پرتال امام خمینی(س)-سیّده سعیده بخشیان:[سی ام فروردین 1321 ش مصادف با خاتمه نگارش کتاب «آداب‌الصلوة» توسط امام خمینی است.پس از نگارش کتاب سرالصلوة (معراج السالکین و صلوة العارفین) که به قول نویسنده محترم آن را با حال عامه تناسبی نبود، حضرت امام اقدام به نوشتن آداب الصلوة -یکی دیگر از کتابهای عرفانی- کردند. کتاب شریف آداب نماز اثری گرانسنگ از آداب قلبی و اسرار معنوی نماز است که بنا به تعریف نویسنده بزرگوار آن از کتاب و سنت و اخبار اهل‌بیت عصمت و افادات اهل معرفت اخذ شده و بدون شک در نوع خود یکی از بی‌نظیرترین آثار در زمینه سیر و سلوک معنوی و طریق بندگی به حساب می‌آید. برای پاسداشت نگارش اثرهای گرانسنگ عرفانی امام و در سالروز پایان نگارش کتاب آداب الصلوه؛ مقاله ای با عنوان:برگرفته ای از سرّ الصلاة حضرت امام خمینی از مجموعه مقالات عرفانی اخلاقی امام انتخاب و از نظر می گذرد]

مقدمه:حمد و سپاس پروردگاری را، که خالق جهان و جهانیان است و آفرینندۀ تمام کائنات. روح و حقیقت دین، عشق و ایمان به خدا است و این عشق و ایمان به خدا که سراسر وجود انسان را فرا می گیرد و او را از تمام علایق مادی و فانی دنیوی دور می سازد و در  مسیر صحیح زندگی قرار می دهد، جز با اطاعت و پیروی از دستورات الهی میسّر نیست و سرپیچی و تخلّف از دستورات الهی نشانۀ عدم محبت به پروردگار و عدم ایمان، به او است.

نماز، عبادتی بزرگ است که شناخت معبود و آفریدگار و محبت او را در دل ایجاد می کند و این محبت، انسان را به پرستش و عبادت و اظهار عبودیت و تواضع در برابر عظمت او وامی دارد. نماز جلوه ای از بندگی انسان در پیشگاه خدا و مظهر عبودیت و عبادت است و آن که  بندۀ آفریدگار است و این بندگی را احساس می کند و آن را باور دارد، در برابر او مطیع است. نماز نور دل، صفای قلب و روح و جان، سلامت روان و فروغ ذات عباد صالح خدا  است. نماز برای جوانان، پناهگاهی است که به وسیلۀ آن، راه عشق و تقرّب را زودتر می پیمایند. نماز خروش دریای درون است در گوش دنیای بیرون. نماز تجلّی روح تنها است و تسلّی قلب ناشکیبا. نماز جوشش چشمۀ شوق و پویش طریق عشق و شعر بلند رهایی است از محبس و قفس تنهایی.

محبوبا! اکنون که از تو دوریم و از جمال جمیلت مهجور، مگر آن که دست کریمانه ات تصرفی کند و حجاب های ضخیم را از میان بردارد تا در بقیۀ عمر، جبران ماسبق گردد. خداوندا! ما را به صراط مستقیم انسانیت هدایت فرما و از جهل و خودپسندی و ضلالت خودبینی مبرّا کن و به محفل انس ارباب عروج روحانی و مقام قدس اصحاب قلوب عرفانی بار ده و حجاب های اَنانیت ظلمانی و اِنّیت نورانی را از چشم بصیرت ما برافکن تا به معراج حقیقی نمازِ اهل نیاز واصل گردیم و چشم ما را از اغیار که شیاطین راه سلوکند، بپوش و به جمال جمیل خود روشنی بخش. «إنّک ولیّ الهدایة و التوفیق».

فصل اول

1. مقامات و مدارج انسان و نماز

هستی برای انسان آفریده شده و انسان هم برای پرستش خدای متعال خلق گردیده است. همان گونه که انسان ها مقامات گوناگونی دارند، عروج ملکوتی و معنوی آن ها نیز بر حسب مقامشان گوناگون است. نماز در بین عبادات، جامع ترین اظهار بندگی به درگاه خدا است و اهل معرفت برحسب مراتب خود، در نماز سفر معنوی دارند؛ از منتهای نزول عالم خاکی تا غایة القصوای معراج حقیقی روحانی که وصول به فناء اللّه  است. نماز مقامات و مراتبی دارد و در هر مرتبه ای که مصلّی قرار دارد، نمازش با مرتبۀ دیگر فرق دارد؛ همچنان که مقامش با مقامات دیگر تفاوت دارد.

پس مادامی که انسان، صورت انسان و انسان صوری است، نماز او نیز نماز صوری و صورت نماز است و فایدۀ آن نماز، فقط صحت و اِجزای فقهی است، در صورتی که قیام به جمیع اَجزا و شرایط صحت آن کند؛ ولی مقبول درگاه و پسند خاطر نیست. و اگر از مرتبۀ ظاهر به باطن و از صورت به معنا پی برد، تا هر مرتبه که متحقق شد، نماز او نیز حقیقت پیدا می کند؛ زیرا نماز مَرکب سلوک و براق سیر الی اللّه  است. پس مادامی که نماز انسان، صورت نماز است و به مرتبۀ باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نیز صورت انسان است و به حقیقت آن متحقّق نگردیده است.

پس میزان در کمال انسانیت و حقیقت آن، عروج به معراج حقیقی و صعود به اوج کمال و وصول به باب اللّه  با مرقات نماز است. بنابراین مؤمن به حق و حقیقت و سالک الی اللّه  به قدم معرفت، باید خود را برای این سفر معنوی و معراج ایمانی مهیا کند و عوایق و موانع را از سر راه خود دور نماید و با جنود الهی این راه را طی کند و از شیطان و جنود او که قطّاع طریق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند.

نماز و بلکه جمیع عبادات، غیر از صورت و اجزای ظاهری، باطن و لُبّ و حقیقتی دارند که از طریق عقل، معلوم است و از طریق نقل، شواهد بسیاری دارد.

امام صادق علیه السلام فرمود: مردم عبادت خدای ـ عزّ و جلّ ـ را بر سه گونه کنند: یک طبقه عبادت کنند برای رغبت ثواب، پس این عبادتِ حریصان است و این طمع است، و یک طایفۀ دیگر عبادت می کنند برای ترس از آتش و این عبادت بندگان است و این ترس است، ولکن قومی خدا را از روی محبت (و عشق) به او عبادت کردند و آن عبادت آزادگان است و برترین عبادت است.[1]

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله حدیث شده: همانا دو نفر مرد از امّت من می ایستند به نماز، و رکوع و سجودشان یکی است؛ و حال آن که مابین نماز آن ها مثل مابین زمین و آسمان است.[2]

و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث است که: خوشا به حال آن کس که خالص کند برای خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به  آنچه که می بیند چشم او، و نسیان نکند ذکر خدا را به آنچه که گوشش می شنود، و محزون  نشود به آنچه که به غیر او عطا شود.[3]

بنابراین از تدبّر در این احادیث شریفه و تفکّر در حال ائمّه هدی علیهم السلام ـ که در وقت ادای این امانت الهیه رنگ بعضی از آن ها متغیّر می شد و پشت بعضی می لرزید و بعضی از آن ها از خود بی خود می شدند که از ماسِوی اللّه  به کلی غافل می شدند، حتی از مُلک بدن و مملکت وجود خود غفلت می کردند ـ معلوم می شود که حقیقت این عبادت الهی و نسخۀ جامعه که برای خلاص این طایرهای قدسی از قفس تنگنای طبیعت به کشف تامّ محمّدی صلی الله علیه و آله ترتیب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گردیده، همین صورت دنیاوی و هیأت ظاهرۀ ملکیه نیست؛ چه که این صورت را هر عالم مسأله دان یا عامّی ابجدخوانی می تواند به شرایط صحت و کمال صوری آن قیام کند و از عهده به خوبی برآید؛ دیگر این قدر تغییر اَلوان و خوف و خشیت از قصور و تقصیر معنا ندارد!

آری همه می توانند به آداب صوریۀ نماز قیام کنند، ولی قطع علاقه از غیر حق و وفود  به حضرت او نمودن و بذل مهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریت یک سره نمودن، از اموری است که برای هر کس میسر نشود، جز اهل معارف الهیه و اولیای کُمَّل و محبّین و مجذوبین.  فطوبی لهم ثمّ طوبی لهم/ و هنیئاً لأرباب النعیم نَعیمهم[4]

2. وصف نماز سالک و ولیّ کامل

بر ارباب معارف الهیه روشن و واضح است که انسان سالک تا در سیر الی اللّه  و سلوک الی جناب اللّه  است، نماز و دیگر مناسکش فرق بسیار دارد با ولیّ کاملی که سیر را به آخر رسانده و به غایة القصوای عروج کمالی و معراج روحی ـ معنوی رسیده و قدم به محفل اُنس «قابَ قوسین» نهاده است؛ زیرا که سالک مادامی که در سلوک و سیر الی اللّه  است نمازش براق عروج و رفرف وصول است و پس از وصول، نمازش نقشۀ تجلّیات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آن که اِعمال رویّه ای در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است.

بالجمله: مستغرقان در مشاهدۀ جمال جمیل را تجلّیات غیبیه حاصل شود، که حرکات شوقیه ای در سرّ قلب آن ها حاصل آید، که از آن اهتزازات سرّیۀ قلبیه، آثاری در مُلک آن ها  حاصل شود، که آن آثار به مناسبت کیفیت تجلّیات، مطابق با یکی از مناسک و عبادات است.

رسول ختمی صلی الله علیه و آله در نماز معراج به واسطۀ رؤیت انوار عظمت و تجلّی ذاتی غیبی، سجده نمود و غشوه ها برای او دست داد. و مَثل این جذبۀ روحی و فنای کلی، مَثل حال عاشق مجذوب و حرکات عاشقانۀ او، و عدوّ کامل العداوه و حرکات مبغضانۀ او است؛ زیرا که حرکات و رفتار هیچ یک از روی تفکر و رویّه در مقدمات نیست.

عاشق نباید در شیوۀ عشق بازی، مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد؛ بلکه خودِ حقیقت عشق، آتشی  است که از قلب عاشق طلوع می کند و جذوۀ آن به سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت می کند و همان تجلّیات حبّی در سرّ قلب به صورت عشق بازی در ظاهر درمی آید؛ «از کوزه همان برون تراود که  در اوست». بنابراین مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال صمدیّت، تجلّیات باطنیۀ محبوب و تجلّیات حبّیۀ حبیب که در ملک ظاهرش بروز کند و در مملکت شهادتش صورت یابد، همین نقشۀ نماز را تشکیل می دهد.

3. حضور قلب و مراتب آن

بر ارباب بصیرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پوشیده نیست که روح عبادت و تمام و کمال آن، به حضور قلب و اقبال آن است؛ که هیچ عبادتی بدون آن مقبول درگاه احدیّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجۀ اعتبار ساقط است. و چنانچه کمال و نقص و نورانیت و کدورت هر موجودی به صورت نوعیه و کمال اخیر او است و میزان در کمال و نقص و سعادت و شقاوت انسان، کمال و نقص نفس ناطقه که نفخۀ الهیه و روح مجردِ امری او است، می باشد، همین طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز ـ که یکی از ترکیبات قدسیه است که بِیَدَیِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفیه شده ـ کمال و نقص و نورانیت و ظلمانیت آن، بسته به روح غیبی و نفخۀ الهیۀ آن است که به توسط نفس ناطقۀ انسانیه به آن دمیده می شود و هرچه مرتبۀ اخلاص و حضور قلب ـ که دو رکن رکین عبادات است ـ کامل تر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر، و کمال سعادت آن بیش تر و صورت غیبیۀ ملکوتیۀ آن منوّرتر و کامل تر خواهد بود. و کمال عمل اولیا علیهم السلام به واسطۀ جهات باطنیۀ آن بوده، و الاّ صورت عمل چندان مهم  نیست.

مثلاً ورود چندین آیۀ شریفه از سورۀ مبارکۀ «هل أتی» در مدح علی علیه السلام و اهل بیت طاهرینش علیهم السلامبه واسطۀ چند قرص نان و ایثار آن ها نبوده، بلکه برای جهات باطنیه و نورانیت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آیۀ شریفۀ 9 از سورۀ مبارکۀ دهر، اشاره ای به آن فرموده؛ آن جا که می فرماید: «إنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّه  لاَنُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُوراً».[5]

و از برای حضور قلب، مراتب و مقاماتی است بسیار که به طریق اجمال و نمونه، مراتب کلیۀ آن را بیان  می کنیم.

باید دانست که عبادات ـ مطلقاً ـ ثنای مقام مقدّس ربوبیت است به مراتب آن، که کلیِ آن رجوع کند به ثنای ذات یا ثنای اسماء و صفات و یا ثنای تجلّیات، تنزیهاً یا تقدیساً یا تحمیداً، و هیچ عبادتی به حسب سرّ و حقیقت، خالی از یک مرتبه از ثنای معبود نیست.

بنابراین اولْ مرتبۀ حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از برای همه کس میسور است؛ و آن، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات، باب ثنای معبود است و از اول عبادت تا آخر آن، به طور اجمال، قلب را به این معنا که اشتغال به ثنای معبود دارد متوجه و حاضر کند؛ گرچه خود نمی داند چه ثنایی می کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا می کند، ولی اولْ مرتبۀ کمال عبادات آن است که قلب انسان در عبادت حاضر باشد که ثنای حق می کنم به ثنایی که حق تعالی برای خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللسان شده اند. مرتبۀ دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصیلاً؛ و آن، چنان است که قلب عابد در جمیع عبادت حاضر باشد و بداند که حق را به چه توصیف می کند و چطور مناجات می کند. و از برای آن، مراتب و مقاماتی است بسیار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.

4. کیفیت حصول حضور قلب

پس از آن که مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهم تر آن است که انسان درصدد معالجۀ نفس برآید و همّت بگمارد که اگر دستش از همۀ مراتب آن کوتاه است، لااقلّ بعض مراتب آن را که با کم تر از آن، عبادات از درجۀ اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدس نیست، تحصیل کند.

باید دانست که منشأ حضور قلب در عملی از اعمال، و علّت و سبب اقبال و توجه نفس به آن، این است که قلب، آن عمل را با عظمت تلقّی کند و از مهمّات شمارد.

اگر ما مناجات حق تعالی و ولیّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادیِ ضعیف اهمیت دهیم، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمی کنیم. و پر معلوم است که این سهل انگاری و مسامحه ناشی از ضعف ایمان به خدای تعالی و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است؛ بلکه این مساهله ناشی از سهل انگاری محضر ربوبیت و مقام مقدس حق است. ولیّ نعمتی که ما را به لسان انبیا و اولیا، بلکه با قرآن مقدس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روی ما فرموده، با این وصف ما به قدر مذاکرۀ با یک بندۀ ضعیف، ادب حضور او را نگاه نداریم؛ این را نباید جز ضعف ایمان به او و ضعف یقین چیز دیگر محسوب داشت. و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگاری را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمی آید و خود را معالجه می کند.

از حضرت باقر العلوم علیه السلام منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی که بنده مؤمن در نماز می ایستد، خدای تعالی به او نظر می افکند ـ یا فرمود که خدای تعالی اقبال بر او می کند ـ تا آن که منصرف شود و رحمت بر او سایه افکند از بالای سرش تا افق آسمان و ملائکه او را احاطه کنند از اطرافش تا آسمان و خدای تعالی ملکی را موکّل او کند که بالای سرش بایستد و بگوید: «ای مصلّی اگر بدانی کی نظر می کند به سوی تو و با کی مناجات می کنی، توجّه به غیر نمی کنی و از این موضع خود مفارقت نمی کنی ابداً».[6]

و خدا می داند که در این اقبال حق به بنده چه کرامت ها و انواری است که به عقول بشر درست نیاید و به قلب احدی خطور نکند.

و حال، ذکر یک نکته دانستنی و آن این است که یکی از فواید مهمّۀ عبادات که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و باید آن را یکی از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است که از هر عبادتی در قلب، اثری حاصل شود که از آن در روایات به زیادت یا توسعۀ «نکتۀ بیضاء» تعبیر شده است.

و باید دانست که مابین ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانی، یک ارتباط و علاقۀ طبیعیه ای است که آثار هر یک و افعال و حرکات هر یک را در دیگری سرایتی عظیم و تأثیری غریب است و از این، نتیجه حاصل آید که هر یک از اعمال خیریه یا شرّیه را در نفس تأثیری است که یا آن را متوجه به دنیا و زخارف آن کند و محجوب از حق و حقیقت نماید و در سلک حیوانات و شیاطین منسلک کند یا آن را متوجه به آخرت کند و قلب را الهی کند و کشف سُبُحات جلال و جمال بر او نماید و او را در سلک روحانیین و مقرّبین درگاه منخرط نماید.

و هرگاه که زبان، ذکر الهی را تکرار کرد، کم کم زبان قلب هم باز و آن نیز متذکر می شود؛ چنانچه از تذکر قلب، زبان نیز متذکر می گردد. و این فایده حاصل نشود در عبادات و این نتیجه گرفته نشود، مگر آن که وقت عبادت و دعا و ذکر، قلب حاضر باشد، که با غفلت و نسیان قلب، به هیچ وجه اعمال خیریه را در روح تأثیری نیست. و اگر انسان مدتی در نماز و اذکار و ادعیه مواظبت کند، به این ترتیب، البته نفس عادی می شود و اعمال عبادی هم مثل اعمال عادیه می شود که در حضور قلب در آن ها محتاج به رویّه نیست، بلکه مثل امور طبیعیۀ عادیه می گردد.

5. امور مؤثر در تحصیل حضور قلب

به طریق کلی برای مطلق عبادات، ذکر علاجی است و آن این است که انسان باید شواغل داخلیه و خارجیه ـ که مهم تر از همه، شواغل قلبیه است ـ قطع کند. و شواغل قلبیه سبب عمده یا منحصرش حبّ دنیا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصیل دنیا و مهمّش رسیدن به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجه و شغل شاغلش آن می شود و اگر از یکی از امور دنیاوی منصرف شود، به دیگری متوجه  می گردد.

و مَثل قلب، مَثل طایری است که دائماً از شاخه ای به شاخه ای پرواز می کند. مادامی که درخت آرزوی دنیا و حبّ آن در قلب برپا است، طایر قلب بر شاخه های آن متعلّق است؛ و اگر به ریاضات و مجاهدات و تفکر در عواقب و معایب آن و تدبّر در آیات و اخبار و حالات اولیای خدا، قطع این درخت را نمود، قلب، ساکن و مطمئن می شود و موفق به کمالات نفسانیه ـ که از آن جمله حصول حضور قلب به همۀ مراتب آن است ـ ممکن است بشود، و الاّ به هر قدر که موفق شد در کم نمودن آن، موفق به نتیجه می شود.

اگر کسی اندکی تأمّل کند در عواقب امر اهل دنیا و عشّاق آن و مفاسدی که از آن ها بروز کرده و ننگ هایی که از آن ها به یادگار مانده که صفحات تاریخ را سیاه و ننگین نموده، که تمام آن از حبّ جاه و مال و بالجمله حبّ دنیا بوده، و تفکر کند در اخبار و آثاری که از اهل بیت عصمت و طهارت در مذمّت حبّ دنیا وارد شده و مفاسدی که در دین و دنیا بر آن مترتب است، تصدیق می کند که با هر قیمت هست و با هر فشار و ریاضتی میسور و ممکن باشد، قطع این فساد را از صفحۀ قلب بکند و این ظلمت و کدورت را از فضای دل برکنار کند، لازم است بکند. و این با قدری اقدام و همّت تا اندازه ای ممکن است؛ گرچه ترک مطلق از عهدۀ هر کس ساخته نیست، ولی کم کردن آن و شاخ و برگ آن را زدن بسیار ممکن؛ بلکه می توان گفت سهل است.

بالجمله: آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع الطریق مقام قرب و وصول است و انسان را از حق منصرف می کند و از لذت مناجات با او محروم می نماید و قلب را ظلمانی وکدر می کند، حبّ به دنیا است که در احادیث شریفه آن را «رأس کلّ خطیئة» و «مجتمع کلّ معاصی» شمرده اند.

بنابراین انسان باید در موقع عبادات، اشتغالات قلبیه و خواطر آن را کم کند و برای عبادت، وقتی را اختصاص دهد که مشاغلش کم تر باشد و قلب در آن وقت مطمئن تر و ساکن تر باشد؛ و این، یکی از اسرار وقت است.  و پس از آن که شواغل قلبیه را کم کرد، باید شواغل خارجیه را نیز به اندازۀ ممکن کم  کند.  و بیش تر آداب شرعیه شاید برای این فایدت باشد؛ مثل نهی از التفات به اطراف، لعب  با دست و ریش، فَرقَعة الاَصابع، مدافعۀ بول و غایط و ریح، مدافعۀ نوم، نظر کردن به  خاتَم و مصحف و کتاب و گوش کردن به حرف های خارجی و حدیث نفس و دیگر آداب مکروهه؛ و مثل آداب مستحبۀ کثیره که برای حفظ حضور حضرت باری ـ جلّت عظمته ـ است. و باید دانست که قلوب، بسیار مختلفند و احوال هر یک نیز به حسب اوقات، خیلی مختلف می شود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبیب معالج و پرستار شفیق از قلب خود نگه داری کند و در احوال آن دقت کند که اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا آورد و اگر در خلوت اشتغال بیش تر می شود، در جلوت به عبادت قیام کند. والحمد للّه أوّلاً وآخراً.

فصل دوم مقدمات نماز

1. طهارت و مراتب آن: همان طور که قبلاً اشاره شد، نماز مراتبی دارد طبق مراتب و مقامات مصلّین و سالکین الی اللّه . همین طور شرایط، آداب، مقدمات و مقارنات نماز را حسب آن باید دانست که ما در این مقام به طریق اجمال نمونه ای ذکر می کنیم:

طهارت نماز صوری و صورت نماز، طهارت صوری و صورت طهارت است با آب مطلق که سرّ حیات است و صعید که منتهای تجلّیات است پیش اصحاب معرفت.

و طهارت اهل ایمان، تطهیر ظاهر است از ارجاس معاصی و اطلاق شهوت و غضب.  و طهارت اهل باطن، تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است. و طهارت اصحاب حقیقت، تنزیه از خواطر و وساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار باطله و آراء ضالّۀ مضلّه است. و طهارت ارباب قلوب، تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلّبات و تطهیر از احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است.  و طهارت اصحاب سرّ، تنزیه از احتجاب از مشاهدات است. و طهارت اصحاب محبت و مجذوبین، تنزیه از توجه به غیر و غیریت است و تطهیر از حجب خلقیه  است.  و طهارت اصحاب ولایت، تطهیر از رؤیت مقامات و مدارج است و تنزیه از اغراض و غایات است.

تا آخر مقام ولایت که طهارت آن ها، تنزیه از تعیّنات تجلّیات اسمائیه وصفاتیه است. و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمکینْ، تنزیه از تلوین بعد التمکین است و تطهیر از غلبۀ تجلّیات بعضی بر بعض که مقام رؤیت مظهریت احدیة الجمع است.

پس، کُمَّل اولیا را جمیع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آن ها طاهر است از جمیع قذارات صوریه، و حواس آن ها طاهر است از اطلاق در آنچه احتیاج به آن نیست، و اعضای آن ها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضای حق است، تا آخرین مراتب طهارت. قال اللّه  تعالی: «إنَّمَا یُرِیدُ اللّه  لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»[7]

و باید دانست که از برای هر یک از نمازهایی که از برای سالکین الی اللّه  است، طهارتی شرط است خاصّ به آن، که بدون آن طهارت، ممکن نیست توصّل به آن صلاة؛ چنانچه در آیۀ شریفۀ 79 از سورۀ مبارکۀ واقعه آمده است: «لاَ یَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ».

که می فرماید: مسّ نمی کند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهریه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنیه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّیه. پس به نماز اهل باطن نرسد کسی مگر آن که از چشمۀ حیات قلبی دست و روی خود را شست وشو دهد و به فضل آن، از سرتا قدم را مسّ کند و یک سره پاک و مطهّر خود را مهیّای کوی دوست نماید.

خدای تبارک و تعالی که طهور ظاهر و تنظیف قشر و طهارت لباس و بدن را ـ که متعلق به ادب اهل دنیا و ظاهر است  ـ اهمال نفرموده و نظافت را از ایمان قرار داده و آداب ظاهره را، چه راجع به معاشرات و معاملات، و چه راجع به آداب ظاهرۀ بدن که قشر انسان است و در حقیقت انسانیت هیچ مدخلیت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن که هیچ مربوط به انسانیت نیست، از قبیل لباس و مکان و آب و امثال آن، اهمال نفرموده و طهارت هر یک را یا شرط تحقّق یا کمال نماز قرارداده، ممکن نیست به طهارت قلب و تنظیف باطن و تنزیه آن از قذارات معنویه که فساد آن ها با قذارات صوریه طرف نسبت نیست و اسباب هلاک ابدی و ظلمت و کدورت و فشار دائمی است، و طهارت لباس تقوا که خیر اَلبسه است، از آلودگی به قذاراتِ تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگی به قذارات آراء فاسده و عقاید مهلکه، اهمال فرماید.

با مراجعه به کتاب الهی و اخبار و آثار انبیا و اولیا علیهم السلام معلوم می شود که اهمیتْ به تطهیر قلوب، از تطهیر ظواهر بیش تر است؛ بلکه جمیع اعمال و افعال ظاهره، مقدّمۀ تطهیر قلوب است؛ چنانچه تطهیر قلوب، مقدّمۀ تکمیل آن ها است.

از کتاب مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: چون آهنگ طهارت و وضو کنی، به سوی آب پیش برو همانند این که به رحمت خدا نزدیک می شوی؛ که  همانا خداوند تعالی آب را کلید تقرّب به خود و مناجات با خود و راهنمای وصول به آستانش قرار داده است؛  و همچنان که رحمتش گناهان بندگان را می سترد، آلودگی های ظاهری را آب پاک می سازد، نه چیز  دیگر.

پس، انسان باید در وقت تطهیر وجه، وجه قلب را یک سره از غیر شست و شو دهد و در وقت تطهیر دست، از مرفق آلودگی به دنیا تا منتهای اصابع مباشرتِ آن، تطهیر کند و با فضل آن اقصای عرشِ توجه به طبیعت و منتهای مشی به سوی حصول آمال را مسح نماید و از فضول توجه به ملک و بقایای آثار آن خارج شود.

2. ستر عورت: و آن نزد عامّه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة.

و در نزد خاصّه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا که خیر اَلبسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدس بالخصوص. و در نزد اخصّ خواصّ، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف. و در نزد اهل ایمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنینه. و در نزد اهل معرفت و کشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.  و در نزد اهل ولایت، ستر مقابِح سرِّ سرّ است به لباس تمکین. و سالک چون بدین مقام رسید، ستر جمیع عورات خود را نموده و لایق محضر شده و از برای او دوام حضور است. و حق تعالی ستّار جمیع عورات و مقابح خلق است به کرامت نمودن این نوعِ بشری را به اَلبسۀ گوناگون که آن ها را از مقابح ظاهریۀ بدنیه ستر نماید؛ و ستر فرموده مقابح اعمالی را به پردۀ ملکوت، و اگر این پرده ملکوتیه بر صورت اعمال ما بندگان نبود و صورت غیبیۀ آن ها ظاهر می شد، در همین عالم خوار و رسوا می شدیم.

سالک الی اللّه  و مجاهد طریق معرفت باید در هیچ حالی از احوال و طوری از اطوار از وظیفۀ عبودیت و حفظ محضر ربوبیت غفلت نکند؛ حتی در امور عادیه و آداب معاشرت، حظّ قلوب و ارواح را عطا کند و حق تعالی و نعم و عطیات او را در هر چیز مشاهده کند؛ پس در وقت پوشیدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ایمان و معرفت ـ که خیرِ اَلبسه هستند ـ غفلت نکند و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهری کند، با آن البسه ستر عورات باطنه، که قباحت و زشتی آن ها بالاتر است، نماید و کرامات حق تعالی و الطاف آن ذات مقدس را منظور کند؛ و لباس ظاهر را برای ادای وظیفۀ عبودیت و لباس باطن را برای آداب حضور در محضر ربوبیت بپوشد و در البسۀ ظاهریه و باطنیه بهترین آن ها را آن داند که او را به یاد حق آورد و از ذکر او غافل نکند.

3. مکان مصلّی و اباحۀ مکان: و آن در نزد اهل معرفت، همۀ عالم است و مصلّی، تمام  موجودات است. جمیع عالم وجود به هویّات وجودیه، حامد و ثناگوی مقام مقدس  حق تعالی هستند و خاضع و عابد درگاه اویند.  و در این جا باید دانست که عرش تحقّق، قبّۀ معبد موجودات است و ارض تعیّن، سجده گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبّۀ محضر ربوبیت به عبادت حق مشغولند و حق جو و حق خواه و حق پرستند؛ «دل هر ذرّه را که بشکافی» به واسطۀ نور فطرت اللّه  که آن ها را دعوت برای خضوع کامل مطلق کند، «آفتابیش در میان بینی». و در نزد اهل ولایت، جمیع تعیّنات اسمائی و افعالی، معبد حق تعالی است و مصلّی، خود ذات مقدس است. پس در تعیّنات اسمائی و صفاتی، مصلّی حقّ است و مکان صلاتش نفس تعیّنات و تعیّن اسم اعظم، کعبه است.

در احادیث قدسی آمده است: نه زمینِ من، و نه آسمانِ من، گنجایش مرا ندارد؛ اما قلب بندۀ مؤمنم گنجایش مرا دارد.[8]

و اما در اباحۀ مکان، و آن نزد خاصّه، خروج از تصرف شیطان است به تعدّی نکردن از حدود الهیه. و پیش اهل معرفت، خروج از تصرف نفس است به عدم رؤیت حول و قوّۀ خود.  و در نزد اولیا، خروج از تصرف مطلق است در ذات و اسماء و صفات. پس مادامی که اعضا و قلب در تصرف شیطان یا نفس است، معبد حق و جنود الهیه مغصوب است و  عبادت حق تعالی در آن ها صورت نگیرد و جمیع عبادات برای شیطان یا نفس واقع شود و به هر اندازه  که از تصرف جنود شیطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانی شود تا آن که فتوحات ثلاثه واقع  شود.

یعنی «فتح قریب» که پیش ما فتح اَقالیم سبعه است به اخراج جنود شیطانی از آن ها و نتیجۀ آن، تجلّی به توحید افعالی است:«نَصْرٌ مِنَ اللّه  وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ».[9]

و «فتح مبین» که فتح کعبۀ قلب است به اخراج شیطان مُوَسوِس از آن: «إنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً  مُبِیناً».[10]

و «فتح مطلق» که ترک رسوم خلقیه و اِفنای تعیّنات شهادتیه و غیبیه است: «إذَا جَاءَ نَصْرُ اللّه  وَ الْفَتْحُ».[11]

و پس از این، فتح تمام تصرفات الهیه شود و نتیجۀ قرب نوافل حاصل شود.

4. اسرار وقت: در مسلک اهل عرفان و مشرب اصحاب ایقان، از اول استوای شمسِ حقیقت است در غایت ظهور آن به احدیّت جمع اسماء، که آن وقت صلاة ظهر است، که صلاة ربّ است و صلاة رسول اللّه  صلی الله علیه و آله در معراج است که مظهر استوای نور احدی و جمع احمدی است که خود، عرش استوای رحمان است: «اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»[12]

و از این جا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود؛ با آن که معراج در شب واقع شده، تا اول  طلوع شمس مالکیت از افق یوم القیامه که یوم اتیان یقین است: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ  الْیَقِینُ».[13]

پس از اول زوال استوای ظهور، که رو به احتجاب شمس احدیّت در افق تعیّنات و امتداد اظلال است: «ألَمْ تَرَ إلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ»،[14] تا آن جا که در تحت آفاق اجسام غروب کند، وقت نماز مقرّبین و اهل سابقۀ حسنی است: «إذا زالتِ الشمسُ دَخَل الوقتان»؛[15] و آن، وقت ظهر و عصر است که افضل صلواتند و صلاة وُسطی از آن دو خارج نیست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است که آن، نماز ظهر است؛ و در مسلک عرفان، هر دو صلاة است به طریق ظاهریت و مظهریت و اولیت و آخریت. و در اخبار از هر دو به صلاة وسطی تعبیر شده است. و وقت صلاة عصر، هنگام خطیئۀ آدم علیه السلام به ورود در حجاب تعیّن و میل به شجرۀ طبیعت است.

و اما صلاة عشائین در اوقات ظلمتِ دیجورِ طبیعت و احتجاب تامّ شمس حقیقت است، برای خروج از این ظلمت به توبۀ صحیحه از خطای غریزی ابوالبشر علیه السلام به صلاة مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قیامت ـ  که بقایای ظلمت طبیعت است  ـ به طریق مشایعت؛ چنانچه در حدیث اهل بیت عصمت و طهارت است که مغرب وقتی است که آدم توبه کرد پس سه رکعت نماز خواند، یکی برای خطیئۀ خود و یکی برای خطیئۀ حوّاء علیهاالسلام و یکی برای توبۀ خود.

و نماز عشاء برای آن است که قبر و قیامت را ظلمتی است که به آن نماز رفع شود و صراط برای آن ها نورانی گردد. و اما صلاة فجر، از اول بروز آثار یوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقیقت از افق یوم القیامة و وقتی طلوع حاصل شد، تکلیف منقطع شود و بساط لیل برچیده گردد و سرِّ «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»[16]واضح گردد.

پس از آن که انسان، ایمان به نتایج اعمال و اهمیت آن آورد، البته از اوقات آن مراقبت  می کند.

یکی از اسرار بزرگ عبادات آن است که هر یک را در قلب تأثیر و صورتی است که آن را نورانی کند و جنبۀ مُلک را خاضع پیش حضرت ملکوت نماید و حالت انقیاد کامل از برای جنود نفس نسبت به روحانیت پیدا شود و ارادۀ نفسْ مستقل گردد. و هر یکِ این امور از مهمّات است که در عوالم غیبیه تأثیرها دارد و صورت غیبی بعض از آن ها بهشت صفات است که از بهشت اعمال بالاتر است. و این نتایج بر اعمال ـ و خصوصاً بر نماز که خیر اعمال است ـ مترتّب نشود مگر آن که انسان آن ها را از روی تفکر و تدبّر و حضور قلب آورد.

و از اموری که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب، مراقبۀ از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حق است و شخص سالک الی اللّه  و مجاهد فی سبیل اللّه  اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد، لااقل این پنج وقت را که حق تعالی به او وقت داده و دعوت برای ملاقات فرموده، باید مراقبت کند و از حق تعالی به جان و دل تشکر کند که او را اجازۀ ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده است؛ پس از آن غفلت نکند و از وعده گاه حق تخلّف نورزد.

شاید مواظبت بر اوقات و مراقبت از میعاد ملاقات، که در اول امر، بی مغز و صوری است، به توفیق حق و دستگیری آن ذات مقدس ـ جلّ شأنه ـ حقیقت پیدا کند و با مغز شود. آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نایل شود و سرّ حقیقی عبادت را دریابد و فتح ابواب عبادتِ روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهیه را در مملکت وجود خود قائم به عبادت حق ببیند و کشف نمونه ای از سُبُحات جمال و جلال بر قلب او شود و به اول جلوۀ توحید افعالی نایل گردد. و پس از آن برای او راه سلوک الی اللّه  مفتوح شود و لیاقت ورود در صلاة حقیقی پیدا کند، «بإذن اللّه  تعالی».

فصل سوم مقارنات نماز

1. اسرار اذان و اقامه و قیام: اذان، پیش اهل معرفت، اعلام قوای ملک و ملکوت در انسان کبیر و صغیر است برای مهیّا شدن از برای حضور درگاه حق تعالی.

و اقامه، حاضر نمودن آن ها و به پا داشتن آنان است در محضر قدس کبریا، جلّ وعلا. پس با تکبیرات اولیه، اعلان عجز موجودات را از قیام به ثنای حق دهد و اعلام قصور آن ها را از لیاقت حضور نماید و آن ها را مستعد کند که به تذلّل و خضوع و خشیت و خوف و خشوع خود تنبّه پیدا کنند؛ شاید مورد توجه شوند. و به نفی الوهیّت ذاتیه و نفی الوهیّت فعلیه از غیر، و قصر آن در ذات مقدس کند و به شهادت به رسالت نبیّ ختمی در غیب و شهادت، توسل جوید به مقام مقدس شفیع مطلق که به مصاحبت آن ذات مقدس، که مقام ولایت مطلقه است، این سلوک الهی را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقی شود.

سپس سالک الی اللّه  اعلان مهیا شدن برای نماز را می دهد و آن را به قوای مُلکیه و ملکوتیه می خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالاً اعلان می کند بقوله: «حَیَّ علی الفلاح» و «حَیَّ علی خَیرِ العمل» و انسان و جنود مُلکی و ملکوتی آن را آگاه می کند به فطرت آزادی خواهی و کمال طلبی، که هر دو از فطرت های الهیه است که جمیع بشر بر آن مفطورند. و پس از بیدار نمودن فطرت و مهیّا کردن قوا، تکبیر و تهلیل را تکریر کند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب، متمکّن شود وسرّ اوّلیت و آخریت هویدا آید.

و در اقامه، تصفیۀ صفوف و تجییش جیوش ملکیه و ملکوتیه نماید و به تکرار فصول آن، حقایق سابقه را توثیق کند و استشفاع و توسّل را محکم نماید و فطرت را باز متنبّه نماید.

و وقتی بنده بدین جا رسید، اعلان حضور دهد؛ «قَد قامَتِ الصلاةُ» و قیام، که آن پیش خاصّه، اقامۀ صُلب است در پیشگاه مقدس حق و تشمیر ذیل است برای اطاعت امر، و خروج از تدثار و قیام بر اِنذار است؛ «یَا أیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأنْذِرْ»[17] و استقامت در اخلاق و
عدل در ملکات است و عدم میل به طرف افراط و تفریط. و درنزد اهل سلوک، استقامت به مقام انسانیت و خروج از تفریط تهوّد و افراط تنصّر  است.

بالجمله: استقامت و عدم خروج از وسطیّت در همۀ مقامات از اشدّ امور است بر سالک، که باید در حال قیام بین یَدَیِ اللّه  از عدم قیام به امر، چنانچه شاید و باید، شرمگین شود و سرِ خجلت و انفعال به زیر افکند و چشم را به مورد سجده، که خاک مذلّت است،
بدوزد و متذکّر مقام تذلّل و قصور و تقصیر خویش شود و خود را در محضر مقدس ملک الملوکی که جمیع ذرات کائنات در تحت حیطۀ سلطنت و قهر و قدرت او هستند، ببیند و متذکّر مقام قیّومیّت ذات مقدس و قیامِ دارِ تحقّق به او شود. و در قلب، این حیطۀ قیّومیه را و این تدلّی و فنای عالم را مستقر کند؛ شاید کم کم به سرّ قیام رسد و توحید فعلی را ـ  که اهل معرفت سرّ آن دانند  ـ دریابد؛ پس مقام ظهور به تجلّی فعلی بر قلب او منکشف شود و لایق ورود در محضر گردد و بعضی از اسرار تکبیرات افتتاحیه و قرائت و رفع ید در تکبیرات بر او مکشوف شود.

2. اسرار نیّت و قرائت: نیّت پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمَعاً یا خوفاً؛ «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً».[18]

و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبتاً و تعظیماً؛ «فَاعْبُد ربّک کأنّک تَراه و إنْ لم تَکن تَراه فإنّه یَراک» و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً. و در نزد اولیا علیهم السلامعزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً، بعد از مشاهدۀ جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً و فنای در حضرت ربوبیّت ذاتاً و صفتاً و فعلاً. و باید دانست که نیّت از اهمّ وظایف قلبیه است که صورت کمالیۀ عبادات به آن است. و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است. و از اهمّ وظایف و اشدّ شرایط آن بر عامّه، تخلیص آن است و کمتر نیّتی اخلاص حقیقی تواند داشت؛ بلکه خلوص مطلق، از اعلی مدارج اولیای کمّل است؛ زیرا که اخلاص عبارت از تصفیۀ عمل از مطلقِ شوبِ غیر حق است. و آن در عبادت عامّه، تصفیه از شرک جلیّ و خفیّ است؛ از قبیل ریا و عجب و افتخار. و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفیۀ از شوب اَنانیت و اِنّیت، که در مسلک اهل معرفت، شرک اعظم و کفر اکبر است.

مادر بتها بت نفس شماست                           زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست[19]

و در عبادت کمّل، عبارت است از تصفیۀ آن از شوب رؤیت عبودیت و عبادت؛ بلکه رؤیت کون؛ چنانچه امام علیه السلام فرمود: قلب سلیم آن است که ملاقات کند حق را و در آن احدی سوای حق نباشد.

پس وقتی سالک الی اللّه  قدم بر فرق حظوظ خود، بلکه خود و عالم نهاد وخود را یک سره خالص کرد از رؤیت غیر و غیریت و در قلب او جز حق جایگزین نشد، دین او و عمل او و باطن و ظاهر او برای حق خالص شود.

برای قرائت، مانند سایر اجزای نماز، مراتب و مقاماتی است حسب مقامات اهل عبادت و سلوک:

اول، قرائت عامّه است؛ که اصل آن، تجوید و تصحیح صورت است، و کمال آن تفکر در معانی و مفاهیم عرفیه است. دوم، قرائت خاصّه است؛ و آن احضار حقایق لطایف کلام الهی است در قلب، به قدر قوّت برهان یا کمال عرفان، و کمال آن به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است. سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خویش است پس از معرفت به حقیقتِ کلام و کتاب الهی. چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبیه است پس از تحقّق به بعض مراتب حقیقت قرآن. و پنجم، قرائت اصحاب ولایت است؛ و از برای آن به طریق اجمال سه مقام است:

اول، مقام ترجمان تجلّیات فعلیه است بر قلب ولیّ؛ دوم، ترجمان تجلّیات اسمائیه است؛ سوم، ترجمان تجلّیات ذاتیه.

مادامی که عبد در کسوۀ عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است، و چون فانی در حق شد، جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفی در آن ها نیست. و نیز تا سالک است، عبادت از عبد است، و چون واصل شد، عبادت از حق است. و این است معنای انقطاع عبادت پس از وصول: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».[20]

3. اسرار رکوع و سجود: رکوع در نزد خاصّه، خروج از منزل قیام به امر و استقامت در خدمت است که پیش اهل معرفت مستلزم دعوی است. و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خیانت و جنایت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استکانت و تضرّع است که منزل متوسّطین است. و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قیام للّه  به مقام قیام باللّه  و از مشاهدۀ قیّومیّت به مشاهدۀ انوار عظمت است، و از مقام توحید افعال به مقام توحید اسماء است، و از مقام «تدلّی» به مقام «قاب قوسین» است؛ چنانچه سجودْ، مقام «أو أدنی» است. پس حقیقت قیام، تدلّی به قیّومیت حق و رسیدن به افق مشیّت است و حقیقت رکوع، تمام نمودن قوس عبودیت و افنای آن در نور عظمت ربوبیت است.

پس سالک چون به منزل رکوع که منزل فنای اسمائی است رسید، تکبیر گوید و دست خود را مثل وقت تکبیرات افتتاحیه رفع کند با همان آداب. و لسان عبد در این مقام، در تنزیه و تعظیم و تحمید، لسان حق است.

سالک باید در جمیع منزل رکوع، قلبش خائف و خاشع باشد و در تحت سلطان کبریا و عظمت، خود را قاصر و مقصّر شمارد؛ شاید عنایت ازلی و رحمت شاملۀ حضرت حق شامل حالش شود و به شمّه ای از رکوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نایل آید. و دیگر آن که پشت خود را در حال رکوع مستوی کند و از اِعوجاج سلطان نفس تبرّی جوید و قدم بر سر همّت و رؤیت آن نهد و آینۀ قلب خود را از زنگار همّت خود بزداید. و چون قدم بر فرق همّت گذاشت، وارد در تحت عون الهی است.

و بالجمله: تواضع در تحت سلطان کبریا و خضوع و تذلّل ـ که در هر مقامی به طوری در قلب سالک نمایش دارد ـ طریق هدایت و سلوک است و هر چه نور عظمت و کبریا در قلب بیش تر تجلّی کند و انوار تجلّیات غلبه کند بر سرایر قلب، تواضع و خضوع و تذلّل و عبودیت افزون گردد.

پس سالک چون مستقیم شد و اقامۀ صُلب نمود، لایق مقام قرب شود و متوجه مقام انس گردد.

سجود در نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلاة و تمام سرّ صلاة است و آخرین منزل قرب و منتهی النهایۀ وصول است؛ بلکه آن را از مقامات و منازل نباید شمرد. و از برای اصحاب آن، حال و وقتی است که جمیع اشارات از آن منقطع است و همۀ زبان ها از آن گنگ و تمام بیانات از مقام آن کوتاه است و هر کس اشاره ای به آن کند از آن بی خبر است و «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد».

پس سرّ سجود را ـ که اشاره به آخرین مراتب توحید است و منتهی شود در مرتبۀ تحقّق به مقام لامقامی، که اشارۀ به آن در مسلک اهل معرفت کلمۀ شریفۀ «أو أدنی» است ـ کشف نتوان کرد.

سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فرو بستن از غیر و رخت بربستن از جمیع کثرات، حتی کثرت اسماء و صفات، و فنای در حضرت ذات است. و در این مقام، نه از سمات عبودیت خبری است و نه از سلطان ربوبیت در قلوب اولیا اثری؛ و حق تعالی خود در وجود عبد، قائم به امر است.

برای سجده، به حسب احوال علمای باللّه ، مقامات و مراتبی است که به طریق کلّی و  اجمال، اشاره می کنیم:

یکی، مقام ادراک این مقام است، علماً و فکراً به طریق تفکر و قدم برهان و علم؛ و این مرتبۀ اصحاب حجاب اعظم است که علما و حکما هستند. دوم، مقام ایمان، و کمال آن اطمینان است؛ و این مقام مؤمنین و ارباب یقین است. سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است که به نور مشاهده، فنای مطلق را مشاهده کنند و حضرت توحید تامّ در قلب آن ها تجلّی کند. چهارم، مقام اصحاب تحقّق و کمّل اولیا است که متحقّق به مقام وحدت صِرف شوند و کثرت «قابَ قوسَیْن» از میان برخیزد؛ پس محو مطلق دست دهد و فنای تامّ رخ دهد و غشوۀ تمام عارض شود و غبار عبودیت از میان برخیزد.

حقیقت خلوت با حق، ترک غیر است؛ حتی نَفْس که از بزرگ ترین اَغیار و ضخیم ترین حُجب است. و انسان مادامی که به خود مشغول است از حق غافل است چه جای آن که با حق خلوت کند؟! و اگر در یک سجده، در جمیع ایام عمر، خلوت حقیقی حاصل شد، جبران خسارات بقیۀ عمر می شود و عنایت حق از او دستگیری می کند و از دایرۀ دعوت شیطان خارج می شود. و آنچه برای ساجدین کرامت شده، حلاوت انس با محبوب است در دنیا، که برای اهلش از دنیا و آنچه در آن است بهتر است. و به سجدۀ برتراب، تمام شد دایرۀ کمال انسانی. و تمکین این مقام، تمام کمال انسان کامل است؛ و  آن، حقیقت معراج به جمیع اسماء و اعیان است. و سرّ صلاة حقیقی بر قلوب اصحاب قلب، این جا ظاهر می شود.

4. سرّ تشهّد و سلام: چنانچه سجده بر تراب، رجوع به کثرت است بی احتجاب از وحدت وضعاً و عملاً، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولاً و تذکّراً.

و لهذا در تشهّد اوّلاً شهادت به اُلوهیت و وحدانیّت و نفی شریک در آن است، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللّه ؛ و پس از آن، توجّه به مقام عبودیت ولیّ مطلق محمّد صلی الله علیه و آلهو مقام رسالت آن سرور است، و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالک است به خود و طلب سلامت است برای خود و بندگان صالح حق در رجوع از این سفر پر خطر؛ و پس از آن، توجه به جمیع ملائکة اللّه  و انبیای مرسلین و قوای ملکوتیه ـ که در این سفر همراه او بودند  ـ نماید و سلامت آن ها را از حق تعالی تقاضا کند در این رجوع از سفر روحانی.

حقیقت سلامت در این سفر معراجی، عبارت است از آن که سالک از قدم نفس و اَنانیّت مبرّی باشد؛ و اگر در این مرحله سلامت شد، در مرحلۀ بعد که به عنایت حق واقع شود نیز سلامت خواهد بود؛ و آن سلامت، عبارت است از توجه به یمین و عدم توجه به یسار که اصل احتجاب و اِعوجاج است.

حقیقت تشهّد ـ بلکه جمیع عبادات ـ ثنای خداوند تعالی است و آداب آن ـ بلکه ادب جمیع عبادات ـ عمده اش آن است که مواظبت حالات قلبیه و سَرَیان عبودیت در سرّ باشد. و باید انسان سالک جهد کند که اذکار و دعاوی لسانی را به قلب رساند و قلب را متذکّر و عابد کند که اگر آن قیام به عبودیت کرد، جمیع قوای مملکت و جنود ظاهره و باطنه قیام به عبودیت کنند. پس در اول امر، قلب متذکّر به ذکر لسان است و در آخر امر، زبان و سایر جوارح ترجمان قلبند. و از آداب مهمّۀ تشهّد و سلام ـ که خاتمۀ صلاة است ـ معرفت حرمت رسول اکرم ختمی صلی الله علیه و آله است که بندۀ سالک باید به قلب بفهماند که اگر کشف تامّ آن سرور نبود، کسی را راه به عبودیت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس آن چنان که در اول نماز، رفیق و مصاحب راه معرفت و معراج حقیقت، آن سرور و معصومین از ائمۀ طاهرین  بودند، منتهای سفر نیز باید تذکّر داشت که آن ها اولیای نعم و وسایل وصول اهل معرفت و وسایط نزول برکات و تجلّیات حضرت حق هستند؛ «لولا هُم ما عُبِد الرحمانُ و ما عُرِف الرحمان».[21]

معنای سلام در پایان هر نماز، درخواست سلامت و امان است. و در رجوع از این سفر روحانی، با سلامت قلب و امانِ خاطر مراجعت می کند و نظر او نسبت به موجودات، نظر صفا وسِلم شود و حقیقت اسم «سلام» را در جمیع موجودات ساری بیند و با همۀ آن ها با تحقّق به حقیقت آن معاشرت کند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده کند و دست تصرف خیانت خائنین را از جمال جمیل علی الاطلاق کوتاه بیند. پس سرتا پای خود و عالم را در اسم «السلام» مستغرق بیند و در این مرحله، سرّی کامل از «اسرار قدر» دریابد.

بارالها! پایان کار ما را به سعادت مقرون فرما و سرانجام رشتۀ معرفت و خداخواهی را به دست ما بده؛ و دست تطاول شیطان را از قلب ما کوتاه فرما؛ و جذوه ای از آتش محبت خود در دل ما افکن تا جذبه ای حاصل آید.

منبع: امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی ، مقالات عرفانی(4)، کنگرۀ اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی(ره)، صص بهار 1382، 119-142

پیوست ها:

[1] وسائل الشیعه، ج 1، ص 45. [2] بحار الانوار، ج 81، ص 249. [3] وسائل الشیعه، ج 1، ص 43. [4] خوشا به حال آنان، باز خوشا به حالشان / گوارا باد برای صاحبان نعمت نعمت‏هایشان. [5] ما فقط برای وجه خدا (رضای خدا) شما را اِطعام می‏کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی‏خواهیم. [6] کافی، ج 3، ص 265، ح 5. [7] «همانا خداوند می‏خواهد پلیدی را از شما خانواده بزداید و از هرگونه عیب و آلودگی پاکتان گرداند». (احزاب: 33)  [8] )) محجّة البیضاء، ج 5، ص 26.  [9] صف (61): 13.  [10] فتح (48): 1.  [11] نصر (110): 1.  [12] طه (20): 5.  [13] حجر (15): 99.  [14] فرقان (25): 45.  [15] من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 140، ح 3. [16] حمد (1): 4. [17] مدّثر (74): 1 و 2. [18] پروردگارشان را از روی ترس (از عذاب) و طمع (به بهشت) می‏خوانند. (سجده: 16) [19] مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 22. 20] حجر (15): 99. [21] «اگر ایشان نبودند، خداوند رحمان پرستش نمی‏شد و خداوند رحمان شناخته نمی‏شد».

. انتهای پیام /*