روحانیت، واژه‏اى است که در کلیه ازمنۀ تاریخ و ادیان و فرهنگهاى مختلف با همۀ اختلاف در دامنۀ معنا و هویت آن، به ایفاى نقشى اطلاق مى‏شده است که مردمان و پیروان ادیان و شرایع را از احکام و تعالیم دین مورد قبول، آگاه مى‏ساخته است؛ و بنا به عللى از جمله:
مصاحبت مستقیم و همدلى با پیامبر و آورندۀ شرایع و یا دسترسى، مهارت و تسلط لازم بر منابع و متون آن، قول و فعلش براى مردم عادى حجت بوده و به واسطه آن، تکلیف و وظایف خویش را باز مى ‏یافته ‏اند. بدیهى است این نقش همچون سایر نقشهاى اجتماعى، واجد مراتب و درجات، و نیز مواجه با قلب و حقیقت خواهد بود؛ به گونه‏اى که در عالم واقع، روحانیون از بعد حدود اکتساب اطمینان و اعتماد مردم، و میزان تسلطشان بر منابع و متون دینى، منزلت اجتماعى‏شان مراتب مختلفى داشته است؛ و نیز از باب حدود صدق مدعا و نیت و توافق قول و فعل و اغراض و مطامع آشکار و پنهان، پهنه گسترده‏اى را شامل مى‏شده‏اند که چه بسا در میان آنان، دین به دنیافروشان، کذابان و ساحران و عوامفریبان و مداحان ظلمه نیز وجود داشته‏اند؛ اما آنچه مسلم است، پهنه و گستره حضور باورهاى دینى و اشاعه کم یا بیش تعالیم ادیان و مذاهب در فرهنگها و ملل مختلف، و بویژه غنا و وسعت انکارناپذیر منابع و متون و میراث عظیم فرهنگ دینى بشر، و حتى بخش اعظم ابنیه و آثار تاریخى و مذهبى و اشیاء و لوازم مرتبط با آنها، دستاوردهایى است که حسن و قبح آن تماماً و بى‏واسطه، به روحانیت بازگشت دارد؛ و علاوه بر آن باید افزود که بخش عظیمى از دستاوردهاى علمى، معرفتى، ادبى، هنرى و دیگر آثار تمدنى بشر نیز یا توسط روحانیونى که تفحص و تأمل در این حوزه‏ها را نیز عرصه تکلیفى خود مى‏شناخته‏اند، به وجود آمده و یا توسط دیگران؛ اما در مواجهه و مقابله با آنان پاگرفته است، لذا هرچند به نحو غیرمستقیم، میراث و محصول حضور این نقش محسوب مى‏گردد.

امام خمینى(س) در خصوص ایفاى نقش عظیم علمى و معنوى روحانیت اسلام در جهان تشیع مى‏فرمایند:

«تردیدى نیست که حوزه‏هاى علمیه و علماى متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع مهمترین پایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجرویها بوده‏اند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش نموده ‏اند تا مسائل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترویج نمایند.

اگر فقهاى عزیز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومى به عنوان علوم قرآن و اسلام و اهل بیت ـ‏علیهم ‏السلام‏ ـ به خورد توده‏ها داده بودند. جمع ‏آورى و نگهدارى علوم قرآن و اسلام و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیره معصومین ـ‏ علیهم‏ السلام‏ ـ و ثبت و تبویب و تنقیح آنان در شرایطى که امکانات بسیار کم بوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همه امکانات خود را به کار مى ‏گرفتند، کار آسانى نبوده است که بحمداللّه‏ امروز نتیجۀ آن زحمات را در آثار و کتب با برکتى همچون «کتب اربعه»[1] و کتابهاى دیگر متقدمین و متأخرین از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و کلام و حدیث و رجال، تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامى رشته‏هاى متنوع علوم مشاهده مى‏کنیم. اگر ما نام اینهمه زحمت و مرارت را جهاد فى‏سبیل اللّه‏ نگذاریم، چه باید بگذاریم؟».[2]

با اینهمه، داورى و قضاوت در مورد آثار مثبت یا منفى این نقش، در اینجا مورد نظر نیست؛ ولى اهمیت آن اقتضا مى‏کرد در شرایطى که پس از وقوع انقلاب اسلامى ایران، این نهاد همچون کوه یخ ـ که عظمت و جلوه واقعى آن به مراتب بیش از نمود ظاهرى آن است‏ ـ اقیانوس اجتماعات انسانى را نه تنها در ایران که در سراسر جهان به تموج و جابه‏جایی هاى گسترده واداشته است، یک بار دیگر مورد عنایت قرار گیرد. انقلاب اسلامى ایران نه تنها انقلابى منبعث از ارزشها و تعالیم دینى که تحت زعامت و رهبرى نهاد مرجعیت و روحانیت شیعه محقق گشت و قطعاً هم در وقوع آن، جایگاه و موضع حضرت امام خمینى(س) به ‏عنوان عالیترین مرتبه این نهاد، یعنى «مرجعیت» دخالت تام داشته است و هم پس از وقوع، همین مرجعیت و اساساً نهاد روحانیت، شأن و جایگاه بس عظیمترى یافته است که ضعف و قوت آن، بیم و امید در سرنوشت و آینده اسلام و انقلاب را رقم مى‏زند.

این نهاد در طول حیات خود در دنیاى اسلام، على‏رغم موفقیتها و دستاوردهاى عظیم و غیرقابل انکار، دچار ضعفها، سوءبرداشتها، تضییقات و محدودیتهاى بیرونى و در دوره‏هاى اخیر، تهاجم تبلیغاتى و توطئه‏هاى گوناگون نظامات استعمارى بوده است؛ که وجه اخیر آن بویژه پس از انقلاب اسلامى و بروز توان ضد استکبارى، این نهاد با جدیت و مطالعات کارشناسانه‏تر دنبال مى‏شود.

رویکرد صوفى‏منشانه و ترک دنیا و گریز از اجتماعات انسانى و ابتلائات آن و پناه بردن به اوراد و ادعیه و یا حتى تأملات و خلسه ‏هاى عارفانه در خلوتهاى مأنوس و اختیارى، جلوه‏اى مستمر از فهم ناقص اسلام است که به علل گوناگون پس از حاکمیت خلفا و سلاطین جور بر قلمرو دنیاى اسلام و بریدن سرها و زبانهاى مدافعان اسلام راستین و در شرایطى که رعب و وحشت به نحوى گسترده، دامنگیر امت تحت ستم شده بود، همچون مفر و گریزگاهى امن، مأمن فکرى و مأواى ریاضت منشانه نحله‏اى از دینمداران شد که نه شهامت و شجاعت و یاراى مقابله و معارضه با ستم موجود و نابسامانیهاى ملموس را داشتند و نه آنقدر پست و حقیر یا اسیر شهوات بودند که به جرگه دنیاطلبان پیوسته، از طریق همنوایى و همکارى با ظلمه و عمال جور، کام خویش برگیرند و تعیش و تنعم دنیا را بر تکلیف معنوى خویش مقدم دارند. اینان به خلوت خلسه‏ ها یا گوشه ‏نشینى زاهدانه و دنیاگریزانه پناه بردند و ریاضت و قناعت پیشه کردند و اگر شمشیرى علیه ستم از نیام برنکشیدند، رکابدار و جلیس ستم‏پیشگان نیز نگشتند و بر گرده خلق تازیانه توجیه ستم ننواختند.

مشى دیگر از آنِ وعاظ ‏السلاطین و آخوندهاى دربارى است که از آغاز غصب و بدعتها در تاریخ اسلام تا به امروز، جلوه ‏هاى گوناگون آن را شاهدیم. جعال و حدیث سازان دستگاه اموى که هزاران حدیث در مدح و منقبت عناصر و سران جریان بدعت و انحراف ساختند، یا متناسب با نیاز و عملکرد خلفاى جور، سیره و سنتى از پیامبر اسلام و صحابه معتبرش ترسیم نمودند که مؤید کردار و مشروعیت بخش آن نظامات بود، سر سلسله این جریان انحرافى در تاریخ روحانیت اسلامند. این حدیثها و منقولات ساختگى همراه با برداشتها و تفسیرهاى انحرافى از متون اصیل، دستمایه نسلهاى بعدى این جریان تخدیرکننده بود، که به نحوى مستقیم و غیرمستقیم، در رکاب سلاطین و حکام جور، بر ایشان مشروعیت مى‏آفریدند و احکام و قواعد شرعیه‏اى همچون «الحق لمن غلب»، «السلطان ظل‏اللّه‏» را بر قامت حاکمیتهاى جور مى‏پوشاندند که ضمن تیز کردن شمشیر ستم، سپر اعتقادى و انگیزشى جبهه مقابل، یعنى حق‏ طلبان و دین ‏باوران اصیل را نیز سست و ناتوان مى‏کرد. مقدمه‏ نویسى، اهدا و عنوان‏گذاری هاى اعطایى در آثار مکتوب، مدیحه‏سرایى، دعاگویى و ثناخوانى، نثار‏القاب، رکابدارى و مؤانست و مجالست و تن دادن به وصلتهاى مشروعیت آفرین و حتى دستبوسى و اظهار خضوع و حرکات ذلیلانه در برابر حکام جابر، مظاهر متنوع چنین عملکردى است که اشکال حقیرترى چون خواب‏نمایى و خواب‏پردازى را نیز شامل مى‏شود. اینان علاوه بر ایفاى رسالت در توجیه و منقبت ظالم، نوعاً تسفیق و تکفیر و صدور فتواى «مهدورالدم» بودن عناصر و نیروهاى مبارز و مقابل را نیز عهده‏دار بودند.

علاوه بر دو جریان مذکور که مسبوق به سابقه‏ اى طولانى بوده و تقریباً همزاد با همه ادیان الهى و بویژه با اسلام است و نوعاً پس از درگذشت انبیا و صاحبان شریعت الهى، دست‏اندرکار تحریف مى‏شدند و همراه با دیگر قطبهاى منکوب و منعزل عصر پیامبران، جاهلیتهاى پیشین را احیا مى‏کردند. در یکى ـ دو قرن اخیر، بشریت و بویژه جوامع مسلمان شاهد پدیده‏اى نسبتاً جدید نیز بودند؛ و آن اینکه تحریفات و انحرافات نوین تماماً و لزوماً از بطن جامعه اسلامى و از سوءبرداشتها یا تمایلات و نفسانیات مدعیان دین سرچشمه نمى‏گرفت؛ بلکه این بار، دست توطئه‏ گر و مفسده ‏جوى استعمار نیز در میان بود که براى غارت بى‏رادع ذخایر و داراییها و بسط حضور و نفوذ سلطه‏ طلبانه و استثمارگرانه خویش، باید موانع و مزاحمتهاى بالفعل و بالقوه را شناسایى کرده، و از سر راه برمى‏داشت. جستجوى نظرى و تجارب عملى به استعمارگران نشان داد که اصلیترین مانع و خطر بر سر راه منافع نامشروع آنان در قلمرو جوامع اسلامى، اصل اسلام و باورهاى دینى مردم از یکسو، و روحانیت مروج و مدافع آن از سوى دیگر است. این تشخیص، آنان را بدین عزم فرا خواند که براى رفع خطر هر دو، چاره‏اندیشى کنند. ناگفته نماند که تجربه چندین قرن جدال بین علم و دین و کلیسا با منادیان دانش و فرهنگ رسته از بند دین یا سکولاریزم در جامعه اروپا که ناشى از شرایط خاص آن جامعه و بازتاب سوءبرداشتها و تنگ ‏نظریها و جزم ‏اندیشیها و پاره‏اى مفاسد اخلاقى ـ اقتصادى کلیساى کاتولیک بود، زمینه ‏نظرى و بهانه ظاهراً موجهى در تعمیم نارواى این جدال به عالم اسلام را نیز فراهم آورد. بدین‏سان بود که موج حمله به اصل اسلام و تعالیم آن، که از انکار و تردید در ادله اثبات ذات بارى‏تعالى آغاز مى‏شد و تا خدشه در وحى و نبوت و ایجاد شبهات و ایراد اتهامات به نبى اکرم اسلام و دیگر بزرگان دین، و «ان قلت» و اشکال بر احکام و قواعد اصلى یا جزئى و نیز کهنه و ارتجاعى معرفى کردن آنها را دربرمى‏گرفت، با وسعت و شدت هرچه تمامتر بر زبانها و قلمها جارى شد که مجال بازنمایى آن در این مقال نیست؛ اما در کنار حمله به اصل اسلام و دیانت، حمله به روحانیت نیز وجهه همت قرار گرفت. اگر از اعمال زور و فشارها و تضییقات مستقیمى که در این زمینه وارد مى‏شد درگذریم، این حمله دو مقصود را دنبال مى‏کرد. اول، تخفیف و استهزا و پایین آوردن شأن و منزلت آنان نزد عامه مردم، به نحوى که هرگونه حمایت و پشتیبانى و پایگاه مردمى را از آنان سلب نموده، تا امکان بالقوه حرکت و اقدام از آنان گرفته شود. دوم، آنکه به خود آنان بباوراند که دیندارى و پاسدارى از شریعت، در بنیان از سیاست و امور اجتماعى و مصالح و مفاسد امت اسلام منفک است؛ و بدین‏گونه آنان از درون فاقد اعتماد و انگیزه و نیروى محرکۀ لازم براى حرکت و جوشش، یا حتى تدبر و تأمل در مسائل سرنوشت ساز گردند که این هدف با طرح و ترویج اندیشه جدایى دین از سیاست دنبال شد. این اندیشه هرچند ریشه در باورهاى انحرافى گروه اول داشت؛ ولى دست استعمار و وسعت تبلیغات و تلاشهاى عملى و نظرى دستگاههاى مرتبط با آن، چنان آرایش و جاذبه‏اى به آن داد که براى بسیارى از روحانیون و شریعتمداران به عنوان امر مسلّم و جاافتاده‏اى درآمد تا آنجا که به قول حضرت امام:

«وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. به‏زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه‏اى زیر نیم کاسه داشت.»[3]

در جاى دیگر مى‏فرمایند:

«تبلیغات ابلهانه و گاهى موذیانه و شیطنت‏آمیز به گونۀ طرفدارى از قداست اسلام که اسلام و دیگر ادیان الهى سروکار دارند با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه که انسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مى‏کند، و حکومت و سیاست و سررشته‏دارى برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است، چه اینها تمام براى تعمیر دنیا است و آن مخالف مسلک انبیاى عظام است! و مع‏الأسف تبلیغ به وجه دوم در بعض از روحانیان و متدینان بى‏خبر از اسلام تأثیر گذاشته که حتى دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق مى‏دانستند و شاید بعضى بدانند!».[4]

علاوه بر محورهاى تبلیغى فوق که حذف و بى‏ اعتبار کردن روحانیت را مدنظر داشت و عمدتاً از طرف دستگاههاى تبلیغى استعمار غرب و ایادى غربزده آنان مطرح شد، اتهام دیگرى که به روحانیت وارد مى‏شد، همدستى با خان و فئودال و طرفدارى از سرمایه‏داران بود که این موضوع عمدتاً از طرف مدعیان و هواداران فلسفه و نظامات مارکسیستى مطرح مى‏گشت و پاره‏اى مواضع و دفاعیات اقشارى از روحانیون که در قبال طرح مالکیت اشتراکى از طرف مارکسیستها، و نیز به لحاظ عدم درک روح عدالت‏گرایانه تعالیم اسلام، به دفاع مطلق از مالکیت خصوصى برمى‏ خاستند، زمینه اثرگذارى این قبیل اتهامات را در اذهان مخاطبان که عمدتاً جوانان بودند فراهم مى‏کرد. این محور تبلیغاتى حتى در سالهاى اول پس از انقلاب اسلامى نیز که عملاً اتهامات و اندیشه‏هاى انزواگرایانه دیگر رنگ باخته بود، همچنان از طرف رسانه‏هاى بیگانه و گروهکهاى سیاسى وابسته به آن در داخل بشدت مطرح مى‏شد.

حضرت امام در مواجهه با این قبیل تبلیغات و مقابله با کج‏فهمى بعضى مدعیان اسلام است که مى‏فرمایند:

«علماى اصیل اسلام هرگز زیر بار سرمایه‏داران و پول‏پرستان و خوانین نرفته‏اند و همواره این شرافت را براى خود حفظ کرده‏اند و این ظلم فاحشى است که کسى بگوید دست روحانیت اصیل طرفدار اسلام ناب محمدى با سرمایه‏داران در یک کاسه است. و خداوند کسانى را که این‏گونه تبلیغ کرده و یا چنین فکر مى‏کنند، نمى ‏بخشد. روحانیت متعهد، به خون سرمایه ‏داران زالوصفت تشنه است و هرگز با آنان سر آشتى نداشته و نخواهد داشت».[5]

على‏رغم همه این توطئه‏ها و کج‏ فهمی ها حضرت امام به عنوان سمبل روحانیت اصیل و راستین، ضمن آنکه خود درک جامع و روشنى از نقش و رسالت روحانى به عنوان پاسدار، مفسر، مروج و مدافع دیانت داشت بدرستى دریافته بود که جریان کلى روحانیت شیعه به‏عنوان رکن رکین اسلام و حاملان و مروجین شرعیت در طول تاریخ، رسالت طاقت‏ فرسا و بعضاً خونبار خویش را عهده‏ دار بوده است و طى یکى ـ دو قرن اخیر نیز به عنوان اصلیترین سنگر مقاومت در مقابل هجوم استعمار و بیگانه ‏پرستان از ارض و عرض و عزت و ارزشهاى مسلمین و فرهنگ اسلامى سرسختانه دفاع نموده است؛ و بر اساس چنین اعتقادى بود که با تکیه بر نقاط قوت و ظرفیت شگرف این نهاد، در هدایت و بسیج توده مردم مسلمان، و نیز از طریق تمیز و تفکیک بین جریان اصیل با نمودها و نمونه ‏هاى انحرافى آن، توانست نقش عظیم خود را در فرایند هدایت و پیشبرد انقلاب اسلامى ایفا نماید. به یمن همین فرایند بود که امام، احیاگر سنتى شد که در آن، روحانیت جایگاه حقیقى خود را بازیافت. اکنون در شرایطى که به برکت اندیشه و عمل آن حضرت، چنین جایگاهى حاصل آمده است، هشدارها و تذکارهاى مستمر ایشان در جهت تحکیم و تثبیت دستاوردها و رفع موانع و کاستی هاى ناشى از قرنها فاصله روحانیت با ایفاى نقش حقیقى خود، اهمیت مضاعفى خواهد داشت که همه مدافعان اسلام ناب، باید این مجموعه مواضع روشنگرانه را فراروى خویش قرار دهند تا آفات نسیان، غرور و هواى نفس توأم با توطئه ‏هاى رنگارنگ بیگانگان زخم‏ خورده از نشاط و بالندگى روحانیت، نتواند شکوفایى و ثمردهى این شجرۀ طیبه را مانع گردد.

در این راستا، حضرت امام هم به بازسازى درونى و رفع کاستی ها و نقایص و هشدار نسبت به بروز ضعفها و آفتها در مجموعه نهاد روحانیت توجه دارند، هم به رابطه مطلوب و سازنده این نهاد با دیگر اقشار، بویژه با قشر دانشگاهى و جوانان پرشور مدافع اسلام، نهادها و مراکز و نیز نسبت به دستهاى توطئه ‏گر و ایادى بیگانه در جهت تخریب فرهنگ عمومى علیه این نهاد مقدس، هشدار مى‏دهند. اگر بخواهیم رئوس ملاحظات و توجهات حضرت امام در این مقوله را برشماریم به موارد زیر باید اشاره کنیم:

ـ توجه به رسالت جامع روحانیت، در دفاع از کلیت شریعت در همه عرصه ‏هاى حیات بشرى.

ـ هشدار نسبت به خطر هواى نفس، توجه جدى به تهذیب نفوس، پرهیز از دنیاطلبى و خروج از زىّ‏ طلبگى.

 ـ عنایت به بازسازى و تعالى نظام درسى و حوزوى در جهت حفظ ارزشها و دستاوردهاى سنت سلف و اصلاح آن متناسب با نیازهاى روز و درخور رسالت جامع روحانیت.

ـ تأکید بر بعد عدالتخواهى و فقرستیزى اسلام و موضعگیرى درخور روحانیت در جنگ فقر و غنا.

ـ توجه جدى به ضرورت حفظ وحدت و نفى تفرقه در درون سازمان روحانیت بین سطوح و مراتب آن و وحدت بین روحانیون فِرَق و مذاهب اسلامى.

ـ هشدار نسبت به نفوذ عناصر ناصالح و تأکید بر تصفیه نهاد روحانیت از فرصت‏ طلبان، مفسده‏ جویان، روحانى ‏نمایان و آخوندهاى دربارى.

ـ تأکید بر حفظ پایگاه مردمى و حشر و نشر روحانیت با اقشار محروم و متوسط و توجه به خطرات و مطامع سرمایه‏داران و مرفهین بى‏درد.

ـ عنایت به ضرورت ارتباط و وحدت حوزه و دانشگاه، تأمین لوازم عملى و نظرى، درک متقابل این دو قشر و هوشیارى نسبت به توطئه‏ ها و عوامل تفرقه ‏افکن.

ـ تأکید بر هویت صنفى روحانیت، به عنوان شرط اجتناب‏ ناپذیر تداوم فرهنگ دینى و سفارش اکید به مردم بویژه روشنفکران و جوانان انقلابى نسبت به خطر احساس بى ‏نیازى نسبت به هدایت و همکارى علماى متعهد و اندیشه اسلام منهاى روحانیت.

منبع: مقدمه کتاب «روحانیت و حوزه های علمیه از دیدگاه امام خمینی(س)»، تبیان آثار موضوعی، دفتر دهم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)

پیوست ها:

[1] چهار کتاب معتبر شیعه که عبارتند از: محدث کلینى؛ کافى ؛ شیخ صدوق؛ من لایحضره‏الفقیه ؛ شیخ طوسى؛ تهذیب ؛ شیخ طوسى؛ استبصار. [2] صحیفه امام؛ ج 21، ص 274 ـ 275. [3] صحیفه امام؛ ج 21، ص 278 ـ 279. [4] همان؛ ص 405. [5] همان؛ ص 276.

. انتهای پیام /*