صبح روز 21 تیر ماه سال 1362/ 1 شوال 1403 جمعی از مسئولان نظام و اقشار مختلف مردم در حسینیه جماران با حضرت امام خمینی(س) دیدار کردند. سخنان حضرت امام در این دیدار مشحون از مطالب و معانی بلند عرفانی بود. با توجه به قرار گرفتن در روزهای ماه مبارک رمضان، بخش هایی از این بیانات را که در آن به مسئله تهذیب نفوس و توجه به معنویات پرداخته شده در ادامه می خوانید:
غایت کمال، ادراک عجز از عبادت خداوند
شما ملاحظه بفرمایید که نماز که در رأس همه عبادات واقع است، وضع نماز چطور است، با تکبیر شروع می شود و بعد هم با سه دفعه تکبیر به آخر می رسد، و محتوای نماز هم تکبیر است و تسبیح است و تحمید. این برای این است که شاید به ما بفهماند، به همه بشر بفهماند که در همان اولی که می خواهید در بزرگترین عبادات خدا واقع بشوید، وارد بشوید، توجه کنید که خدای تبارک و تعالی، اکبر از این است که شما عبادتش بکنید. در هر بندی از بندها یا تسبیح شده یا تکبیر. تسبیح برای این است که خدا منزه تر است از اینکه شما او را عبادت کنید، در عین حالی که تحمید می کنید و اجازه تحمید داده است مع ذلک تسبیح می کند او را و تکبیر می کند او را. وارد نماز می شوید تکبیر می گویید، وارد حمد می شوید، حمد را مختص به خدا می دانید؛ و ادراک این مطلب و ذوق این مطلب که حمد مختص به خداست، گمان نکنم که برای کسی جز اینکه خدا مقرر فرموده است، واضح شده باشد که اصل تحمید برای غیر خدا واقع نمی شود. حتی شما که از یک گل تعریف می کنید، از یک سیب تمجید می کنید، این تمجید خداست؛ سیب خودش چیزی نیست. و شما که از یک انسان کامل تعریف می کنید این حمد خداست.
انسان چیزی نیست حتی انبیا. غایت کمال انسانها بر این بوده است که بفهمند عاجزند، ادراک کنند که عاجزند که عبادت خدا بکنند. آن که در رأس سلسله انبیا و اولیا بوده است اقرار می کند که ما نشناختیم تو را- و صحیح هم هست- و عبادت هم نکردیم - آن هم صحیح است- برای اینکه، عبادت فرع معرفت است. این معرفت به حد انسانی است، آن قدری که حد انسانیت است اینها معرفت دارند و بزرگترینشان هم پیغمبر اکرم است.
اما معرفت اللَّه زاید بر این مقدار است که حد انسانی باشد؛ او خودش فقط می تواند بفهمد، بشناسد خود را و خود تحمید کند خود را. و اگر اجازه نبود که انسان وارد بشود در عبادات، همه عبادات، انسان خجالت می کشید که بایستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجید کند. انسان کوچکتر از این است که بایستد در مقابل خدا و خدا را تحمید کند، تمجید کند؛ این ادعاست. تحمید و تمجید، ادعای این است که من شناختم، و انسان عاجز است از اینکه بشناسد، لکن چاره نیست چون خود گفته است، خود او امر فرموده است، و چون او امر فرموده است، همه باید اطاعت کنند، و لو آنکه قاصر هستند از اینکه تحمید کنند خدا را، تنزیه کنند خدا را. هرجا تکبیر آمده، دنبالش تنزیه هم در نماز این طور است، سبحان اللَّه می گوید بعد اللَّه اکبر. اول تنزیه می کند خدا را، بعد تحمید می کند، بعد تکبیر می کند، که حمد خدا در بین یک تنزیه و یک تکبیر واقع می شود. می خواهید رکوع بروید تکبیر می کنید، تکبیر می گویید. از رکوع برمی خیزید تکبیر می گویید، در رکوع تنزیه می کنید. وقتی وارد به سجود می خواهید بشوید باز تکبیر می گویید، در سجود تنزیه می کنید، بعد از سجود تکبیر می گویید، باز تکبیر می گویید و وارد سجود می شوید و تنزیه می کنید؛ همه اش برای این است که بفهماند که مسأله بالاتر از این مسائل است. منزه است از اینکه تو تکبیر کنی، تکبیر می گویید، تنزیه می کند او را از اینکه تکبیر بگویید برایش. تنزیه می کنید، تکبیر می کند او را که تنزیه اش کنید. نماز وضعش این طوری است و عبادات دیگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، باید بگویم انسان، آن که حظ ضعیفی از معرفت دارد، جرئت به اینکه بایستد و عبادت کند خدا را نداشت. لکن او جرئت داده است.
تنزل معارف و حقایق برای فهم بیشتر
همان طوری که متنزل کرده است همه معارف را تا رسانده است به اینجا؛ قرآن را نازلش کرده، پشت ستارهایی، استاری «1» پشت سر هم هی وارد کرده، نازل کرده، نازل کرده تا رسانده اش به یک الفاظی که موافق با فهم بشر باشد، و آن هم این الفاظ باز موافق با فهم بشر نیست. همان اولی که شروع می کند قرآن به فاتحة الکتاب، همان اول که حمد را مختص به او می کند، همان اول به انسان می فهماند که عاجزی از اینکه بفهمی. همه محامد مال اوست، کسی لایق حمد نیست، کسی تحمید نمی شود. اصلش بعضی عقیده دارند که وَ قَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِیَّاهُ «1» قضای تکوینی است، قضای خداست بر اینکه غیر خدا عبادت نشود. گمان می کنند بت را سجده می کنند، گمان می کنند انسان را مدح می کنند، گمان می کنند که خورشید را مدح می کنند. همه مدحها از اوست، همه هم مدح او می کنند و خود نمی فهمند. و گرفتاریهای انسان در آن عالم هم برای همین نفهمی است، برای همین سِتاری است که بین انسان و حقایق هست. و اگر انسان یک قدری نظر کند و لو به همین عالم مادی، به همین دستگاهی که در عالم ماده هست، تا آن اندازه ای که انسان دستش به آن رسیده است و آن قدری که دست نرسیده است، میلیاردها اندازه هست که دستش به او نرسیده.
لسان قرآن را ببینید که زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ بعکس هیأت بطلمیوس، سماء دنیا، یعنی همین کهکشانی هم که شما می بینید؛ همه اینها آسمان پایین است، سماء دنیا است. آن پایین ترها، آسمانها و این کهکشانها آن قدری اش که پیدا شده است یعنی زینت شده است، آنها دارای میلیونها شمس و بالاتر است، و فوق اینها میلیاردها کهکشان، و میلیاردها چیز و ما ورا آنها هم خدا می داند. این عالم ماده است که تا کنون بشر دستش به آن [نرسیده ]، نه در طرف اوجش، نه در طرف حضیضش، راجع به ذرات، آن مقدار کمی که دستش رسیده آن است که با این آلات می تواند ذرات کوچک را ببیند، اما آن کوچکترها را دیگر باز نفهمیده است. ظهور ضعف انسان در خودنمایی و مقام پرستی و انسان چقدر ضعیف است که خیال می کند در این دنیا که هست و در این شهر که هست و در این کشور که هست حالا باید خودنمایی کند. چقدر انسان باید جاهل باشد که این چیزها را مقام بداند، و چقدر ضعیف النفس باشد که این حکومت را، حکومتها را یک مقام بداند. و این مقامات، چه مقامات روحانی، چه مقامات غیر روحانی، آنهایی که دارای مقام ها بودند، آنها وقتی که ما ادعیه شان را ملاحظه می کنیم می بینیم که بیشتر از ما عجز دارند، برای اینکه آنها فهمیده اند. شما وقتی دعای کمیل را بخوانید، مناجات شعبانیه را بخوانید و ادعیه دیگری که وارد شده است از معصومین- علیهم السلام- مطالعه کنید، می بینید که لسان آنها غیر لسان معمولی ماهاست که چنانچه یک مسئله فقهی را بدانیم خیال می کنیم کاری شده است، اگر یک کشوری را در تحت سلطه بیاوریم خیال کنیم یک مطلبی شده است، اگر یک مقام معنوی را به دست بیاوریم خیال کنیم به مقامی رسیده ایم. آنهایی که به آن مقامهایی که دست دیگران از آن کوتاه است رسیده اند، وقتی انسان گفتارشان را ملاحظه می کند می بیند که از سر تا ته اش عجز می ریزد، عاجزند و باید هم باشند. نرسیده اند و هر گز نخواهند رسید لکن ملزمیم که دعا بکنیم، امر کرده است دعا بکنیم، امر کرده است تحمید بکنیم، امر کرده است تسبیح بکنید. امر کرده است نماز بخوانید.
بعثت انبیا، تجلی معنویات و رهایی انسان از اسارت
انبیا هم که مبعوث شدند، برای این مبعوث شدند که معنویات مردم را و آن استعدادها را شکوفا کنند که در آن استعدادها بفهمند به اینکه چیزی نیستیم، و علاوه بر آن، مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استکبار بیرون بیاورند. از اول انبیا این دو شغل را داشته اند، شغل معنوی که مردم را از اسارت نفس خارج کنند، از اسارت خودش خارج کنند- که شیطان بزرگ است- و مردم و ضعفا را از گیر ستمگران نجات بدهند؛ این دو شغل، شغل انبیاست. وقتی انسان حضرت موسی را، حضرت ابراهیم را ملاحظه می کند، و چیزهایی که از اینها در قرآن نقل شده است، می بیند که اینها همین دو سمت را داشتند، یکی دعوت مردم به توحید و یکی نجات بیچاره ها از تحت ستم. اگر در تعلیمات حضرت عیسی- سلام اللَّه علیه- در این امر کم است حضرت عیسی کم عمر کرد و کم تماس پیدا کرد با مردم، و الّا شیوه او هم همان شیوه حضرت موسی است و همه انبیا. و بالاترین آنها که رسول خدا- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- است این دو شیوه را به عیان در قرآن و سنت در عمل خود رسول اللَّه می بینیم. قرآن دعوت به معنویات تا حدی که بشر می تواند به او برسد و فوق او [کرده ] و بعد هم اقامه عدل. پیغمبر هم و سایر کسانی که لسان وحی بودند، آنها هم این دو رویه را داشتند. خود پیغمبر هم عملش این طور بود، تا آن روزی که حکومت تشکیل نداده بود، معنویات را تقویت می کرد. به مجرد اینکه توانست حکومت تشکیل بدهد علاوه بر معنویات اقامه عدل کرد، حکومت تشکیل داد و این مستمندان را از زیر بار ستمگران تا آن قدر که اقتضا داشت وقت، نجات داد. و این سیره مستمره انبیا، باید کسانی که خودشان را تابع انبیا می دانند این سیره مستمره باقی باشد. هم جهات معنوی که اشخاصی که با معنویات آشنا هستند، آنها باید تقویت بکنند و همه مردم را، خود مردم هم همین طور، جهات معنویات را تقویت بکنند و هم آن مسئله دوم که اقامه عدل است. حکومت اسلام باید اقامه عدل بکند، در عین حالی که معنویات را تصحیح می کند و ترویج می کند. و ما اگر تابع اسلام هستیم و تابع انبیا هستیم این سیره مستمره انبیا بوده است، و اگر تا ابد هم فرض کنید انبیا بیایند باز همین است، باز جهات معنوی بشر تا آن اندازه ای که بشر لایق است، و ادامه اقامه عدل در بین بشر و کوتاه کردن دست ستمکاران؛ و ما باید این دو امر را تقویت کنیم.
تقویت دولت اسلامی جهت اقامه عدل
ما باید دولت اسلامی را، همه مردم، همه انسان ها دولت اسلامی را تقویت کنند تا بتواند اقامه عدل بکند، و دولت باید جهات معنوی را هم در نظر بگیرد، یعنی چون تابع اسلام است باید روی رویه اسلام باشد. روی رویه اسلام به همان دو معنا، به همان دو راهی که اسلام دارد، حفظ معنویات و تقویت معنویات مردم و اقامه عدل بینشان و نجات دادن مظلومان از دست ظالمان. حالا این فرق نمی کند چه مظلومانی باشند که از دولتها ظلم می کشند یا مظلومانی باشند که از اربابها ظلم می کشند. اسلام برای این دو جهت آمده است و ما تابع اسلامیم، و باید این دو جهت را حفظ کنیم. مقررات اسلامی را به حد اعلای خودش، که اگر مقررات اسلامی به حد اعلای خودش حفظ بشود، این دو مقصد که مقصد همه انبیا است تحقق پیدا می کند، مقصد روحانیت مردم و مقصد اقامه عدل در بین جامعه. و باید از آن کسی که در رأس واقع هست تا آن اشخاصی که قوای ثلاثه را تشکیل می دهند، و چه آن اشخاصی که در خارج از اینها هستند لکن تعهد به اسلام دارند، باید اینها همه با هم این بار را بردارند، اختلاف بین شان نباید باشد. مقصد واحد است و همه باید در این مقصد واحد شرکت کنند. ملت باید در این مقصد شرکت کند، دولت باید در این مقصد شرکت کند، مجلس و قوه قضائیه، در این مقصد باید همه شرکت کنند، علمای بلاد هر جا هستند در این مقصد باید شرکت کنند.
جاه طلبی نتیجه مهذب نشدن نفوس
مقصد این است که اسلام جریان پیدا بکند، مقصد این نیست که من اجرایش کنم. از چیزهایی که انسان مبتلا به آن هست این شیطنت های باطنی که انسان به آن مبتلا هست این است که، دلش می خواهد خودش متصدی امر باشد. جریان امر اگر به دست دیگری بهتر واقع بشود، این ناراحت است، می گوید من خوب است باشم. این از شیطنت های باطنی انسان است. انسان به صورت مقدس مآبی طرحش می کند، من می خواهم به این ثواب برسم. اگر حساب کند پیش خودش که همان ثواب را، بالاترش را به شما می دهند، و شما کمک کنید به این کسی که متصدی است و از شما بهتر می تواند، راضی نمی شوید.
مسأله این نیست که ثواب می خواهم، مسأله این است که دنیا می خواهم. اختلاف اگر بین افراد پیدا می شود، جستجو کنند در باطن ذات خودشان ببینند که مسأله، مسئله مصلحت اسلام و مصلحت مسلمین است یا مسأله، مسئله مصلحت خودش هست؟ پای نفس در کار است یا خدا در کار است؟ اگر یک کسی یک مطلبی را بهتر از من می تواند انجام بدهد، آیا من خوشحالم به اینکه او متصدی امر بشود یا من ناراحتم؟ اگر یک وزیر بتواند بهتر کار وزیر دیگری را انجام بدهد و کمک کند به او، آیا نفس او اجازه به او می دهد؟
اگر برای خداست اجازه باید بدهد. اگر برای خداست نباید بین قشرهای مختلف اختلافی واقع بشود، و بحمد اللَّه نیست اختلاف، ان شاء اللَّه. ما باید ید واحده باشیم، همان که تعبیر اسلام است، ید واحده باشیم عَلی مَنْ سِوی . ید واحده دوتا هم نه، یک دست، یک کار بکنیم، باز اگر دو تا دست گفته بود، این دست، گاهی یک کاری موافق او نمی کند. ما باید ید واحده باشیم، ید واحده این است که سرکوب کنید نفس خودتان را، سرکوب کنید آمالی که خیال می کنید یک چیزی است. حساب کنید که ما چی هستیم، و این منظومه شمسی چی هست و این کهکشان ها چی هستند در مقابل عظمت خدا تا بفهمید که ما درگیر یک شیطنت کثیف هستیم، نه یک شیطنتی که باز یک چیزی هست. ما گرفتار یک شیطنت هایی در خودمان هستیم که کثافتکاری است و پستی است.
و خودتان را نجات بدهید و خودمان را نجات بدهیم. اگر از این بند نجات پیدا بکنید، آن بعدش آسان می شود، وحدت آسان می شود، اما از این بند باید نجات پیدا بکنیم، از این بند خودخواهی، هر چه هست برای خودم، خود محوری، من، نه غیر. این در همه نفوس هست مگر اینکه تهذیب بشود، همه نفوس در آنها این مسأله هست که برای اینکه فطرت اللَّه هست؛ فطرت اللَّه توجه به کمال مطلق است و کمال مطلق را تا ناقص است برای خودش می خواهد. قدرت را برای خودش می خواهد چون ناقص است، لکن دنبال قدرت اللَّه است و نمی داند فطرتش توجه به خدا دارد. فطرت توحید است که تمام مردم بر این فطرت هستند، بر این فطرت توحید تمام مردم. و شاید یکی از بزرگترین ادله بر توحید همین فطرت باشد. انسان محال است که برسد به یک جایی از قدرت و بالایش را نخواهد، همیشه دنبال آنی است که ندارد.
سرمایه دار هر چه زیادتر سرمایه تهیه کند دنبال این است که اضافه کند و حکومت هر چه سعه داشته باشد حکومتش دنبال این است که توسعه بدهد. و شما می بینید که این قدرت های بزرگ همین طور هستند، همه این طورند. منتها آنها یک دامنه وسیعی دارد، دیگران یک دامنه کوچکتری دارد. و الّا در همه این فطرت هست که تمام این عالم را اگر تحت سلطه شما بیاورند یعنی تمام قوای عالم خاضع شما بشوند و بعد به شما گفته بشود که یک قوای دیگری هم در ماورای اینجا هست آیا می خواهی آن هم داشته باشی، محال است بگویید نه، می گویید بله. مگر آن که رسیده باشد به معدن کمال، حجاب ها را دریده باشد و رسیده باشد به معدن کمال، و او بسیار کم است.
کوشش برای تقویت معنویت و سرکوب نفسانیت
باید ما کوشش کنیم که این معنویت را تقویت کنیم و این نفسانیت را هر چه می توانیم سرکوب کنیم. اگر این حل بشود همه چیز حل است. اختلافات روی همین معنا است.
هیچ اختلافی در عالم واقع نمی شود الا اینکه مبنایش این است. شیطان هم روز اول گفت خَلَقْتَنی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین من از او بهترم، تخلف خدا را کرد گفت، حاصل، به خدا گفت من بهترم و این ارث شیطانی، ارث است برای همه ما. همه آن چیزی را که در خود می بینند، آن را بالاتر از دیگران می بینند. اگر همان مطلب در دیگری باشد کوچک می بینند، وقتی در خودشان هست بزرگ می بینند، عیب خودشان را نادیده می گیرند، عیب کوچک دیگران را بزرگ می شمارند. اینها همان فطرتی است، فطرت الهی است که ما به راه کج کشیده ایم او را کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ مگر اینکه الَّا انَّ ابَواهُ- شاید هم ابویه باشد لکن حدیث این طوری است- یُهَوِّدانِهِ اوْ یُنَصِّرانِهِ اوْ یُمَجِّسانِهِ و همین طور همه چیز، فطرت بر توحید است، لکن وقتی که دست شیطان [به ] انسان می رسد منحرفش می کند.
اگر این حکومت اسلامی دست مثلًا یک دسته دیگری بود می گفتند خیلی خوب است، حالا که نیست دست آنها می گویند خیلی بد است. اگر این قوه قضایی که این قدر خدمت کرده است، دست یک دسته دیگری بود می گفتند خیلی ما خدمت کردیم، حالا که دست آنها نیست می گویند این قوه قضایی نیست، این ظلم است، نه عدل. این برای همان است که باطن ذات انسان تهذیب نشده که عدل را برای عدل بخواهد، نه برای خود. و ما اگر عدل هم بخواهیم، برای خودمان می خواهیم خودمان را نباید بازی بدهیم. ما هر چی می خواهیم برای خودمان می خواهیم. ما عدل را برای عدلش دوست نداریم، اگر این عدل برای ما جاری بشود و خلاف ما باشد دشمن با آن عدل هستیم. اگر یک ظلمی به نفع ما باشد دوست آن ظلم هستیم. همه اینها ریشه اش در خود انسان است، اگر این ریشه کنده بشود و لا اقل تضعیف بشود، کارها حل می شود، همه با هم دوست می شوند، ایراد به هم نمی گیرند، کمک هم می کنند. اگر یک کسی قیام به یک امری کرد، دیگران زیر بغلش را می گیرند، وقتی می بینند می خواهد یک کاری بکند. اگر یک ارگانی یک تصمیم مثبتی بگیرد، دیگران که می بینند این خوب است می روند دنبالش. و اگر آن ریشه فاسد در قلب انسان باشد صد در صد هم عدل بداند می گوید این درست نیست. آن ریشه فاسد منحرف می کند انسان را.
(صحیفه امام، ج 17، ص: 523 - 536)
.
انتهای پیام /*