پرتال امام خمینی(س) - کمال صحرائی اردکانی: کلام الهی چون جامۀ الفاظ به تن کرد، از آن حقیقت متعالی و دور از دسترس، تنزّل نمود تا قرین فهم انسانی گردد که جز با محسوسات الفتی نداشت. انسان خاکی از این  پس، این لیاقت را یافت که به فراخور منزلت خویش، از این خوان نعمت الهی توشه  برگیرد. قرآن به تصریح راسخان در علم، ظاهری دارد و باطنی؛ فهم کامل آن به انسان عادی داده نشده است و تنها آنان که مورد خطاب این کتابند به حقیقت آن دست یافته اند و دیگران به اندازۀ قرب و بُعد خویش، بهره ای از آن برده اند. اندیشمندانی که هر یک با بضاعت ناچیز خود، به قرآن نظر افکنده اند و از منظر دانشی خاص آن را کاویده اند، تنها به گوشه ای از حقایق والای آن دست یازیده اند و حاصل تلاش فکری آنان، تفاسیری است که هر یک از وجهه ای خاص به قرآن نگریسته و بعضی از گوهرهای ناب آن را به معرض تماشا گذاشته است.

قرآن از لایه های متعدد معنایی برخوردار است و گذار از لایه های بیرونی، لازمۀ وقوف بر معانی درونی است؛ که البته جز خدا و راسخان در علم، آن را نمی دانند و جز پاک شدگان از رِجس و پلیدی، آن را در نمی یابند و هر کس که پاکی و بی آلایشی او فزون تر باشد، تجلّی قرآن بر وی بیش تر می باشد. اهل ذوق و عرفان و تصوّف نیز به نوبۀ خود، به قرآن توجه کرده و تمنّای دل را در رویکرد عرفانی و ذوقی به قرآن پی جسته اند. از دید این گروه، الفاظ قرآن همچون پوسته ای بر جان معانی تنیده شده است و بر اهل ذوق و بصیرت است که پوسته را بشکافند و به عمق معنا برسند و چون اهل ظاهر به ظواهر آن بسنده ننمایند. تفاسیر عرفانی آیات قرآن، آکنده از لطایف و نکاتی است که با زبانی خاص بیان شده است و بدون آشنایی با این زبان، به فهم کلمات آنان نمی توان نایل آمد.

در این گفتار مختصر، تفسیر عرفانی حروف مقطّعه و آراء مختلف پیرامون آن ها را پی می جوییم و ویژگی های تفسیر و چگونگی مفاد این حروف را از منظر امام خمینی رحمه الله ملاحظه می نماییم.

تفسیر و ویژگی های آن از دیدگاه امام خمینی رحمه الله

«تفسیر» از مادۀ «فسر» گرفته شده است و به معنای کشف آنچه پوشیده شده است و کشف مراد از لفظ مشکل به کار می رود؛[1] چنان که در لغت نامۀ دهخدا نیز آشکار ساختن و هویدا کردن معنا شده است.[2] و آن علمی است که به وسیلۀ آن، کتاب خداوند متعال فهمیده می شود و بیان معانی و استخراج احکام آن صورت می پذیرد.[3] به تعبیر دیگر، علمی است که از کیفیت نطق به وسیلۀ الفاظ و مدلولات و احکام فردی و ترکیبی آن و نیز معانی آن ـ که در حالت ترکیب بر آن حمل می شود ـ بحث می کند.[4] و باز به بیانی دیگر، اظهار معانی آیات قرآن و کشف از مقاصد و مدلول های آن، تفسیر نامیده می شود.[5]

امام خمینی رحمه الله معنای تفسیر را شرح مقاصد کتاب الهی می داند و از مفسّر انتظار دارد که در هر یک از آیات قرآن، به عالم غیب هدایت کند و به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت راهنمایی نماید. بدین ترتیب، مفسّر باید مقصود از نزول قرآن را بفهماند و کتاب تفسیر بایستی مبیّن جهات عرفانی و اخلاقی و دیگر جهات دعوت به سعادت باشد و مفسّری که از این جهت غفلت نماید، از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده است. و در همین راستا چنین آورده است:

صاحب این کتاب، سکّاکی و شیخ نیست که مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سیبویه و خلیل نیست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودی و ابن خلکان نیست تا در اطراف تاریخ عالم بحث کند؛ این کتاب چون عصای موسی  و ید بیضای آن سرور یا دم عیسی که احیای اموات می کرد، نیست که فقط برای اعجاز و دلالت بر صدق نبیّ اکرم  آمده باشد؛ بلکه این صحیفۀ الهیّه، کتاب احیای قلوب به حیات ابدی علم و معارف الهیّه است. این کتاب خدا است و به شئون الهیّه ـ جلّ و علا ـ دعوت می کند. مفسّر باید شئون الهیّه را به مردم تعلیم کند و مردم باید برای تعلّم شئون الهیّه به آن رجوع کنند تا استفادت از آن حاصل شود.[6]

از دیدگاه امام خمینی رحمه الله:

فهم عظمت هر چیز به فهم حقیقت آن است؛ و حقیقت قرآن شریف الهی قبل از تنزّل به منازل خلقیه و تطوّر به اَطوار فعلیه، از شئون ذاتیه و حقایق علمیه در حضرت واحدیّت است... و این حقیقت برای احدی حاصل نشود به علوم رسمیّه، و نه به معارف قلبیه، و نه به مکاشفۀ غیبیه، مگر به مکاشفۀ تامّۀ الهیّه برای ذات مبارک نبیّ ختمی صلی الله علیه و آله در محفل انس «قَابَ قَوْسَیْنِ»؛ بلکه در خلوتگاه سرّ مقام «أوْ أدْنی».[7] و دست آمال عایلۀ بشریه از آن کوتاه است؛ مگر خلّص از اولیاء اللّه  که به حسب انوار معنویه و حقایق الهیّه، با روحانیت آن ذات مقدس مشترک و به واسطۀ تبعیت تامّه، فانی در آن حضرت شدند؛ که علوم مکاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّی کنند و حقیقت قرآن به همان نورانیت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلّی کند، به قلوب آن ها منعکس شود.[8]

از منظر امام خمینی رحمه الله مفسران قرآن هر یک بنا بر مشرب تفسیری خود، به تفسیر و تبیین کلام الهی مبادرت ورزیده و به بعضی از پرده های قرآن پرداخته اند و هر چند مساعی آنان پرثمر بوده است، اما عظمت قرآن به اندازه ای است که از فهم مفسران برتر و بالاتر است. به همین مناسبت می گوید:

چه بسا مسائل عرفانی که در قرآن و این مناجات های ائمّه اطهار علیهم السلام و همین مناجات شعبانیه مسائل عرفانی هست که اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودی ممکن است ادراک کنند، بفهمند عناوین را؛ لکن آن ذوق عرفانی چون حاصل نشده است، نمی توانند وجدان کنند. آیۀ شریفۀ در قرآن «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنَی»[9] خوب، مفسرین، فلاسفه در این باب صحبت ها کردند، لکن آن ذوق عرفانی کم شده است.[10]

امام خمینی رحمه الله با اشاره به روایات معصومان که برای قرآن تا هفتاد بطن قایل شده اند،  معتقد است که حقایق قرآن به زبانی بیان شده است که کسانی که به آن روی آورند، به میزان معرفت و خلوصی که اندوخته اند، از آن بهره مند می گردند؛ اما فهم حقیقی  قرآن از آنِ کسانی است که مورد خطاب قرآن قرار گرفته اند؛ «إنَّما یعرف القرآن من خوطب به».[11]

... حد قرآن آن است که إنّما یَعْرِفُ القُرآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ. «1» این «یعرف القرآن من خوطب به» این نحو آیات است و الّا بعضی آیاتی که مربوط به احکام ظاهریه است و مربوط به نصایح است که همه می‏فهمند. آنی که «لا یَعْرِفُهُ الّا مَنْ خُوطِبَ بِه» یعنی خود رسول اکرم، یعنی واسطه هم نمی‏تواند بفهمد، جبرئیل هم نتوانسته است. جبرئیل امین هم یک واسطه‏ای بوده است که خوانده است بر حضرت، این آیاتی که از غیب بر او وارد شده است، و مأمور شده است که برساند، اما آن هم «مَنْ خُوطِبَ بِه» نیست. «مَنْ خُوطِبَ بِه» فقط خود رسول اکرم است، و دیگران هم که به واسطه آن نوری که از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله- در قلب- آن تعلیم نورانی که از قلب او به قلب خواص او بوده است، به واسطه او فهمیده‏ اند[12]

بدین جهت است که امام خمینی چون به تفسیر قرآن می پردازد، گفتار خود را  جز  احتمالی در تفسیر نمی داند و بر تبیین خویش از قرآن به طور جزم پای نمی فشرد.[13]

حروف مقطّعه در قرآن

افتتاح بیست و نه سوره از سوره های قرآن با حروفی است که به آن ها «حروف مقطّعه» می گویند. این حروف تهجّی که به صورت جداجدا تلفّظ می شوند، به نام های «فواتح سور» یا «اوایل سور» نیز خوانده شده اند و غالباً در آغاز سوره های مکّی واقع شده اند.

آراء و نظرات دانشمندان در تبیین این حروف و مفاد آن ها گوناگون و فراوان است:

جلال الدین سیوطی حروف مقطّعۀ قرآن را از متشابهات قرآن می داند و رأی خویش را در معنای این حروف چنین اظهار داشته است: حروف مقطّعه از اسراری است که جز خداوند، کسی بر آن آگاه نیست؛ چنان که از شعبی روایت شده است که چون از فواتح سور سؤال شد، گفت: «برای هر کتابی سرّی است و سرّ این قرآن، فواتح سور است».[14]

وی سپس آراء دیگران را در این موضوع شرح می دهد و در مجموع به یازده نظریه در تفسیر این حروف اشاره می کند.

علاّمه طباطبائی در تفسیر گرانقدر المیزان پس از نقل عبارات طبرسی در مجمع البیان پیرامون حروف مقطّعۀ قرآن، به نارسایی این اقوال می پردازد و می نویسد: و به هیچ یک از این اقوال نمی توان اطمینان پیدا کرد... و این حروف، رموزی است بین خداوند سبحان و رسول او که بر ما پنهان است و فهم عادی ما، راهی به سوی آن ندارد؛ جز  این که احساس می کنیم مابین حروف و مضامین سوره های آن ها یک ارتباط خاصی برقرار است.[15]

حروف مقطّعه در دیدگاه عرفا

عرفا و متصوّفه همواره سخن در لفّافه می گویند و کلام خویش را با الفاظی بیان می کنند که معنای ظاهری آن را اراده نکرده اند و غالباً سخن را با محسّنات ادبی چنان آمیخته می سازند که فهم آن در بادی امر دشوار می آید. ادیبان پارسی گوی عارف، در نگارش نظم و نثر خویش از این شیوه سود جسته اند. برخی از اینان که در باب حروف مقطّعۀ قرآن سخن گفته اند، به تفسیر ذوقی این حروف پرداخته اند؛ چنان که جملگی به رمزی بودن این حروف حکم کرده اند.

عین القضات همدانی در این مورد می نویسد: در این که اول بیست و نه سورت حروف است و کم نیست و بیش نیست هم اسرار است؛ و در این که جملۀ حروف مقطّع هفتاد و اند حروف است هم اسرار بسیار است؛ و در معانی این حروف خوض کردن اگر خواهم مگر بتوانم، ولیکن نتوانم؛ لمعانٍ جمّه.[16]

عین القضات فهم قرآن را منوط به فهم و درک حروف آن می داند و شناخت فواتح سور را شرطِ دانستن نهایت آن معرفی می کند: پنداری قرآن دانسته ای؟ بدایت قرآن دانستن به نزدیک، مرد آن است که تا «کهیعص»، «الم»، «طه»، «یس» بدانی. چون بدایتش ندانی، نهایتش چه دانی که چه بود؟ به جلال و قدر لم یزل و لایزال! که این فصل که نوشتم ذوق است؛ هرچه پیش از این حروف دانستن بود، آن ندانستن بود و تو را خبر نه؛ چه گویی؟! تا حروف بندانی، کلمه چوان بدانی؟![17]

و در بیان حکمت وجود این حروف در آغاز بعضی از سوره ها می گوید:[18]

جوان مردا ! هیچ خواهی که بدانی این حروف در قرآن چرا است؟ بدان که حدیث عشق چون به سرحدّ زبان و مکان آمد، «إنَّا عَرَضْنَا الْأمَانَةَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الْأرْضِ وَ الْجِبَالِ»،[19] «وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأعْلَی»[20] خطبۀ سور و آیات و کلمات و حروف کرد، همه پای واپس نهادند؛ دانستند که «لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی»؛[21] چه جای سورتی بود یا آیتی یا کلمه. حروف بی معنی پای فراپیش نهادند «وَ حَمَلَهَا الإنْسَانُ إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً»،[22] گفت این را چه گویند؟ عجبا از این حدیث!

سبو سوراخ بد و دیک ازو بیرون شد                             بدره دیک گذشتن بندانم چون شد

از حسرت این سخن دلم پرخون شد                           کاندر یلۀ کمی، کمی افزون شد

گفت: آن نه «حَمَلَهَا الإنْسَانُ»[23] بود؛ که «وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[24] بود. چه جای «خُلِقَ الإنْسَانُ ضَعِیفاً»[25] بود؟ این جا قوّت «هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[26] است.

پیدا است به قَدم بشریت راه تا کجا توان برد! اما اگر «إنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَی»[27] راست است، هر کجا خواهی رو و اگر آدمی «کفور» است، «قُتِلَ الإنْسَانُ مَا أکْفَرَهُ»،[28] او «شکور» است؛ بدلاً عنه: «إنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ».[29]

عین القضات این حروف را معنادار می داند و بر این باور است که قدرت درک این معانی را ارباب بصیرت دارا می باشند. در همین زمینه آورده است: این جا طریق دیگر است، «هو أقرب» که چیزی بگویند که هیچ معنا ندارد. و من حیث التحقیق، همۀ معانی در زیر آن بود؛ چنان که گوید: «کهیعص»، «حمعسق»، «المص»، «طسم»،  «طه»، «یس». و «اللّه  أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»[30] اگر تو را بیان نیست، باشد که دیگری را بود.

و در ذکر این حروف، انواع تنبیهات است ارباب بصائر را؛ و آن تنبیهات را حصر محال است.[31]

و در مقامی دیگر، این حروف را رمزی برای بعضی از صفات خدا محسوب می نماید: خدا را صفاتی است؛ آن صفات گاهی با الفاظی نظیر «قدرت» و «ارادت» و «علم» و «حیات» بیان می شود؛ و گاه الفاظ مناسبت با آن صفات ندارند؛ بنابراین به جای الفاظ و کلمه ها حروف مقطّعه می آید.[32]

از آنچه گذشت می توان دریافت که حروف مقطّعه در دیدگاه عین القضات، از اسراری است که رمز آن بر نامحرمان هرگز گشوده نخواهد شد. وی بر همین نکته تصریح می نماید و می نویسد:

ای عزیز! او خواست که محبّان را از اسرار مُلک و ملکوت خود خبری دهد، در کسوت حروف؛ تا نامحرمان بر آن مطّلع نشوند؛ گوید: «الم»، «المر»، «الر»، «کهیعص»، «یس»، «ق»، «ص»، «حم»، «عسق»، «ن»، «طه»، «المص»، «طسم»، «طس». دریغا! مگر که این خبر از مصطفی صلی الله علیه و آله نشنیده ای که گفت: «إنّ لکلّ شیء قلباً، و إنّ قلب  القرآن یس».[33] این جمله نشان سرّ احدست با احمد صلی الله علیه و آله که کسی جز ایشان بر آن واقف  نشود.[34]

شیخ روزبهان شیرازی در تشریح حروف مقطّعه معتقد است که این حروف، رمزی از صفات خداوند است و بندگان خاص او قادر به فهم آن ها می باشند:

بدان که حق سبحانه و تعالی با عموم بندگان به زبان شریعت گوید، و با خصوص به زبان حقیقت... آن ها که به غرایب علم قِدَم و حکم قَدَر، سابق در ازل شاهدند. اگر نه ایشان بودندی در ملک ربوبیت، با عموم خلق خطاب متشابهات نکردی... و اظهار صفات خاص و حروف گزیده که بدان قاطبۀ قوم خطاب کند، چون «الم»، «المص»، و جملۀ حروف تهجّی که معادن اسرار صفات و نعوت و اسامی قِدَمی است، از حق اشارت است مر پرندگان مزار بساتین غیب عرش و ملازمان دار الملک کرسی حق، بدان خبر داد ایشان را از اسرار صفات و حقیقت ذات و انقلاب منازل عشق و شوق عین محبت و معرفت و توحید و عین سرمدیت و عین ازلیّت و سرّ فردانیّت در لباس جلال و جمال عیسی و جبرئیل... و خواص صدیقان، مثل صحابه و تابعین و اولیای مقرّب و مشایخ متصوّفه و عارفان محبّ و سابقان موحّد، که به اَجنحۀ صفات حول سُرادق کبریا می پرند، ملتبسان نور محبتند، لابسان سرّ قدم در خزاین غیب و سنای مکتوم.[35]

رشیدالدین میبدی این حروف را دلیل فضل و کرم و اشاره به لطف و بشارت به مهر و کفّارۀ جرم و موجب غارت دل های دوستان و پیرایۀ سخن گویان می داند و فهم آن را نشان موافقان برمی شمرد و باری بر گردن دشمنان و خاری در چشم مبتدعان به حساب می آورد.[36] وی با اشاره به این که این حروف، رمزی بین عاشق و معشوق است، می نویسد: التخاطب بالحروف المفردة سنّة الأحباب فی سنن المحابّ؛ فهو سرّ الحبیب مع الحبیب؛ بحیث لایطّلع علیه الرقیب... در صحیفۀ دوستی نقش خطی است که جز عاشقان، ترجمۀ آن نخوانند؛ در خلوت خانۀ دوستی، میان دوستان رازی است که جز عارفان دَندَنۀ آن ندانند. در نگارخانۀ دوستی، رنگی است از بی رنگی که جز والهان از بی چشمی نبینند.[37]

حروف مقطّعه از منظر امام خمینی رحمه الله

امام خمینی رحمه الله بر این باور است که: این کتاب شریف از حق تعالی به مبدئیّت جمیع شئون ذاتیه و صفاتیه و فعلیه و به جمیع تجلیات جمالیه و جلالیه، صادر شده و دیگر کتب سماویه را این مرتبت و منزلت نیست.[38]

این صحیفه نورانی، صورت اسم اعظم خدا است و در حقیقت، سرّی است بین حق و رسول گرامی اش و صورت نازل شدۀ آن است که به شکل حروف و کتاب درآمده است. قرآن سرّ است، سرّ سرّ است، سرّ مُستسرّ به سرّ است، سرّ مقنع به سرّ است، و باید تنزّل کند... تا این که برسد به این مراتب نازله.[39]

امام خمینی بر این عقیده است که حروف مقطّعه ـ علی رغم تفاسیر مختلفی که از آن شده است ـ از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است و کسی را از علم آن بهره ای نیست و هر آنچه که بعضی از مفسران به حسب حدس و تخمین خود بیان کرده اند، مبنای صحیحی ندارد و هیچ بعید نیست که فهم آن از حوصلۀ بشر خارج، و مخصوص به خواص از اولیای خداوند باشد؛ همان ها که به خطاب قرآن اختصاص یافته اند. همان طور که وجود متشابهات برای همه نیست و تأویل آن ها را همان ها درمی یابند.[40]

رمزی بودن حروف مقطّعۀ قرآن از حکمت الهی سرچشمه می گیرد و اسرار آن بر ما پوشیده است. از دیدگاه امام خمینی، تنها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و هر کس را که وی تعلیم نماید، بر اسرار آن واقفند:

قرآن و حدیث نیز قانون های علمی را که توده آوردند، طوری بیان کردند که مردم می فهمند، لکن علوم قرآن و حدیث را همه کس نمی تواند بفهمند و برای همه کس هم نیامده است؛ بلکه بعضی از آن ها رمز است میان گوینده و یک دستۀ خاص؛ چنان که دولت، بعضی تلگرافات رمزی دارد که صلاح کشور نیست که آن ها را کشف کنند؛ تلگراف خانه هم از آن تلگرافات چیزی نمی فهمد. در قرآن از این گونه رمزها است که حتی به حسب روایات، جبرئیل هم که قرآن را آورد، خود نمی دانست معنی آن را؛ فقط پیغمبر اسلام و هر کس را  او  تعلیم کرده، کشف این رمزها را می توانست بنماید؛ مانند همان حروفی که در اول سوره ها است.[41]

امام خمینی رحمه الله همین موضوع را در جایی دیگر، به این ترتیب گزارش می نماید: در این مخاطبۀ بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق، اسراری است که جز او و حبیبش، کسی را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمی باشد. شاید حروف مقطّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد و بسیاری از  آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف، هر یک برای خود تفسیر یا تأویلی  کنند نیز از همان قبیل است؛ گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود، حظّی دارد یا  خیالی.[42]

نتیجه گیری

از منظر امام خمینی رحمه الله:

الف. قرآن منزلتی بس والا و حقیقتی برتر از فهم انسان ها دارد و آنچه در اختیار ما  است، مرتبۀ نازل شدۀ آن است که به جهت تقریب به ذهن ما، به صورت الفاظ بیان شده است.

ب. قرآن ذو وجوه است و هر کس به حسب قرب و بُعد و میزان دانش و بینش خود، به بخشی از مراتب عمیق معنایی آن پی می برد؛ اما فهم کامل آن مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اطهار علیهم السلام است که از سوی آن حضرت به این فهم نایل آمدند.

ج. حروف مقطّعۀ قرآن ـ علی رغم تفاسیر متعدّد ـ از اسرار الهی است و نامحرمان را به فهم آن راهی  نیست.پ

منبع: امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی ، مقالات عرفانی(3)، کنگرۀ اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی(ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، بهار 1382، صص 283-294

پیوست ها: 

[1]  لسان العرب، ج 6، ص 361. [2]  لغت‏نامۀ دهخدا، حرف ف، ص 814. [3] الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 174. [4] بحر المحیط، ج 1، ص 13. [5] المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 2. [6]  آداب الصلاة، ص 194.  [7] نجم (53): 9. [8] آداب الصلاة، ص 181. [9] نجم (53): 8 ـ 9. [10] صحیفۀ امام، ج 17، ص 457. [11] کافی، ج 8، ص 312، ح 485. [12] ر.ک: صحیفۀ امام، ج 18، ص 262. [13] ر.ک: تفسیر سورۀ حمد، ص 12. [14] الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 16. [15] المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 6. [16] نامه‏ های عین ‏القضاة همدانی، ج 2، ص 290. [17] همان، ج 1، ص 42. [18] نامه ‏های عین القضاة همدانی، ج 1، ص 334. [19] احزاب (33): 72. [20] نحل (16): 60. [21] کهف (18): 109. [22] احزاب (33): 72. [23] احزاب (33): 72. [24] اسراء (17): 70. [25] نساء (4): 28. [26] یونس (10): 22. [27] لیل (92): 12. [28] عبس (80): 17. [29] فاطر (35): 34. [30] انعام (6): 124. [31] نامه ‏های عین القضاة همدانی، ج 2، ص 289. [32] همان، ج 2، ص 291. [33] وسائل الشیعه، ج 6، ص 247، ح 1. [34] تمهیدات، ص 175. [35] شرح شطحیات، ص 58. [36] کشف الاسرار، ج 10، ص 201. [37] همان، ج 1، ص 52. [38] آداب الصلاة، ص 183. [39] تفسیر سورۀ حمد، ص 165. [40] ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 351. [41] کشف اسرار، ص 322. [42] صحیفه امام،ج18،ص447.

. انتهای پیام /*