مجاهدین خلق در آغاز در میان مبارزین و حتی بعضی از مقامات فعلی ایران محبوبیت داشتند. چنان که یکی از همین آقایان در نامه ای برای امام، آن ها را حافظان قرآن، قاریان نهج البلاغه و سمبل مبارزه معرفی کرده بود. بالاخره زمانی فرا رسید که حنیف نژاد و عده ای دیگر از یارانش دستگیر شده و در شرف اعدام قرار گرفتند. از قضای روزگار، من به همراه عده ای از دوستان در بیرونی منزل امام نشسته بودیم که یکی از دوستان که از طرفداران سازمان مجاهدین خلق بود، آمد و گفت که از آقا وقت گرفته ام و می خواهم به خدمتشان برسم. من و یکی دیگر از دوستان نیز فرصت را غنیمت شمرده و به همراه او به خدمت امام وارد شدیم. او از آن بزرگوار درخواست کرد که: آقا در مورد حنیف نژاد و یاران که در شرف اعدام هستند، اظهارنظر و اعلامیه ای بدهید تا ان شاءالله رژیم تخفیفی به آن ها بدهد. امام فرمودند: من تصمیم ندارم که در مورد این آقایان صحبتی بنمایم. او گفت : در این شرایط حساس، تمام مردم ایران چشمشان به نجف است و از شما توقع اظهار نظر دارند. مسلماً صحبت شما در نجات آن ها مؤثر خواهد شد. فرمودند: من با مطالعه تصمیم گرفتم که نسبت به این آقایان چیزی نگویم. گفت: آقا شما راجع به حاج شیخ نصرالله خلخالی و نقش آن چنانی نیز ندارد! نامه داده اید که ایشان وکیل من است تا دولت عراق ایشان را اذیت نکند ولی راجع به این جوان هایی که جانشان را کف دست گرفته و به میدان مجاهده آمده اند، چیزی نمی گویید؟! فرمودند: حاج شیخ نصرالله خلخالی وکیل من است و بخاطر من گرفتار شده بود. ایشان رفیق چهل ساله من است این چه مسأله ای دارد که شما بگویید که چرا برای ایشان نوشتم! و نسبت به این آقایان نمی نویسم! من اگر بنا بود موضعی بگیرم موضع مخالف می گرفتم. گفت: یعنی نسبت به این جوان هایی که در این شرایط اختناق با رژیم پهلوی مبارزه می کنند، موضع مخالف می گرفتید؟! امام به تندی فرمودند: من مبارزه ای را که کمونیست می کند، قبول ندارم. من از جریان فکری منحرف حمایت نمی کنم. او گفت: آقا از کجا می دانید؟! به شما گزارش بد داده اند. امام در حالی که به کتابی روی میز اشاره می کردند، فرمودند: گزارش بد کدام است. مگر این کتاب را شما برای من نیاورده اید؟ این کتاب به غیر از آن کلمه «بنام خدا» بقیه اش همه مبانی «مائو» است. شما نمی فهمید، این افکار التقاطی است که این ها کار ما را عقب انداختند، نهضت را عقب انداختند. امام در این جا صحبت را تمام کردند. من و دوستم که به همراه آن آقا به خدمت ایشان رسیده بودیم، دیدیم که کلاه سر ما رفته است و از همه جا بی خبر همراه او شده ایم. به این خاطر ما نشستیم تا این که آن شخص از خدمت امام مرخص شد. پس از رفتن او، به آقا عرض کردیم که: خدا شاهد است ما برای این مسائل نیامده بودیم. ما در بیرونی نشسته بودیم که این آقا خواستند شرفیاب شوند و ما هم خواستیم از فرصت استفاده کرده و زیارتی بکنیم. امام فرمودند: این ها معلومات ندارند و اسلام را وارونه معرفی می کنند. منبع: خاطرات سالهای نجف، ج2، ص 15 و 16

. انتهای پیام /*