رهبر کبیر انقلاب اسلامی در جمع اقشار مختلف مردم، نمایندگان و مسئولان سیاسى عقیدتى شهربانی هاى سراسر کشور و نمایندگان کلانتری هاى تهران و پرسنل شهربانى و پلیس تهران در صبح روز چهارم اسفندماه 1359 به تشریح نقش و وظایف نیروهاى نظامى و انتظامی پرداختند. ایشان در بخش مهمی از بیاناتشان در این دیدار که در جماران برگزار گردید، چماقداری را به هر شکلی محکوم کردند و فرمودند:

«یک کلمه هم با کسانى که قلم دستشان است و بیان در اختیارشان. و آن این است که شما همه و همه ملت مى دانند که همه ما باید کوشش کنیم در اینکه وحدت ایجاد کنیم؛ در اینکه هماهنگى بین جناحها و گروهها ایجاد کنیم. من باید عرض کنم که بعض از زبانها از چماق بدتر است! چماق کشى و چماق بازى از بدترین چیزهایى است که در آخر سلطنت محمد رضا درست شد. از باب اینکه ضعیف شده بود، مى خواست با چماق خودش را تقویت کند. و بعد از انقلاب و در بین انقلاب باز همین چماقها، حتى در حوزه علمیه قم هم به کار رفت و [در] خیابانها [ریختند] شیشه هارا شکستند، و خیال کردند با چماق مى شود یک چیزى پیدا کرد.

و حالا هم همین مسأله هست: لکن آن چماق زبان و چماق قلم بالاترین چماقهاست که فسادش صدها برابر چماقهاى دیگر است. آنهایى که مى خواهند صحبت بکنند، و خصوصاً در این چند روز زیاد هم هستند، باید توجه بکنند به اینکه قبل از اینکه مى خواهند صحبت بکنند، بنشینند و با خودشان فکر بکنند ببینند که این زبان چماق است و مى خواهد به سر یک دسته دیگر کوبیده بشود، یا اینکه این زبان زبان رحمت است و براى وحدت؟ چنانچه مالک نفس خودشان هستند- این امر مهم که مالکیت شخص بر نفس خودش است، حضرت موسى- سلام اللَّه علیه- یک همچو ادعایى کرد، و او بحق بود، که به خداى تبارک و تعالى عرض کرد که من مالک هیچ کس نیستم الّا مالک خودم و برادرم - این یک ادعاى بزرگى است که شایسته پیغمبران است. ماها مالک خودمان نیستیم. مالک برادرهایمان هم نیستیم. مالک فرزندانمان هم نیستیم. مالک دوستانمان هم نیستیم. عمده مالکیتِ خودش است بر خودش. انسان وقتى مى خواهد صحبت بکند [باید] زبان مملوک او باشد و او سلطنت بر زبان خودش داشته باشد؛ نه اینکه شیطان بر نفس او و بر زبان او تسلط پیدا کند، و حرفها و چماقها و اسلحه هایى باشد که از اسلحه صدام برنده تر است.»

ایشان در بخشی دیگر از بیاناتشان کمال بزرگ انسان را، حق خواهی برای حق برشمردند و بیان داشتند:

«باید اشخاصى که مى خواهند صحبت کنند ببینند که آیا حق را مى خواهند براى حق؟

بزرگتر چیزى که انسان اگر آن را داشته باشد کمال بزرگ دارد این است که حق را براى حق بخواهد. از حق خوشش بیاید براى اینکه حق است. و از باطل متنفر باشد براى اینکه باطل است. اگر حق به دست دشمنش هم اجرا شد، این مالکیت را داشته باشد بر نفس خودش که آن حق را تعریف کند. و اگر باطل از فرزندش یا دوستانش وجود پیدا کرد، این مالکیت را داشته باشد که از او تنفر داشته باشد و اظهار تنفر کند. کسانى که حق را براى حق خواهند اندک اند، بسیار اندک. کسانى که باطل را براى باطل بودنش بُغض بر آن دارند و تنفر از آن دارند اندک اند، و بسیار اندک. انسان خودش هم نمى تواند بفهمد که چه کاره است. انسان باید یک کسى که دشمن او هست پیش او برود ببیند قضاوت او نسبت به این چه هست، تا عیبهاى خودش را بتواند بفهمد. انسان نمى تواند از دوستان خودش تعلیم بگیرد. انسان باید از دشمنان خودش تعلیم بگیرد. وقتى که یک صحبتى  مى کند ببیند دشمنها چه مى گویند؛ و تفکر کند که عیبها را دشمنها مى فهمند. دوستها هر چه هم شما عیب داشته باشید و ما عیب داشته باشیم، براى اینکه حق را براى حق نمى خواهند و باطل را براى اینکه باطل است دشمن ندارند، به ما مى آیند و به شما مى آیند و مى گویند که چه قدر خوب صحبت کردى و چه مقاله خوبى نوشتى؛ چه مقاله کوبنده اى بود این؛ چطور حریف خودت را منزوى کردى؛ چطور حرفهاى حریف خودت را و لو هم صحیح بود، باطل کردى! دوستان انسان، دشمنان واقعى انسان اند. و دشمنان انساندوستان، واقعى انسان اند. انسان باید از کسانى که بر او خرده مى گیرند از آنها یاد بگیرد. کسانى که از او تعریف مى کنند بداند که این زبان؛ زبان تعریف؛ خصوصاً در یک امورى که جاى انتقاد است تعریف مى کنند، این همان زبان شیطانى است و آن هم تأییدش تأیید شیطانى است. گویندگان ما، نویسندگان ما، کسانى که در این موقع مى خواهند صحبت بکنند، توجه داشته باشند که آیا مالک خودشان هستند؟ مى توانند ادعایى را که حضرت موسى، پیغمبر بزرگ کرد، آنها هم بکنند، که إنّى لا أَمْلِکُ الّا نَفسِى وَ أَخى . برادر او هم یک برادرى بود که پیغمبر بود. و چون پیغمبر بود، کلام حضرت موسى براى او کلامى بود که اجرا مى شد. اما کسى که به این مقام نرسیده است باید بگوید: إنّى لا أملک نفسى و لا أخى. نه بگوید: إنّى  لا أملک إلّا نفسى و أخی.

...در روایات هست که اگر کسى در مشرق کشته بشود و مظلوم کشته بشود و یکى در مغرب به او راضى باشد، این هم شریک قتل اوست. توجه کنید که قلمهاى شما شریک خنجرهایى که از پشت به ما مى زنند نباشد.

توجه کنید که زبانهاى شما، قلمهاى شما چماق نباشد، و با همان قلم بنویسید که چماق بد است! توجه کنید که قلمهاى شما و زبانهاى شما مسلسل نباشد و به سینه این جوانهاى ما وارد بشود، و آن وقت بگویید که به ما حمله شده است! شما هم حمله کردید. فقط صدام نیست، شما هم شریک خواهید بود. قبل از اینکه به نطقها بروید و قبل از اینکه مقاله ها بخواهید بنویسید و قبل از اینکه تیترها را بخواهید درشت بنویسید، با خودتان خلوت کنید و ببینید که براى چه این کار را مى کنید؟ مقصد شما چه است؟ شما حق را براى حق مى خواهید، یا حق را از رقباى خودتان نمى پذیرید؟ باطل را براى باطل از آن متنفر هستید؟ یا باطل را از دوستان خودتان مى پذیرید؟ شما خودتان را امتحان کنید. انسان یک موجود عجیب و غریبى است که تا آخر عمر خودش نمى تواند خودش را بشناسد.

...چه بسا انسان خیال مى کند که دارد کار خوب مى کند، و کار بد مى کند، براى اینکه آن خصیصه اى که در او هست حجاب است از اینکه بتواند تشخیص بدهد خوب را از بد.

یک قضیه واقع مى شود؛ این یک قضیه را وقتى که انسان در گفتارها و نوشته ها و روزنامه ها ملاحظه مى کند، همین یک امر را یک دسته اى مى کوبند، و یک دسته اى  ترویج مى کنند! یک مسأله در کشور واقع مى شود؛ این یک مسأله را یک جمعیتى تأیید مى کنند و توصیف مى کنند و قلمها به کار مى افتد که این کار خوبى است؛ و یک دسته دیگر مقابل آنها مى ایستد و این امر را محکوم مى کنند و قلمها و گفتارها به کار مى افتد براى محکوم کردن او، چرا؟ براى اینکه این کار به نفع فلان دسته بوده است و به ضرر فلان دسته؛ از دوستان حاصل شده است، یا از رقیبان. اگر از دوستان حاصل شده است، خوب است هر چه مى خواهد باشد. خوبى را براى دوستى مى خواهیم؛ نه خوبى را براى خوبى. عدالت را براى عدالت نمى خواهیم؛ عدالت را براى دوستان مى خواهیم.

دیگرانى که در مقابل ما ایستاده اند و ما آنها را رقیب حساب مى کنیم. هر چه کار خوب از آنها صادر بشود بد نمایش مى دهیم. قلمها به کار مى افتد و انتقادها پیش مى آید. وقتى همین کار از دوستان ما پیدا مى شود، هر چه مى خواهد باشد، قلمهایتان به کار مى افتد و از او تأیید مى کنید. پس عدل را براى عدل نمى خواهید. حق را براى حق نمى خواهید.

حق را اگر کسى براى حق بخواهد، چنانچه حق بر ضد خودش هم هست آن را باید بخواهد و دوست داشته باشد و اظهار کند. و باطل را اگر از خودش هم صادر شده باشد باید مبغوض او باشد و اقرار کند. آیا اینهایى که بنا دارند صحبت بکنند، حق را براى حق مى خواهند و باطل را براى باطل نمى خواهند؟ یا حق را براى خودشان مى خواهند؛ و باطل هم اگر از خودشان یا دوستان خودشان صادر بشود حق جلوه مى دهند؟ و حق چنانچه از رقباى خیالى خودشان حاصل بشود، باطل جلوه مى دهند. انسان نمى تواند به این زودى از شرّ خودش- که از شرّ شیطان بالاتر است- فارغ بشود. لکن مى تواند قلم خودش را کنار بگذارد؛ مى تواند زبان خودش را کنار بگذارد؛ مى تواند قبل از اینکه مى خواهد صحبت بکند، ببیند که روى چه مبادى صحبت مى کند، چه مبادى او را وادار کرده است به اینکه صحبت بکند. این مسئله اى است که عمومى است، در همه جاست؛ هر کارى صادر بشود از خودم این خوب است! میزان من هستم هر کارى از من صادر بشود، چون میزان من هستم خوب است! و هر کارى از رقیب من حاصل بشود بد است، براى اینکه رقیب من است! هر چه هم خوب باشد کار خوبِ رقیب، بد است؛ و کار بد من  خوب! این یک مسأله و یک بیمارى است در انسان که معالجه او را با زحمت مى شود کرد. و باید انسان پیش اشخاصى که مى توانند معالجه کنند خودش را معالجه کند. پیش اطباى روح برود و خودش را معالجه کند. قبل از اینکه دست به قلم بزند و قبل از اینکه زبان باز کند، توجه به حال خودش بکند، و توجه به مسائل سیاسى، اجتماعى، امورى که الآن ما مبتلا به آن هستیم، ببیند که آیا این صحبت در سطح کشور یک تشنجى ایجاد مى کند؟ چماق ایجاد مى کند، یا آرامش ایجاد مى کند؟ ببیند که این روزنامه و این قلم، آرامش در این کشور که الآن لازم است ایجاد مى کند، یا تشنج ایجاد مى کند؟ چنانچه تشنج ایجاد کرد، این روزنامه چماق است و آن گفتار چماق است. و اگر آرامش در مردم ایجاد کرد، این رحمت است و این مشکور است پیش خداى تبارک و تعالى.»

(صحیفه امام، ج 14، ص: 140-150)

. انتهای پیام /*