تاریخ بشر، شاهد انقلابها و دگرگونیها در شیوه حکومتهاست. گاه پیامبران و وارثان بر حقشان با انگیزه گسترش قسط و عدل و هدایت مردم و گاه اندیشمندان با بیداری فطرتشان به هدایت کشتی انقلاب و اداره جامعه پرداخته اند.

انقلاب اسلامی ایران که با محتوای ایدئولوژیک پایه ریزی شد و به دوام خود ادامه داد؛ مرهون شخصیت پیامبرگونه امام خمینی(س) است که چون مقتدای خود، از پی رهایی خَلق، نهضتی عظیم و قوی بنیان را پایه ریزی کرد و در میان امواج مختلف توطئه و دسیسۀ دشمنان، آن را به ساحل نجات رساند و در وصایای پایانی خویش به ضرورت حفظ و تداوم آن، تأکید نمود.

او راز بزرگ این میراث عظیم را، اعتقاد به ثقلین بیان داشته است و با تأیید این شعار که «سیاست ما عین دیانت ماست»، شعارهایی نظیر، «سیاست یعنی خدعه» را بشدت رد کرد و در حالی که خود دل از گرد هر گونه تعلقی پاک نمود، پست و مقام در نظام اسلامی را یک وظیفه و تکلیف برای برافروختن فروغ جانفزای توحیدی و ایجاد عدل و آزادی و برابری و برادری تعریف کرد.

در ادامه گزیده ای از بیانات و مکتوبات حضرت امام خمینی(س) را پیرامون مفهوم و ابعاد عدالت می خوانید:

 عدالت در اخلاق

 عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط. و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است ... و ... در اخلاق نفسانیّه، ... اعتدال قوای ثلاثه است؛ یعنی، قوۀ شهویّه و غضبیّه و شیطانیّه... قوه واهمه که آن را «قوۀ شیطنت» گوییم، و این قوه در بچّه کوچک از اول امر موجود است و به آن دروغ گوید و خدعه کند و مکر و حیلت نماید... قوه غضبیّه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، و آن برای رفع مضارّ و دفع موانع از استفادات است... قوه شهویّه که آن را «نفس بهیمی» گویند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات در مأکل و مشرب و منکح است. و این سه قوه به حسب سنین عمر متفاوت شوند، و هر چه انسان رشد طبیعی کند، این سه قوه در او کاملتر گردد و ترقیات روزافزون کند. و ممکن است در انسان هر یک از این سه قوه در حد کمال رسد به طوری که هیچ یک بر دیگری غلبه نکند، و ممکن است یکی از آنها بر دو دیگر غلبه کند، و ممکن است دو تای از آنها بر دیگری غالب شود. از این جهت، اصول ممسوخات ملکوتیه به هفت صورت بالغ شود:

یکی صورت بهیمی. اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهیمی باشد، و نفس بهیمی غالب شود، پس انسان در صورت ملکوتی غیبیِ آخرتی به شکل یکی از بهائم مناسبه در آید؛ چون گاو و خر و امثال آن. و چون آخِر فعلیت انسان سبعی باشد ـ یعنی، نفس سبعی غالب گردد ـ ، صورت غیبی ملکوتی به شکل یکی از سباع شود؛ چون پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوه شیطنت بر سایر قوا غلبه کند و فعلیت شیطانیّه آخرین فعلیات باشد، باطن ملکوتی به صورت یکی از شیاطین باشد. ... و از ازدواج دو از این سه نیز، سه صورت حاصل شود: گاوْ پلنگ، گاوْ شیطان و پلنگْ شیطان. و از ازدواج هر سه، یک صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آید؛ چون «گاوْ شیطان پلنگ». و به این محمول است حدیث مرویّ از حضرت رسول ـ صلّی اللّه  علیه و آله و سلّم ـ : «یُحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی صُورَةٍ تَحْسُنُ عِنْدَها الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازِیْرُ».[1]

و بدان که همان طور که این قوای ثلاثه، طرف افراط آنها، مُفسد مقام انسانیت است، و انسان را گاه از حقیقت انسانیّت و گاه از فضیلت انسانیّت خارج کند، همان طور طرف تفریط و قصور آنها نیز، از مُفسدات مقام انسانیّت و از رذایل ملکات به شمار می رود. و اگر تفریط و قصور، خَلْقی و طبیعی باشد بدون اختیارِ صاحب آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالباً توانْ نقصانهای طبیعی را، که بدین مثابه است، با ریاضات و مجاهدات و اعمال قلبی و قالبی تغییر داد، و کمتر صفت از صفات نفس است که طبیعی به معنی غیر متغیر باشد، اگر نگوییم که هیچ یک نیست که قابل تغییر نباشد.

پس عدالت، که عبارت از حدّ وسط بین افراط و تفریط و غُلّو و تقصیر است، از فضایل بزرگ انسانیّت است. ... حکما جمیع اجناس فضایل را چهار فضیلت دانند: حکمت، شجاعت، عفت، عدالت.[2]

زیرا که نفس را دو قوّه است: قوّۀ ادراک و قوّۀ تحریک. و هر یک از این دو را به دو شعبه منقسم فرمودند.

اما قوّت ادراک منقسم شود به عقل نظری و عقل عملی؛ و اما قوّت تحریک نیز منقسم شود به قوّه دفع ـ که آن شعبه غضب است ـ ، و قوّۀ جذب ـ که آن شهوت است. و تعدیل هر یک از این قوای چهارگانه و خارج نمودن آنها را از حد افراط و تفریط، فضیلتی است.

پس حکمت عبارت است از: تعدیل قوّۀ نظریّه و تهذیب آن. و عدالت عبارت است از: تعدیل قوّۀ عملیه و تهذیب آن. و شجاعت عبارت است از: تعدیل قوّۀ غضبیّه و تهذیب آن. و عفت عبارت است از: تعدیل و تهذیب قوّۀ شهویّه. ... باید دانست که چون عدالت، حدّ وسط بین افراط و تفریط است، اگر از نقطۀ عبودیّت تا مقام قرب ربوبیت تمثیل حسی کنیم، بر خط مستقیم وصل شود. پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص عبودیّت تا کمال عزِّ ربوبیّت، عدالت است که خط مستقیم و سیر معتدل است. ... چنانچه صراط مستقیم، که انسان در نماز طالب آن است، همین سیر اعتدالی است. ...

... تعدیل قوای نفسانیّه، که غایت کمال انسانی و منتهای سیر کمالی بسته به آن است بلکه به یک معنی خود آن است، از مهمات امور است که غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبران است. و انسان تا در عالم طبیعت است ممکن است قوای سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش سرکش را در مهار عقل و شرع کشد، و این در اول جوانی بسیار سهل و آسان است، زیرا که نور فطرت مقهور نشده، و صفای نفس را از دست نرفته، و اخلاق فاسده و صفات ناهنجار در نفس رسوخ ننموده.

... [چون] جوانی می رسد. و انسان در این مرحله، خود کفیل سعادت خود و ضامن شقاوت و بدبختی خود است، ... تحصیل سعادت آسانتر و سهلتر و استقرار آن بیشتر است؛ چون صفحۀ نفس از نقوش خالیتر و به سادگی نزدیکتر است. و اگر تا این مرحلۀ از عمر، دارای اخلاق زشت یا عادت و عمل ناهنجاری باشد، چندان محکم و مستحکم نشده و به مقداری مراقبت و مواظبت می توان آن را تصفیه و تزکیه نمود، و ریشه اخلاق زشت را از بن کند؛ چون نهال نورسی که چندان ریشه در زمین ندوانده با مختصر فشار و کمی زحمت می توان آن را از جای کند. ولی چون مدتی سهْل انگاری شد و انسان درصدد اصلاح و قلع ماده فساد برنیامد کم کم درخت فساد برومند شده و کهن گردد، و ریشه های آن سخت پنجه به زمینِ دل، بند کند که با روزگارهای دراز و ریاضتهای بسیار نیز انسان کمتر موفّق به تصفیۀ آن شود، و شاید عمر مجال ندهد و روزگار مهلت ندهد که انسان اصلاح خود کند؛ چون درخت کهنی که پنجه و ریشۀ خود را به زمین، سخت و محکم بند نموده که با زحمتهای بسیار و رنجهای فراوان نتوان آن را از بیخ و بن درآورد:

 درختی که اکنون گرفت است پای                      به نیروی شخصی برآید ز جای

ورش همچنان روزگاری هلی                             به گردونْش از بیخ برنگسلی[3]

 چه بسا باشد که یک خُلْق زشتی چون بخل یا حسد مثلاً، که در جوان، نارس است با کمی مراقبت و زحمت بتوان اصلاح کرد؛ بلکه مبدل به اخلاق صالحۀ مقابلۀ آنها کرد، و چون مدتی غفلت شد و سهل انگاری شد، محتاج به ریاضات سخت و مجاهدات شدید طولانی باشد که ممکن است وضعیت روزگار و رسیدن اجل به انسان مجاهد نیز، مهلت اصلاح و تصفیه ندهد و با آن اخلاق ظلمانی و کدورتهای معنوی، که مبدأ و منشأ فشارها و ظلمتهای قبر و برزخ و قیامت است، انسان منتقل به آن عالم شود.

پس بر جوانها حتم و لازم است که تا فرصت جوانی و صفای باطنی و فطرت اصلی باقی و دست نخورده است، درصدد تصفیه و تزکیه برآیند، و ریشه های اخلاق فاسده و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود برکنند که با بودن یکی از اخلاق زشت ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است. و نیز در ایام جوانی اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم. از این جهت نیز، اصلاح برای انسان آسانتر است. ولی در پیری اراده سست و تصمیم، پیر است، چیره شدن بر قوا مشکلتر است. ولی پیران نیز نباید از اصلاح نفس و تزکیۀ آن غفلت کنند و مأیوس شوند؛ زیرا که باز هر چه هست تا انسان در این عالم است ـ که دار تبدّل و تغیّر و منزل هیولیٰ و استعداد است ـ انسان با هر زحمت هم هست خود را می تواند اصلاح کند، و امراض مزمنۀ نفسانیه به هر درجه هم برسد از استحکام، باز می توان قلع ماده نمود. و هیچ مرضی از امراض نفسانیه نیست الاّ آنکه آن را تا در این عالم است انسان می تواند اصلاح کند، گرچه در نفس ریشه کرده باشد و ملکه شده باشد و مستحکم گردیده باشد. غایت امر آن که در شدت و کثرت ریاضات نفسانیّه فرق می کند، و هر چه مشکل و سخت و محتاج به مشاقّ بدنی و ریاضات روحیه باشد ارزش دارد؛ زیرا که باز هر چه هست تا انسان در این نشئه است در تحت اختیار خود و با اعمال عبادی و امثال آن انجام می گیرد. (شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ ص 147)

 *** صراط مستقیم همین صراط اسلام است که صراط انسانیت است، که صراط کمال است، که راه به خداست. سه راه هست: یک راه مستقیم، و یک راه شرقی؛ مَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ و یک راه غربی؛ ضالین. شما به همین راه مستقیم که راه انسانیت، راه عدالت، راه جانبازی برای اسلام و عدالت اسلامی است بروید. این راه مستقیم را اگر بدون انحراف به این طرف یا آن طرف، بدون انحراف به شرق و غرب، بدون انحراف به آن مکتبهای فاسد طی کردید، این راه مستقیم، منتهی به خدا می شود. آن صراطی که بر جهنم کشیده شده است، اگر مستقیم در این عالم حرکت کنید، از آن صراط مستقیماً رد می شوید. جهنم باطن این دنیاست. اگر مستقیم از این راه رفتید و طرف چپ یا طرف راست منحرف نشدید، از صراط آن عالم هم مستقیم عبور می کنید، و به چپ و راست متمایل نمی شوید. که اگر به چپ متمایل بشوید به جهنم است، و اگر به راست متحول بشوید به جهنم است. راه خدا مستقیم است؛ صِراطَ الّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ. صراط، راه آنهایی که خداوند به آنها منت گذاشته است و نعمت عطا فرموده است؛ نعمت اسلام، بزرگترین نعمت، نعمت انسانیت، بزرگترین نعمت. (صحیفه امام؛ ج 12، ص 367)

 *** اجرای عدالت یک مقصدی است، عدالت الهی را بخواهید اجرا کنید للّه  تعالی، مقصدی است. بخواهید عدالت الهی را ایجاد کنید برای خاطر اینکه مشهور بشوید، به اینکه آقا چه آدم خوبی است، دارد چی می شود، این برای خودتان بد است. (صحیفه امام؛ ج 19، ص 446)

 *** حیثیت و آبروی مؤمن در اسلام از بالاترین و والاترین مقام برخوردار است، و هتک مؤمن، چه رسد به مؤمن عالِم، از بزرگترین گناهان است و موجب سلب عدالت است. (صحیفه امام؛ ج 17، ص 134 )

 تلاش انبیا برای ایجاد عدالت

*** ارزشها در عالم دو قسم است. یک قسم ارزشهای معنوی، از قبیل ارزش توحید و جهاد مربوط به الوهیت و از قبیل عدالت اجتماعی، حکومت عدل و رفتار عادلانۀ حکومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعی در بین ملتها و امثال اینها که در صدر اسلام یا قبل از اسلام از آن وقتی که انبیا مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست. عدالت معنایی نیست که تغییر بکند؛ یک وقت صحیح و زمانی غیر صحیح باشد. ارزشهای معنوی ارزشهای همیشگی هستند. (صحیفه امام؛ ج 11، ص 1)

*** تمام انبیا از صدر بشر و بشریت، از آن وقتی که آدم ـ علیه السلام ـ آمده تا خاتم انبیا ـ صلی اللّه  علیه و آله و سلم ـ تمام انبیا برای این بوده است که جامعه را اصلاح کنند؛ فرد را فدای جامعه می کردند. ما فردی بالاتر از خود انبیا نداریم. ما فردی بالاتر از ائمه نداریم ـ علیهم السلام ـ این فردها خودشان را فدا می کردند برای جامعه. خدای تبارک و تعالی می فرماید که انبیا را ما فرستادیم، بینات به آنها دادیم، آیات به آنها دادیم، میزان برایشان دادیم و فرستادیم لِیَقوُمَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ؛[4] غایت این است که مردم قیام به قسط بکنند، عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، ظلمها از بین برود، ستمگریها از بین برود، ضعفا به آنها رسیدگی بشود، قیام به قسط بشود. (صحیفه امام؛ ج 15، ص 213)

 *** انبیای عظام ـ سلام اللّه  علیهم ـ از آدم تا خاتم که تشریف آورده اند و انبیای بزرگ اولی العزم که در بین مردم تشریف داشته اند، همۀ آنها برای این [بودند] که پرچم توحید را و عدالت را در بین ملتها برپا کنند. (صحیفه امام؛ ج 17، ص 98) 

*** همۀ زحمت انبیا برای این بود که یک عدالت اجتماعی درست بکنند برای بشر در اجتماع، و یک عدالت باطنی درست کنند برای انسان در انفراد. زحمتهای انبیا برای این بود. (صحیفه امام؛ ج 11، ص 386)

 *** هر یک از انبیا که آمدند، برای اجرای عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجرای عدالت را در همۀ عالم بکنند لکن موفق نشدند. (صحیفه امام؛ ج 12، ص 480)

 *** پیغمبرها تاریخشان معلوم است، اینها آمده اند که بسیج کنند این مستمندان را که بروند و این غارتگرها را سر جای خودشان بنشانند، و عدالت اجتماعی درست کنند. (صحیفه امام؛ ج 8، ص 293)

 عدالت در اسلام

*** اسلام خدایش عادل است، پیغمبرش هم عادل است و معصوم، امامش هم عادل و معصوم است، قاضی اش هم معتبر است که عادل باشد، فقیهش هم معتبر است که عادل باشد، شاهد طلاقش هم معتبر است که عادل باشد، امام جماعتش هم معتبر است که عادل باشد، امام جمعه اش هم باید عادل باشد ـ از ذات مقدس کبریا گرفته تا آن آخر. زمامدار باید عادل باشد؛ وُلاتشان[5] هم باید عادل باشند. این وُلاتی که در اسلام می فرستادند، والیهایی که می فرستادند به این طرف و آن طرف، امام جماعتشان هم بود، باید عادل باشد. اگر عادل نباشد، اگر عدالت در بین زمامداران نباشد، این مفاسدی است که دارید می بینید. اسلحه دست اشخاص غیرصالح، اسلحه دست اشخاص ناصالح، اشخاص بی انصاف، بی عدالت. (صحیفه امام؛ ج 3، ص 304)

 *** رسول خدایی که سالهای طولانی در سلوک بوده است، وقتی که فرصت پیدا کرد، یک حکومت سیاسی ایجاد کرد برای اینکه، عدالت ایجاد بشود. تبع ایجاد عدالت فرصت پیدا می شود برای اینکه هر کس هر چیزی دارد بیاورد. وقتی که آشفته است نمی توانند، در یک محیط آشفته نمی شود که اهل عرفان، عرفانشان را عرضه کنند، اهل فلسفه، فلسفه شان را، اهل فقه، فقه شان را، لکن وقتی حکومت یک حکومت عدل الهی شد و عدالت را جاری کرد و نگذاشت که فرصت طلبها به مقاصد خودشان برسند، یک محیط آرام پیدا می شود، در این محیط آرام همه چیز پیدا می شود. (صحیفه امام؛ ج 20، ص 116)

 *** شما شنیده اید که حضرت امیر با آن ظاهراً یهودی بود که در محضر قاضی واقع شدند، در صورتی که حضرت امیر رئیس بود. وقتی که احضارش کرد، رفت پیش قاضی. قاضی وقتی که اباالحسن به ایشان گفت، اشکال کرد به او که نه، به آن هم هر چه می گویی به من هم همین طور بگو.[6] این دستوری است برای همۀ ماها که باید در مسند قضا، یکی که نشست، همۀ ملت پیشش با یک نظر باشد. تمام نظرش به اجرای عدالت باشد. عدالت، در دشمنش هم به طور عدالت، در دوستش هم به طور عدالت. نه اینجا مسامحه کند و نه آنجا سختگیری کند. (صحیفه امام؛ ج 13، ص 115)

*** علی بن ابیطالب ـ سلام اللّه  علیه ـ همۀ عالم اگر کافر هم می شدند به حال او فرقی نمی کرد؛ جز غصه خوردن به اینکه چرا اینها دارند خلاف می کنند، و الاّ مَشْیِ او هیچ تغییری نمی کرد. آن روزی که تو خانه نشسته بود، با آن روزی که یک خلافت دارای آن وسعت ـ که ایران یک جزئش بود تا مصر و در حجاز و همۀ اینجا تحت سیطره بود و از اروپا هم یک مقداری ـ هیچ فرقی در حال روحی اش نبود که حالا که من دارای یک همچو چیزی هستم، باید مثلاً چه بشود، هیچ ابداً در روح او هیچ فرقی نمی کرد. برای اینکه روح، روح الهی بود. روح الهی در آن فرقی نمی کند یک جمعیت کمی تحت نظر او باشد، یا یک دنیا باشد، در حال روحی او فرقی نمی کند. او موظّف است عدالت کند. می تواند با این چهار تا که هست عدالت بکند؛ اگر توانست، به همه جا عدالت را گسترش می دهد. (صحیفه امام؛ ج 9، ص 14)

 ***رسول ختمی ـ صلی اللّه  علیه و آله و سلم ـ که برای اصلاح بشر آمده بود و برای اجرای عدالت آمده بود و برای تربیت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به این معنا، و آن کسی که به این معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنیا اجرا خواهد کرد، نه آن هم این عدالتی که مردم عادی می فهمند که فقط قضیۀ عدالت در زمین برای رفاه مردم باشد بلکه عدالت در تمام مراتب انسانیت. انسان اگر هر انحرافی پیدا کند، انحراف عملی، انحراف روحی، انحراف عقلی، برگرداندن این انحرافات را به معنای خودش این ایجاد عدالت است در انسان. اگر اخلاقش اخلاق منحرفی باشد، از این انحراف وقتی به اعتدال برگردد، این عدالت در او تحقق پیدا کرده است. اگر در عقاید یک انحرافاتی و کجیهایی باشد، برگرداندن آن عقاید کج به یک عقیدۀ صحیح و صراط مستقیم، این ایجاد عدالت است در عقل انسان. در زمان ظهور مهدی موعود ـ سلام اللّه  علیه ـ که خداوند ذخیره کرده است او را از باب اینکه هیچ کس در اولین و آخرین، این قدرت برایش نبوده است و فقط برای حضرت مهدی موعود بوده است که تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد، و آن چیزی که انبیا موفق نشدند به آن با اینکه برای آن خدمت آمده بودند، خدای تبارک و تعالی ایشان را ذخیره کرده است که همان معنایی که همۀ انبیا آرزو داشتند، لکن موانع، اسباب این شد که نتوانستند اجرا بکنند، و همۀ اولیا آرزو داشتند و موفق نشدند که اجرا بکنند، به دست این بزرگوار اجرا بشود. (صحیفه امام؛ ج 12، ص 480)

 *** قرآن،...یک بُعدش این است که ظلم را از بین بشر بردارد و عدالت اجتماعی را در بشر ایجاد کند. (صحیفه امام؛ ج 17، ص 434)

 *** حکومتهای اسلامی حکومتهای عدالت است. برای عدالت آمده اند. حکومتها نیامدند که به مردم بزرگی بفروشند. حکومتها خدمتگزار باید باشند. اگر از خدمتگزاری تخلف بکنند خلاف موازین اسلام است. اینطور نبوده است که حکومتهای صدر اسلام بخواهند که یک آقایی به مردم بفروشند. بخواهند که قدرتمندی کنند. آنها برای خدمت به مردم و جنگهایی که می کردند هم، خدمت به مردم بوده و تمام اقداماتشان برای این بوده است که مردم را نجات بدهند. (صحیفه امام؛ ج 11، ص 265)

 *** تاریخ نشان می دهد که وقتی اسلام جایی را فتح کرده است مردم آنچنان به اسلام رو کرده اند و به دولتهای قبلی خود پشت کرده اند؛ نظیر ایران که با آغوش باز به اسلام و تشیع روی آوردند. احکام اسلام روی عدالت است. زندگی حکام با پایین ترین افراد، یک طور بوده است. رئیس مذهب ما[7] که حکومتش وسیع بود ـ چندین مقابل ایران، حجاز و مصر و ایران و همۀ آنها تحت سیطرۀ او بود ـ زندگی اش از همۀ افراد ملت پایین تر بود. عدالت را بالاتر از هر کس که تصور شود اجرا می کرد. در محکمه اگر ادعایی علیه او بود حاضر می شد، در محکمه می نشست. حکم خلاف [قاضی] را قبول می کرد. تشیع در عین مقاومت، عادل است؛ و عدالت یعنی «نه ظلم بکن و نه زیر بار ظلم برو». برنامۀ تشیع را امام ما در این دو کلمه خلاصه کرد: نه تحمل ظلم بکن و نه ظالم باش. برنامۀ کلی تشیع و اسلام همین است. (صحیفه امام؛ ج 5، ص 533)

 *** فرق مابین رژیم اسلامیِ انسانی با سایر رژیمها این است که در این عدالت هست،... یکی از فرقهایش قضیۀ عدالت اجتماعی است. هیچ یک از رژیمهای دنیا، غیر از آن رژیم توحیدی انبیا، توجهش به معنویات انسان نبوده است؛ در نظر نداشته است که معنویات را ترقی بدهد. آنها همه در دنبال این بوده اند که این مادیات را استفاده از آن بکنند و یک نظام مادی در عالم ایجاد کنند. و انبیا اصلش آمده اند برای تزکیۀ نفوس انسانی؛ تعلیم و تربیت کتاب و حکمت و مهار کردن این طبیعت. که انسان قبل از مهار کردن طبیعت به دست انبیا به طور اصلاح، همه چیز را می خواهد. انسان کما اینکه یکی از موجودات عالم است؛ و یک حیوانی است، منتها حیوان قابل تربیت. هیچ یک از ... قوایی که در انسان است محدود نیست. انسان شهوتش محدود نیست به اینکه نظام داشته باشد مثل سایر حیوانات؛ بلکه از سایر حیوانات هم بدتر است. غضب انسان محدود نیست به اینکه در یک موردی اِعمال غضب بکند، در یک موردی نکند؛ غیرمحدود است. سلطۀ بر سایر کشورها، بر سایر گروهها، محدود نیست که با یک نظمی بر آنها غلبه کند؛ غیر محدود است. انسان شهوتش همچو غیر محدود است که هیچ مرزی ندارد. هیچ فرقی مابین افراد نیست. اگر غضب کند هیچ مرزی ندارد که در آن مرز محدود باشد. مهار تا نشود، تا اشخاصی که باید مهار کنند این قوای انسان را تا مهار نکنند، غیر محدود و مطلق است. انبیا آمده اند که با تعلیم و تربیت الهی و با تزکیۀ نفوس مهار کنند این قوه های غیر محدود انسان را. (صحیفه امام ج 8؛ ص 255)

 *** از مزایایی که در حکومت اسلام هست ... عدالت ... است... . حکومت اسلام و شخص اول، که خلیفه است بر مسلمین و به منزلۀ سلطان است نسبت به مسلمین، زندگی عادی اش از افراد طبقۀ سه پایین تر و با مردم، با همین طبقۀ فقرا، همدرجه در زندگی هستند؛ و عدالت اجتماعی و عدالتهایی که اجرا می کند اسلام به مصلحت تمام طبقات، سابقه در بشر ندارد. حکومت اسلام مثل حکومتهای دیگر از قبیل سلاطین، از قبیل رؤسای جمهوری نیست. حاکم اسلام حاکمی است که در بین مردم، در همان مسجد کوچک مدینه می آمد جلوس می کرد و آنهایی که مقدرات مملکت دستشان بود، مثل سایر طبقات مردم در مسجد اجتماع می کردند؛ و طوری بود اجتماعشان که کسی که از خارج می آمد نمی فهمید که کی رئیس مملکت است و کی صاحب منصب است و کی از فقراست. لباسْ همان لباس فقرا و عشرتْ همان عشرت فقرایی. و در اجرای عدالت طوری بود که اگر چنانچه یک نفر از پایین ترین افراد ملت بر شخص اول مملکت، بر سلطان، بر رعیت ادعایی داشت و پیش قاضی می رفت، قاضی شخص اول مملکت را احضار می کرد و او هم حاضر می شد؛ و اگر چنانچه حکم برخلاف او می کرد تسلیم بود. (صحیفه امام؛ ج 4، ص 417)

 عدالت و ارکان سیاسی نظام

*** ما عدالت اسلامی را می خواهیم در این مملکت برقرار کنیم. اسلامی که راضی نمی شود حتی به یک زن یهودی که در پناه اسلام است تعدّی بشود. اسلامی که حضرت امیر ـ سلام اللّه  علیه ـ می فرماید برای ما چنانچه بمیریم ملامتی نیست، که لشکر مخالف آمده است و فلان زن یهودیّه ای که معاهد[8] بوده است خلخال را از پایش درآورده است.[9] ما یک همچو اسلامی که عدالت باشد در آن، اسلامی که در آن ظلم هیچ نباشد، اسلامی که آن شخص اوّلش با آن فرد آخر همه در سواء در مقابل قانون باشند، در اسلام آن چیزی که حکومت می کند یک چیز است، و آن قانون الهی. پیغمبر اکرم هم به همان عمل می کرده است؛ خلفای او هم به همان عمل می کردند؛ حالا هم ما موظّفیم که به همان عمل کنیم. قانون حکومت می کند. شخص هیچ حکومتی ندارد. آن شخص ولو رسول خدا باشد، ولو خلیفۀ رسول خدا باشد، شخص مطرح نیست در اسلام.      در اسلام قانون است، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست. قانونی است که از روی عدالت الهی پیدا شده است. قانونی است که قرآن است؛ قرآن کریم است، و سنت رسول اکرم است. همه تابع او هستیم و همه باید روی آن میزان عمل بکنیم. فرقی مابین اشخاص نیست در قانون اسلام. فرقی مابین گروهها نیست. با اینکه پیغمبر اکرم عرب بوده است و با عرب صحبت می فرموده است، می فرماید که هیچ عربی بر عجم شرافت ندارد؛ و هیچ عجمی هم بر عرب شرافت ندارد. شرافت به تقواست. شرافت به این است که تبعیت از اسلام، هرکس بیشتر تبعیت از اسلام کرد، بیشتر شرافت دارد و هرکس کمتر، شرافتش کم است، ولو اینکه بسته به رسول اکرم باشد. حضرت صادق[10] ـ سلام اللّه  علیه ـ از قراری که نقل شده است، آن آخری که در معرض موتشان بوده است، جمع کردند عده ای را دور خودشان از عشیرۀ خودشان گفتند که شما فردای قیامت نیایید بگویید که من مثلاً پسر حضرت صادق بودم، من برادر او بودم، من زن او بودم. نخیر، اینها نیست در کار، عمل در کار است. باید همه با عملتان پیش خدا بروید. ما همه باید با اعمالمان پیش خدا برویم؛ نه اینکه حَسَبی در کار باشد، نه اینکه نَسَبی در کار باشد. این حرفها مطرح نیست در اسلام. در اسلام یک قانون است و آن قانون الهی. حکمفرما یک چیز است، و آن «حکم خدا»، همه اجرای آن حکم را می کنند. پیغمبر مجری احکام خداست. امام مجری احکام خداست. دولت اسلامی مجری احکام خداست. خودشان چیزی ندارند از خودشان. همه اجرای دستورهای خدای تبارک و تعالی را می کنند و من امیدوارم که آن آرزویی که ما داریم و آن تقاضایی که ما از خدای تبارک و تعالی داریم ما را موفق کند به اینکه بتوانیم آن کاری را که خدا از ما خواسته است انجام بدهیم و آن خدمتی را که باید به همۀ اجزای ملت، همۀ افراد ملت، بتوانیم بکنیم، خداوند توفیق بدهد که ما این کار را انجام بدهیم ـ ان شاءاللّه . (صحیفه امام؛ ج 9، ص 424)

 *** همۀ ما الآن که اسم جمهوری اسلامی روی خودمان گذاشتیم و رژیم سابق را فرستادیم ـ بحمداللّه  ـ به خارج و دفنش کردیم، و دیگر هم زنده نخواهد شد ان شاءاللّه ، همۀ ما الآن مکلفیم که این رژیمی که ادعا داریم که تحقق پیدا کرده، واقعیتش تحقق پیدا کند؛ از حدّ لفظ به حدّ معنا بیاید؛ از حدّ رأی به حدّ خارج بیاید. شما که مأمورین یک وزارتخانه هستید یک طور باید عمل بکنید، آنها هم که در وزارتخانۀ دیگرند یک طور؛ همه باید مأمورین اسلامی باشید. هر فرد باید خودش را موظف بداند به اینکه این کاری که الآن این کار جزئی که پشت میز نشسته به او محوّل است، این کاری که به او محوّل است، روی عدالت عمل بکند؛ منتظر نشود که وزیر، عادل بشود. وزیر، عادل بشود یا عادل نباشد، شما باید عادل باشید. نخست وزیر عادل باشد یا نه، برای خودش ضرر دارد و نفع دارد. آن حسابش علی_'feحدّه هست. شما هم حسابتان علی_'feحدّه است، پیش خدا حسابش علی_'feحدّه است، پیش ملت هم حسابش علی_'feحدّه است. شما که این کار جزئی، این پیشخدمتی که این کار جزئی دستش هست، عدالت در آن کارش باید بکند. آن رئیس اداره هم که در آنجا نشسته آن هم عدالت در همان کار باید بکند؛ منتظر نشود دیگران عادل بشوند تا او عادل بشود، مثل این است که من منتظر بشوم دیگران نماز بخوانند تا من نماز بخوانم، یا منتظر بشوم دیگران ناهار بخورند تا من ناهار بخورم! چطور وظایف طبیعی را آدم اینطوری عمل می کند. وظایف طبیعی را هر کسی شخصی عمل می کند؛ شما هیچ وقت انتظار کشیدید دیگران نفس بکشند تا شما بکشید؟ دیگران نگاه کنند تا شما نگاه [کنید]؟ هیچ همچو نیست. شما به حسب طبیعتتان وظایف طبیعی را شخصاً عمل می کنید. وظایف الهی هم همین طور است. همان طوری که وظایف طبیعی را شخصاً عمل می کنید، وظایف الهی را هم شخصاً شما موظفید عمل کنید، به علاوه، موظفید که دیگران را هم وادار کنید به این کار. در اینجا موظف نیستید که دیگران را وادار کنید که نگاه کن. اما در آنجا موظفید دیگران را تعدیل کنید؛ دیگران را هم تربیت کنید. (صحیفه امام؛ ج 9، ص 15)

 *** تمسک به ولایت امیرالمؤمنین چی هست؟ یعنی ما همین این را بخوانیم و رد بشویم؟ آن هم تمسک به ولایت امیرالمؤمنین در روزی که ولایت به همان معنای واقعی خودش بوده است، نه تمسک به محبت امیرالمؤمنین، تمسک به محبت اصلاً معنا هم ندارد، تمسک به مقام ولایت آن بزرگوار به اینکه گرچه ما و بشر نمی تواند به تمام معنا آن عدالت اجتماعی و عدالت حقیقی را که حضرت امیر قدرت بر پیاده کردنش داشت، نمی توانیم ماها و هیچ کس، قدرت نداریم که پیاده کنیم، لکن اگر آن الگو پیدا شده بود و حالا هم ما باید به یک مقدار کمی که قدرت داریم تمسک کنیم. تمسک به مقام ولایت معنایش این است که، ـ یکی از معانی اش این است که ـ ماظِلّ آن مقام ولایت باشیم. مقام ولایت که مقام تولیت امور بر مسلمین و مقام حکومت بر مسلمین است، این است که چنانچه حکومت تشکیل شد، حکومت تمسکش به ولایت امیرالمؤمنین و این است که آن عدالتی که امیرالمؤمنین اجرا می کرد، این هم به اندازه قدرت خودش اجرا کند. به مجرد اینکه ما بگوییم ما متمسک هستیم به امیرالمؤمنین، این کافی نیست، این تمسک نیست اصلش. وقتی که حکومت الگو قرار داد امیرالمؤمنین ـ سلام اللّه  علیه ـ را در اجراء حکومتش، در اجراء چیزهایی که باید اجرا بکند، اگر او را الگو قرار داد، این تمسک کرده است به ولایت امیرالمؤمنین. چنانچه او الگو نباشد، یا اینکه تخلفات حاصل بشود از آن الگوی بزرگ، هزار مرتبه هم روزی بگوید «خدا ما را از متمسکین قرار داده است»، جز یک کذبی چیزی نیست. و مجلس که از مقامات بلند یا بلندترین مقام کشوری است، چنانچه الگو قرار داد آن چیزی که امیرالمؤمنین می خواست، و آن عدالتی را که آن در همان برهۀ کمی که به او مجال دادند ـ خیلی کم مجال پیدا کرد ـ اگر الگو قرار بدهند آن را برای اینکه احکام را و اموری که باید محوّل به آنهاست به آن نحو اجرا بکنند، به آن نحو تصویب بکنند و دقت بکنند، آن وقت می شود گفت که مجلس ما هم از متمسکین به امیرالمؤمنین هستند. و ما چنانچه مجلس نتواند این کار را بکند، یا خدای نخواسته نخواهد این کار را بکند، یا بعض افراد نگذارند که این کارها بشود، آن وقت ما نمی توانیم بگوییم که یک مجلس متمسک به ولایت امیرالمؤمنین داریم. و هٰکذا قوّۀ قضائیه، اگر قوّۀ قضائیه هم تبعیت نکند از آن قضاء امیرالمؤمنین که «اَقْضٰاکُمْ عَلِیٌ»[11] و اگر تبعیت نکند از قضاوت اسلام، متشبث به همان قضاوت اسلامی نباشد، آن هم هر چه بگوید ما متمسک هستیم، بر خلاف واقع است. تمسک وقتی است که قوّۀ قضائیه هم کارهایی که می کنند از روی الگوی علوی باشد که همان الگوی اسلامی است. و مردم ما هم که این دعا را یا این فقره را می خوانند آنها هم باید توجه کنند به اینکه تمسک به ولایت حضرت امیر برای آنها تبعیت از مقاصد اوست. (صحیفه امام؛ ج 18، ص 153)

*** با رأی قاطع به جمهوری اسلامی، حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. حکومتی که در آن، جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده می شوند و نور عدالت الهی بر همه و همه به یک طور می تابد، و باران رحمت قرآن و سنت بر همه کس به یکسان می بارد. (صحیفه امام؛ ج 6، ص 453)

 *** استبداد را ما می خواهیم جلویش را بگیریم. با همین ماده ای که در قانون اساسی است که ولایت فقیه را درست کرده این استبداد را جلویش را می گیرند. آنهایی که مخالف با اساس بودند می گفتند که این استبداد می آورد. استبداد چی می آورد. استبداد با آن چیزی که قانون تعیین کرده نمی آورد. بلی ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید. شما هر کاری اش بکنید مستبدی که سرکش است بیاید هر کاری می کند. اما فقیه مستبد نمی شود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از اینطوری عدالت اجتماعی، عدالتی که یک کلمۀ دروغ او را از عدالت می اندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت می اندازد، یک همچو آدمی نمی تواند خلاف بکند. نمی کند خلاف. این جلوی این خلافها را می خواهد بگیرد. این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی باشد ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند، این مسائلی که در فقیه است، ممکن است یکوقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند. آن رئیس ارتش اگر یکوقت بخواهد یک خطایی بکند آن حق قانونی دارد که او را رهایش کند، بگذاردش کنار. بهترین اصل در اصول قانون اساسی این اصل ولایت فقیه است. و غفلت دارند بعضی از آن و بعضی هم غرض دارند. (صحیفه امام؛ ج 11، ص 464) 

*** جمهوری اسلامی معنایش این است که عدالت باشد، عدالت این است که این آدمی که الآن احتیاج به من دارد، از خارج آمده الآن، از راه دور آمده، به این اداره احتیاج دارد، زود رسیدگی بشود به احتیاج این. اینطور نباشد که یک کسی که آشنای ما هست، جلو کارش را انجام بدهیم، یک کسی که خیر، غریبه هست، عقبتر انجام بدهیم و هکذا، چیزهایی که شما می دانید می شد، این چیزهایی که می شد دیگر نگذارید بشود.      خداوند ان شاءاللّه  همۀ شما را حفظ کند؛ توفیق بدهد و امیدوارم که همۀ ما با هم بتوانیم که یک جمهوری اسلامی درست کنیم. (صحیفه امام؛ ج 9، ص 20)

 *** نباید انسان تن در بدهد به اینکه یک کسی بیاید به او ظلم کند. حکومت اسلامی اگر پیدا شد قطع ریشۀ ظلم است. یعنی حاکمش هم نمی تواند ظلم بکند. رئیس دولتش هم نمی تواند ظلم بکند. اولاً موظف است نکند. ثانیاً بخواهد بکند نمی گذارند او را. حکومتهای اسلامی حکومتهای عدالت است. برای عدالت آمده اند. حکومتها نیامدند که به مردم بزرگی بفروشند. حکومتها خدمتگزار باید باشند. اگر از خدمتگزاری تخلف بکنند خلاف موازین اسلام است. (صحیفه امام؛ ج 11، ص 265)

*** عدالت را اجرا کنید، عدالت را برای دیگران نخواهید، خودتان هم بخواهید. در رفتار عدالت داشته باشید، در گفتار عدالت داشته باشید، تشریفات را کم کنید، و این ملت را خدمتگزار باشید. (صحیفه امام؛ ج 19، ص 377)

 *** با جمهوری اسلامی سعادت، خیر، صلاح برای همۀ ملت است. اگر احکام اسلام پیاده بشود، مستضعفین به حقوق خودشان می رسند؛ تمام اقشار ملت به حقوق حقۀ خودشان می رسند؛ ظلم و جور و ستم ریشه کن می شود. در جمهوری اسلامی زورگویی نیست، در جمهوری اسلامی ستم نیست، در جمهوری اسلامی آزادی است، استقلال است. همۀ اقشار ملت در جمهوری اسلامی باید در رفاه باشند. در جمهوری اسلامی برای فقرا فکر رفاه خواهد شد؛ مستمندان به حقوق خودشان می رسند. در جمهوری اسلامی عدل اسلامی جریان پیدا می کند، عدالت الهی بر تمام ملت، سایه می افکند آن چیزهایی که در طاغوت بود در جمهوری اسلامی نیست. (صحیفه امام؛ ج 6، ص 525)

 *** باید حکومت چنان باشد که اگر رئیس جمهورش توی مردم آمد، دوره اش بکنند و با او خوش وبش کنند؛ نه اینکه اگر صداش درآید، فرار کنند از دستش! اگر نخست وزیرش بین مردم بیاید، مردم اطرافش بریزند و به او مرحبا بگویند؛ نه نخست وزیر که اگر بیاید، مردم اظهار تنفر بکنند، فرار بکنند از او. ارتش هم باید اینطور باشد، شهربانی هم باید اینطور باشد، ژاندارمری هم باید اینطور باشد، نه ژاندارمری و ارتش و شهربانیِ زمان طاغوت که معارض با مردم بود؛ و مردم نه او را می خواستند، و دشمن خودشان می دانستند؛ آنها هم مردم را دشمن خودشان می دانستند. یک همچه مملکتی که قوای انتظامی اش دشمن ملت باشد و ملتش دشمن قوای انتظامی باشد، این قابل این نیست که حکومت باقی بماند. حکومت وقتی باقی می ماند که مردم او را بخواهند، ملی باشد؛ ملت او را انتخاب بکند؛ و من امیدوارم که از این به بعد همین طور باشد؛ قوای انتظامی در خدمت مردم باشد، حکومت در خدمت مردم باشد، و عدالت اجتماعی اسلامی تحقق پیدا بکند. (صحیفه امام؛ ج 7، ص 528)

 *** برنامۀ جمهوری اسلامی این است که یک دولتی به وجود بیاید که با همۀ قشرها به عدالت رفتار کند؛ و امتیاز بین قشرها ندهد، مگر به امتیازات انسانی که خود آنها دارند. ما اگر موفق بشویم و جمهوری اسلامی را با محتوای اسلام پیاده کنیم و یک حکومت اسلامی به تمام معنا در ایران بپا کنیم، این الگو خواهد شد از برای همۀ کشورها که معنی دمکراسی را به آن معنای حقیقی، نه به آن معنای طرحی[12] بدون حقیقت، و معنی آزادی را به آن معنای حقیقی، نه به آن معنایی که برای اغفال دیگران است، ان شاءاللّه  پیاده بشود. (صحیفه امام؛ ج 9، ص 72)

 *** این دستوری است برای همۀ ماها که باید در مسند قضا، یکی که نشست، همۀ ملت پیشش با یک نظر باشد. تمام نظرش به اجرای عدالت باشد. عدالت، در دشمنش هم به طور عدالت، در دوستش هم به طور عدالت. نه اینجا مسامحه کند و نه آنجا سختگیری کند. (صحیفه امام؛ ج 13، ص 116)

 *** قضیۀ قضاوت... حق اشخاص دانشمندی است که قضاوت اسلامی را بدانند، عدالت داشته باشند، تقوا داشته باشند، بفهمند که با چه مطلبی سر و کار دارند؛ به چه کار بزرگی دارند مشغول می شوند. (صحیفه امام؛ ج 17، ص 232)

 *** آن چیزی که روحانیون هرگز نباید از آن عدول کنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان به در روند حمایت از محرومین و پا برهنه هاست؛ چرا که هر کسی از آن عدول کند از عدالت اجتماعی اسلام عدول کرده است. ما باید تحت هر شرایطی خود را عهده دار این مسئولیت بزرگ بدانیم. و در تحقق آن اگر کوتاهی بنماییم، خیانت به اسلام و مسلمین کرده ایم. (صحیفه امام؛ ج 21، ص 99)

منبع: عدالت در نظام اسلامی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 7-27


[1] «بعضی از مردم به صورتهایی محشور شده و برانگیخته می‏ شوند که میمونها و خوکها در مقایسه با آنها، زیباترند»؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 901. [2] اخلاق ناصری؛ ص 109؛ نراقی، مهدی؛ جامع السَّعادات؛ ج 1، ص 84. [3] گلستان؛ سعدی شیرازی؛ ص 17، باب اوّل در سیرت پادشاهان. [4] اشاره به آیۀ 25 سورۀ حدید: «لَقَدْ اَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ وَ اَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ وَ اَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّه‏ُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ اِنَّ اللّه‏َ قَوِیٌّ عَزیزٌ»؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند و آهن را، که در آن سختی و کارزار و نیز منافع بسیار بر مردم است، برای حفظ عدالت آفریدیم تا خدا بداند که چه کسی با ایمان قلبی، او و رسولانش را یاری خواهد کرد، همانا خدا قوی و مقتدر است. [5] جمع والی به معنای حاکمِ ایالت. [6] شرح نهج ‏البلاغه؛ ابن ابی‏الحدید؛ ج 17، ص 65. [7] امام علی(ع)، ر. ک. به: کنزالعمال؛ ج 4، ص 6. [8] یعنی در تحت ذمّه و حمایت حکومت اسلامی بوده است. [9] نهج ‏البلاغه؛ خطبۀ 27. [10] این ماجرا از امام پنجم حضرت باقر ـ علیه ‏السلام ـ نقل شده است. دیلمی؛ أعلام‏الدین؛ ص 143. [11] «مانند علی(ع) قضاوت کنید». [12] در کیهان مورخ 24/4/58: ترجیح.

. انتهای پیام /*