پرتال امام خمینی(س): آیت الله عبدالله خائفی  در سال 1309 در بندر انزلی زاده شدند؛ وی از علمای طراز اول استان گیلان و از دانش آموختگان مکتب قم و نجف است. ایشان از شاگردان مبرّز حضرت امام(س) و آیت الله خوئی(ره) و در زمره همراهان نهضت اسلامی است که در سال 43 یک ماه پس از تبعید امام به ترکیه، برای ادامه تحصیل در سطوح عالی حوزه، به نجف اشرف هجرت نمودند.

 آنچه در پیش رو دارید گفتگوی هفته نامه حریم امام با ایشان است که در بردارنده نکات و خاطراتی است که ثمره سالها تلمذ و همراهی با امام (س) در قم و نجف است.

 با توجه به ارتباط شما با حضرت امام در مورد سیرۀ اخلاقی و تربیتی و رفتاری ایشان مطالبی بفرمایید.

زندگی‌ امام(س) ساده، منظم و مرتب بود. اهل افراط و تفریط نبودند. اگر بیمار می شدند و پزشک را بالای سرشان حاضر می کردند و برای شان دو نسخه، یکی دارویی و یکی هم تقویتی نوشته می شد، می‌فرمودند: «نسخۀ دارویی را تهیه کنید و تقویتی لازم نیست.» با اینکه به دستور طبیب لازم بود به کوفه بروند و کنار شط قدم بزنند می‌فرمودند: «در حیاط منزل قدم می‌زنم.» زمانی که در نجف بودند برای تفریح و هواخوری به اطراف نمی رفتند. هوای نجف در تابستان به شدت گرم بود، به همین خاطر برای حفظ سلامتشان هم که شده لازم بود در هوای نسبتاً خنک به سر ببرند. وقتی به ایشان پیشنهاد می شد تا در کوفه کنار شط که معمولاً حضرات آیات نجف شب‌ها در آنجا به سر می‌بردند، استراحت کنند، فرمودند: «من چگونه می‌توانم کنار شط به تفریح بروم در حالی که جمعیتی در ایران در زندان به سر می‌برند.»

هر شب مرتب به حرم امام(س) علی(ع) مشرف می‌شدند و بعد از زیارت و نماز به خانه برمی گشتند. اهل سَحر و نماز شب بودند. عصرها روی پشت بام خانه زیارت عاشورا می‌خواندند. روزهای عاشورا به کربلا مشرف می‌شدند. مقید بودند که وقتی به زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین مشرف شوند، فقط از طریق نجف اشرف به کربلا سفر کنند. با این که می‌توانستند این کار را از طریق حله که هوای نسبتاً لطیف و خوب داشت و دارای باغ ها و نخلستان روح‌بخش بوده و برای سلامتی شان هم لازم بوده، بروند. هرگاه از طرف اطرافیان به ایشان پیشنهاد می شد که از این مسیر به زیارت بروید قبول نمی کردند.

امام(س) دارای متانت و وقار و قداست نفسانی بودند. ایشان جز در موارد خاص، عصبانیت و اعمال شدّت نداشتند. بلکه بر اساس قداست نفسانی و عرفان ملکوتی همیشه متین بودند.

امام(س) هیچ چیزی را برای خودشان نمی‌خواستند. هیچ رتبه و مقام و ریاست و زعامت را برای خود قائل نبودند، بلکه همۀ شخصیت‌ علمی و حیثیت و آبروی شان را فدای اسلام کرده بودند. بحث اصول ایشان یک ساعت به مغرب در مسجد اعظم قم برپا می‌شد. یک وقت هنوز بحث به پایان نرسیده بود که صدای مؤذن در مسجد طنین‌انداز شد. امام(س) فوراً از منبر پائین آمدند. کسی به مؤذن، اعتراض می کند. بلافاصله اعتراض را به عرض امام(س) می‌رسانند. امام(س) روز بعد قبل از شروع درس، جریان روز گذشته و اعتراض به مؤذن را مطرح می کنند و در دفاع از مؤذن فرمودند: «تقصیر من بوده که درس را تا وقت اذان ادامه دادم. این من بودم که خلاف وظیفه عمل کردم و در اذان مؤذن وارد شدم نه مؤذن در درس من. چرا به ایشان اعتراض کردید؟!» سپس این جملۀ انسان ساز را فرمودند که: :من هرگز راضی نیستم و خدای من هم راضی نباشد که از شخص من ترویج کنید، اگر خواستید، از اسلام ترویج کنید.»

در نجف هم نماز معظم له در مسجد شیخ واقع در بازار حویش، و در مدرسه آیت الله العظمی بروجردی، بدون تشویق اشخاص و با طمأنینه و وقار و توجه خاص عرفانی، بالله، اقامه می‌شد.

سیره رفتاری و نحوه معاشرت و برخورد حضرت امام(س) با طلاب چگونه بود؟

امام(س) برنامۀ منظمی داشتند. اگر کسی موقع ورود ایشان به صحن، از ساعت می پرسید، می شد با حضورشان زمان را حدس زد. وقتی در نجف یا قم بودند قبل از نماز مغرب و عشا در غیر از ماه مبارک رمضان، حدود نیم ساعت و در ماه مبارک 1 ساعت در دفترشان می نشستند. این جلوس فقط جهت بحث علمی با طلاب بوده. طلاب یک فرع فقهی یا یک قاعدۀ فقهی را مطرح می کردند و ایشان جواب می دادند.  ایشان در این نشست علمی، بحث روایی نداشتند و معتقد بودند بحث روایی باید از روی منبع خوانده شود. بعد از آن به طرف حرم حرکت می کردند.

ارتباط حضرت امام با مراجع و علما و نگرش ایشان نسبت به جایگاه بزرگان چگونه بود

سخنرانی‌های مهم و تاریخی و شجاعانة امام(س) و اطلاعیه‌های تند ایشان مردم را بر آن داشت تا همراه طلاب حوزة علمیه قم، به این مرجع رو کنند. سایر مراجع مثل امام(س) کارایی نداشتند. این مسئله باعث شد تا طلاب از آنها کناره بگیرند و چه بسا ناسزا بگویند. امام(س) از واکنش طلبه ها با خبر شدند و در مسجد اعظم خطاب به آنان فرمودند: «من دست کوچک‌ترین طلبه را می‌بوسم چه رسد به مراجع عظام! هرکس به مراجع عظام کوچک‌ترین اهانتی بکند از ولایت، دور است.» این سخن در طلاب چنان اثر گذاشت که همه به طرف مراجع برگشتند و حریم و احترام آنان را بر خود لازم دانستند. امام(س) از اختلافات و کشمکش‌های طلاب و روحانیون سخت رنج می‌بردند. از این رو در هر فرصت و مناسبتی آنان را نصیحت می‌کردند. در پایان یکی از سال های تحصیلی خطاب به طلبه ها و روحانیون فرمودند: «این همه اختلاف برای آن است که قرآن در میان ما نیست.»

واکنش حضرت امام نسبت به کسانی که برای مرجعیت ایشان تبلیغ می کردند چگونه بود.

امام(س) به خاطر قداست نفس و آن عرفان و معرفت توحیدی که داشتند مایل نبودند به عنوان مرجع معرفی شوند. معمولاً موقع ورود امام(س) به مسجد اعظم طلاب برایشان به عنوان مرجع، صلوات می فرستادند. یک روز امام(س) همین که روی منبر نشستند پس از تشکر فرمودند: «من راضی نیستم کسی برای من و مرجعیتم تبلیغ کند. شما اگر خواستید تبلیغ کنید از اسلام تبلیغ کنید.» معنی حرف امام(س) این بود که: شما با تبلیغ از اسلام، از من هم تبلیغ می کنید، ‌ولی اگر از من تبلیغ کنید از اسلام تبلیغ نکرده اید.

با توجه به مطالبی که فرمودید، به نظر شما  عوامل گسترش مرجعیت امام(س) چه بود؟

گسترش مرجعیت امام(س) چند عامل داشت:

نخست شخصیت و زمینۀ علمی؛ امام(س) در فقه و اصول خیلی قوی بودند. تأمل و تعمق شدید و قوی ایشان در فقه و اصول در نجف و قم زبانزد شده بود. در دورۀ آیت الله العظمی بروجردی، ممتاز و درجۀ اول به حساب می آمدند، اما به خاطر متانت و تواضعی که داشتند بعد از درس آقای بروجردی درس می دادند. طلبه ها معمولاً درس های صبح را عصرها مباحثه می کردند. معروف شده بود که عصرها موضوع حلقه های مباحثه در فیضیه، بحث امام(س) است. ایشان به خاطر شدّت و حدّت ذهنی که در فقه و اصول داشتند نظرهای فقهی و اصولی آقایان: نائینی و شیخ محمدحسین کمپانی را نقد می کردند. کاری که در میان فقهای قم مرسوم نبود. امام(س) تنها کسی بود که این کار را می کرد. شخصیت و زمینۀ علمی ایشان، عامل اصلی شهرت جهانی و گسترش و تثبیت مرجعیت ایشان در بلاد ایران و غیر ایران به حساب می آید.

به یاد دارم در تابستانی که به رشت رفته بودم خدمت آیت الله بحرالعلوم که از شاگردان مرحوم نائینی بوده رسیدم. آوازۀ امام(س) به گوش ایشان هم رسیده بود، ولی تا آن زمان، امام(س) را ندیده بودند. از من پرسیدند: پیش چه کسی درس می خوانی؟ گفتم: حاج آقا روح الله. بعد مسئله ای مطرح شد که امام(س) در آن نظری غیر از نظر مرحوم نائینی داشتند. نظر امام(س) را برایشان بازگفتم، ‌ولی ایشان قبول نمی کردند و می گفتند: شاید حاج آقا روح الله اشتباه کرده باشند. اما بعد از تکرار و توضیح دوباره و سه بارۀ من گفتند: این جور که شما می گویید، حرف امام(س)، صحیح و تمام است.

دوم شخصیت اخلاقی و تربیتی؛ سیرۀ اخلاقی و تربیتی امام(س) عامل دیگری بود که باعث گسترش مرجعیت ایشان شده بود.

سوم  شاگردان امام(س)؛ شاگردان ممتاز امام(س) هم در گسترش مرجعیت ایشان نقش داشتند. فرزند امام(س)، شهید حاج آقا مصفطی در رأس شاگردان امام(س) قرار داشت. حاج آقا مصطفی در فقه، اصول، تفسیر و ادبیات معروف بود و مجتهد قوی به شمار می رفت. شاگردان امام(س) در ایام تبلیغ ماه محرم و رمضان به شهرهای مختلف می رفتند و در محافل و منابر از امتیاز و علمیّت امام(س) و مرجعیت ایشان بحث می کردند. این مسئله نیز باعث شد تا امام(س) در دل ها نفوذ پیدا کند و مرجعیت شان گسترش یابد.

چهارم مبارزه با رژیم پهلوی؛ چنانچه گفته شد سیرۀ سیاسی و مبارزاتی امام(س) در گسترش مرجعیت ایشان تأثیر داشت. رژیم نتوانست امام(س) را از پای در بیاورد. چون مرجع بود و این مسئله هر روز با استقبال بیشتری رو به رو می شد. خود امام(س) دربارۀ آیت الله کاشانی می فرمودند: «آقای کاشانی اگر مرجع تقلید بود بهتر می توانست اهدافش را پیش ببرد. رضاخان هم نتوانست بر ایشان مسلط شود.»

موضع حضرتعالی در این باره چه بود؟ شما جایگاه علمی ایشان را چگونه می دیدید؟

بعد از فوت آیت الله العظمی بروجردی عده ای از شهرستان بندر انزلی به قم آمده بودند. از من خواستند تا یکی از آیات را برای مرجعیت به آنان معرفی کنم. من هم گفتم: از حاج آقا روح الله تقلید کنید. چون از بدو ورود، عالی‌ترین درس‌ها درس ایشان بود و حقیقتاً برای مرجعیت صلاحیت داشتند. آنها امام(س) را نمی شناختند، ولی من به آنها اطمینان دادم و به آنها گفتم شما از معظم له تقلید کنید اگر در روز قیامت مورد اعتراض قرار گرفتید (که هیچگاه نخواهید گرفت) پاسخ شما به عهده من، آنان به من اعتماد کردند. همین ها سال ها بعد، پس از شروع نهضت و سخنرانی های حماسی و پرشور امام(س) پیش من آمدند و با تعجب به من گفتند که شما ایشان را از کجا می شناختید! خیلی از این معرفی خوششان آمده بود و خود را فدایی ایشان می دانستند.

بارها شنیده ایم که امام نسبت به مسائل تبلیغاتی اطرفیان از ایشان حساسیت نشان داده و تذکراتی داده اند، قدری در این باره توضیح بدهید.

حضرت امام(س) از زرق و برق دنیا کنار بودند و هیچ‌گاه به آن‌ها فکر نمی‌کردند. از اطرافیان پیروان شان هم همین را می خواستند. یک وقت در لبنان عکس‌های ایشان را رنگی چاپ کردند و به نجف اشرف آوردند. همین که آنها را دید فرمودند: «همه را جمع‌ کنید. من سعی می‌کنم مردم را به آخرت نزدیک کنم شما عکس‌های مرا رنگی چاپ می‌کنید؟!»

یادم هست قرار بود مراسم اربعین حضرت آیة الله العظمی شاهرودی را امام(س) متکفل شوند. در نجف اشرف رسم بود اگر چنین مراسمی از طرف مرجعی برپا می شد، از بلندگوی حرم مطهر، زمان و مکان مجلس و مرجعی که عهده دار آن شده بود  را به اطلاع عموم می رساندند. به امام(س) پیشنهاد شد با القاب، اعلان شود، قبول نکردند. مرحوم حجة الإسلام و المسلمین شیخ نصرالله خلخالی پیشنهاد ‌کرد که «سماحة الحجة السید الخمینی» چطور؟ امام(س) فرمودند: آن هم زیاد است، ولی مانعی ندارد.

مرحوم خلخالی از امام(س) خواست تا این مراسم در مسجد هندی یا هر مسجد پر جمعیت دیگری برپا شود. امام(س) قبول نکردند و فرمودند: «در همان مدرسۀ آیت الله العظمی بروجردی که آقایان طلاب تشریف دارند، بعد از نماز، همه قرآن می‌خوانیم.» ولی با اصرار زیاد مرحوم خلخالی، در مسجد هندی برگزار شد.

ظاهرا حضرت امام در مسجد شیخ نیز اقامه نماز می کردند، چطور شد که ایشان اقامت نماز در این مسجد را پذیرفتند؟

مرحوم آیة الله سیدمحمدتقی بحرالعلوم سال‌ها در مسجد شیخ، معروف به مسجد ترک‌ها، ظهر و عصر اقامة جماعت می‌کردند، اما یک وقت به خاطر کسالتی که پیدا کرده بودند نتوانستند به امامت جماعت ادامه دهند. به همین خاطر از امام(س) تقاضا کردند تا امامت جماعت را بپذیرند. امام(س) قبول نکردند. در نهایت با اصرار زیاد آقای بحرالعلوم، فرمودند: «شاید کسی از آقایان دلش بخواهد در آن مسجد نماز بخواند.» آقای بحرالعلوم گفتند: چنین کسی را نداریم. آن وقت، امام(س) پذیرفتند.

با توجه به همراهی شما با امام در دوران تبعید در نجف، قدری از زندگی شخصی و تعامل امام با مردم آنجا توضیح دهید و اگر خاطره ای دارید بفرمایید.

امام(س) با آن مَنشی که داشتند در امور شخصی از دیگران کمک نمی گرفتند و کمکی را هم نمی پذیرفتند. نمی خواستند کاری به دیگران تحمیل شود. یک شب وقتی از حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین(ع) بیرون می آمدند باران شدیدی می‌بارید. کسی با ماشین شخصی، جلوی پای ایشان توقف کرد، از ماشین بیرون آمد و با احترام به امام(س) پیشنهاد داد تا سوار شوند، ولی امام(س) نپذیرفتند. علیرغم اصرار و تکرار، امام(س) امتناع کردند و زیر باران به راه شان ادامه ‌دادند.

امام(س) پس از اقامت در نجف اشرف و ملاقات حضرات آیات عظام و مراجع بزرگوار با ایشان چند روزی را برای بازدید از آنان ترتیب داده بودند. کسی از علما ایشان را برای بازدید، همراهی می‌کرد. یک وقت قرار بود به بازدید یکی از مراجع بزرگوار بروند. عالمی که همراه امام(س) بود با اشاره به طلاب فهماند که همراه امام(س) بیایند. امام(س) فوراً متوجه شدند، فرمودند: «کسی نباید بیاید.» همین که به راه افتادند باز همان عالم به طلبه ها اشاره کرد که بیایید. دوباره امام(س) می فرمایند: «مگر نگفتم کسی نیاید؟!» برای بار سوم همین عمل تکرار می شود، این بار امام(س) از رفتن خودداری می کنند و بر می گردند، ولی با خواهش و اصرار عالم همراه، آقایان برگشتند و با عالم همراه به منزل مرجع مورد نظر رفتند.

یادم هست فصل تابستان بود و هوا گرم؛ تازه رطب به بازار آمده بود. مشهدی حسین، خادم امام را در بازار حُوَیش دیدم. زنبیل کوچکی در دست داشت. بعد از سلام و احوال پرسی، پرسیدم: چه می خواهی بخری؟ گفت: آقا فرمودند: ارزان‌ترین خرما را بخر. از هم جدا شدیم. هنگام برگشت جلوی خرمافروشی دوباره مشهدی حسین را دیدم که داشت خرما می خرید. گفتم: چی شد؟ خریدی؟ گفت: مجبورم همین را بخرم. چه کنم هرچه گشتم ارزان‌تر از این پیدا نکردم.

به یاد دارم حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای فرقانی نقل می‌کردند: یک وقت آقا اجاق نفتیِ کوچکی را به من دادند تا به بازار ببرم و برایشان تعمیر کنم. تعمیرکار گفت: سه دینار می‌گیرم، یعنی شصت تومانِ آن وقت. برگشتم و جریان را خدمت آقا گفتم. فرمودند: «به جایی که ارزان‌تر و کمتر می‌گیرند ببرید.» من هم با گشت و گذار در چندین محل توانستم کمترین قیمت تعمیر را یک ربع دینار، یعنی پنج تومان بیابم. دوباره برگشتم و با آقا درمیان گذاشتم. فرمودند: «همین مبلغ برای تعمیر خوب است.»

در حوزۀ علمیۀ نجف اشرف رسم است که آقایان علماء و طلاب هر شب جمعه به زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) می‌روند، یک وقت طلبه ای از امام(س) پرسید: آیا جائز است هر شب جمعه با پول شهریه به کربلا برویم؟ امام(س) در پاسخ ‌فرمودند: «با شهریه هر شب جمعه جائز نیست مگر یک یا دو بار.»

با توجه به نگاه اعتدالی حضرت امام (س) نسبت به امور مادی، قدری در مورد نگرش امام نسبت به بیت المال و حساسیت ایشان در این باره نکاتی را بفرمایید.

دقت همیشگی بزرگان دین و علمای اسلام در مصرف بیت المال، ستودنی و الگوی عینی پیش روی ماست. آنان معتقد بودند که استفادۀ بی جا از بیت المال بخصوص در تحصیل معاش، آثار ویرانگری دارد. اگر «بیت المال»، با یک جابجایی، هر چندناخواسته، «مال البیت» شود، دل و جان و اعتقاد و اخلاق و دنیا و آخرت ما و اهل خانه و همسفره هایمان نیز جابجا می شود.

در این باره به چند خاطره مرتبط، اشاره می کنم:

الف) در زمان مرجعیت حضرت آیة ‌الله العظمی بروجردی، همه جا از مرجعیت شرعی ایشان سخن گفته می شد. اما بعد از ارتحال آقای بروجردی با اینکه ستارگان فراراونی در آسمان فقاهت و استنباط و اجتهاد می‌درخشیدند، ولی بیشتر مردم امام(س) را به عنوان مرجع شرعی و سیاسی انتخاب کردند. مردم انزلی هم به پیشنهاد من امام(س) را مرجع تقلید خود برگزیدند. یک روز برای نسخه ای از رسالۀ ایشان به محضرشان رسیدم. عرض کردم: برای مردم انزلی رساله ای مرحمت می فرمائید؟ پاسخ فرمودند: «باید خودشان بخواهند.» عرض کردم: «من می‌خواهم.» فرمودند: «از بیرون تهیه کنید.»

ب) یک وقت کسی در نجف خدمت امام(س) رسید و گفت: هرچند وجوهات و بیت المال را در موارد خاص، نیازهای حوزه‌های علمیه و مردم مصرف می کنید، ولی جا دارد کمی سرکیسه را بیش‌تر باز کنید و گرنه مردم از تقلید شما بر می‌گردند. امام(س) فرمودند: هرگز چنین کاری نخواهم کرد. من به وظیفة خودم از شما آشناترم. مردم مسلمانند از من نشد، از دیگری تقلید می کنند. من دربارۀ بیت المال اجحاف نخواهم کرد. امام(س) خود را در برابر حکم خداوند و برای ارتباط مسلمانان با حق تعالی و بهره مندشدن از قرب الهی، خدمتگزار می‌دانستند.

ج) امام(س) تا حد زیادی از زندگی تجملاتی و اشرافی دوری می کردند و به زندگی ساده خو گرفته بودند. در مورد مولای متقیان امیر مؤمنان(ع) می‌فرمودند: آن حضرت با اینکه می‌توانستند مثل بعضی ها زندگی تجملی داشته باشند، به دو علت از آن بیزار بودند 1. زندگی اغلب مردم که در سطح بسیار پائین بوده. 2. وجود اشراف و اعیان.

امام(س) نیز به همین دو دلیل، به زندگی اشرافی گرایش نداشتند و در سطح مردم کم درآمد و ضعیف، ساده زندگی می کردند.

د) آقای فرقانی، یکی از همراهان امام (س) که کارهای ایشان را انجام می‌داد نقل کرده است: آن روزها که امام(س) تنها به سر می بردند برای انجام کاری خدمت شان رسیدم. وارد منزل ‌شدم همه جا را تاریک دیدم. با خودم گفتم: کسی نیست. خواستم برگردم که صدای امام(س) را شنیدم که فرمودند: فلانی برگرد. من هم برگشتم. امام(س) در تاریکی اتاق، دعا می خواندند. گفتم: چرا در تاریکی نشسته‌اید؟ فرمودند: در کار شخصی هیچ گاه از نور چراغ بیت المال استفاده نمی‌کنم.

هـ) یک وقت عده‌ای از زوار و مقلدین امام(س) برای زیارت ایشان و اداء‌ حقوق شرعیه، با یکی از علما به نجف آمدند. از  من خواستند تا شرایط ملاقاتشان را با امام(س) فراهم کنم. من هم توسط دوستان امام(س) این تقاضا را عملی ساختم. همچنین از من خواستند تا همراهشان باشم، ولی چون قصد پرداخت وجوه شرعیه داشتند با حضور آن عالم نپذیرفتم. اصرار کردند. ناچار با آنها رفتم. از من خواستند تا از امام(س) برای آن عالم همراه، کمک مالی بخواهم. من هم از محل وجوهات تقدیمی، برای شخص مذکور کمک خواستم. امام(س) فرمودند: «باید صاحبان پول اجازه بدهند.»، اما صاحبان پول حضور نداشتند، ولی این افراد از طرف آنها وکیل بودند. عرض کردم: این آقایان از طرف آن‌ها وکیل‌اند. فرمودند: «مانعی ندارد، ولی باید بنویسید.» مقداری کاغذ کاهی زرد رنگ در سینی کوچک، کنار امام(س) بود. به ایشان عرض کردم: ممکن است از همین کاغذ استفاده کنم؟ فرمودند: «خیر. بیت المال است. از بیرون تهیه کنید.»

قطعا این ویژگی مهم و حساسیتی که مرحوم امام نسبت به بیت المال داشتند که تا پایان عمر بر آن استوار ماندند برای تا ابد ما درس آموز است.

بله؛ یاد هست شب ولادت حضرت ولی عصر(عج) بود. شب زیارتی حضرت ابا عبدالله الحسین(ع). من هم طبق معمول برای زیارت به کربلا رفته بودم. در حرم، میان انبوه جمعیت، دو نفر از زوار را که به ایرانیها شبیه بودند دیدم. آنها با پارچ بزرگی به ضریح مقدس، گلاب می‌پاشیدند. پیش خودم گفتم: در این کشور غربت‌زده، پرنده‌ای از ایران در آسمان عراق پر نمی زند، این‌ها چگونه وارد شدند؟! بعد از تمام شدن زیارت در گوشه‌ای از حرم نشستم. دیدم آن دو زائر پیش من آمدند. سلام کردند. حدسم درست بود، آن‌ها ایرانی بودند. پس از احوال‌پرسی، از آن‌ها پرسیدم: شما چگونه توانستید به عراق بیایید؟ گفتند: سرویس داشتیم. از من پرسیدند: شما ساکن نجف هستید؟ گفتم: بله. گفتند: خوشا به حالتان! من هم به آن‌ها گفتم: خوشا به حال شما که در کشوری که امامخمینی(س)  سایه افکنده زندگی می‌کنید. گفتند: حاج آقا، چه امامی! چه امامی! چه امامی! امامی که با خاک زندگی می‌کند! سپس برایم نقل کردند که: یکی از تجار تهران که از حسینیه جماران بازدید کرده بود، مایل شد با مخارج خودش برای حسنیه فرش تهیه کند. جریان را با امام(س) در میان ‌گذاشتند، ولی آقا نپذیرفتند و علیرغم اصرار زیاد، قبول نکردند.

در مورد مجالس درس حضرت امام و ویژگی های درس ایشان نیز مطالبی بفرمایید.

امام(س) هرگز خود را برتر از دیگران نمی‌دیدند. هرگز قبول نمی‌کردند کسی مجلس تدریس شان را ترویج کند یا دیگران برای حضور در درس شان، تشویق شوند. با صراحت دوستان را از این مسئله منع می‌کردند. سعی می‌کردند برابری و خضوع و خشوع در برابر خلق خدا محفوظ بماند. به یاد دارم هنگام تدریس به اشکالات صحیح و جاافتاده طلاب، توجه خاصی داشته و با دقت گوش می‌کردند و پدرانه پاسخ می دادند. همیشه در درس می‌فرمودند: همچون استاد میرزای شیرازی مجدد، فرعی را عنوان می‌کنیم و با هم به بحث و نقد و نقض و ابرام می‌پردازیم.

امور مالی و پرداخت شهریه حضرت امام در نجف اشرف چگونه بود و به چه اشخاصی شهریه تلق می گرفت؟

امام(س) در نجف سه نوع شهریه می‌دادند: 1. عمومی، آشکار و معمولی 2. عمومیِ پنهان، یعنی بدون اینکه طلبه ها از دریافت یکدیگر خبر داشته باشند به آنها پرداخت می شد. این را حجت الاسلام و المسلمین آشیخ عبدالعلی قرهی خودش برایم گفته بود. 3. میلاد ائمه اطهار(ع) و نیز با فاصله های کوتاه به مقدار آن می‌افزودند. تلاش می کردند تا شهریه‌ها مؤدبانه، بدون منت و با حفظ آبرو و حیثیت طلاب به آنها پرداخت شود. یکی از بزرگان نجف که عرب بوده، به من می‌‌گفت: وقتی از کنار سید (آقای خمینی) می گذرم و سلام می کنم با یک نگاه کوتاه به من، جواب می‌دهند و می گذرند. ولی با اینکه هیچ گاه در جلسات درس و نماز معظم له حضور نداشتم و  مرا نمی‌شناسند به من شهریه پرداخت می کنند. هرگز ندیدم در جواب سلام، با نگاه شان به من بفهمانند که من همانم که به تو شهریه می‌دهم.

در مورد نگرش حضرت امام نسبت به علمای اسلام و شئونات اسلامی و توصیه های ایشان به دوستان و شاگردان نیز مطالبی بفرمایید.

امام(س) با فراست و حساسیت خاص، مدافع اسلام و احکام آن بودند. از تمام شئونات اسلام حراست و حفاظت می‌کردند. به کسی اجازۀ اهانت به آن را نمی‌دادند. دربارۀ حوزه‌های علمیه که سنگری برای حفاظت از دستورات شرع به شمار می‌آمدند حساس بودند. احترام به علمای اعلام را از اهم فرائض اخلاقی و شرعی می‌دانستند. هرگز اهانت به اسلام و علما و حوزه‌های علمیه را تحمّل نمی‌کردند. اگر با رفتارهای نامناسب و مخالف شئونات اسلام و حوزه، مواجه می شدند آن را موجب وهن اسلام می دانستند. هرچند از آن رنج می بردند، ولی با متانت و وقار تذکر می دادند. وقتی برخی ها به مردم نامه نوشتند تا به اصطلاح به نفع اسلام، برای حوزه ها و طلاب کمک بگیرند، امام(س) سخت متأثر و ناراحت شدند. یادم هست که یک وقت در سخنرانی خودشان خطاب به این دسته از آقایان فرمودند: «چقدر به مردم نامه می‌نویسید که حوزه نان ندارد، شما کلیات اسلام را تبلیغ کنید، مردم خودشان تطبیق می‌کنند.»

سال‌هایی که امام(س) در نجف اشرف اقامت داشتند پیام‌های شکایت آمیزی از طرف مردم ایران به معظم له می‌رسید و ایشان را مکدر می کرد. این پیام‌ها حاوی قصور و تقصیر برخی از روحانیون بود که به اطلاع امام(س) می رسید؛ کوتاهی در انجام وظایف و ابتلا به چیزهایی که در شأن روحانیت نبوده و برای اسلام خطر محسوب می شد؛ مثلاً بنای ساختمان‌هایی که در خور شخصیت علمی و معنوی روحانیون نبوده و مردم مسلمان از این گونه رفتار سخت رنج می‌برند. به همین خاطر یک وقت امام(س) در سخنرانی خودشان در مسجد شیخ، پیام مردم را برای طلاب بیان کردند و فرمودند: «شما باید نمونۀ اخلاق اسلامی باشید. شما باید مردم را به آخرت متوجه کنید. کاری نکنید که مردم از دین کناره بگیرند و دیگر به حرف‌هایتان گوش ندهند و از شما فاصله بگیرند.»

من یک وقتی بعد از نماز مغرب و عشا از مسجد حضرت آیت الله العظمی آسیدعبدالأعلی سبزواری که به حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) نزیک بود به زیارت می رفتم.  نزدیکی های مسجد یک وانت بار پارک کرده بود، صاحبش بیرون ماشین ایستاده بود. همان وقت یکی دو نفر از روحانیون که ماشین های شیکی داشتند از آنجا عبور کردند. این بنده خدا وقتی دید ماشین کذایی زیر پای طلبه هاست گفت: اگه امام(س) جعفر صادق(ع) این است من او را نمی خواهم! ما هم نباید در جمهوری اسلامی ایران کاری کنیم که مردم بگویند: ما شما را نمی خواهیم یا نعوذ بالله بگویند: «الله» را هم نمی خواهیم.

خانۀ امام(س) از وقتی که به نجف آمده بودند و زمانی که از نجف به کویت و پاریس رفتند هیچ تغییری نکرده بود. بعد از بازگشت به ایران هم همه دیده اند و می دانند. امام(س) الگوی ماست.

جناب استاد چه شد که شما ترک وطن نموده و به نجف اشرف هجرت کردید؟

مورخۀ 13 آبان سال 1342 بود. امام(س) رسماً نهضت شان را آغاز کرده بودند. به همین خاطر دستگیر و زندانی شدند. آذر 1343 از زندان رهایی یافتند، ولی با فاصله ای کم به «ترکیه» تبعید شدند. من از شاگردان امام(س) بودم و فقط پای درس های ایشان حاضر می شدم. برای اینکه تحصیلاتم معطل نماند و مستمر باشد یک ماه بعد از تبعید شدن امام(س)، من هم پایگاه درسی خود را از قم به عراق تغییر دادم و به نجف که برای تحصیل و کسب علوم و معارف اسلامی، پرفایده، کامل و مهیا بود مهاجرت کردم. در این میان سال 1353 یعنی ده سال بعد، زمانی که هنوز امام(س) در نجف تشریف داشتند به ایران سفر کردم، ولی بعد از دو سه ماه، دوباره به نجف برگشتم.

در نجف اشرف از محضر کدامیک از بزرگان کسب فیض نموده و تلمذ کردید؟

مرحوم حضرت آیت الله العظمی خویی؛ ایشان شب ها در مسجد خضراء که به صحن مطهر‌ و شریف امیرالمؤمنین‌(ع) وصل بود، بعد از نماز مغرب و عشاء که خودشان می خواندند، خارج اصول می فرمودند. من علاوه بر اینکه اصول را یک دورۀ کامل، خدمت امام(س) در قم گذراندم در نجف اشرف هم آن را به طور کامل خدمت آیت الله العظمی‌ آقای خویی آموختم. ایشان صبح‌ها هم در مسجد خضراء، خارج فقه، کتاب صلاة عروۀ مرحوم‌آیت الله سیدمحمدکاظم یزدی را درس می دادند. من در درس خارج اصول و فقه ایشان حاضر می شدم. کتاب عروه را تا پایان، خدمت شان درس گرفتم، اما بحث تروک احرام و محرمات احرام و مناسک حج را که در کتاب حج عروه نبوده از مناسک خودشان گفتند. بعد از آن مباحث علمی کتاب ارث به جز محاسبات ریاضی را تدریس فرمودند. سپس بنا بود از کتاب «تکمله» بحث قضاء،‌ حدود و دیات را درس بدهند که بعد از یکی دو ماه تدریس، آن را به علت خستگی و فشار اوضاع سیاسی تعطیل کردند.

مرحوم آیت الله العظمی آقای سیدمحسن حکیم؛ خدمت ایشان، بحث «مضاربه»، «مزارعه» و «مساغات» را خواندم. آیت الله حکیم زمانی که ما به نجف رفتیم فقط در فصل تابستان درس می دادند و می فرمودند: آقایان در فصل تحصیل، تدریس می کنند و ما برای این که حوزه کلاً تعطیل نباشد، فصل تعطیل هم درس می دهیم. البته ایشان قبلاً در ایام درسی هم درس می دادند.

آیت الله العظمی امام خمینی(س)؛ پاییز سال 1344 به گمانم اوایل مهرماه بود، حدود ده ماه بعد از تبعید امام(س) گذشته بود. خبر دادند که امام(س) به کاظمین‌ آمده اند. ده، یازده روز بعد، اواخر مهر به نجف مشرف شدند. در کاظمین‌ تدریس نداشتند. چون محیط آنجا را برای تدریس آماده نمی‌دیدند. یکی دو ماه بعد از دید و بازدید در نجف، به خواهش و اصرار طلابی که بیشتر آنها ایرانی بودند همان بحث بیعی‌ را که در مسجد اعظم قم داشتند، با اشاره به تکراری بودن آن برای برخی از آقایان دوباره آن را درس دادند.

من در درس امام(س) شرکت می کردم، مقام معظم رهبری [قم] و آیات دیگر هم که فعلاً تشریف دارند و در این انقلاب، مشغول خدمات هستند در درس حاضر می شدند. بحث بیع، همچنین خیارات را در آنجا خدمت شان به پایان رساندیم. سپس بحث «خلل در صلاة» را شروع کردند که به خاطر مهاجرت به کویت و فرانسه، ادامه پیدا نکرد.

یادم هست که یک وقت سر درس، ضبط صوتی که در قسمت داخلی و زیر منبر قرار داشت ظاهراً به خاطر اتصالی، باعث آتش سوزی شده بود که امام(س) از منبر به پایین پریدند.

به نظر حضرتعالی مهمترین مباحث علمی که حضرت امام در دوران تبعید در نجف مطرح نمودند کدامند.

به نظر بنده مهمترین مباحث درسی که ایشان مطرح نمودند دو مورد است:

یکی ضرورت تشکیل حکومت اسلامی است ؛ به عقیدۀ امام(س) هدف اسلام در تشریع و تعیین قانون و احکام خمس و زکات، تشکیل حکومت است. از نظر امام(س) اسلام در تمام شئون حیاتی انسان و جامعه بشری به طور کلی و عام، دارای تشکیلات و نظام است. اسلام یعنی حکومتِ احکام آن، قوانینی است که به منظور بسط عدالت و تأمین نیازهای فردی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و خانوادگی، تشریع و تدوین شده است.

احکام اسلام، احکام سیاسی و اقتصادی و یا احکام حقوقی چه فردی و چه اجتماعی طبق نیازهای انسان‌ها تدوین شده‌اند و جاودانی است. از این رو، برای بقای این‌ احکام و قوانین فطری، تشکیل حکومت جهانیِ ابدی ضروری است تا ضامن همۀ حقوق و حافظ حدود و ثغور و آزادی مسلمین از دستبرد و غلبۀ جنایت‌کاران و خائنین و تجاوزکاران باشد.

به عقیدۀ امام(س) حفظ و اجرای این احکام، در سایۀ تشکیل حکومت و اجرای قوانین جزایی - اعم از قصاص، دیات، حدود و اجراء قوانین قضائی و حقوقی -  به طور عادلانه، نیازمند تشکیلات مالیاتی است. چون اسلام حکومت قانون الهی است و دارای دولت و تشکیلات دولتی است و با تشریع و تعیین خمس و زکات که یک سرمایه و مالیات بسیار چشم‌گیر است می‌توان حکومت اسلام را در جهان میسر و مستقر کرد. به همین خاطر از کاسب جزء گرفته تا سرمایه‌داران بزرگ، شرعاً‌ به ادای آن مکلف و موظفند. و در این زمینه فرمودند: خمس بازار «شرجه» که یک بازار مهم در بغداد بود، می‌تواند زندگی سادات را اداره کند.

در زمان رسول الله(ص) و ائمه معصومین(ع) خود آن بزرگواران، حافظ و ولی و مجری این قوانین بودند و در زمان غیبت، حفظ ریاست عامه و ولایت و عدم اهمال و رها نکردن جامعه بشری و توجه کردن به نیازهای آن، از ضروریات عقل به شمار می‌آید. امام(س) در بحث‌ ولایت فقیه، آن را نیاز مهم جامعه و یکی از ارکان مهم حکومت اسلامی بر می شمردند. از این رو، فقهای عظام عهده‌دار این منصب الهی و مجریان قوانین حکومتی اسلام هستند. اعتقاد به رها بودن جامعه، جرم است و موجب هرج و مرج و اختلال نظام خواهد شد و خلاف عقل محسوب می‌شود.

دوم ) مسئلۀ ولایت فقیه است؛ یکی از موضوعات علمی و دقیق فقهی که در حکومت و نظام جمهوری اسلامی کاربرد درست و قانونی دارد مسئلۀ ولایت فقیه است. این مسئله به طور اجمال در کتاب بیع شیخ انصاری بحث شده و فقها هم به تبع وی خلاصه و گذرا به آن اشاره کردند، اما حضرت امام(س) بعد از سال‌ها تدریس بیع در نجف اشرف، مفصل به این مهم پرداختند و تمام جوانب آن را بررسی ‌کردند و حقیقت و واقعیت و ضرورت آن را در پیشبرد اهداف مقدسۀ نظام حکومت اسلامی، بر مبنای عقل و عرف و نصوص، استوار ساختند.

عکس العمل بزرگان و علمای نجف نسبت به طرح ولایت مطلقه فقیه توسط امام چگونه بود؟

وقتی امام(س) بحث ولایت فقیه را شروع فرمودند. من خدمت آیت الله العظمی سیستانی بودم که به من فرمودند: شنیدم آقای خمینی بحث ولایت فقیه را شروع کردند. بعد ادامه دادند که من آیت الله آقاشیخ علی اصغر احمدی شاهرودی را وادار کردم تا با هم در کلمات قدما تحقیق کنیم ببینیم آیا مسئلۀ ولایت مطلقۀ فقیه در کلمات آنها یافت می شود یا نه؟ بعد از فحص و تحقیق دیدیم بسیاری از قدما به «ولایت مطلقۀ فقیه» قائل بودند.

آیا حضرت امام در درس های خود توصیه های خاصی به شاگردان خود می کردند؛ اگر بوده توضیح دهید.

با اینکه در نجف اساتید قوی وجود داشت، اما امام(س) به خاطر تعمق و تفکری که در فقه و اصول داشتند ممتاز بودند. همواره به شاگردان شان می فرمودند:

الف) در مقام استنباط و اجتهاد به حافظۀ‌تان تکیه نکنید بلکه برای بررسی یک فرع، نخست به روایات مراجعه و آنها را مطالعه کنید.

ب) سعی کنید هریک از روایات به تنهایی مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. فکر کنید روایت دیگری جز روایت مورد تحقیق وجود ندارد. سپس بعد از بررسی روایت اول به روایت دوم بپردازید و در آخر با بررسی مجموع روایات، نتیجه را مدرک فتوی قرار دهید.

 امام(س) با حساسیت خاصی روایات را یک به یک بررسی می کردند و احتمالات مربوطه را هم باز می گفتند. آن وقت اگر احتمالات بر آمده از روایات با قاعده، سازگار بود به آن اعتنا می کردند و الاً آن را مردود می دانستند. ایشان در بررسی یک فرع، همیشه همین شیوه را داشتند.

ج) تلاش کنید مقام بررسی روایات، ذهن تان را از همۀ اقوال و فتاوای استدلالی و یا غیراستدلالی خالی کنید.

د) قواعد عقلی و مباحث آن را در فقه خصوصاً در معاملات که ریشه عرفی دارد، وارد نکنید و عرفی شده وارد بحث و استنباط شوید.

با توجه به اقامت شما در نجف اشرف هنگامی که خبر ورود حضرت امام به عراق را شنیدید چه حس و حالی داشتید و عکس العملتان چه بود.

پاییز (مهرماه) سال 1344 بود. هوای نجف هنوز گرم بود. ما داخل سرداب نشسته بودیم. به ما خبر دادند که امام(س) و حاج آقا مصطفی از ترکیه وارد عراق شدند. امام(س) وقتی به کاظمین رسیدند، به هتلی وارد شدند. صاحب هتل امام(س) را شناخت و ایشان را به منزل خودشان بردند. منزل این آقا هم در ساحةالزّهرا(میدان زهرا) سامرا قرار داشت. من و دو نفر از آیات، آقایان: رودباری و مرحوم میرعبدالعظیمی با هم یک وسیلۀ نقلیه گرفتیم و به کاظمین رفتیم. وقتی به کاظمین رسیدیم شب شده بود. به منزل این آقایی که صاحب هتل بود رفتیم. به امام(س) خبر دادند که چند نفری به دیدار شما آمدند. امام(س) هم با گرمی از ما استقبال کردند و ما را پذیرفتند. وقتی ما را دیدند فرمودند: شما اینجا چه کار می کنید؟ گفتیم همین که خبر تشریف فرمایی شما به ما رسید برای دیدارتان خدمت رسیدیم. دو سه ساعتی خدمت شان بودیم که شام را حاضر کردند. امر فرمودند ما هم همسفره شدیم. بعد از شام وقتی خواستیم از خدمت شان مرخص شویم فرمودند: نه، شب را هم همین جا بمانید. در خلال همین نشست و صحبت ها به حاج آقا مصطفی گفتم: شما ماشاءالله چاق شدید! ایشان هم در جواب گفتند: «عمداً می خوردیم تا نگویند به ما بد گذشت.»

وقتی که بنا شد امام به نجف اشرف مشرف شوند و اقامت نمایند، آیا شما نیز ایشان را همراهی می کردید؟

بین راه بغداد و نجف دست راست یک جادۀ فرعی است که به روستایی که «مصیب» نام دارد منتهی می شود. معمولاً مسافرین برای رفع خستگی در آنجا اتراق می کردند. امام(س) هم که از کاظمین به نجف می آمدند در مسجد این روستا رفتند و مقداری در آنجا جلوس کردند. ما هم از نجف به «مصیب» آمدیم و در همان مسجد خدمت امام(س) رسیدیم. بعد از آن در ماشین خودمان پشت سر اتومبیلی که ایشان را به نجف می برد حرکت کردیم. بین راه، نرسیده به نجف، در جایی که «خوان نُصف» نامیده می شد برای استراحت پیاده شدند. سپس به سمت نجف حرکت کردند. وقتی به مدخل نجف رسیدیم ماشین حامل امام(س) را گم کردیم! همین که به خود حرم رسیدیم دیدیم امام(س) زیارت شان تمام شده و از حرم خارج می شوند. معلوم شده حدّ فاصل مدخل تا حرم را تنها تشریف بردند و نخواستند کسی از استقبال کنندگان با ایشان همراه باشند. سپس از آنجا به خانه ای که از قبل برایشان در نظر گرفته شده بود وارد شدند.

در نجف اشرف معمولا همراهان و یاران نزدیک ایشان چه کسانی بودند؟

برخی از یاران امام(س) در نجف، در کنار و همراه امام(س) بودند. تنظیم و توزیع پیام ها و سخنرانی های امام(س) کار آنها بود. علیرغم اینکه در اوضاع نجف محدود بودند با یکدیگر رفت و آمد و ارتباط منظم داشتند و امور سیاسی را دنبال می کردند. گاهی هم با خارج عراق و نجف رفت و آمدهایی داشتند.

حاج آقامصطفی، حاج احمدآقا از جملۀ این اشخاص بودند. حاج آقامصطفی در نجف، کرسی درس فقه و اصول هم داشتند. شاگردان زیادی پای درس ایشان حاضر می شدند. جناب آقای حجت الإسلام و المسلمین سیدمحمود دعایی هم در کنار امام(س) حضور داشت. وی فردی شاخص، فداکار و فعال بود. امام(س) به ایشان «بازوی انقلاب» لقب داده بودند. آقایان رضوانی و فردوسی هم بودند. وقتی شهید مطهری برای زیارت عتبات و امام(س) به خانه ای در نجف وارد شدند، همراه با آقای دعایی به دیدن شان رفتیم. به عقیدۀ من برخی از یاران امام(س)، شخصیت هایی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی، «عقول انقلاب» محسوب می شدند.

وقتی آیت الله شهید مطهری به نجف آمده بودند برای دیدار آیت الله العظمی خویی پای درس شان حاضر شدند من هم حضور داشتم. یادم هست که بحث بیع مطرح بود. آقای خویی فرمودند: «بیع موجودی است که داخل در تحت هیچ یک از مقولات تسع نیست».

شهید مطهری گفت: آقا نمی شود چیزی موجود باشد ولی داخل در تحت مقولات تسع نباشد .

آقای خویی که بسیار حاضرْجواب بودند، فرمودند: «الله تعالی موجودٌ» ولی داخل در تحت مقولات تسع نیست.

شهید مطهری گفت: «الله تعالی لفرط عُلوه» در تحت هیچ یک از مقولات تسع نمی گنجد.

آقای خویی جواب داد: بیع «لفرط دُنوّ شأنه» در تحت هیچ یک از مقولات تسع نمی باشد.

شما در صحبتتان از جایگاه شهید مصطفی خمینی مطالبی فرمودید، رابطه شما با ایشان چگونه بود و آیا خاطره ای از ایشان در خاطرتان هست؟

بله؛ گاه همراه عده ای از دوستان با حاج آقا مصطفی پیاده به زیارت کربلا می رفتیم. چهار  ـ  پنج روز طول می کشید و ما که بعضی از جاها مهمان نبودیم باید خودمان برای ناهار یا شام اقدام می کردیم. برای همین ایشان کارها را بین آقایان تقسیم می کردند و هرکس مأمور کاری می شد، اما به همراهان می گفتند: به آقای خائفی کاری ندهید. این مسئله به خاطر توصیه ای بود که امام(س) داشتند.

در مورد شهادت ایشان نیز کمی توضیح دهید.

یک شب در مسجد شیخ انصاری برای یکی از علما مجلس فاتحه ای برگزار شده بود. حاج آقامصطفی هم حضور داشتند. من هم آنجا بودم. قیافۀ ایشان را در مجلس، بسیار متغیر دیدم. علتش را نپرسیدم، ولی فردا صبح شنیدم که حاج آقامصطفی را به بیمارستان بردند و در آنجا فوت کردند. امام(س) نمی دانست حاج آقامصطفی را به بیمارستان برده بودند. وقتی حاج احمدآقا را که به بیمارستان رفته بود در خانه نمی بیند، پرس و جو می کند. به ایشان می گویند: حاج آقا مصطفی کسالت داشتند ایشان را به بیمارستان بردند. همین که حاج احمدآقا برگشت امام(س) پرسید: مصطفی چطور است؟ حاج احمدآقا جوابی ندادند. امام(س) فرمود: «من مصطفی را برای اسلام تربیت کردم...» که ناگهان بغض حاج احمدآقا می شکند و امام(س) از ماجرا باخبر می شود.

گفته می شد که حاج آقامصطفی را چند ماه قبل در سوریه مسموم کرده بودند. امام(س) در مصاحبه ای که با ایشان شده بود، شهادت مصطفی را از الطاف خداوند دانستند. بعد از شهادت حاج آقامصطفی، امام(س) درس هایشان را چند روز تعطیل کردند. هر شب برای زیارت به حرم مشرف می شدند. سر مزار حاج آقامصطفی هم می رفتند. بعد برای تسلی خاطر خانوادۀ حاج آقامصطفی به طرف خانۀ آنها حرکت می کردند. تا مدت ها این کار هر شب امام(س) بود. در نجف برای حاج آقا مصطفی مجالس ختم گرفته شد. مراجع و علما شرکت کردند. شاگردان امام(س) هم با هزینۀ خودشان برای ایشان مجالسی برگزار کردند. امام(س) بعداً بابت مخارج آنها حدود 40-50 دینار به عنوان تشکر به آنها لطف فرمودند.

اوضاع نجف در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران چگونه بود. آیا شما اتفاق های ایران را بررسی می کردید.

هنوز انقلاب اسلامی ایران، پیروز نشده بود. من نجف زندگی می کردم. یک روز به خانۀ آیت الله العظمی سیستانی که از مجتهدین و مدرسین نجف بودند رفتم. داخل سرداب خدمت شان رسیدم. یادم هست که انگور سیاه هم برایم آورده بودند. با هم نشسته بودیم که به من فرمودند: بنی صدر پیش من آمده بود. با هم صحبت های سیاسی زیادی داشتیم. او به من گفت: ما فکر می کردیم عدۀ کمی از شما، اصحاب سیاست هستند، غافل از اینکه شما هم یکی از آنها هستید. بعد به من گفت: خمینی برای ما به منزلۀ پلی است. اگر انقلاب پیروز شود و ما به ایران برویم، این پل را خراب می کنیم و از آن عبور خواهیم کرد.

امام(س) در زمان انتخاب ریاست جمهوری حکم کردند که تکلیف است در انتخابات شرکت کنید. در آن مقطع بنی صدر و حبیبی کاندیدا بودند. و فرمودند یک نفر را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنید. در یکی از مدارس عراق علیرغم محاصره، آقایان طلاب ایرانی صندوق رأی گذاشته بودند. مردم علاقمند هم به حکم امام(س) می آمدند. از من خواستند تا یکی از آنها را معرفی کنم، ولی من نسبت به بنی صدر خوش بین نبودم. از آنها صبر خواستم. برای انتخاب بنی صدر استخاره کردم آیۀ عذاب آمد. گفتم: استخاره برای انتخاب بنی صدر بد آمده، به حبیبی رأی بدهیم.

منبع: هفته نامه حریم امام، شماره 116

. انتهای پیام /*