بدون تردید، بررسی ابعاد گسترده اخلاق و عرفان حضرت امام خمینی(س) فرصتی به آدمی می دهد تا برای گام نهادن در مسیر سبزی که او تا همیشه تاریخ برای بشریت ترسیم نمود، تأملی دوباره کند؛ چه این که شناختن او که حقیقتی فراموش نشدنی در خاطره اعصار است، شناختن همه خوبی­ ها است. او چکیده قرن ها درس ­آموزی بشر در محضر انبیا و اولیای الهی است و حیات انسانی کمتر چنین وجود با عظمتی به خود دیده است.

باید اقرار نمود که اگرچه قلم­ ها و زبان­ های بسیاری درباره گستره وجودی او سخن گفته ­اند، اما به جرأت می توان گفت که هنوز ابعاد وسیعی از وجود الهی او ناشناخته باقی مانده است. و گلستان خصایص او همچنان مجال گسترده­ای برای سیر در خود می طلبد و اقیانوس مواج عرفان و اخلاق او بسیار عمیق­تر از تلاش دُریابان آن است؛ اما در همین عرصه کوتاه و مجال اندک، ماه ضیافت الهی بهانه­ ای دست داد تا گوش جان به آوای سیره  ملکوتی او بسپاریم و در محضر او زانوی ادب زده، میهمانان سفره رمضان را به جرعه ­نوشی و توشه ­گیری از خوان نعیم او فرا خوانیم.

مجموعه حاضر، ره­ آوردی است از آیات و روایات و سیره نورانی امام راحل(س) که در  سی بخش، متناسب با سی روز ماه مبارک رمضان تهیه و تنظیم شده است.

مفهوم­ شناسی رفاه­ طلبی

در آیات و روایات اسلامی، از تنبلی و رفاه طلبی به «کسالت» و «فراغ» تعبیر شده است و در مقابل آن، جدیت، سخت کوشی و تلاش قرار دارد. این ویژگی، همواره مورد نکوهش دین واقع شده است. در این میان، کسالت در انجام امور دینی پیامدهایی منفی چون خسران در دین و دنیا را به بار می آورد و سبب می شود که فرد نه از تنعمات دنیایی خویش بهره­ ای جوید و نه به فیض عظیم اخروی نایل آید. البته نعمت کوشش و یا در نقطه مقابل آن، کسالت، تنها مربوط به فعالیت­ های جسمی و بدنی نیست؛ بلکه در هر حرفه و پیشه ­ای از جمله تحصیل نیز مصداق پیدا می کند.

قرآن کریم فرموده: وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَوةِ قَامُوا کُسَالَى؛[1] و چون به نماز می ایستند،  به کسالت و تنبلی برمی خیزند.

گلبرگی از آفتاب

1. امام باقر(ع) می فرماید: «الکسل یضرّ بالدین والدنیا»؛[2] تنبلی و رفاه طلبی، به دین و دنیا ضرر می زند.

2. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «إنّ من أبغض الرجال إلی الله تعالی لعبداً وکّله الله إلی نفسه جائراً عن قصد السبیل، سائراً بغیر دلیل إن دُعی إلی حرث الدنیا عمل وإن دعی إلی حرث الآخرة کسل؛[3] به درستی که مبغوض­ ترین مردم نزد خداوند بلند مرتبه، بنده­ ای است که خداوند او را به خودش واگذار کرده است؛ در حالی که جفاکننده است نسبت به پیمودن راه و رونده­ای بی هدف است. اگر به سوی متاع دنیا خوانده شود، برای آن وارد عمل می شود و اگر به سوی متاع و کشته آخرت خوانده شود، تنبلی می ورزد.

3. امام صادق(ع) می فرماید: «مَن کسل عن طهوره وصلاته فلیس فیه خیر لأمر آخرته ومَن کسل عمّا یصلح أمر معیشته فلیس فیه خیر لأمر دنیاه»؛[4] هر کس نسبت به پاکی و نمازش تنبلی ورزد، پس در امر آخرتش خیری نیست و هر کس در مورد آنچه زندگانی ­اش را اصلاح می کند سستی ورزد، پس خیری در امر دنیایش نیست.

4. رسول خدا(ص) می فرماید: «أمّا علامة الکسلان فأربعة؛ یتوانی حتّی یفرّط، ویتفرّط حتی یضیّع ویضیّع حتّی یأثم ویضجر»؛[5] اما نشانه انسان تنبل، چهار چیز است: تنبلی می کند تا به کوتاهی می افتد، کوتاهی می کند تا اینکه [کار را] ضایع می کند، ضایع می کند تا اینکه دردمند می شود و سپس ناتوان می گردد.

پرتو نور

1. به دور از آسایش

حضرت امام(س) از رفاه طلبی پرهیز می کردند. در نجف آقا کولر نداشتند. هوا هم گرم بود. این قدر بعضی از آقایان خدمتشان مشرف می شدند و اصرار می کردند که آقا برای یک ساعت هم که شده به کوفه تشریف ببرند و از آن هوای شط استفاده کنند؛ ولی آقا قبول نمی کردند؛ نه این که آن جا قصری بسازند و عمارتی بنا کنند؛ بلکه فقط با ماشین به کنار شط بروند. یادم هست که مرحوم آقای بجنوردی(س) چون مأنوس و علاقه­ مند به امام(س) بود، گاهی آن جا می آمد؛ چنان که یکی از دفعاتی که من آن جا خدمت آقا، مشرف بودم آمده بود و قصه ­ای راجع به استفاده کردنش از هوای کوفه و مفید بودنش نقل نمودند و خیلی تأکید کردند که چقدر مفید است و خصایصی دارد؛ ولی با این حال تشریف نمی بردند و انگیزه ­اش این بود که چون مرتب خبر می آوردند مردم ایران تحت شکنجه ­اند، ایشان حاضر نبودند که حتی در روز یک ساعت بروند از هوای کوفه استفاده بکنند. توی هوای گرم و آن خانه کذایی که حتی وسایل معمولی رفاهی برای خنک کردن هوا نداشتند، زندگی می کردند. در نجف کولرهای دستی درست می کردند که از هوای زیرزمین استفاده می شود. این را دلمان می خواست برای آقا درست کنیم؛ اما آقا اجازه نمی دادند.[6]

2. می خواهید مرا جهنمی کنید!

به دلیل هوای گرم نجف، یک روز آقای فرقانی پنکه خودشان را از منزل آورد. آن جا یک پنجره­ای بود که به سرداب راه داشت. آقا بعد از نماز وقتی که تشریف آوردند،  فرمودند: «حاج شیخ، اثری دارد؟» البته یک جعبه هم لازم بود که یک طرف آن به اندازه دایره پنکه بریده شود و پنکه داخل آن قرار گیرد و روی دهانه هواکش گذاشته شود. صندوقی هم آن جا بود که برای حمل کتاب از آن استفاده می شد. آقا فرمود: «همین را بیاورید توی اتاق». عرض کردیم که این صندوق با وضع پنکه اندرون به هم نمی خورد. این صندوق کوتاه است. آقا فرمودند: «یک چیزی زیرش بگذارید». ما تصمیم گرفتیم نجاری بیاوریم و یک جعبه به اندازه­ ای که پنکه داخلش چرخ بخورد و گیر نکند، درست کنیم. ما هم خدمتشان عرض کردیم که درست می کنیم. از این رو، رفتیم نجار را دیدیم. چوب­ ها را آورد آن جا. آقا فرمودند: «اینها چیست؟» عرض کردم: «چوب». من توی سرداب پیش نجار بودم. جناب حاج احمد آقا هم آن جا تشریف داشتند. آن جا مشهدی حسین (خادم امام در نجف) هم بود. یک وقت آقا مرا صدا زدند. من از سرداب بیرون آمدم و سلام کردم. آقا با لحن شدیدی که بی سابقه بود، فرمود که تو، مصطفی، احمد ـ و اسم دیگری را هم بردند ـ شماها همه دست به دست هم داده اید که مرا جهنمی کنید. من این قدر ترسیدم که حد نداشت. خلاصه یک حالی به من دست داد؛ برای دو تا تکه چوب که قیمتی هم نداشت. خلاصه با زحمت از آقا خواهش کردیم، حالا یادم نیست به چه تعبیری خدمتشان عرض کردیم، دیگر از سر تقصیر ما گذشتند و قبول کردند که این تمام بشود.[7]

3. تلاش مداوم

تا آن جا که من به یاد دارم، امام همیشه مشغول مطالعه بودند و از منزل بیرون رفتنشان برای تدریس در مسجد سلماسی قم بود. عصرها یک ساعت و نیم به غروب مانده می رفتند برای درس و برمی گشتند و صبح­ ها برای درس پیش از ظهر می رفتند و باز برمی گشتند. شب بعد از شام می خوابیدند؛ اما بعد از نماز صبح برای مطالعه بیدار بودند.[8]

مکرر می شد که صبح تا ظهر خدمت امام در اتاق می نشستیم و امام تا سر ظهر مطالعه می کردند و یک کلمه حرف نمی زدند، مگر این­که از ایشان سؤالی می شد که به اندازه سؤال جواب می دادند و جز اذان ظهر هیچ چیز مانع مطالعه ایشان نمی شد. الله اکبر اذان که شنیده می شد، امام قلم را زمین می گذاشتند و آماده نماز می شدند.[9]

4. سخت ­کوشی نمونه

امام را از موقعی که به یاد دارم، میان کتاب­ هایشان می دیدم. گاهی اوقات می شد وقتی برای چای بردن به اتاق ایشان می رفتیم، می دیدیم کتاب­ های زیادی را نیمه باز در اطرافشان چیده­ و مشغول مطالعه هستند. کتاب­ ها به قدری زیاد بود که خودشان پشت کتاب­ها دیده نمی شدند. امام اکثر اوقات در خانه بودند و همیشه مشغول مطالعه و تنها یک ساعت و نیم به غروب مانده برای تدریس از منزل بیرون می رفتند.[10]

امام(س) کلاً برنامه زندگی­ شان با آقایانی که در زمان ایشان زندگی می کردند، یکی نبود؛ یعنی احیاناً تمام آقایان در آن زمان مسجد می رفتند، پیش نماز بودند، محرم و صفر روضه خوانی می کردند. ماه رمضان روضه خوانی می کردند و بالاخره از این جور برنامه­ ها داشتند؛ اما امام(س) این­طور نبودند. فقط خودشان بودند و خودشان. به شدت هم مطالعه می کردند و اهمیت این کار را هم در عمل به ما نشان می دادند. ما هیچ وقت ندیدیم که ایشان دنبال تفریح یا کارهای دیگر باشند. بیشتر وقتشان را روی تلاش علمی می گذاشتند. یادم هست شاید ده پانزده سال تمام، تابستان­ها که تعطیل می شدیم، به جهت آن که کوچک بودیم و هوای قم هم گرم بود، برای اینکه گرما ما را اذیت نکند و در ضمن خودشان هم برای تلاش بیشتر آسایشی داشته باشند، جهت مطالعه و پرکاری، تمام تابستان­ ها ایام سه ماهه تعطیلی را به درکه و یا به محلات و این جور جاها می رفتیم. در این مدت، یک بار هم نشد که ایشان به مهمانی یا به خیابان بروند. وقتی در گاراژ پیاده می شدند،  به منزلی وارد می شدند صبح این طرف حیاط فرش می انداختند و مشغول مطالعه می گردیدند تا آفتاب می آمد جلویشان و دیگر موقعی می رسید که با آمدن آفتاب وقت نماز و ناهار بود. عصر دوباره آن طرف حیاط باز همان فرش را می انداختند و مشغول کار می شدند. و بدین گونه، عملاً به ما نشان می دادند که تا چه اندازه باید کار و کوشش کنیم.[11]

5. جدّیت در تحصیل و مطالعه

در زمان مرجعیت آقای بروجردی که امام مسئولیت رهبری مبارزه را نداشتند، آن قدر مشغول مطالعه و درس بودند که ما فقط سر ناهار یا گاهی ده دقیقه سر شب ایشان را می دیدیم.[12]

من تا یادم هست، زمان مطالعه امام از زمان تفریح و کار ایشان جدا بود؛ چون اصلاً امام آدم منظمی هستند و در تمام کارها نظم دارند. طبیعتاً در مطالعه هم نظم دارند. من از دوران بچگی یادم است که ایشان مطالعه می کردند. از صبح که ما بیدار می شدیم، ایشان را بیدار می دیدیم. مادرمان می گفتند ایشان نماز که می خوانند، دیگر نمی خوابند.[13]

زمانی که سن امام از پنجاه سال تجاوز می کرد، گاهی شش ساعت پی ­در ­پی مطالعه می کردند. در سال 1370 هـ.ق برابر با 1330 هـ ش سه ماه تابستان را در محلات گذراندند. در این مدت، پس از صرف صبحانه از ساعت شش تا دوازده مشغول مطالعه می شدند و هر گاه نوعی خستگی و یکنواختی در کار خود احساس می کردند، خود را به نگارش اندیشه­ هایشان سرگرم می کردند.[14]

بعد از آمدن امام به نجف، مدتی طول کشید که خانواده ­شان آمدند. امام در خانه ­ای محقر و اجاره ­ای سکونت داشتند... در مدت شبانه­ روز واقعاً امام یا در حال عبادت و یا در حال مطالعه بودند. این کار منظم ایشان، درس بزرگی برای آن هایی بود که به بیرونی امام رفت وآمد داشتند و وضع امام را از نزدیک می دیدند.[15]

6. استراحت اندک

برنامه یک شبانه­ روز حضرت امام(س) در پاریس به این ترتیب بود که ایشان بین چهار تا شش ساعت، خواب و استراحت داشتند و بقیه ساعات شبانه ­روز را به کار مداوم مشغول بودند. اما معمولاً پس از نماز صبح به قرائت قرآن و مطالعه گزارش ­ها و خبرها می­ پرداختند که تا ساعت هشت مطالعه ایشان ادامه داشت. امام(س) حتی به نامه ­هایی که از سراسر جهان برای ایشان ارسال می ­شد، جواب می­ دادند. بعد از صرف نهار، حدود دو ساعت استراحت می­ کردند و بعد دوباره مشغول به کار می­ شدند و تا وقت خواندن نماز مغرب و عشا به کار می­ پرداختند. پس از نماز نیز تا نیمه شب کار می­ کردند و به گفته نزدیکان ایشان، از ساعت یک بعد از نیمه شب برای استراحت و خواب به بستر می­ رفتند.[16]

امام در 24 ساعت چهار ساعت بیشتر نمی­ خوابیدند. ساعت یازده برای استراحت به رختخواب می­ رفتند؛ ولی ساعت سه بعد از نیمه شب متوجه می شدیم که صدای قلم و کاغذ از اتاقشان می آید. روزنامه ­هایی را که ترجمه کرده بودند، به علت کثرت کار در روز وقت نمی­ کردند مطالعه کنند، آخر شب باید آماده می بود تا در ساعاتی که خودشان تنظیم کرده بودند، به مطالعه و رسیدگی به آن ها بپردازند.[17]

7. الگوی پشتکار عالی برای دیگران

پشتکار امام علی رغم کهولت سنی که داشتند، تا بدان حد بود که هیچ­کس از نزدیکان ایشان نمی تواند ادعا کند که حتی برای یک­بار هم که شده امام را در حال بیکاری و یا گذراندن بیهوده وقت دیده است. ما در این مدت که در محضر امام مشرف بودیم، شاهد بودیم که در زندگی برای امام چیزی به اسم تعطیلی در کار مردم و انقلاب اسلامی وجود ندارد. برای امام هیچ فرقی بین تابستان و زمستان، شنبه و جمعه، عید و غیر عید وجود نداشت و در همه لحظات، ایشان یا مطالعه می ­کردند یا عبادت و یا گزارشات مختلف را که خدمتشان می ­رسید، می­ خواندند.[18]

یکی از خدمت گزاران جمهوری اسلامی می­گفت: «خدمت امام رسیدم و عرض کردم: من از کار کردن خسته شده ­ام. کارهایم خیلی زیاد است و توان انجام آن ها را ندارم. اگر ممکن است، دیگری را به جای من نصب کنید تا من کمی استراحت کنم». امام در پاسخ من فرمودند: «اگر بناست کسی دست از کار بکشد و از وظیفه­ شانه خالی کند، من از شما اولی هستم؛ چون با این سن پیری و خستگی فراوان بیش تر نیاز به آسایش دارم». من شرمنده شدم و دیگرحرف نزدم.[19]

در سایه­ سار عترت

1. ارزش تلاشگری

روزی مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا(ص)! من نمی توانم با دستم کار کنم و هیچ حرفه و پیشه ­ای را هم بلد نیستم تا با آن تجارت نمایم. من شخص نیازمند و محرومی هستم. چه کنم؟» امام رویش را از او برگرداند و فرمود: «إعمل واحمل علی رأسک واستغن عن النّاس»؛[20] کار کن و [حتی اگر شده] با سرت باربری کن و خود را از مردم بی نیاز نما!

2. از چشمم افتاد

هرگاه پیامبر اعظم(ص) از کسی خوشش می آمد و توجهش به سوی او جلب می شد، در مورد شغل و حرفه­اش سؤال می کرد. اگر گفته می شد که حرف ه­ای ندارد و بیکار است، حضرت با ناراحتی می فرمود: «از چشم من افتاد». برخی می پرسیدند: «چرا ای رسول خدا(ص)؟» حضرت جواب می داد: «چون اگر مؤمن حرف ه­ای نداشته باشد و بیکار باشد، دین را وسیله معاش خود قرار می دهد».[21]

3. اهمیت کار و تلاش

شخصی امیرمؤمنان را دید که کیسه ­ای بر دوش گرفته و آن را به خانه می برد. بازار شلوغ بود و همهمه بسیاری به گوش می رسید. از میان شلوغی­ ها خود را به امام(ع) رسانید و سلام کرد. امام(ع) کیسه را بر زمین گذاشت و با او گرم گفت وگو شد. از امام(ع) پرسید: «داخل این کیسه چیست و کجا می برید؟» امام(ع) فرمود: «خرما است  و آن را به خانه می برم». امام(ع) از او پرسید: «آیا خرما می خوری؟» عرض کرد: «خیر، میل ندارم». سپس گفت: «اجازه دهید آن را تا منزل برای شما بیاورم». آن­گاه خم شد تا کیسه را بردارد؛ اما امام(ع) دستش را گرفت و فرمود: «خیر، سرپرست خانواده  شایسته تر است که آن را برای خانواده خود حمل کند و خود را به جهت آنان به زحمت بیندازد».[22]

دلبرگ­ های عاشقی

در این باره بسیار سخن رفت که تلاش سبب آبادانی دین و دنیا شده، سستی و تنبلی سبب افول انگیزه در دستیابی به اهداف پسندیده دنیایی و امور اخروی می­ شود. حال اگر این سستی و تنبلی در دفاع از کیان دین و ولایت باشد، ضربه جبران­ ناپذیری به جامعه اسلامی وارد می­ آید؛ تا آن جا که امیر مؤمنان(ع) به جهت سستی و تنبلی  اطرافیان خود در دفاع از حق فریاد برآورد:

«یا أشباه الرجال ولا رجال!... لوددت أنّی لم أرکم ولم أعرفکم معرفة والله جرّت ندماً وأعقبت سدماً قاتلکم الله لقد ملأتم قلبی قیحاً وشحنتم صدری غیظاً»؛[23] ای مردنمایان نامرد! ای کاش که هرگز شما را نمی­ دیدم و نمی ­شناختم. شناختن شما به خدا سوگند که جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم­بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ­ام مالامال خشم از شما است.

امام (ع) در توصیف سستی آنان می­ فرمود: «کلامکم یوهی الصمّ الصلاب وفعلکم یطمع فیکم الأعداء. تقولون فی المجالس کیت وکیت فإذا جاء القتال قلتم: حیدی حیاد. ما عزّت دعوة من دعاکم ولا استراح قلب من قاساکم اعالیل بأضالیل وسألتمونی التطویل»؛[24] ادعاهایتان سنگ سخت را می­ شکند؛ اما رفتار سست شما دشمنان را امیدوار می­ سازد. در خانه­ هایتان شعارهای چنین و چنان می­ دهید؛ اما در روز نبرد می­ گویید جنگ از ما دور شو! و فرار می ­کنید. آن­کس که از شما یاری خواهد، ذلیل و خوار است و قلب رهاکننده شما آسایش ندارد. بهانه ­های نابخردانه می­ آورید و چون بدهکاران که مهلت می ­خواهند، از من مهلت می­ خواهید و برای مبارزه تنبلی می­کنید.

امام (ع) از تنبلی و کسالت آن ها در احیای حق خود فریاد می­ زد: «فإذا أمرتکم بالسیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم: هذه حمارّة القیظ أمهلنا یسبّخ عنا الحرّ وإذا أمرتکم بالسیر إلیهم فی الشتاء قلتم هذه صبّارة القرّ أمهلنا ینسلخ عنّا البرد کلّ هذا فراراً من الحرّ والقرّ فإذا کنتم من الحرّ والقرّ تفرّون فأنتم والله من السیف أفرّ»؛[25] وقتی در تابستان به شما فرمان حرکت به سوی دشمن می ­دهم، می­ گویید هوا گرم است، مهلت ده تا تندی گرما بگذرد. و آن­گاه که در زمستان فرمان حرکت به سوی دشمن به شما می­ دهم، می­گویید هوا سرد است، بگذار سوز سرما بگذرد. آیا به راستی همه اینها بهانه برای فرار از سرما و گرما بود؟ وقتی شما از گرما و سرما فرار می­ کنید، به خدا سوگند از شمشیر گریزان­ تر هستید.

در کربلا نیز بسیاری افراد به جهت گریز از سختی جنگی که پایان آن معلوم بود، به یاری امام حسین(ع) شتافتند، مانند عبیدالله بن حر جعفی که وقتی امام (ع) به او فرمود تا ایشان را در این سفر همراهی کند، تعلّل ورزید. و امام حسین(ع)، خود نعلین پوشید و به خیمه او رفت و با او صحبت کرد؛ وی در جواب امام(ع) گفت: «به خدا سوگند که می ­دانم که هر کس با تو همراهی کند، در روز رستاخیز سعادتمند خواهد بود، ولی امید ندارم که من بتوانم کاری برای تو بکنم. در کوفه هم یار و یاوری برای تو نمی شناسم. تو را به خدا سوگند می­ دهم که مرا از این کار معاف داری که من هنوز تن به مرگ نداده ­ام؛ اما این اسب را که نامش مُلْحِقه است، به تو می ­دهم که مرکب تندرویی است و من با آن از همه جلو زده ­ام». امام (ع) وقتی سستی او را در دفاع از حق و امام خویش دید، آه حسرتی ­کشید و فرمود: «أمّا إذا رغبت بنفسک عنّا فلا حاجة لنا إلی فرسک»؛[26] حال که خودت از یاری کردن ما رویگردان هستی، ما به اسب تو هم نیازی نداریم. آری، او دست بر دست نهاد تا امام (ع) به شهادت رسید و پس از شهادت امام (ع) به زیارت قبر ایشان آمد؛ اما هرگز نتوانست جبران آنچه را با سستی کنار گذاشته بود، انجام ­دهد.

منبع: برساحل آفتاب، ص 299-315


[1]. نساء (4): 142.  [2]. بحار الانوار، ج 78، ص 180.  [3]. نهج­ البلاغه، خطبه 103.  [4]. الکافی،  ج 5، ص85.  [5]. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 66.  [6]. ر.ک: سرگذشت­های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی(س)، ج 1، ص 11 ـ 12؛ به نقل از: حجة الاسلام  والمسلمین عبدالعلی قرهی.  [7]. ر.ک: همان،  ص 12 ـ 13؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین عبدالعلی قرهی.  [8]. برداشت­هایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 333؛ به نقل از: زهرا مصطفوی.  [9]. همان؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین مسعودی.  [10]. همان، ص 335؛ به نقل از: فریده مصطفوی.  [11]. ر.ک: همان ص 334 ـ 335؛ به نقل از: زهرا مصطفوی.  [12]. همان، ص 337؛ به نقل از: زهرا مصطفوی.  [13]. همان؛ به نقل از: فریده مصطفوی.  [14]. همان، ص 338؛ به نقل از: آیت الله جعفر سبحانی.  [15]. همان؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین عمید زنجانی.  [16]. ر.ک: همان، ص 342؛ به نقل از: خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو.  [17]. همان، ص 342 ـ 343؛ به نقل از: مرضیه حدیده­چی.  [18]. همان، ص 341 ـ 342؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان.  [19]. همان، ص 343؛ به نقل از: حجة الاسلام والمسلمین سید محمدجواد مهری.  [20]. المحجة البیضاء، ج 3، ص 143.  [21]. بحار الانوار، ج 103، ص 109.  [22]. الغارات، ج 1، ص 58.  [23]. نهج­ البلاغه، خطبه 27.  [24]. همان، خطبه 29.  [25]. همان، خطبه 27.  [26]. مثیر الاحزان، ص 249؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 407؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 174؛ بغیة الطلب فی تاریخ  الحلب، ج 6، ص 2624.

. انتهای پیام /*