رهبر معظم انقلاب در خاطره ای جالب درباره عطوفت و رأفت امام(س) نسبت به خانواده شهدا  می فرمایند: امام(س) واقعاً ابعاد خیلى گوناگونى داشت و جامع‌الاطراف و جامع‌الجهات بود. در این یک سال هم، ما واقعاً همیشه امام(س) را در بین خودمان داشتیم. من در طول این یک سال، یک روز را سراغ ندارم که امام(س) در جامعه‌ ما، حاضر نبوده باشد. من امیدوارم که صدها سال در کشور ما، همین‌طور باشد. سعى همه‌ ما باید این باشد، حالا که جسم امام نیست - «اعیانهم مفقودة»- اما هویت و فکر و راه و حرف دل امام(ره) که با صد زبان، آن را گفته و فقط با فریاد سیاسى آن را نگفته است؛ بلکه در آن، فریاد سیاسى و شعر عرفانى و لبخند و اخم و گریه براى یک حادثه‌ کوچک هست، در جامعه بماند.

مادر اسیری به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است، شما برو به امام بگو فدای سرتان، من ناراحت نیستم!
وقتى که خدمت امام(س) آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد؛ به یکى از آقایانى که در آن‌جا بود، گفتم به امام(س) عرض بکنید یک جمله ماند.
ایشان پشت درِ حیاط اندرونى آمدند، من هم به آن‌جا رفتم. وقتى حرف آن زن را گفتم، امام(س) آن‌چنان چهره‌اى نشان دادند و آن‌چنان رقتى پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشیمان شدم!
این واقعاً خیلى عجیب است. ما این همه شهید دادیم؛ مگر شوخى است؟ هفتاد و دو تن از یلان انقلاب قربانى شدند؛ ولى او مثل کوه ایستاد و اصلاً انگار نه انگار که اتفاقى افتاده است؛ حالا در مقابل این که اسیر را کشته‌ا‌ند، چهره‌اش گریان مى‌شود؛ اینها چیست؟ من نمى‌فهمم. آدم اصلاً نمى‌تواند این شخصیت و این هویت را توصیف کند. (بیانات در دیدار اعضاى ستاد برگزارى مراسم سالگرد ارتحال امام ۶۹/۰۳/۰۱)

شنیده نشد که خانواده‌ شهیدى بى‌تابى و ناشکرى کند. البته گریه کردن ایرادى ندارد؛ امّا ناشکرى نکردند. براى خدا دادند و این، آن چیزى است که مردان بزرگ عالم را تحت تأثیر قرار مى‌دهد. زمانى من به مازندران آمدم. در یکى از شهرهاى مازندران، بعد از سخنرانى، وقتى مى‌خواستم سوار اتومبیل شوم، دیدم خانمى به اطرافیان اصرار مى‌ورزد که با من صحبت کند. گفتم که بگذارند بیاید. خانم جلو آمد و گفت: پسر من در دست بعثی‌ها اسیر بود. همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است. شما که به تهران رفتید، از قول من به امام(س) سلام برسانید و بگویید: پسر من فداى شما؛ من ناراحت نیستم. این جمله را در همین مازندران - در بابل یا سارى، یادم نیست - خانمى به من گفت. وقتى در تهران مطلب را به امام(س) گفتم، آن مرد با عظمت و با ابهّت و آن کوه صبر و حلم، چنان در هم و منقلب شد که تعجّب کردم! (بیانات در حسینیه‌ «عاشقان کربلا» سارى ۷۴/۰۷/۲۲)

منبع:پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری

. انتهای پیام /*