زنده نگاه داشتن یاد و نام مردان بزرگ تاریخ که سرنوشت ملت ها را با اندیشه الهی، اراده پولادین و پشتکار خود رقم زده ‏اند، وظیفه همه انسان های دردمند و دلسوزان هدایت نسل هاست. امام خمینی(س) که با قیام الهی خود در عصر غربت انسانیت و ظلمت جهل و کفر، بتها را شکست و دریچه ‏های نور را به روی انسان های دردمند و منتظر گشود، در زمرۀ این بزرگمردان است که شناخت ابعاد وجودی او به سادگی میسور نیست. آنچه در ادامه می خوانید دو خاطره کوتاه از آیت الله محمد یزدی است که از کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج1، انتخاب شده است:
*** قل انما اعظکم بواحده در یک نوبت که برای کاری خدمت امام رسیده بودم، در پایان صحبتها عرض کردم: اگر عنایتی بفرمایید، من علاقه دارم یک یادگاری لطف کنید که در خانوادۀ ما بماند. اگرچه من از شما خیلی چیزها دارم، دلم می‏ خواهد یک یادگاری از شما در خانه ما بماند.  فرمودند: «مانعی ندارد» دو، سه روز بعد کسی از دفتر امام تلفن کرد و گفت: امام یک چیزی برای شما فرستاده ‏اند. پرسیدم: چیست؟ گفت، یک قاب است. گفتم: امام چیزی هم نوشته ‏اند؟ گفت: نمی‏ دانم. گفتم: دلم می ‏خواست دست خط امام را داشته باشم. دو روز بعد تلفن کرد و گفت: «امام چیزی نوشته ‏اند و روی همان قاب گذاشته ‏اند. کسی را بفرست که آن را بگیرد.» شاید یکی، دو هفتۀ گذشته بود که کسی به من تلفن زد و گفت: فلانی! بچه‏ ها به چیزی که امام برای شما گذاشته‏ اند، خیلی طمع کرده‏ اند. اگر نیایی بگیری، به حساب دوستی می‏ برند!. این یادگار، قاب خیلی ظریف است. نوشتۀ روی آن «کلمة‏اللّه‏ هی العلیا» است. آن قدر ظریف است که در نظر اول آدم فکر می‏ کند شیشه دارد، در صورتی که چنین نیست. پشت آن نوشته شده: تقدیم به حضرت امام و امام آیۀ شریفۀ «قل انما اعظکم بواحده» را نوشته ‏اند و ذیل این جمله‏ ای برای من و خانواده ‏ام مرقوم فرموده ‏اند.[1] *** بروید آن عبا را بیاورید یک روستایی با واسطه از من خواسته بود که از امام بخواهم یکی از لباس هایی را که امام در آن نماز خوانده ‏اند به او بدهند. طبیعی بود که طرح مسأله برای من کمی سنگین بود.  در فرصتی پس از انجام کارهای مربوط در آن شرفیابی، مطلب را عرض کردم. امام احساس کردند با سنگینی مطرح می ‏کنم. با تبسم شیرینی فرمودند: «اینکه مطلبی نیست.» همان وقت به کسی دستور دادند بروید آن عبا را بیاورید. با اظهار محبت به آن روستایی ناشناخته، مأمور رساندن امانت شدم.[2] [1]. پابه‏ پای آفتاب؛ ج 4، ص 328. [2]. حوزه؛ ش 49، ص 41.

. انتهای پیام /*