ولی در همان اوایل کار و برخلاف قرار قبلی متوجه شدیم که بدون اطلاع ما با برخی افراد که ما آن‌ها را برای چنین هدف سازمانی مساعد نمی‌دانستیم، ارتباط گرفته‌اند. شاید غرضی هم نداشتند ولی این امر با میثاق اولیه تضاد داشت و به همین دلایل از آن‌ها جدا شدیم. البته بعداً گاهی با آن‌ها تماس داشتیم و تذکراتی هم به آن‌ها می‌دادیم ولی کار سازمانی با یکدیگر نمی‌کردیم.  مبارزه ما جداگانه ادامه یافت تا سال 56 که فرزندم به مدرسه رفاه رفت، البته قبل از آن هم بنده به واسطه شرکت در جلسات اعتقادی با شهیدان دکتر بهشتی و دکتر باهنر و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی آشنا بودم.
در سال 56 من عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه رفاه بودم که آقای رجایی بازداشت شد. شهید آیت‌الله بهشتی به من پیشنهاد دادند که مدیریت مدرسه رفاه را بپذیرم. در آن روزها مدرسه رفاه به شدت زیر فشار ساواک قرار داشت و من هم به علت اعتقاد به اهداف مؤسسان، مدیریت مدرسه را پذیرفتم.
 شما جزو افراد اولیه انجمن اسلامی معلمان نیز بودید؟
بله، با افزایش دامنه انقلاب، رژیم مجبور شد برخی از زندانیان سیاسی را آزاد کند که شهید رجایی هم جزوشان بود. شهید رجایی به من گفت بیا انجمن اسلامی معلمان را راه بیندازیم. انجمن اسلامی معلمان با شخصیت‌های مبارز و متعهد شناخته شده شکل گرفت و در مسیر نهضت امام‌(س) فعال شد. کادر‌سازی خوبی صورت پذیرفت و در شرایط اوج‌گیری نهضت امام‌(س)، رفع بسیاری از نیازهای نهضت را به عهده گرفت. شاه در 26 دی 57 یکباره ایران را ترک کرد و امام‌(س) تصمیم گرفت که به ایران برگردد. بلافاصله قرار شد کمیته استقبال از حضرت امام‌(س) تشکیل شود. من هم که با شهیدان بهشتی، باهنر، رجایی و نیروهای مؤثر نهضت اسلامی آشنا بودم به عضویت در ستاد مرکزی کمیته استقبال از حضرت امام‌(س) درآمدم و قرار شد تا این کمیته شرایط ورود حضرت امام (س) را مهیا سازد.
شما در مصاحبه‌های خود اشاره کرده‌اید که در کمیته استقبال، نمایندگانی از گروه‌های مختلف عضویت داشتند، اما در گفت‌وگوهای دیگر از سوی برخی افراد گفته شده که نهضت آزادی در برنامه ورود امام  کارشکنی می‌کرد. شما که به عنوان چهره‌ای اعتدالی شناخته می‌شوید آیا به واقع نهضت آزادی کارشکنی می‌کرد؟
خیر، نهضت آزادی هیچگونه کارشکنی نداشت، بلکه در تمام عرصه‌ها با نهضت امام همکاری نزدیک داشت. به هر صورت قرار شد کمیته استقبال از اول بهمن‌ماه شکل بگیرد و مدرسه رفاه به عنوان مکان کمیته استقبال و استقرار امام تعیین شد. ما نشستی داشتیم و قرار شد ستاد مرکزی شکل بگیرد. محورها را هم خود امام روشن کرده بودند و اعلام کردند که همه گروه‌های وابسته به نهضت اسلامی مشارکت داشته باشند.
همه گروه‌های مبارز و معتقد به رهبری امام مثل روحانیت مبارز، نهضت آزادی، جبهه ملی، مؤتلفه و رابط اصناف و بازاریان در هسته اولیه ستاد مرکزی کمیته استقبال حضور داشتند. اعضای اولیه کمیته هم شامل شهید مطهری به عنوان رابط با شورای انقلاب، بنده، آقای شاه‌حسینی از جبهه ملی، آقای بادامچیان از مؤتلفه، آقای مهندس صباغیان از نهضت آزادی و دکتر سامی از  فعالان مذهبی و مبارز، آقای تهرانچی از اصناف و بازار و آقایان شهید فضل‌الله محلاتی و شهید دکتر مفتح از جامعه روحانیت بودند. قرار شد مدیریت مرکزی با این تیم باشد.  افراد فوق‌الذکر به عنوان اعضای کمیته مرکزی استقبال از حضرت امام تعیین و کار خود را آغاز کردند. پیشتر ما صحبت کرده بودیم که مکان حضور امام چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ ایشان مختصاتی را فرموده بودند؛ مثلاً خصوصی نباشد، شمال شهر نباشد، مرکز شهر و در دل مبارزه باشد و...
ما مدرسه رفاه، علوی و یکی دو جای دیگر را معرفی کردیم، ایشان رفاه را برگزیدند. امام مدرسه رفاه را برگزیدند که هم متعلق به نیروهای مبارز و مسلمان بود و هم مؤسسان آن را می‌شناختند. هم مالکیت آن خصوصی به معنای تعلق به فردی خاص نبود.
قرار شد فعالیت کمیته استقبال بلافاصله آغاز گردد. همان شب - ساعت 4 صبح- به مدرسه رفاه رفتم و تشکیلات ستاد و چارت آن را کشیدم. خط کش و وسیله نداشتیم، یک سکه گذاشتم روی کاغذ و این دوایر را شماتیک کشیدم. در رأس، ستاد مرکزی استقبال از حضرت امام و در ذیل آن کمیته‌های تبلیغات، انتظامات، تدارکات، مالی، برنامه‌ریزی، تشریفات و پذیرایی، روابط عمومی، دفتر اطلاعات و مسئولانی برای اداره در ورودی مدرسه تعیین کردم. بعد از تشکیل شورای انقلاب توسط حضرت امام و در شرایطی بسیار حساس و خطرناک، کمیته استقبال از حضرت امام(س) به عنوان نخستین نهاد اجرایی و رسمی انقلاب تشکیل شد.
 برخی نقل کرده‌اند که برای انتقال حضرت امام از مدرسه رفاه به علوی کدورتی به وجود آمد و شهید بهشتی چند روز قهر بودند...
اصلاً این طور نبود، این نقل‌ها همه غلط است.کمیته‌ استقبال با نظر بزرگان انقلاب و شورای انقلاب تشکیل شد. کمیته دیگری هم در کار نبود.
 پس شما همچنان مشغول تمشیت امور بودید؟
بله، حدوداً اول بهمن بود که این برنامه‌ریزی که گفتم، انجام شد. نیروها را هم من و با همکاری شهیدان رجایی، بهشتی، باهنر و افراد کاملاً شناخته شده در کمیته‌ها جایگزین می‌کردم.
 ظاهراً از سوی طیف نهضتی‌ها و جبهه ملی‌های کمیته فشار می‌آمد و رأی‌گیری شده بود تا مادر شهیدی بیاید، صحبت کند و آنجا بحث مادر رضایی‌ها مطرح شده بود.
اصلاً بحث مادر شهید مطرح نبود! قرار بود یک دانشجو بیاید خوش‌آمد بگوید و متن بخواند. دانشجو و متن قرائت‌شده توسط ستاد مرکزی انتخاب شد، تا آنجا که خاطرم هست یکی پسر شهید مطهری و دیگری پسر شهید امانی کاندیدای این امر شدند. هیچ اختلاف نظری هم نبود، بقیه حرف‌ها کذب است. همه چیز بر مبنای بینش امام تدوین و محاسبه شده بود. افرادی که کنار امام نشسته بودند یکی شهید مفتح بود، دیگری اخوی بزرگم، شهید دانش (پدر شهیده محبوبه دانش) بود، یکی حاج‌آقای صادق پدر ناصر صادق بود که در مسجد هدایت فعال بود، مرتضایی‌فر که از افراد شناخته‌شده و مبارز بود و آن طرف‌ امام هم آقای ناطق و... نشسته بودند. همه امور در ستاد مرکزی محاسبه شده بود.  
ورود تمام افراد به مدرسه با کارت شناسایی که من صادر می‌کردم، صورت می‌گرفت. افراد را یا خودم می‌شناختم یا افراد مورد وثوق کمیته مانند شهید بهشتی، شهید مطهری، آیت‌الله خامنه‌ای یا حاج مهدی عراقی معرفی می‌کردند. اسناد این اقدام هم پیش من هنوز هست. مثلاً این سند را ببینید: «جناب آقای دانش، لطفاً کارت ورودی برای آقای جواد منصوری صادر فرمایید. سید علی خامنه‌ای» که به خط خود رهبر انقلاب است. هر شب ستاد مرکزی کمیته استقبال جلسه می‌گذاشت و تصمیمات ضروری را می‌گرفت که صورتجلسه‌های آن هنوز موجود است. اخبار حساس و مهم توسط مردم از سراسر کشور به کمیته اطلاعات داده می‌شد و بلافاصله این اخبار به دست من می‌رسید. اخبار مهم را در جلسه شبانه ستاد مرکزی مطرح می‌کردم و خلاصه آن‌ها توسط شهید مطهری به شورای انقلاب منتقل می‌شد.
 پس در واقع کمیته نماد وحدت ملی شده بود؟
بله، این نظر خود حضرت امام بود که تمام جریانات انقلابی و اسلامی حضور داشته باشند.

. انتهای پیام /*