حقیر مناسب دیدم ابتدا مطالبی رأی العینی از جریان ورود امام راحل به عراق و تشرف و اقامت در جوار مقدس مولی ‏الموالی، امیرالمؤمنین(ع)، را اظهار داشته و به بعض جریانات دوران اقامت معظم له در نجف اشرف تا اوایل سال 1357 که در آن بلده مقدسه به محضرشان مشرف می ‏شدم، اشاره نمایم تا به خلاف اشتباه بعضی آقایان اعلام، اثبات نمایم نجف اشرف و حوزه مقدسه کبرای شیعه، نهایت تجلیل و تکریم از مقام والای آن امام عظیم ‏الشأن را نموده و آن بزرگوار را ملاذ و ملجأ و مرجع خود می ‏دانست.
باشد که ان شاءاللّه‏ این بیانات، واقعیات را واضح و حقایق مخفیه و یا مختفیه را آشکار و اشتباه را مرتفع سازد. در این رابطه اظهار می ‏دارد: اواسط مهرماه 1344 دقیقاً سه شنبه 13 مهر 44 بود و هوای نجف اشرف هنوز گرم. گرچه تفتیدگی تابستان پایان یافته بود هنوز بام و سرداب مورد استفاده و معمولاً مردم تا ساعت چهار بعدازظهر در منازل به استراحت ]مشغول] بودند. فضلا و طلاب حوزه تازه از منازل به طرف درس و بحث [می ‏رفتند] که ناگهان انتشار یافت حضرت امام خمینی از ترکیه وارد کاظمین شده‏ اند. تحقیق به عمل آمد؛ معلوم شد از فندق ‏الجمالی کاظمیه به بیت آیت ‏اللّه‏ العظمی الخویی ـ‏قدس سره‏ چنین مخابره شده است. بلافاصله عده ‏ای از فضلا و مشتاقان دیدار آن مجاهد عظیم الشأن راهی جوار امامین کاظمین (ع) [شدند] و در کمتر از ساعاتی، جمعی خود را به دیدار امام رساندند و از فردا ـ ‏‏14مهر 44‏ ـ مرتباً دسته ‏ها و گروه ها به محضر مبارکشان شتافته و از همان اولین روز، مقدمات تشرفشان به محضر مبارک جد بزرگوارشان و اقامت در بلدۀ مقدسه نجف [فراهم شد] تا حوزه علمیه به برکت آن وجود گرانقدر متنعم و مستفید باشد؛ با شوق شدید حوزۀ علمیه به کلمة‏واحدة، پیگیری و پی‏ریزی گردید.
امام(قده) چند روز در کاظمین به زیارت امامین همامین و به تفقّد از قلوب هیجان زده و عیون مملو از اشک شوق اشتغال [ورزیدند] و در راستای اجابت خواسته آنان بعداز ظهر جمعه، 16 مهر 44 راهی زیارت مرقد سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه‏ الحسین (ع) [شدند] و در میان استقبال انبوه طلاب‏و مؤمنین که تا مسیّب ـ‏نیمه راه کاظمین به کربلا‏ ـ آمده بودند وارد کربلای معلاّ شدند و رفت ‏و‏آمدها از حوزه نجف و بیوتات مراجع عظام و غیر هم جهت تشرف به زیارت آن بزرگوار و عرض اشتیاق به عنوان تشرف به باب مدینة‏علم الرسول(ص) و اقامت در آن بلده مقدسه، مرتباً ادامه داشت، تا پس از یک هفته، بعدازظهر جمعه 23 مهر 44 راهی نجف اشرف شدند.
استقبال با عظمت بی‏سابقه حوزه علمیه که تا نیمه راه کربلا ـ نجف (خان نص) شتافته بودند، منظره شوق انگیز عجیبی را در بر داشت. امام عزیز به احترام مستقبلین در بیابان رملی خان‏نص، نزول اجلال وتوقف فرموده، بزرگان و فضلا و بیوتات و همه مستقبلین را مورد عنایت قرار داده و سپس راهی نجف اشرف و در آن استقبال باشکوه وارد نجف [شدند] و مقارن غروب از درب مقابل ایوان طلا ـ‏که مزین به لافته[1] «وَلاَ تایْئَسُواْ مِنْ رَوْحِ اللّه‏ اِنَّهُ لاَ یَایْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللّه‏ اِلاّ الْقَوْمُ اْلکافِروُنَ» (یوسف، آیه 87) شده بود‏ وارد صحن مطهر و مشرف به حرم منور [شدند ]و سپس در منزلی که توسط مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ نصراللّه‏ خلخالی جهت اقامه امام عزیز در شارع ‏الرسول در فاصلۀ سیصد متری باب القبله صحن شریف فراهم شده بود،‏نزول اجلال فرمودند. جلوس رسمی از همان شب و فردا دائر [شد]، مراجع و آیات عظام و مدرسین و [علمای] اعلام و طلاب فوج فوج به محضرشان شتافتند، اشعار زیاد، سروده‏ ها و خطابات هیجان انگیز القا می ‏شد.
نجف اشرف و حوزه‏ های علمیه بالاترین سعی و همت خود را در تجلیل از مقام شامخ آن بزرگ مرجع به عنوان یک زعیم عالیقدر، یک مجاهد و مرد خدا، یک معلم روح و روان به کار انداخت. بلافاصله پس از ورود ایشان شبها اقامه جماعت در مدرسه آیت‏ اللّه‏ العظمی البروجردی (قده) و روزها در اقامتگاه امام، که شرکت کنندگان همه از حوزه بودند، برقرار [شد]، و پس از یکی ـ دو هفته، درس با شکوهی از اول کتاب بیع با شرکت جمع کثیری از فضلا‏‏ ـ که حلقه‏ وار دور شمع فروزان آن بزرگوار در گردش بودند‏ ـ دایر گردید و چون اقامتگاه برای اقامه جماعت ظهر ضیق بود از محضرشان استدعا شد جماعت به مسجد شیخ الاعظم الانصاری (قده) ـ‏که نزدیک منزل معظم له بود‏ ـ انتقال یابد، در این رابطه پنج نفر از اعاظم فضلا، آیات و حجج الاسلام آقایان: اخوان مرعشی و مرحوم سید محمدرضا اشکوری و جناب آقای صافی اصفهانی و جناب آقای جعفری اراکی به منزل مرحوم حاج سید محمدتقی بحرالعلوم امام جماعت مسجد که به نظرم در آن اوقات مریض حال بودند رفتند جریان را با ایشان در بین گذاردند، سید بزرگوار فوراً به فرزند خود فرمودند به محضر آقا مشرف شوید، دست آقا را ببوسید، استدعای اینجانب را به محضرشان برسانید که امامت مسجد شیخ اعظم را قبول فرمایند که قبول فرمودند.

امام بزرگوار از همان اوان ورود به نجف به عنوان رکنی رکین برای حوزه نجف شناخته شده بودند. امام در حمله وحشیانه بعثیها ملاذ و مَلجأ[2] حوزه بودند. دقیق به خاطر دارم به دستور آن بزرگوار در تسفیر[3] یک هفته ای ایرانیان (هفت الی‏چهارده دیماه 1350) حوزه، که بار و بنه خود را بسته و راهی کوچ از نجف بودند؛ با احتمال شدت خطر بعثی ها یکباره از مسافرت خودداری کرد. پس از توقف حاصل به دستور معظم له، بعثی ها از مرکز بغداد به ایشان قول دادند خروجی ها را ابطال نمایند، منتهی الامر امروز و فردا می ‏کردند؛ امام دستور فرموده بودند حوزه تا خبر بعدی تعطیل باشد؛ سمعاً و طاعة.

به یاد دارم روز سه شنبه 21 دی 1350 اینجانب با جمعی از فضلا و طلاب خراسانی برای ابطال خروجی ها به اداره اقامت نجف مراجعه [کردیم ]و گویا دستور ابطال از مرکز رسیده بود. تصادفاً پرونده اقامت ما زود پیدا شد خروجی را ابطال [کردند] و مقارن ظهر آماده رفتن به مسجد شیخ بودم، در راه با حضرت امام برخورد نمودم که از منزل عازم مسجد بودند، پس از عرض ادب همراهشان به راه ادامه داده عرض کردم: اکنون که خروجی ها را ابطال می‏ کنند، اجازه می ‏فرمایید دروس حوزه شروع شود. ناگهان معظم له برآشفتند و فرمودند اینها دروغ می ‏گویند، خروجی ها را ابطال نمی ‏کنند. گویا هنوز حقیقت امر به محضرشان نرسیده بود، عرض کردم آقا دستور رسیده و از ساعت نُه الی ده صبح هر که مراجعه می‏ کند خروجی او را ابطال می ‏کنند و از آن جمله خود حقیر و عده‏ ای از رفقا را اسم بردم و حتی گذرنامه‏ ها را ـ‏که همراه بود‏ ـ به خدمتشان ارائه دادم. با تعجب فرمودند: مطالب را درست منعکس نمی‏ کنند. سپس فرمودند: شروع دروس از فردا (چهارشنبه22دی50) بلامانع است و ما از شنبه آینده شروع می ‏کنیم و فرمودند: چون حوزه ومدرسین و اعاظم به خواسته ما دروس را تعطیل فرمودند خوب است شما قبول زحمت نمایید به حضرات آیت‏ اللّه‏ بجنوردی و آیت ‏اللّه‏ مستنبط و آیت ‏اللّه‏ صدر از قول اینجانب بگویید: شروع به درس بلامانع است. حقیر هم طبق امر معظم له به منازل آقایان اعلام رفته، پیام امام را رساندم، دروس، شنبه 25 دی 50 مجدداً شروع شد. اینها شمه‏ ای از اطاعت و تجلیل حوزه علمیه نجف اشرف از مقام معظم له بود.

نجف امام را خوب شناخت و خوب از این نعمت قدردانی کرد. اکنون بی ‏لطفی و بی محبتی و خدای نخواسته بی ‏انصافی است اگر بگوییم: در نجف به امام اهانت می‏ شد و یا نعوذباللّه‏ بگویم: «می ‏گفتند امام نماز نمی ‏خواند» و امثال این جملات مضحک و مسخره. آیا باور می‏ کنید کسی در نجف به خود اجازه می ‏داد اینگونه بی ‏ادبی به ساحت مقدس امام روا دارد؟ و اصلاً آیا این حرف معقول بود که کسی  به چنین اتهام مضحکی تفوه نماید؟[4] گویندگان توجه داشته باشند. حرفها در تاریخ می ‏ماند و «المرءُ عما قال مسئول»؛ در هر حال هدف و غرض این است که بدانند نجف و حوزه علمیه مرید عاشق و مطیع بی چون و چرای امام (قده) بود و آقایان باید در اطراف القاکنندگان مطالب ناروا تجدید نظر فرمایند تا معلوم شود اصل و بن این القائات مغرضانه از دشمنان است که متأسفانه گاهی هم از لسان دوستان القا و ابراز می ‏نمایند.

و اما فضایل آن بزرگوار فراوان است که حقیر به یکی ـ دو فضیلت با شاهد ملموس اشاره می ‏نمایم :

1. آن بزرگوار، شجاع [بود] و در راه اظهار حق هیچ مقامی او را تحت تأثیر قرار نمی ‏داد. دقیقاً به یاد دارم ایامی که از طرف حکومت ایران قوای فراوانی به مرزهای عراق آورده بودند و حکومت بعث عراق در وحشت بود، شبی بعد از نماز مغرب و عشا به بیرونی آقا برای درک محضر مبارکشان رفته بودم، هنوز آقا تشریف نیاورده بودند. متوجه شدم چند نفر از بغداد از طرف مجلس قیاده و ریاست جمهوری به خدمت ایشان آمده بودند که آقا را وادار کنند در مورد تحشّد[5] قوا، تلگرافی و یا بیانیه ‏ای ایراد فرمایند. آقا تقاضای ملاقات خصوصی را نپذیرفته بودند لذا آنان در جلسه عمومی بیرونی شرکت جستند. در این بین آقا به بیرونی تشریف آوردند، پس از طی مراسم معمولی آن دو ـ سه نفر با کمک مترجم که شیخ علی پاکستانی بود، تقاضای مجلس قیاده را اظهار نمودند. آقا با اشارۀ دست، دو ـ سه کلمه فرمودند: نخیر ما چنین تلگرافی نمی‏ نماییم. مترجم خواست به اصطلاح سر و صورتی به جواب نفی امام دهد، ایشان بلادرنگ فرمودند: درست برایشان ترجمه کنید، عین جواب مرا بیان نمایید. آن دو ـ سه نفر که هرگز توقع اینگونه برخورد را نداشتند و به ‏گمان خام خود، امام را اسیر خود می ‏پنداشتند، کمی ژست درشتی کلام گرفتند که آقا بدون اعتنا به آنان حرکت فرمودند، مجلس را ترک و راهی تشرف به آستان مقدس علوی (ع) شدند و با این عمل کوبنده آنان را بهت ‏زده و گیج و سردرگم فرمودند.

2 . امام عظیم‏ الشأن مقید بودند به ظلمه و عمالشان در هر مقام هستند، بی ‏اعتنا باشند. دقیقاً به یاد دارم در فوت عموزاده حضرت آیت‏ اللّه‏ حاج آقا مصطفی (قده) مجلس ترحیمی از طرف حاج آقا مصطفی (قده) در مدرسۀ آیت ‏اللّه‏ العظمی بروجردی در نجف اشرف منعقد شد که حضرت امام (قده) در آن مجلس شرکت فرمودند. در این بین جمعی از دولتی ها از بغداد و کربلا و از استانداری برای شرکت به مجلس آمدند. این جمعیت که وارد شدند، امام نه اینکه حرکت نکردند، بلکه حتی صورت هم به طرف آنان برنگرداندند چه در ورود و چه در وقت خروج، در حالی ‏که آن بزرگوار برای تجلیل از هر طلبۀ وارد به مجلس، حرکت می‏ فرمودند.

3 . به کسی مجال نمی ‏دادند بگویند مبلغ و مروّج شمایم و با اینگونه بیانات که ممکن بود احیاناً از بعضی ناآشنایان به روحیه آن بزرگوار سر بزند، برخورد مخصوصی داشتند که طرف را از بیان خود نادم می ساختند. آقای بزرگواری از اصفهان به خدمتشان مشرف شده بود و به خیال خود می ‏خواست برساند که مردم منطقه را به شما ارجاع داده‏ ایم، امام بلافاصله جمله‏ ای فرمودند که طرف فهمید آقا از بیان ایشان خوشش نیامده و بلکه برزخ شده ‏اند.

4 . یک جمله از فروردین 57 عرضه بدارم؛ اواخر اسفند از ایران به نجف مشرف شدم و در هفته اول فروردین 57 در اتاق درونی به خدمت امام رسیدم. آقا فرمودند: ایران چه خبر بود؟ عرض کردم قم به صورت شهر قیام و ستیز با نیروهای دولتی درآمده است. فوراً فرمودند: اینها (حکومت شاه) باید بروند، بی خود معطلند. هنوز آن جمله قرص و محکم در مغز و فکرم باقی است.

باری، ابحاثی[6] از بیع را که روزها در مسجد شیخ انصاری (قده) القا می ‏فرمودند، از محضرشان بهره ‏مند بودم، ابحاث ولایت فقیه و تا آخر بیع و مقداری از ابحاث خیارات را در درس شرکت داشتم و جمع کثیری از فضلای حوزه، عرب و عجم، پاکستانی و افغانی و غیره شرکت می‏ جستند، بیانات این دروس به قلم معظم له در چندین جلد چاپ [شد] و در اختیار عموم قرار گرفت.

منبع: صحیفه دل، ج 2، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 9-17


[1]. ‏لافته: پرده، پلاکارد. [2]. ملاذ و مَلجأ: پناهگاه. [3]. تسفیر: اخراج. [4]. تفوه نماید: استناد کند. [5]. تحشّد: گردآوردن، بسیج. [6]. ابحاث: جمع بحث.

. انتهای پیام /*