در گزارش شماره 457 مورخ 31/ 2/ 1342 ساواک قم به ریاست ساواک تهران، به دیدار سه نفر از مالکین لرستان با امام اشاره شده است و چنین آورده شده:

«به موجب گزارش مأمور ویژه در تاریخ 29/ 2 /42 سه نفر از مالکین لرستان به اسامى حاج سید عباس حسینى، على ‏اصغر اصغرى، رمضان زارعى به منزل خمینى رفته و مبلغ 150000 ریال آورده و گفته ‏اند مردم لرستان از واقعه مدرسه فیضیه [بى]نهایت متأثرند و به همین منظور اگر تا آن زمان علاقه ‏اى به دستگاه سلطنت داشتند و شاه را دوست مى ‏داشتند اکنون شب و روز به او نفرین مى ‏کنند که چرا دستور داده به مدرسه فیضیه بریزند و این دانشگاه جعفرى را خراب و ویران و سربازان امام زمان را مجروح و مقتول کنند. سپس مالکین مذکور اضافه نموده ‏اند ما به مدرسه فیضیه رفته و از یکى از طلاب پرسیدیم آیا در واقعه مزبور خیلى کشته شدند طلبه در پاسخ آنان گفته بلى 36 نفر از سادات را سر بریدند. اى کاش فقط سادات را سر مى‏ بریدند و قرآن و دعا را آتش نم ى‏زدند. ما از طلبه مزبور سئوال کردیم مگر قرآن را هم آتش زدند در پاسخ گفت بلى کسانى که به مدرسه فیضیه حمله ‏ور شدند قرآن را مشت مى ‏زدند. لگد مى ‏زدند و مى ‏گفتند حالا بگوئید امام زمان شما بیاید و جلوگیرى کند. مالکین مزبور مى ‏گویند شاهى که دستور مى ‏دهد یک عده لامذهب و مخالف با اسلام بریزند در مدرسه فیضیه و آن را خراب کنند بدون شک خودش هم مخالف با اسلام است»

در این موقع خمینى مى ‏گوید:

«... اگر مخالف نمى ‏بود، قرآن را آتش نمى‏ زد. وقتى که رئیس سازمان امنیت ... و رئیس شهربانى ... دستور دهند قرآن را آتش بزنند و دعا را لگدکوب کنند و پاسبانان را به پشت بام بفرستند، تا با آجر به سر و کله روحانیون و طلاب بزنند، آیا اینها مخالف با دین مقدس اسلام نیستند؟ بالاخره روزى حساب اینها را خواهیم رسید. اگر زنده ماندم، مى ‏دانم با اینها چه معامله‏ اى بکنم...»

(در گزارش ساواک در اینجا آمده است که: در این موقع خمینى از حضار سؤال مى‏ کند: مردم لرستان در چه حالند؟ مى ‏گویند: راجع به مدرسه فیضیه خیلى ناراحت هستند و قصد دارند همین روزها طومارى مبنى بر پشتیبانى از علماى قم درست کنند. و خمینى به سخنانش ادامه داد...)

«اتفاقاً اکثر شهرستانها طومارهایى به همین منظور نوشته و به قم آورده‏ اند. البته ما خیلى ممنون شدیم که مردم شهرستانها درباره دین، این طور با ما همکارى مى‏ کنند. تمام اینها تقصیر شاه مملکت است که نمى ‏تواند مملکت دارى کند. حق هم دارد نتواند مملکت دارى کند؛ چون سلطنتش غصبى است؛ و هر چیز غصبى زود از بین خواهد رفت. حالا ما کارى به این موضوع نداریم؛ سلطنت هم مال خودش! ما مى‏ گوییم: چرا کارهایى را که بر خلاف دین است انجام مى ‏دهد؟ شاه مى ‏خواهد مثل پدرش بى ‏دینى را رواج دهد. چقدر ما نصیحت کردیم که این کارها نتیجه خوبى ندارد؛ کسى گوش نداد. اکنون که به گفته ما گوش نمى‏ دهند، ما هم باید به یارى خدا مخالفین دین را سرنگون کنیم؛ حالا هر مقامى مى‏خ واهد باشد؛ خواه شاه مملکت، خواه دولت. ما مى‏ خواهیم جلو فحشا را بگیریم. دین مملکت، شیعه است؛ و نبایستى این حرکات زشت در او وجود داشته باشد. در این مبارزه یا کشته مى‏ شویم و مظلومیت ما ثابت مى‏ شود و آن وقت مردم شورش مى‏ کنند و مخالفین را خواهند کشت، یا بى ‏دینى را از بین مى ‏بریم. ما دیگر از توپ و تفنگ و سرنیزه، ترس و واهمه نداریم. ما مبلّغ هم به شهرستانها، دهات و قصبه ‏ها فرستاده ‏ایم تا به مردم حقیقت را بگویند و آنها را آماده کنند؛ و اگر احیاناً نگذارند وعاظ روى منابر حرف خود را بگویند، در منازل مى‏روند و آنچه را باید بگویند، مى ‏گویند ...».

منابع: 

سیر مبارزات امام خمینى در آینه اسناد به روایت ساواک، ج 1، ص 319 و 320 

صحیفه امام، ج‏1، ص: 231 و 232

. انتهای پیام /*