در اردیبهشت 1349 حاج سید محسن حکیم، به علت بیمارى در یکى از بیمارستان هاى بغداد بسترى شد و پزشک معالج، کسالت او را سرطان تشخیص داد و پیدا بود که بزودى چشم از جهان فروخواهد بست.

رژیم شاه به خوبى مى دانست که در ایران و بسیارى از کشورهاى منطقه، شیعیانى که از آقاى حکیم تقلید مى کنند، با درگذشت او به امام رو خواهند آورد و موقعیت امام در جامعه اسلامى و جهان تشیع هرچه بیشتر تحکیم و تثبیت خواهد شد؛ و این خطرى نبود که رژیم شاه بتواند از کنار آن بى تفاوت بگذرد. شاه مى دانست که اگر امام در میان مردم منطقه بویژه محرومان سواحل خلیج فارس و لبنان پایگاهى به دست بیاورد، نه تنها تاج و تخت ایران بلکه رژیم هاى دست نشانده و ارتجاعى منطقه را به ورطه نابودى مى کشاند و مهمتر آنکه منافع ابرقدرت ها در منطقه به خطر خواهد افتاد؛ زیرا افشاگرى ها و روشنگرى هاى امام، توده هاى مستضعف و محروم کشورهاى نفت خیز را از خواب غفلت بیدار خواهد کرد و به وظایف و مسئولیت هاى اسلامى آشنا خواهد ساخت و آن روز، روز مرگ نفتخواران بین المللى فرا مى رسد و دست آنان از غارت منابع زرخیز کشورهاى اسلامى قطع خواهد شد.

از این رو، این تنها شاه نبود که از مرجعیت امام وحشت داشت بلکه رژیم هاى منطقه، ابرقدرت هاى جهانخوار، بویژه استعمار امریکا و عوامل ارتجاع نیز از نفوذ روزافزون امام در منطقه نگران بودند و چاره را در این مى دیدند که با توطئه اى گسترده و ماهرانه از پیشرفت، قدرت و نفوذ امام پیشگیرى کنند و تا آنجا که امکان دارد با جوسازى و سمپاشى، چهرۀ درخشان امام را مخدوش سازند و توده ها را نسبت به او بدبین کنند. از این رو، ساواک، سیا، موساد، انتلیجنت سرویس و رژیم هاى مرتجع و وابسته به ابرقدرت ها در منطقه، تمام نیروى خود را به کار گرفتند تا پس از درگذشت آقاى حکیم، مقلدین او به امام رو نیاورند؛ لذا بر آن شدند مرجعى براى مردم بتراشند که اگر خودباخته و سرسپرده نیست، دست کم ساده اندیش، ناآگاه و سست اراده باشد تا بتوانند او را از جریان ها و حوادث دور نگه دارند.

روحانى نماهاى خودباخته و وابسته در تهران و دیگر مناطق ایران زیرنظر مستقیم و غیرمستقیم ساواک با هم به گفتگو نشستند تا دربارۀ مشکله اى که افکار سردمداران رژیم شاه و ابرقدرت ها را به خود مشغول داشته بود چاره اى بیندیشند و راه پیشگیرى از مرجعیت جهانى امام را پیدا کنند.

روحانیانى که در این نشست ها و گردهمایى ها شرکت داشتند، دو دسته بودند:

1. خودخواهان بى ایمان که جز به منافع شخصى خویش به چیزى نمى اندیشیدند و طبق تجربه طولانى دریافته بودند که با مرجعیت امام، هرگز منافع و اغراض مادى آنان تأمین نخواهد شد و پیروى از او به تن آسایى، راحت طلبى و سازشکارى با زورمندان و طاغوتیان و سرمایه داران داخلى و خارجى، مغایرت دارد.

2. سرسپردگان بى اراده ساواک و دربار که مأمور بودند تا از هر راه ممکن پایگاه مردمى امام را متزلزل کنند و مردم را از او دور سازند.

در این گردهمایى ها آنچه براى همه مشخص و روشن شد، این بود که آگاهى مردم از مقام علمى و تقوایى امام، به پایه اى است که به سادگى نتوان دیگرى را جایگزین او کرد؛ و مطرح کردن هر فردى به عنوان مرجع در برابر امام، نه تنها نتیجه اى در برنخواهد داشت، بلکه احساسات توده ها را بشدت جریحه دار خواهد کرد و مردم نسبت به آن فردى که به عنوان مرجع در برابر امام مطرح شود و نیز به معرفین او بدبین خواهند شد و آنان را به زیر سؤال خواهند برد.

ملت ایران طى سال ها تحقیق و بررسى، این حقیقت را دریافته بود که مقام علمى امام از علماى ایران به مراتب فزون تر است و به دنبال انتقال او به تبعیدگاه نجف این حقیقت را نیز به دست آورد که پایۀ علمى امام از علماى نجف اشرف اگر افزون نباشد، مسلماً کمتر نیست و از نظر تقوا، جهان بینى و دید سیاسى، بى مانند است. از این رو، دیگرى را به جاى او به عنوان «اعلم» معرفى کردن، تنها از روى غرض و دسیسه مى تواند باشد و افراد بیطرف، پارسا و وارسته، بدین کار دست نمى زنند.     روحانیان شرکت کننده در آن نشست هاى «سقیفه» گونه، با درک این حقیقت که نمى توان شخصیت علمى، دینى و سیاسى امام را نادیده گرفت و دیگران را در برابر او مطرح کرد، بر آن شدند که به منظور فریب ملت ایران و بیطرف نشان دادن خود، مردم را پس از درگذشت آقاى حکیم در برگزیدن مرجع تقلید، میان امام و آقاى خویى آزاد بگذارند، لیکن با حیله و ترفند و
بازى و نیرنگ و در پشت پرده به نفع آقاى خویى تبلیغ کنند و تلاشى سرّى و گسترده براى جلب افکار توده ها به جانب او انجام دهند؛ نیز به طور غیرمستقیم با شایعه پراکنى ها و جوسازى ها علیه امام تا آنجا که امکان دارد، از گرایش مردم به سوى او پیشگیرى کنند. این طرح مورد پذیرش ساواک که ناظر تصمیم گیرى شمارى از پیشنمازهاى تهران در نشست مزبور بود نیز قرار گرفت، زیرا ساواک با تجربه دریافته بود که رویارویى با امام و موضع گیرى مستقیم علیه او موجب گرایش
هرچه بیشتر توده ها به جانب او مى شود و زمینه را براى قرارگرفتن امام در مقام «تنها مرجع جهان تشیع» بیشتر هموار مى کند؛ از این رو خود را ناچار مى دید که براى پیشگیرى از مرجعیت جهانى امام و تحمیل مرجع دیگرى به جهان تشیع، طرح شمارى از پیشنمازهاى وابستۀ تهران را بپذیرد و اجازه دهد که ضمن مطرح کردن آقاى خویى، اسم امام نیز آورده شود.

شاه با تجربه تلخى که از جریان هاى پس از درگذشت حاج سید حسین بروجردى در سال 1340 داشت که تلگرام تسلیت او به آقاى حکیم موجب شد که مردم از او روگردان شوند و در امر تقلید به مراجع دیگر رجوع کنند، این بار بر آن شد که حساب شده تر برخورد کند. او این نکته را به خوبى دریافته بود که در میان ملت مسلمان ایران تا آنجا بى آبرو و منفور است که به هر مقامى اظهار تمایل کند، آن مقام در میان مردم لجن مال و ساقط مى شود و به فرموده امام «اگر انگشت او به دریا برسد، دریا نجس مى شود».[1]

مردم ایران در سال 1340 با آنکه آگاهى، بینش سیاسى و شناخت درستى از ماهیت شاه نداشتند، از تلگرام تسلیت او به آقاى حکیم، تا آنجا بدگمان شدند که از تقلید آقاى حکیم خوددارى ورزیدند و به آقاى سید عبدالهادى شیرازى رو آوردند؛ البته به دنبال درگذشت حاج سید عبدالهادى شیرازى که از تلگرام شاه به آقاى حکیم زمانى گذشته بود، شمارى از مردم در امر تقلید به او رجوع کردند، لیکن اثر نامطلوب تلگرام شاه به آقاى حکیم، هیچ گاه از خاطره ها زدوده نشد.

روز سه شنبه 12 خردادماه 1349 (27 ربیع الاول 1390) حاج سید محسن حکیم در یکى از بیمارستان هاى بغداد چشم از جهان فرو بست و جهان تشیع را عزادار ساخت.

نکته اى را که باید خاطرنشان کرد آنکه به دنبال بسترى شدن او در بیمارستان بغداد، علما و روحانیان عالى مقام نجف یکى پس از دیگرى به بغداد رفته از او عیادت کردند، لیکن هرچه به امام پیشنهاد شد و روى آن اصرار و پافشارى به عمل آمد که به بغداد برود و از او عیادت کند، نپذیرفت. به امام گفتند: مراجع نجف به بغداد رفته از آقاى حکیم عیادت کردند، خوب است شما هم چنین کنید. در پاسخ فرمود: «آقایان مراجع به عیادت ایشان رفته و مى روند، به من طلبه چه
ربطى دارد». (نزدیک به این مضمون)؛ البته امام از آقاى حکیم در نجف پیش از انتقال او به بیمارستان بغداد عیادت کرده بود.

امام از هرگونه حرکتى که شائبه آینده سازى براى خویشتن داشته باشد سخت گریزان بود و از این رو نمى خواست کارى را که علماى طراز اول نجف انجام داده اند، تقلید کند و از این راه، خود را در ردیف آنان قراردهد و این از روح خداجویى، سلوک عرفانى و تهذیب نفس امام ریشه مى گیرد، چنانکه در شب سه شنبه 12 خرداد ماه 49 وقتى خبر درگذشت حکیم به نجف رسید، بنا به گفته آقاى حاج شیخ عبدالعلى قرهى، امام آن شب را نخوابید و شب را به دعا و تفکر گذراند و صبحگاهان پس از اداى نماز، نامبرده را به حضور طلبید و فرمود: به دوستانم بگویید من راضى نیستم در این کشمکش هایى که در سطح حوزه ها بروز خواهد کرد، وارد شوند و به نفع من بخواهند کارى انجام دهند. امام در نامه اى که همان روزها براى فرزندش حاج سید احمد به ایران مى فرستد نیز همین موضوع را توصیه مى کند. متن آن نامه چنین است:

4  ع2  90[2]

بسمه تعالى

احمد عزیز، ان شاءاللّه  تعالى سلامت باشید. حال من بحمداللّه  خوب است و کسالت مزاجى ندارم؛ البته کسالت روحى زیاد است.

لازم است تذکر دهم که ممکن است در این اوقات در آنجا مسائلى مربوط به مرجع طرح شود یا خداى نخواسته کشمکش بین جوان ها شروع شود، شما و تمام دوستان اینجانب باید از این مسائل برکنار باشید و یک کلمه دخالت نکنید؛ چنانچه در اینجا نیز همین امر را سفارش داده ام؛ البته اثبات و نفى اى نباید داشته باشید.

تأیید و توفیق شما را خواستارم و از اینکه بحمداللّه  اشتغال دارید مسرورم و از مدرس شدن شما هم مشعوفم؛ خوب کارى است. از اول همان طور که درس مى خوانى و مباحثه مى کنى تدریس هم بکن ولو براى یک نفر. ان شاءاللّه  تعالى موفق باشید. والسلام.

پدرت

 (صحیفه امام، ج 2، ص: 274)


[1]. نهضت امام خمینى دفتر نخست؛ چاپ پانزدهم، ص 816.  [2]. 19 خرداد 1349. 

. انتهای پیام /*