پرتال امام خمینی(س): دربارۀ شخصیت حضرت امام(س)، واقعاً نمى شود حرف زد. وقتى بخواهیم راجع به ابعاد شخصیتِ این عزیزِ و یادگار پیامبران، حرف بزنیم؛ مى دانیم که ناقص خواهد ماند. زمان زیادى لازم است تا زبانهاى گویا بتوانند عظمت این شخصیت را حیطه بندى کنند؛ لذا من نمى خواهم در آن باره واقعاً صحبت کنم؛ زیرا ما کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم در این زمینه، به بررسى ابعاد شخصیت آن بزرگوار بپردازیم.[1]

*** من قادر نیستم خصلتهاى انسانى و والاى این مرد بزرگ را که مثل خورشید در تاریخ ایران درخشید، توصیف کنم. سالهاى متمادى خدمت امام بودم. از سال 37 با ایشان آشنا شدم و به درس او مى رفتم. در دوره هاى مختلف زندگى و در بحرانهایى که پیش مى آمد، رفتار حساب شدۀ آن مرد را دیده بودم. این انسان استثنایى، اصلاً از نوع مردمِ زمان ما نبود. واقعاً نمى توانم خصلتها و خصوصیات این مرد بزرگ را توصیف کنم.[2]

*** حقیقتاً براى انسان بزرگ و شخصیت بى نظیرى مثل امام عزیز و بزرگوارمان، جا دارد که برگزیده ترین انسانها و هوشمندترین ذهنها و صافترین و پاکترین دلها و جانها، از احساس تعظیم و تکریم، سرشار شوند. فرق است میان شخصیتى که به خاطر مقام و سمت ظاهریش، مورد احترام و تجلیل واقع مى شود و کسى که شخصیت و عظمت و عمق وجود و آراستگیهاى گوناگون او، هر انسان بزرگ و قوى و هوشمندى را به تعظیم و تجلیل و ستایش و تکریم وادار مى کند. امام عزیز ما، از این نوع انسانها بود.[3]

*** شخصیت امام(س)، با هیچکدام از رهبرهاى دنیا قابل مقایسه نیست. او را فقط با پیامبران و اولیا و معصومان ـ علیهم السلام ـ مى توان مقایسه کرد. او شاگرد و دنباله روِ آنها بود و به همین خاطر نمى توان با رهبرهاى سیاسى دنیا مقایسه اش کرد. ما رهبرهاى سیاسى دنیا را مى شناسیم و تاریخ مبارزۀ آنها و ملتها را با دقت مطالعه کرده ایم؛ واقعاً حیف است که به آنها رهبر بگوییم و امام را هم با همین عنوان یاد کنیم. اگر به آنها رهبر بگوییم، باید عنوان دیگرى براى امام(س) انتخاب کنیم. او، اصلاً جنس و خمیرۀ انبیا بود. توصیف و ترسیم چهرۀ آن عزیز خدا و عزیزِ بندگان صالح او، واقعاً خیلى مشکل است.[4]

*** شخص امام(س) انسان خوبى بود. خوبىِ او توانست تمام قلمرو حضور او را خوب و متلألى بکند. وقتى کسى خوب است، حول و حوش او هم تحت تأثیر قرار مى گیرد و خانه و دوستان و کشور و دنیاى خودش را خوب مى کند.امام (س) مثل چراغى بود که همه جا را منوّر مى کرد؛ چون خودش منوّر بود. حتّى دشمنان امام، شخص او را از لحاظ زهد و پارسایى و بى طمعى و بى اعتنایى به دنیا و راستگو بودن در ادعاها، قبول داشتند.[5]

*** شخصیت عظیم رهبر کبیر و امام عزیز ما، حقاً و انصافاً پس از پیامبران خدا و اولیاى معصومین، با هیچ شخصیت دیگرى قابل مقایسه نبود. او ودیعۀ خدا در دست ما، حجت خدا بر ما و نشانۀ عظمت الهى بود. وقتى انسان او را مى دید، عظمت بزرگان دین را باور مى کرد. ما نمى توانیم عظمت پیامبر ـ صلى اللّه  علیه و آله ـ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام  ـ ، سید الشهدا ـ علیه السلام ـ ، امام صادق ـ علیه السلام  ـ و بقیۀ اولیا را حتى  درست تصور کنیم؛ ذهن ما کوچکتر از آن است که بتواند عظمت  شخصیت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور کند؛ اما وقتى انسان مى دید شخصیتى با عظمت امام عزیزمان و با آن همه ابعاد گوناگون: ایمان قوى، عقل کامل، داراى حکمت، هوشمندى، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بى اعتنایى به زخارف دنیا، تقوا و ورع و خداترسى و عبودیت مخلصانه براى خدا، دست نیافتنى است و مشاهده مى کرد که همین شخصیت عظیم، چگونه در برابر آن خورشیدهاى فروزان آسمان ولایت، اظهار کوچکى و تواضع و خاکسارى مى کند و خودش را در مقابل آنها، ذره اى به حساب مى آورد؛ آن وقت انسان مى فهمید که پیامبران و اولیاى معصومین ـ علیهم السلام ـ چقدر بزرگ بودند.[6]

*** امام(س)، خصلتهاى گوناگونى داشت: بسیار خردمند و عاقل و متواضع و هوشیار و زیرک و بیدار و قاطع و رئوف و خویشتن دار و متقى بود. نمى شد حقیقتى را در چشم او واژگونه جلوه داد. داراى اراده اى پولادین بود و هیچ مانعى نمى توانست او را از حرکت باز دارد. انسانى بسیار دل رحم و رقیق بود؛ چه در هنگام مناجات با خدا که از خودبى خود مى شد و چه در هنگام برخورد با نقطه هایى از زندگى انسانها که به طور طبیعى دلها را به عطوفت و رأفت وادار مى کند. انگیزه هاى نفسانى، جاذبه هاى مادى، هواها و هوسها، نمى توانست به قلۀ رفیع وجودِ باتقواى او دست اندازى کند. او امیر هواها و خواهشهاى خود بود؛ ولى خواهشها بر او حکومت نمى کردند. صبور و بردبار بود و سخت ترین حوادث در اقیانوس عظیم وجود او، تلاطم ایجاد نمى کرد.[7]

*** ویژگیهاى بشرى او، کمتر در افراد عادى پیدا مى شود. اگر یکى از آن خصوصیات در فردى مشاهده شود، او  انسان بزرگى به شمار مى رود؛ چه رسد به آن که همۀ ویژگیهاى ممتاز را یکجا در خود جمع کرده باشد. امام(س) انسانى بسیار عاقل، دوراندیش، حکیم، آدم شناس، تیزبین، حلیم، متین و آینده نگر بود که هر کدام از این صفات، کافى بود که شخصى را در مرتبه اى والا جاى دهد و احترام همگان را جلب کند. متانت و بردبارى و حلم امام، به گونه اى بود که اگر صد نفر در مجلسى سخنانى مى گفتند که او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمى دانست حرفى نمى زد و سکوت مى کرد؛ در صورتى که اگر در حضور آدمهاى معمولى، کلمه اى گفته شود که بر خلاف عقیدۀ آنها باشد، طوفانى در روحشان به وجود مى آید که سریعاً پاسخ بدهند.

همۀ شما دیدید که در پایان وصیتنامۀ ایشان، به مواردى اشاره شده بود که امام قبلاً نسبت به طرح آنها سکوت کرده بودند. در زمان بنى صدر که من خدمت امام(س) رسیده بودم، ایشان مى گفتند: «حرفهایى که او از قول من مى گوید، همه اش خلاف واقع است و حقیقت ندارد.»! بنابراین، هر حرفى که زده مى شد؛ فوراً او را نمى آشفت و تحریک نمى کرد و درصدد پاسخِ سریع برنمى آمد. این متانت، بردبارى، حلم، تسلّط بر نفس و سعۀ صدر، در هرکس که باشد؛ از او یک انسان بزرگ خواهد ساخت. در عین حال اکر امام(س) آن عوامل اصلى معنویت، ارتباط با خدا، کار براى رضاى او، تقوا و انجام تکلیف را نمى داشت؛ نه انقلاب به پیروزى مى رسید، نه شما مردم اینگونه عاشقش مى شدید؛ نه مى توانست این طوفان را در دنیا به وجود آورد و نه قادر بود در مقابل تهدید و ارعاب دشمن، مثل کوه بایستد.[8]

*** اقبال با مردم ایران بود که خداى متعال، گوهرى یکدانه و ذخیرۀ خودش را به آنها عنایت فرمود. معمولاً خداى متعال، گوهرهاى ناب خود را براى روزهاى حساس تاریخ بشر ذخیره مى کند و ما این افتخار را داشتیم که خداوند؛ یکى از گوهرهاى گرانبهاى خود را میان ما قرار داده بود. خیلیها امام(س) را مى دیدند؛ اما نمى شناختند و او را به انسانهاى معمولى تشبیه مى کردند؛ اما جوهر درخشان و فروزان او به کمک پروردگار و در سایۀ عبودیت خدا، آشکار شد.

او براى خودش، عنوان و بهره اى قائل نبود. آن دستى که توانسته بود تمام سیاستهاى دنیا را با قدرتِ خویش تغییر دهد و جابه جا کند، آن زبان گویایى که کلامش مثل بمب در دنیا منفجر مى شد و اثر مى گذاشت، آن ارادۀ نیرومندى که کوههاى بزرگ در مقابلش کوچک بودند؛ هروقت از مردم صحبت مى شد، خودش را کوچکتر مى انگاشت و در مقابل احساسات و ایمان و شجاعت و عظمت و فداکارى مردم، سرتعظیم فرود مى آورد و خاضعانه مى گفت: «مردم از ما بهترند». انسانهاى بزرگ همین گونه اند. آنها چیزهایى را مى بینند که دیگران نمى توانند و یا نمى خواهند رؤیت کنند.

گاهى در مقابل کارهایى که به نظر مردم، معمولى مى آید؛ آن روح بزرگ و آن کوه ستبر، تکان مى خورد و مى لرزید. هنگام جنگ، بچه هاى مدرسه در نماز جمعۀ تهران، قلکهاى خود را شکسته بودند و پولهایش را براى جنگ هدیه کرده بودند. فرداى آن روز که خدمت امام(س) رسیده بودم، ایشان را در حالى که چشمهاى خدابینش از اشک پر شده بود؛ دیدم. به من فرمودند: «کار این بچه ها را دیدى؟». به قدرى این کار به نظرش عظیم آمده بود که او را متأثر ساخته بود.

او، خوب مى فهمید و درست تشخیص مى داد. او، از همه انسانهایى که ما تاکنون دیده ایم و وصف آنها را شنیده ایم ـ غیر از انبیا و اولیا و ائمه ـ علیه السلام ـ یک سر و گردن بالاتر بود. افراد بزرگى که ما در تاریخ گذشته و معاصر، زندگى آنها را مطالعه کرده ایم؛ هیچ کدامشان به لحاظ عظمت، اصلاً قابل مقایسه با شخصیت عظیم او نبودند؛ اما همین امام در مقابل مردم مى گفت: «من در برابر شما احساس حقارت مى کنم».[9]

*** همیشه بر مردم و ملتها تکیه مى کرد. در سفرى که مى خواستم به خارج از کشور بروم، خدمت امام بزرگوارمان رفتم. در آن زمان جریانى وجود داشت، که به ایشان گفتم: در دنیا نسبت به این جریان، علیه ما خیلى حرف است (البته مى خواستم به ایشان گزارش بدهم، والاّ من هم هیچ رعب و خوفى از آن جنجالهاى جهانى نداشتم و بعداً هم وارد آن ماجرا شدم). ایشان، تمام خبرهاى دنیا را همیشه به صورت نزدیک و نقد، در اختیار داشتند و غالباً خبرهاى جهانى را زودتر از دیگران به دست مى آوردند. امام(س) در پاسخِ من با لبخند رضایتى گفتند: «بلى، اطلاع دارم؛ اما همۀ ملّتها با ما هستند». واقعاً همین طور بود که ایشان
مى فرمودند. در همان سفر، آنچنان حضور ملّتها در کنار ما آشکار شد که همه را مبهوت کرد. بنابراین، او هم دوستانش را مى شناخت و هم دشمنانش را. از دوستانش منتفع مى شد و به آنها اعتماد و تکیه مى کرد. بزرگترین دوستانش، شما ملت وفادار بودید و امام، چه خوب شما را شناخته بود.[10]

*** در سخت ترین مراحل، به مردم اطمینان فراوان داشت. در یکى از پیامهاى خود به مردم فرمود: «من شما را خوب مى شناسم، شما هم من را خوب شناختید». واقعاً اینگونه بود. امام، این مردم را خوب شناخته بود و به صفا و وفا و غیرت و شجاعت و صداقتشان، واقف بود. مردم هم حقاً و انصافاً امامشان را خوب شناخته بودند و پاسخ مناسب به او دادند.[11]

*** در دوران مسئولیت ممتدى که از روزهاى اول انقلاب داشتم، بارها به یاد این جملۀ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مى افتادم که مى فرماید: «اذا اشتد بنا الحراق التجینا برسول اللّه ».[12] امیرالمؤمنین مى فرمایند: وقتى که در جنگها کار بر ما سخت مى شد و احساس مى کردیم که در مقابل حادثه ضعیفیم، به رسول خدا پناه مى بردیم. وقتى این جملۀ امیرالمؤمنین ـ  علیه السلام ـ به یادم مى آمد، مى دیدم بر وضع ما نیز صادق است.

مکرّر اتفاق افتاد که سر قضایاى مختلف، با برادران مسئول مى نشستیم و فکرهایمان را تبادل مى کردیم و مشکل را در مجموعه اى مى گذاشتیم و خدمت امام(س) مى بردیم و او بود که با نظر صایب و ارادۀ قوى و ایمان و توکّل بى نظیر خود، مشکل را حل مى کرد. خدا شاهد است که در مدت عمر خود، کسى را در این حدّ از توکّل و حسن ظنّ به خدا ندیده و نشنیده ام. او، مشکل را حل و گره را باز مى کرد.[13]

*** معنویت مردم و خانوادۀ شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هیجان مى آورد. من چند بار گریه امام را ـ نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت ـ دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهاى مردم، با امام صحبت مى کردیم، ایشان به هیجان مى آمدند و متأثر مى شدند. مثلاً موقعى که در محلّ نماز جمعۀ تهران قلکهاى اهدایى بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهى از پول درست شده بود.     امام ـ قدس سره ـ در بیمارستان با مشاهدۀ این صحنه از تلویزیون، متأثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: «دیدى این بچه ها چه کردند؟». در آن لحظه، مشاهده کردم که چشمهایشان پر از اشک شده است و گریه مى کنند.

بار دیگر موقعى گریۀ امام را دیدم که سخن مادر شهیدى را برایشان بازگو کردم: در شهرى سخنرانى داشتم. بعد از پایان سخنرانى، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمى پشت سرپاسدارها خطاب به من حرف مى زند. گفتم راه را باز کنید تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: «از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کرده اند. به امام بگویید فداى سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه هاى دیگرم نیز در راه شما شهید شوند». من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم؛ ولى فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجدداً خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود؛ براى ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آنچنان چهره امام درهم رفت و آنچنان اشک از چشم ایشان فروریخت که قلب من را سخت فشرد.[14]

*** اما همین انسان [امام]، در چهرۀ زندگى شخصى و خصوصى خود، وقتى انسان آنجا را نگاه مى کند، او را در چهرۀ یک انسان زاهد و عارف و منقطع از دنیا مى بیند. البته منظور، دنیاى بد است؛ همان چیزى که خود او مى گفت دنیاى بد آن چیزى است که در درون شماست؛ این ظواهر طبیعت ـ زمین و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اینها ـ دنیاى بد نیست؛ اینها نعمتهاى خداست؛ باید اینها را آباد کرد. دنیاى بد، آن خودخواهى، آن افزون طلبى، آن احساس تعلقى است که در درون توست؛ امام از این دنیاى بد بکلى منقطع بود.

او براى خودش هیچ چیز نمى خواست. براى تنها پسرش ـ که عزیزترین انسانها براى امام، مرحوم حاج احمدآقا بود، بارها ما این را از امام شنیده بودیم که مى گفتند اعزّ اشخاص در نظر من ایشان است ـ در ده سال آن حکومت و آن زمامدارى و رهبرى بزرگ، یک خانه نخرید. ما مکرّر رفته بودیم و دیده بودیم که عزیزترین کس امام، در آن باغچه اى که پشت حسینیۀ منزل امام بود، داخل دو، سه اتاق زندگى مى کرد.

خود آن بزرگوار براى خود، زخارف دنیوى و ذخیره و افزون طلبى نداشت و نخواست؛ بلکه بعکس، هدایاى فراوانى براى امام مى آوردند، که آن هدایا را در راه خدا مى داد. آنچه را هم که داشت و متعلق به خود او بود و مربوط به بیت المال نبود، براى بیت المال مصرف مى کرد. همان آدمى که حاضر نبود آن روز با ده میلیون، پانزده میلیون، به خانۀ قابل قبولى براى پسرش بخرد ـ ولو از مال شخصى خودش ـ صدها میلیون تومان مال شخصى خود را براى نقاط مختلف ـ براى آبادانى، براى کمک به فقرا، براى رسیدگى به سیل زدگان و جاهاى مختلف دیگر ـ صرف مى کرد. ما اطلاع داشتیم که در مواردى پولهاى شخصى خود امام بود که
به اشخاصى داده مى شد، تا بروند آنها را مصرف کنند؛ اینها هدایایى بود که مریدان و علاقه مندان و دوستان براى امام آورده بودند.

او اهل خلوت، اهل عبادت، اهل گریۀ نیمه شب، اهل دعا، تضرع، ارتباط با خدا، شعر و معنویت و عرفان و ذوق و حال بود. آن مردى که چهرۀ او دشمنان ملت ایران را مى ترساند و به خود مى لرزاند، آن سد مستحکم و کوه استوار، وقتى که این مسائل عاطفى و انسانى پیش مى آمد، یک انسان لطیف، یک انسان کامل، یک انسان مهربان بود. من این قضیه را نقل کرده ام که یک وقت در یکى از سفرهاى من، خانمى خودش را به من رساند و گفت از قول من به امام بگویید که پسرم در جنگ اسیر شده بود و اخیراً خبر کشته شدن او را برایم آورده اند. من پسرم کشته شده، اما براى من اهمیت ندارد؛ براى من سلامت شما اهمیت دارد. آن خانم این را با یک هیجان و با یک احساسى به من گفت. من خدمت امام آمدم و داخل رفتم. ایشان سرپا ایستاده بودند و من همین مطلب را
برایشان نقل کردم؛ دیدم این کوه استوار و وقار و استقامت، مثل درخت تناورى که ناگهان بر اثر طوفانى خم بشود، در خود فرورفت؛ مثل کسى که دلش بشکند؛ روح و جان و جسم او تحت تأثیر این حرف مادر شهید قرار گرفت و چشمانش پر از اشک شد!

شبى در یک جلسۀ خصوصى با دو سه نفر از دوستان، منزل مرحوم حاج احمد آقا نشسته بودیم؛ ایشان هم نشسته بودند. یکى از ما گفتیم که آقا شما مقامات معنوى دارید، مقامات عرفانى دارید، یک چند جمله اى ماها را نصیحت و هدایت کنید. این مرد با عظمتى که آنگونه اهل معنا و اهل سلوک بود، در مقابل این جملۀ ستایش گونۀ کوتاه یک شاگردش ـ که البته همۀ ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بودیم؛ رفتار ما مثل فرزند در مقابل پدر بود ـ آنچنان در حیا و شرمندگى و تواضع فرورفت که اثر آن در رفتار و جسم و کیفیت نشستن او محسوس شد! در حقیقت ما شرمنده شدیم که این حرف را زدیم که موجب حیاى امام شد. آن مرد شجاع و آن نیروى عظیم، در قضایاى عاطفى و معنوى، اینگونه متواضع و باحیا بود.[15]

*** در سفرى که به کردستان و آذربایجان غربى کرده بودم و با مردم سنندج و مهاباد و عزیزان کُرد و روحانیون و روشنفکرهاى آن مناطق دیدار داشتم، آنها نسبت به امام و انقلاب اظهار اخلاص مى کردند، که حقیقتاً تودهنى محکمى به دشمنان و مدعیان تفرقه افکنان بود. وقتى به تهران برگشتم، خدمت امام رسیدم و شرح آن دیدارها را براى ایشان گفتم. دیدم دل منوّر آن مرد روحانى شاد شد و آثار آن در چهرۀ پاک و مطهر او آشکار گردید.[16][17]

منبع: سرّ دل برى، (ترسیمى از حالات معنوى امام خمینى(س))، به کوشش: اصغر میرشکارى،  صص 25-39



[1]. حدیث ولایت؛ ج 1، ص 313. [2]. همان؛ ص 30. [3]. همان؛ ص 30. [4]. همان؛ ج 1، ص 21 ـ 22. [5]. همان؛ ج 3، ص 204. [6]. همان؛ ج 6، ص 7. [7]. همان؛ ج 1، ص 29. [8]. همان؛ ج 1، ص 23. [9]. همان؛ ج 1، ص 159. [10]. همان؛ ص 300. [11]. سورۀ ص / آیه 20. [12]. نهج‏البلاغه، کلمات قصار. [13]. حدیث ولایت؛ ج 2، ص 25. [14]. همان؛ ج 1، ص 25. [15]. مؤسسه قدر ولایت؛ او که بود؛ ص 63 ـ 66 )به نقل از خطبه ‏هاى نماز جمعه 14/3/1378(. [16]. حدیث ولایت؛ ج 1، ص 168. [17] کلیه مطالب این فصل از کتاب او که بود از انتشارات مؤسسه فرهنگى قدر ولایت برگرفته شده است.

. انتهای پیام /*