پرتال امام خمینی(س)-نادر ابراهیمی: «... و ناگهان دیدم که مردی از دریا بر میآید، بر دریا میآید ـ چون ایشان که در اسطورههای مهجور بر آب میرفتند ـ چون عیسای ناصری،چون منصور حلاج؛ و چون شیخ ما که نگاه خداوند تر اوست و اگر خواهد، چون قاصدکها به سیاحتی سبک بالانه میبردش...
مرد از دریا بر آمده، گرچه بسیار پیر اما، تنومندترین انسانی بود که در همهی اعصار میشناختم ...»
چند خط بالا قسمتهایی از آغازین فصلهای کتاب سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد بود، از نادر ابراهیمی. این داستان را نادر ابراهیمی بر اساس زندگی امام خمینی نوشته است. رمانی است با سبک و سیاق خاص نوشتههای نادر ابراهیمی.
آنچه بعد از این چند سطر میخوانید گرفته شده از گفتگوهای مختلفی است که درباره این رمان با نادر ابراهیمی انجام شده است.
چه انگیزهای باعث شد داستان زندگی حضرت امام (ره) را بنویسید؟
درباب قهرمان زنده نوشتن دل میخواهد، آن هم قهرمانی همچون امام خمینی (ره)
در سال 57 نوشتن کتاب کوچکی را در بارهی او آغاز کردم به نام «دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآید» و هنوز تمام نکرده بودم که انقلاب به پیروزی رسید و کار را رها کردم. چند سال پیش حجت الاسلام زم،مرا به تجدید خاطره با این کتاب وادار کرد. ...
به هر حال امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمیشناسم که همتا و همپای امام باشد. البته من پیش از سه دیدار، «مردی در تبعید ابدی» را نوشتم که محرک من و راهنمایم حضرت ایت الله سید محمد خامنهای ، ملا صدرا شناس بزرگ بود.
آن داستان ـ همان مردی در تبعید ابدی را میگویم ـ مرا به قدر کافی خرد و خمیر کرد چرا که مصمم بودم به ادراکی از فلسفهی ملا صدرا برسم و ساختمان داستان را بر اساس همان ادراک فلسفی بنا کنم. و در این راه سختیهای بسیاری کشیدم؛ به هر حال پس از آن که مردی در تبعید ابدی تمام شد قدری شفا یافتم و بر آن شدم که تا زندهام، آرام آرام روی همین گروه از شخصیتهای میهنم کار کنم؛ یعنی شخصیتهای فلسفی،مذهبی که اسباب فخر فرهنگ ملی ما هستند. پس از ملا متمرکز شدم روی شیخ اشراق که از جوانی به دلایلی با او انس و الفتی داشتم، ولی تا خودم را جمع کردم که خیز بردارم طرف شیخ اشراق،حضرت زم، چنانکه گفتم،به من گفت که روی زندگی حضرت امام کار کنم که کاری است کارستان.
و به راستی خطر کردنی بود، غریب و من هنوز مست اینم که قدمی در این راه برداشتهام یا خیر، فقط خیال میبافم و خواب میبینم که دو جلد از این داستانِ ویران کننده را پیش رو دارم و هیچ نمیدانم که چند جلد دیگر خواهم نوشت.
... و امروز، راستش فکر میکنم که این اثر همان نیست که حضرت زم دلش میخواست و همان نیست که خیلیها دلشان میخواست،الّا حضرت حجت الاسلام حاج حسن آقای خمینی نوهی فرهیختهی امام که محبتش لرزش را از دستهای من گرفت ...
چقدر از وقایع این داستان واقعی است؟
هر قدر که درخواست کردهام و جواب دادهاند. کار تحقیقات مقدماتی با من نبوده است، سوال کردهام، آن گروه خوب و شریف و بی ادعا پاسخ دادهاند. این طور که به رو به رویم نگاه میکنم و سر انگشتی میشمارم حدود یکصد و سی جلد کتاب در اختیار من گذاشتهاند و کوهی از برگهها و یادداشتها که چون جلوی چشمم نیستند، نمیبینمشان ... یک بار باز هم سر انگشتی حساب کردم، بیش از پنجاه هزار صفحه در این باب خواندهام، از جلد سوم هم جناب حمید انصاری (امام شناس و رییس سازمان تنظیم و نشر آثار امام) و یارانشان مژده دادهاند که مدارک موجود در این موسسه را در اختیارم قرار خواهند داد. بسیار ممنونم؛ آرزویم این است که با سر کار بانو قدس ایران،همسر عالی قدر و دانشمند امام که خوب میشناسمشان و میدانم چه حقی بر گردن رهبر انقلاب ما داشتهاند و دارند گفت و گویی بسیار طولانی داشته باشم و فصلی بسیار بلند از جلد سوم و چهارم و پنجم داستان را به این بانوی بزرگوار اختصاص بدهم. اگر داور نهایی دفتر تنظیم و نشر باشد و حجت الاسلام حسن خمینی و خود بانو قدس ایران باشند و ممیزی در این میان کارهای نباشد. به هر حال،تن به ممیزی نمیدهم. اگر از جایی فشاری بر من وارد شود که این طور بنویس و آن طور ننویس، بلافاصله از چاپ الباقیاش چشم میپوشم. قرنها وقت باقی است. من میمیرم، زمان که نمیمیرد، بله؟ تخیل به هر حال، همچنان میداندار است، اما خیال، هرگز حقیقت را نفی نمیکند. هرچه گفتهام حق و حقیقت است. واقعیاتش را دیگران بگویند که چه قدر است. در باره ویژگی عمدهی این اثر باید بگویم که : دروغ چرا؟ تا تمام نشود چیزی نمیتوانم بگویم. فقط این را همه جا گفتهام که کار بی نهایت دشواری است. روی مو راه رفتن است. کمر شکن میکند. ...
.
انتهای پیام /*