پرتال امام خمینی(س):‌پس از دستگیری حضرت امام در نیمه خرداد، پشتیبانى و حمایت علماى اعلام و روحانیان ایران از امام، تنها به صدور اعلامیه، تلگراف و نامه محدود نگردید، بلکه از علماى طراز اول حوزه هاى علمیه قم و مشهد تا علماى عالیمقام شهرستان ها به منظور نشان دادن حد اعلاى هماهنگى و اتحاد به تهران هجرت کردند و رسماً از رژیم شاه خواستار آزادى بى قید و شرط امام شدند. پیشنهاد مهاجرت علما به تهران ـ بنابر اطلاع تأیید شده ـ از جانب حاج سید محمدرضا گلپایگانى(ره) در نشستى که پس از دستگیرى امام با آقاى شریعتمدارى داشتند مطرح شد. آقاى گلپایگانى ضمن تأکید روى این پیشنهاد اظهار کرده بود: البته نظر من این است که این مهاجرت به اتفاق باشد و من و شما (گلپایگانى ـ شریعتمدارى) به همراه یکدیگر رهسپار تهران شویم و اگر شما براى این مهاجرت آمادگى نداشته باشید، من صلاح نمى دانم که به تنهایى آن را انجام دهم. آقاى شریعتمدارى پاسخ قطعى خود به این پیشنهاد را به «فکر و تأمل» بیشتر موکول کرد و پس از رایزنى با مقامات ساواک و جلب نظر آنها[1] به تنهایى رهسپار تهران شد و براى آقاى گلپایگانى پیام داد: «من رفتم! اگر خواستید بیایید»! این برخورد او موجب شد که آقاى گلپایگانى از مهاجرت به تهران منصرف شود

و رسالت خود را در پشتیبانى از امام و نهضت اسلامى از قم پى بگیرد.

اسامى شمارى از علما و روحانیانى که از حوزه هاى علمیه و شهرستان ها به نمایندگى از طرف جامعۀ روحانیت به تهران هجرت کرده بودند و «مهاجرین» خوانده مى شدند به شرح زیر است:

قم: (شریعتمدارى، نجفى مرعشى، حائرى یزدى (حاج شیخ مرتضى)، سید محمدحسین طباطبایى) مشهد: (حاج سیدمحمدهادى میلانى، حاج شیخ مجتبى قزوینى، شیخ حسین مقدسى، سید على ابطحى دامغانى) اصفهان: (حاج حسین خادمى، سید محمدباقر موحد ابطحى، عبدالجواد اصفهانى، سید محمدموسوى شمس آبادى، شیخ عبدالجواد جبل عاملى) نجف آباد: (شیخ حسینعلى منتظرى، شیخ ابراهیم امینى) آبادان: (شیخ عبدالرسول قائمى) اهر: (شیخ حسین اهرى، سید جعفر اهرى) اهواز: (سید على بهبهانى، سید محمدحسن جزایرى، سید مصطفى علم الهدى سید مرتضى علم الهدى، سید عیسى جزایرى) خمین: (سید مرتضى پسندیده، سید مهدى موسوى خوانسارى) همدان: (حاج ملاعلى همدانى، بنى صدر همدانى ، سید محمد جلالى، شیخ محمدحسین بارى، شیخ رضا انصارى) تبریز: (سید احمد خسروشاهى، عبداللّه  مجتهدى، سید مهدى دروازه اى) رشت: (سید حسین بحرالعلوم، سید محمود ضیابرى، سید حسین رودبارى) زنجان: (عزالدین حسینى (امام جمعه)) شیراز: (محمد جعفر طاهرى موسوى، محى الدین فالى، صدرالدین حائرى، سید محمد امام، محمود علوى، على آل یقطین، حسین حسینى یزدى، علیخواه شیرازى) شهریار: (شیخ على قوچانى، حاج سید حسین نجفى اهرى، سید جعفر بنى هاشم اهرى، سید یوسف هاشمى تبریزى، عبدالعلى موسوى، شیخ حسین گرگانى اردکان: (سیدروح اللّه  خاتمى) کازرون: (پیشوایى کازرونى) خرم آباد: (حاج آقاروح اللّه  کمالوند) گلپایگان: (سید محمدباقر شهیدى، ابوالقاسم محمدى، آقا على قاضى زاهدى) رفسنجان: (شیخ محمد هاشمى) قزوین: (سید ابوالحسن قزوینى) یزد: (محمد صدوقى یزدى) کرمان: (على اصغر صالحى کرمانى، محمدحسن رفسنجانى النجفى) کرمانشاه: (عبدالجلیل جلیلى) کاشان:، (سید مهدى یثربى) داراب: (محمدعلى عندلیبى، شیخ محمدحسین هرسینى) 

ساواک در گزارش خود اسامى 31 نفر از علماى مهاجر را صورت داده و یادآور شده است که «... اخیراً به آنها ابلاغ گردیده که هرچه زودتر به شهرستان هاى مربوطه مراجعت نمایند ...».[2]

علماى مهاجر پس از ورود به تهران طى تلگرامى به امام هدف از مهاجرت خویش را اعلام کردند و آزادى او و دیگر زندانیان را خواستار شدند.[3]

اعلامیه دیگرى که با عنوان «از طرف جمعى از روحانیین تهران» منتشر شد، اسامى علماى مهاجر و هدف آنها از مهاجرت در آن آمده بود و از منویات امام پشتیبانى شده بود.[4]

آقاى شریعتمدارى نیز پس از مهاجرت به تهران در پاسخ به پرسش برخى از اطرافى هاى خود هدف و انگیزه خویش را از این مهاجرت چنین گفته است:

اینجانب از وقتى که عده اى از بزرگان علما: حضرت آیت اللّه  خمینى و آیات دیگر آقاى قمى و آقاى محلاتى و سایر علماى عظام و مبلغین گرفتار شدند، لازم مى دانستم که براى اظهار پشتیبانى و اعتراض عملى به این تصمیم دولت به حضرت عبدالعظیم مسافرت کنم و بدین ترتیب معلوم شود که آقایان علما داراى نظر واحدى هستند و در عمل کردن به وظایف شرعى متفق القول مى باشند...

از نخستین دستاوردهاى این حرکت و هجرت، شکسته شدن اسطورۀ وحشت و اختناقى بود که به دنبال کشتار فجیع و دسته جمعى 15 خرداد، سراسر ایران را فراگرفته بود و مى رفت که کشور را به صورت گورستانى تاریک و وحشت زا درآورد. ملت ستمدیده و به خون کشیدۀ ایران که پس از دستگیر شدن امام، بى رهبر و راهنما و بى یار و یاور مانده بود و همچون کلافى سردرگم حیران و سرگردان، راهى به جایى نمى یافت و ابتکار عمل به طور کلى از دست او خارج شده بود، با مهاجرت علما به تهران روح تازه اى در کالبد او دمیده شد، جنب و جوش تازه اى در او پدید آمد، کابوس یأس و ناامیدى که در قلوب بسیارى جا باز کرد و سستى و زبونى به بار آورد، جاى خود را به گرمى و امید داد.

مردم ماتم زدۀ پایتخت، با گرمى و اشتیاق فراوان از علماى مهاجر استقبال کردند و از آنجا که به علت فشار شدید و بیش از حد رژیم، در هیچ جا و مکانى حتى در مسجد نمى توانستند اجتماع کرده با یکدیگر به گفتگو بنشینند، منازل علماى مهاجر را تنها اماکن مناسبى براى تبادل نظر، شور و گفتگو مى یافتند و در آنجا مرتب اجتماع کرده، ازدحام فوق العاده اى به وجود مى آوردند.

علما و روحانیان مهاجر که از اطراف و اکناف، به مرکز آمده بودند بى درنگ با هم و نیز با روحانیان مقیم مرکز به گفتگو و رایزنى پرداختند و از آنجا که نسبت به جان امام، احساس خطر و نگرانى مى کردند و بیم آن را داشتند که رژیم شاه در این گیر و دارها گزندى به او رسانیده باشد و از طرف دیگر روى فشار شدید مردم که با بى صبرى از علما و روحانیان، خواستار به دست آوردن اطلاع از سرنوشت و محل اقامت او بودند، بر آن شدند که پیش از هر کار براى به دست آوردن اطلاعى از او اقدامى جدى به عمل آورند تا بتوانند تا حدودى مردم آشفته و نگران را آرام ساخته، با آسودگى خاطر در راه آزادى او و تحقق آرمان هاى مقدس جامعۀ روحانیت به اقداماتى دست بزنند.

ملاقاتى با امام در زندان

روحانیان مهاجر و مقیم مرکز پس از یک سلسله نشست ها و گفتگوها، سرانجام تصمیم گرفتند فردى را به دربار بفرستند و مراتب نگرانى قاطبۀ روحانیت و عموم ملت ایران را از سرنوشت امام به شاه برسانند و از او رسماً بخواهند که ترتیب ملاقات یکى از مقامات روحانى مورد اعتماد را با امام بدهد تا بدین وسیله از تشنج و نگرانى عمومى تا حدى کاسته شود. براى انجام این منظور، حاج آقا روح اللّه  کمالوند که به نمایندگى از علماى خرم آباد و لرستان به تهران مهاجرت کرده بود، با شاه ملاقات کرد و مراتب نگرانى و خواست علما و روحانیان را که در حقیقت خواست همه ملت بود به او رسانید. شاه در پاسخ پس از مدتى طفره رفتن و رجزخوانى اظهار
داشت: شما مطمئن باشید که ما خمینى را نمى کشیم تا امامزاده درست شود. ما او را در میان مردم لجن مال مى کنیم! او این جملات را با اعصابى متشنج و خشمى شدید که از شدت عصبانیت دندان ها را به هم مى فشرد ادا کرد. آرى شاه هنوز در خواب خرگوشى به سر مى برد و توطئۀ «پول گرفتن یک مسلمان شیعه از یک مسلمان غیرشیعه»، داستان افسانه اى «عبدالقیس جوجو» و دیگر اراجیف شاهانه براى او به منظور کوبیدن و به قول خودش «لجن مال کردن خمینى»، نقطه امید و اتکایى به شمار مى رفت. او هنوز امیدوار بود که همانند اسلاف و نیاکان خود که مخالفان خود و رهبران حرکت هاى مردمى را با حربۀ تهمت و افترا و نسبت هاى ناروا  سرکوب مى کردند بتواند خمینى را نیز در اجتماع ساقط کند. غافل از اینکه امام خمینى پیش از هر کار این حربۀ زنگ زده را از چنگ او در آورده، او را خلع سلاح کرده است و ملت ایران در سایه روشنگرى هاى امام به پایه اى از رشد و آگاهى رسیده است که با حربۀ تهمت و برچسب، فریب نمى خورد.

سرانجام بر اثر پافشارى بیش از حد حاج آقا روح اللّه  کمالوند و نیز از آنجا که خود شاه بیش از هرکس دیگرى از تشنج و نگرانى شدیدى که به علت بى خبرى مردم از سرنوشت امام خمینى سراسر کشور را فراگرفته بود، آگاهى کامل داشت، موافقت کرد که ترتیب ملاقات یکى از مقامات روحانى با امام را بدهد و بدین وسیله علاوه بر رفع تشنج عمومى، به اصطلاح زمینه را براى سازش و کنار آمدن با جامعۀ روحانیت نیز آماده کند!

چند روز بعد شهربانى مرکز با آقاى خوانسارى تماس گرفت و به او ابلاغ کرد در صورتى که مایل باشد مى تواند با امام خمینى ملاقات کند. او بى درنگ از این پیشنهاد حُسن استقبال کرد و موافقت خود را اعلام داشت. روز پنجشنبه 23 خرداد 42، ماشین شهربانى به در منزل آقاى خوانسارى رفت و او را سوار کرد و به پایگاه نظامى واقع در سه راه زندان برد و در آنجا بین او و امام خمینى در اتاقى که محل سکونت او بود، ملاقاتى به عمل آمد. این ملاقات که با حضور چند تن از مقامات نظامى و امنیتى انجام گرفت، از محدودۀ احوالپرسى و مراسم اولیۀ ملاقات خارج نشد و بیشتر از چند دقیقه طول نکشید.

مردم تهران به محض اینکه دریافتند آقاى خوانسارى به دیدن امام رفته است، هیجان زده و شتابان رو به خانۀ او نهادند. هنوز آقاى خوانسارى از ملاقات بازنگشته بود که منزل او مملو از جمعیت شد و دامنۀ اجتماع تا نیمه هاى بازار را فراگرفت. آقاى خوانسارى در بازگشت خود با ازدحام فوق العادۀ مردم در خانه و اطراف آن و با شعار صلوات و شور و احساسات فراوان روبه رو شد، مردم چشم به لب و دهان او دوخته بودند و بى صبرانه انتظار داشتند که هرچه زودتر زبان بگشاید و سلامتى رهبر زندانى آنان را بشارت دهد. آقاى خوانسارى در چند جمله اى ملاقات خود با امام خمینى را براى مردم بازگو کرد و از خوبى جا و راحتى او سخن گفت! مردم با شنیدن مژدۀ سلامتى امام، یکپارچه شور و احساسات شدند و بى اختیار اشک از دیده جارى ساختند و با شعارهاى: «خمینى پیروز است»، «یا مرگ یا خمینى»، «خمینى را آزاد کنید»، بار دیگر حمایت و وفادارى خود را از قائد بزرگ اعلام داشتند. پلیس وحشت زده و شتابان به بازار حمله کرد و مردمى را که در اطراف منزل آقاى خوانسارى گرد آمده بودند با سرنیزه و باتون مورد یورش قرار داد و به تظاهرات پایان بخشید.

 پایان اعتصاب 14 روزه

آگاهى مردم از سلامتى و محل اقامت امام تا حدى از تشنج عمومى کاست و موجب شد که بازاریان و پیشه وران پس از 14 روز اعتصاب، بازارها را باز کنند. به دنبال باز شدن بازار تهران، در شهرستان ها نیز یکى پس از دیگرى اعتصاب شکسته شد.

بسیارى از روحانیان و دیگر مبارزان ژرف بین را رأى بر این بود که به نگرانى عمومى در مورد سرنوشت امام خمینى نباید پایان داده مى شد، بلکه باید از آن، براى ایجاد حرکت هاى تازه، حداکثر استفاده به عمل مى آمد؛ از این رو با درخواست آقاى کمالوند از شاه و رفتن آقاى خوانسارى به ملاقات امام خمینى، سخت مخالف بودند و آن را طبق خواسته شاه مى دانستند که از نگرانى عمومى وحشت زده بود و مى خواست به هر صورتى که هست به آن وضع پایان دهد؛ لیکن از آنجا که اکثر روحانیان مقیم مرکز و مهاجران، نسبت به سرنوشت امام سخت احساس خطر مى کردند و در برابر افکار عمومى که خواستار به دست آوردن آگاهى از سرنوشت امام بودند خود را مسئول مى دیدند، این نظریه و رأى را نپذیرفتند.

شاه در اندیشۀ پرونده سازى

رژیم شاه و دستگاه جاسوسى او در ابتدا با مهاجرت علما به مرکز سخت مخالف بودند و وقتى آگاهى یافتند که بعضى از علما با هواپیما به سوى تهران حرکت کردند، هواپیما را از نیمه راه بازگردانیدند؛ و نیز بعضى از علماى دیگر را که با ماشین به تهران مى رفتند در دروازه شهر مانع شدند و به بازگشت مجبور کردند، بعد بر اثر ارزیابى غلط و تصورى خام، از این مهاجرت جلوگیرى به عمل نیاوردند، زیرا گمان مى کردند که مى توانند امام و دیگر مقامات برجستۀ روحانى را که دستگیر ساخته اند به محاکمه بکشند و به اعدام محکوم کنند و در چنین شرایطى علما و روحانیان مهاجر که در مرکز اجتماع کرده اند، قهراً وحشت زده و هراسان به طور دسته جمعى در برابر دستگاه ظلم و دیکتاتورى شاهنشاهى سرتسلیم و تعظیم فرود خواهند آورد و به التماس و زارى و اظهار پشیمانى خواهند پرداخت. در چنین فرصت طلایى، شاه مى تواند حداکثر استفاده را به عمل آورد و با دادن یک درجه تخفیف در مجازات امام، خون هزاران نفر را که در 15 خرداد به قتل رسیده اند پایمال کند و در عوض امتیازاتى نیز از روحانیت بگیرد و براى همیشه به نهضت امام و مبارزه و مقابلۀ جامعۀ روحانیت ایران با پادشاهان پایان بخشد. رژیم شاه با این خواب خرگوشى، هجرت علما و روحانیان را به مرکز آزاد گذاشت و آنگاه دست به کار شد که با سرهم کردن مشتى بافته ها و ساخته هاى سازمان جاسوسى به اسم مدارک و گرفتن اعترافات و اقرارهاى دروغى، پروندۀ قطور و بلندبالایى براى امام تشکیل دهد و زمینه را براى محاکمه و محکومیت او آماده کند. از طرفى بسیارى از افراد برجسته و مبارز بازار و میدان را که در طى قیام پانزدهم خرداد بازداشت شده بودند، تحت سخت ترین و شدیدترین شکنجه ها قرارداد تا به دروغ اعتراف کنند که از امام به منظور به راه انداختن آشوب و بلوا پول گرفته اند و حتى براى گرفتن چنین اعتراف خلاف واقعى، تمام ناخن هاى شادروان طیب حاج رضایى را کشیدند و چندین بار به او دستبند قپانى زدند! لیکن در این زمینه هر چه بیشتر پافشارى کردند و سرسختى به خرج دادند کمتر نتیجه گرفتند. قهرمانان دربند و زندانیان راه امام در مقابل این خواست اهریمنى و خلاف اصول انسانى شاه، با تحمل وحشیانه ترین شکنجه ها، سرسختانه و قهرمانانه مقاومت کردند و حاضر نشدند برخلاف حقیقت، دامان آراستۀ رهبر خود را لکه دار و آلوده کنند.[5]

منبع: نهضت امام خمینی، ج1، سیدحمید روحانی، صص 668-678



[1] در این‏ باره به کتاب شریعتمدارى در دادگاه تاریخ، از نگارنده نگاه کنید. [2] پرونده ساواک، تظاهرات 15 خرداد، جلد یازدهم، برگ شماره 73. [3] متن این اعلامیه در کتاب اسناد انقلاب اسلامى؛ دفتر سوم، ص 87 آمده است. [4]متن آن در منبع پیشین؛ بالا دفتر چهارم، ص 83 آمده است. [5] شادروان طیب در دادگاه فرمایشى، ضمن مدافعات خویش در حالى که انگشت‏ هاى ناخن ‏کشیدۀ خود را به هیأت دادرسان! نشان مى ‏داد، اظهار داشت: «دستگاه حاکمه با وارد آوردن چنین شکنجه‏ هاى وحشیانه ‏اى از من م ى‏خواست که دامان پاک مرجع تقلیدى را لکه ‏دار ساخته، به دروغ اقرار کنم که روز پانزدهم خرداد از ایشان پول گرفت ه‏ام تا آشوب به پا کنم! ولى حقیقت این است که من در روز 28 مرداد پول گرفتم و بلوا راه انداختم تا شاه را به ایران بازگرداندم نه در روز 15 خرداد. من در زندگى خود اشتباهات بسیارى مرتکب شده ‏ام ولى هیچ‏گاه حاضر نیستم که به خاطر چند صباحى بیشتر زیستن چنین جنایتى بکنم و به یک مرجع تقلید تهمت بزنم». 

. انتهای پیام /*