حجة الاسلام والمسلمین على ذوعلم[1]

اگر تربیت را «فراهم کردن زمینه ها و عوامل شکوفایى و فعلیت یافتن استعدادهاى بشرى در جهت رشد و کمال»[2] تعریف کنیم، و اگر سیاست را به معناى «کانون قدرت، حکومت و دولت» تلقّى نماییم،[3] رابطۀ این دو، در عینیّت زندگى اجتماعى بشر، از مسائل و دغدغه هاى همیشگى متفکران و اندیشمندان بوده است. از زمانى که نخستین نظریه پردازان سیاست و تربیت به تأمّل و کاوش نظرى در باب رابطۀ این دو مقوله پرداخته اند، تا امروز که در صحنۀ عملى سیاست، قدرت ها و دولت ها ـ  به خصوص قدرت هاى بزرگ و صحنه گردانان اصلى سیاست جهانى ـ بدون پایبندى جدّى و حقیقى به معیارهاى اخلاقى و اهداف تربیتى، به یکّه تازى خود ادامه داده اند. توجه نخبگان و مصلحان همواره به این نکته معطوف بوده است که چگونه مى توان زمام قدرت و سیاست را به دست اخلاق و فضیلت سپرد. افلاطون، نخستین متفکرى است که به تأثیر این دو مقوله توجه کرده است[4] و پس از او متفکرانى که در طراحى مدینۀ فاضله و نمونۀ آرمانى و اعلاى جامعۀ بشرى نظریه پردازى کرده اند، در صدد چاره اندیشى براى کنترل اخلاقى سیاست و حاکم ساختن ملاک ها و ارزش هاى اخلاقى و تربیتى بر ذات سرکش قدرت بوده اند.

بر خلاف این تلاش هاى فکرى در شرق و غرب عالم و على رغم ابراز نگرانى ها و گسترش دغدغه هاى حکیمان و خیرخواهان بشرى، در عینیّت زندگى اجتماعى بشر و عملکرد سیاست مداران و حکمرانان، کارنامه اى سراسر ننگ و فساد و تباهى، در سوء استفاده از قدرت به چشم مى خورد، که جز نقاط محدود و مقاطع گذرا و کوتاه، رهایى سیاست و قدرت را از ضوابط اخلاقى به نمایش مى گذارد. این واقعیت تلخ، کار را به جایى رساند که قدرت و فساد، ملازم و همزاد تلقى شدند و سیاست، مترادف با تزویر، خباثت، بى عدالتى و تبعیض قلمداد شد. حتى در برخى از دیدگاه ها و نظریه پردازى هاى به ظاهر علمى، این عارضه، جوهر قدرت و سیاست شناخته شد و دیدگاه هاى ماکیاولیستى در باب قدرت، قوّت گرفت؛ تا جایى که امروز، اصل «نیرنگ و فریب» به عنوان لوازم قطعى و اجتناب ناپذیر قدرت و سیاست و از قواعد بازىِ سیاست شمرده مى شود!

در نظریات و فلسفه هاى سیاسى دوران جدید، به خاطر عدم کارآیى مؤثر و گستردۀ دیدگاه هاى اتوپیایى و آرمان گرایانه، راهکارهاى حقوقى و قانونى نظارت و کنترل قدرت، مورد توجه قرار گرفت و شیوه هاى  گوناگون تأمین نظارت مردم بر حاکمان و حکومت مردم بر مردم، تحت عنوان «دموکراسى» مطرح شد و به تدریج جاى خود را در شیوه هاى حکومتى ـ کم و بیش ـ باز کرد.اگر چه این تحول، نقطۀ عطفى در تکامل اجتماعى و سیاسى جامعۀ بشرى تلقى شد، ولى خیلى زود، این نظریات به پوششِ تازه اى براى خودکامگى قدرتمندان و ثروتمندان تبدیل گردید و فریب و تزویر جدیدى، جایگزین شیوه هاى پیشین شد. در این میان، روش هاى تربیتى و اخلاقى اصلاح قدرت و سیاست، به دست فراموشى سپرده شد و به گمان ناکارآمدى و غیرعملى بودن این روش ها، توجه اصلى عالمان سیاست به تحقق همان راهکارهاى حقوقى و قانونى جلب گردید.

البته ناامیدى از تأثیر راهکارهاى اخلاقى و تربیتى، در بستر فلسفۀ سیاسى غرب و تبیین پوزیتیویستى و مادى قدرت، امرى طبیعى است؛ زیرا هنگامى که همۀ تلاش هاى بشرى براى کسب قدرت توجیه گردد و قدرت، خود هدف نهایى تلقى شود، سرنوشتى بهتر از این را نباید انتظار داشت! در این شرایط و در سال هاى پایانى دهۀ هشتم قرن بیستم، در گوشه اى از جهان سوم ـ که هیچ وزن و جایگاهى نه در معادلات قدرت، و نه در تحولات اندیشه اى نداشت ـ مردى با چهره اى مصمم و معنوى، اراده اى پولادین، کلامى ساده اما پرنفوذ و ایمانى راسخ، پیشاپیش ملتى عاشق و استوار، حکومتى مستحکم و مقتدر را از ریشه برکند و زمام قدرت را به دست گرفت. این مرد، اندیشۀ سیاسى جدیدى را مطرح کرد که براى اندیشمندان و نظریه پردازان سیاست، نه تنها تازگى داشت، که غریب و بر خلاف مبانى و اصول پذیرفته شدۀ علم سیاست مى نمود!

هر چند عملِ سترگ و معجز آساى امام خمینى(س) در شکل گیرى و پیروزى انقلاب اسلامى، بسیار مهم و غیرمنتظره تلقى شد، ولى اهمیت و تأثیر اندیشۀ سیاسى ایشان را نمى توان کم تر از آن دانست. در اندیشۀ سیاسى این مرد الهى، اخلاق و تربیت، نه تنها به عنوان ابزار کنترل قدرت و سیاست، که به عنوان غایت و صورت آن تعریف مى شود و علاوه بر ابزارها و راهکارهاى حقوقى و قانونى تعبیه شده براى نظارت واقعى و مشارکت حقیقى مردمى و فراتر از نقش کنترلى ارزش هاى اخلاقى و روش هاى تربیتى، اساس سیاست و انگیزۀ قدرت، در تبیین جایگاه و ارزش اخلاقى و تربیتى انسان معنا مى دهد و توجیه  مى گردد.

این نظریه، در طول یک دهه تجربۀ عینىِ حاکمیت شخص امام خمینى(س) و پس از آن نیز ـ در استمرار درسى که او آموخته بود ـ در رهبرى جانشین شایسته و فرزانۀ او، در بوتۀ آزمایش و عمل قرار گرفت و بر خلاف دیدگاه هاى آرمان گرایانۀ اتوپیایى و غیر قابل عمل، کارآمدى و توفیق خود را نیز نشان داده است.

آنچه امروز مهم است، تنقیح و تنسیق این اندیشه، تبیین و تثبیت آن در متن و بطن فرهنگ سیاسى جامعۀ ما، و گسترش و تعمیق حاکمیت این نگرش به عنوان یک باور قلبى و عقلانى در رفتار سیاسى دولت مردان، نخبگان و رهبران جامعه است. اندیشه سازى هاى مستمر نگرش سیاسىِ مادى گرایانه، همراه با آوازه گرى و پردازش علمى مآبانۀ آن و نیز رسوب بازمانده از ده ها سال تلقین و القاى آن در مراکز و محافل  علمى، نگرانى فراموش شدن این میراث فکرى امام راحل(س) را موجّه مى سازد؛ و مشاهدۀ علایم دنیازدگى و قدرت طلبى شیطانى در برخى لایه هاى سیاسى، این نگرانى را تشدید مى کند. بنابراین، طرح این موضوع و تأکید بر آن، ضرورتى مضاعف مى یابد و تکرار این درس بزرگ امام خمینى(س) ـ به عنوان بازخوانى دیدگاه اسلام ناب محمّدى صلى الله علیه و آله و سیرۀ سیاست علوى علیه السلام ـ نیاز مبرم زمانۀ ما مى گردد.

نگاه امام(س) به سیاست

دیدگاه امام خمینى(س) دربارۀ تربیت، سیاست و پیوند این دو، بدون بررسى نظام کلى اندیشۀ امام میسّر نیست. نه تنها در این مورد، که در بازخوانى اندیشۀ هر اندیشمندى، نمى توان بدون نگرش سیستمى و نظام مند، به درک و تبیین آن دست یافت؛ به خصوص در مورد اندیشمندى که فیلسوف و خردمندى برجسته و وارسته است و داراى مبانى فکرى قویم و منسجمى است که از آبشخور منابع وحیانى، تأملات عقلانى و سلوک عرفانى ـ توأماً ـ سیراب شده و دیدگاه او، برداشتى مجتهدانه و روشمند از دین  حقّ الهى است که از نظام مندى، انسجام، پیوستگى و ترابط وثیق بین عناصر و اجزاى خود برخوردار  است.

اهمیت دیدگاه امام(س) و ضرورت اهتمام بدان و تأمل در آن، بدین جهت است که دیدگاه ایشان، بیانگر نگرش اسلام ناب است؛ نگرشى خالص، متکى بر منابع استوار و اصیل، عارى از رسوب جاهلیت متحجرانه یا متجددانه، برآمده از روش علمى و اطمینان بخش اجتهاد و بنابراین، قابل اعتماد براى به کارگیرى در صحنۀ عمل و اجرا. نگاه امام خمینى به هستى، نگاهى است توحیدى و نگرش سیاسى ایشان نیز تراوشى  است از این نگاه که از ذهن و دل، گفتار و نوشتار، و عمل و رفتار امام مى توان آن را کشف کرد.

نگرش توحیدى امام(س) را از زبان خودشان بشنویم: اعتقادات من و همۀ مسلمین همان مسائلى است که در قرآن کریم آمده است و یا پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و پیشوایان بحق بعد از آن حضرت، بیان فرموده اند؛ که ریشه و اصل همۀ آن عقاید ـ که مهم ترین و با ارزش ترین اعتقادات ما است ـ اصل «توحید» است. مطابق این اصل، ما معتقدیم که خالق و آفرینندۀ جهان و همۀ عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداى تعالى است که از همۀ حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز.[5]

مبناى نگرش سیاسى امام(س) بر همین اصل توحید ـ که آن را «مهم ترین و با ارزش ترین» اصل اعتقادى و بینشى دانسته اند ـ استوار است و نتیجۀ همین اصل است: این اصل به ما مى آموزد که انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند؛ مگر این که اطاعت او اطاعت خدا باشد.[6]

اگر سیاست را «تبیین و تنظیم رابطۀ امردهى و امربرى» تعریف کرده اند،[7] این رابطه به صورت اصیل، ذاتى و مستقل، تنها با خدا برقرار مى شود. البته این، تنها وجه و شکل منحصر رابطۀ "خدا ـ انسان" نیست، بلکه یکى از وجوه است و مبتنى بر سایر وجوه و اَشکال ارتباط "خدا ـ انسان" از قبیل خالقیت، مالکیت، رازقیت، هدایت، محبّت... .

اما در امر سیاست، ارتباط امردهى و امربرى که بین انسان ها برقرار مى شود، هنگامى حق است و براى یک مسلمانِ موحد قابل قبول، که برخاسته و در راستاى اطاعت خدا باشد: بنابراین، هیچ انسانى هم حق ندارد انسان هاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. و ما از این اصل اعتقادى [یعنى توحید ]اصل آزادى بشر را مى آموزیم که هیچ فردى حق ندارد انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند؛ براى او قانون وضع کند؛ رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود ـ که بسیار ناقص است ـ و یا بنا به خواسته ها و امیال خود، تنظیم نماید.[8]

بنابراین، از دیدگاه امام(س) حق قانون گذارى در اختیار خداى تعالى است و سعادت بشر «تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است».[9] 

حتى قیام و مبارزه ـ هم به عنوان یک حق، و هم به مثابۀ یک تکلیف ـ ناشى از همین اصل توحید است که انسان را برمى انگیزد تا «در برابر دیگران که به اسارت دعوت مى کنند، قیام کند و خود و جامعۀ خود را آزاد سازد؛ تا همگى تسلیم و بندۀ خدا باشند».[10]

از نگاه امام(س) «اسلام، دین سیاست است».[11] سیاست به معناى مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومى در جهت مصلحت جمعى و انتخاب روش هاى بهتر در ادارۀ شئون کشور،[12] بخشى از آموزه ها و احکام اسلامى را تشکیل مى دهد و لازمۀ جامعیت و کمال این دین الهى و نشان دهندۀ پیشگامى اسلام در مدنیّت و قانون مدارى است: آن روز که در غرب، هیچ خبرى نبود و ساکنانش در توحّش به سر مى بردند و آمریکا سرزمین سرخ پوستان... بود، دو مملکت پهناور ایران و روم، محکوم استبداد و اشرافیت و تبعیض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حکومت مردم و قانون در آن ها نبود، خداى تبارک و تعالى به وسیلۀ رسول اکرم صلى الله علیه و آله قوانینى فرستاد که انسان از عظمت آن ها به شگفت مى آید. براى همۀ امور، قانون و آداب آورده است... همان طور که براى وظایف عبادى، قانون دارد، براى امور اجتماعى و حکومتى، قانون و راه و رسم دارد... هیچ موضوع حیاتى نیست که اسلام، تکلیفى براى آن مقرر نداشته و حکمى دربارۀ آن نداده باشد.[13]

نه تنها قوانین و نظامات حکومتى و سیاسى در اسلام تبیین و تعیین شده، بلکه چون مجموعۀ قانون براى اصلاح جامعه کافى نیست، اسلام قوّۀ مجریه هم قرار داده و ولىّ امر  را متصدى قوّۀ مجریه و مکلّف به پیاده کردن احکام سیاسى و اجتماعى اسلام ساخته  است:[14]

حکومت اسلامى هیچ یک از انواع طرز حکومت هاى موجود نیست؛ مثلاً استبدادى نیست که رئیس دولت، مستبد و خود رأى باشد... حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است... مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلى الله علیه و آله معین گشته است... حکومت اسلامى، حکومت قانون الهى بر مردم است.[15]

در اندیشۀ سیاسى امام(س) مردم و رأى و نظر و نظارت آنان بر جریان امور، اصلى مهم و اساسى است: حکومت، حکومت اسلام و مردم است.[16]

از حقوق اولیۀ هر ملتى است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد.[17]

نظارت مردم بر همۀ امور[18] و نیز نقّادى و ارزیابى و شرکت مردم در رهبرى امور خویش،[19] از ویژگى هاى نظام سیاسى مورد نظر امام(س)است.

ماهیت [حکومت] جمهورى اسلامى این است که با شرایطى که اسلام براى حکومت قرار داده است، با اتکا به آراى عمومى ملت، حکومت تشکیل شده و مجرى احکام اسلام باشد.[20]

ما حق نداریم، خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم.[21]

تربیت از منظر امام(س)

دیدگاه امام خمینى(س) ـ به عنوان اسلام شناسى سترگ و عارفى برجسته و بزرگ ـ در باب تربیت، همان دیدگاه متعالى و عمیق توحیدى و الهى است که از محورهاى اساسى اختلاف مکاتب مادى با دین حق به شمار مى رود؛ زیرا آن ها انسان را حیوانى ادراک کرده اند، مثل سایر حیوانات.[22] و حال آن که انسان به عنوان خلیفۀ خدا که از کرامتِ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى»[23] برخوردار است، داراى مراتب نامتناهى اى است که با تربیت الهى و تخلّق به اخلاق حضرت حق، مى تواند به آن مراتب دست یابد: انسان ادراکاتش و قابلیتش براى تربیت، تقریباً باید گفت غیر متناهى است.[24]

اساساً نیاز انسان به راهنمایى و هدایت انبیا، از همین نگاه قابل تبیین است؛ نیازى که گذر زمان و رشد پیشرفت هاى علمى و مادى، نه تنها چیزى از آن نمى کاهد، که ضرورت آن را افزون مى سازد و جز از راه وحى الهى قابل تأمین نیست؛ نیازى که جایگزین ناپذیر است و وجدان و فطرت و خرد آدمى بدان گواهى  مى دهد: این که احتیاج به انبیا ما داریم، براى این که انسان مثل حیوانات نیست که یک حدّ حیوانى داشته باشد و تمام بشود... چون که تربیت انسان به همۀ ابعادش، هم تربیت جسمى و هم روحى و هم عقلى و هم مافوق آن، نمى شود در عهدۀ بشر باشد؛ براى این که بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به ماوراى طبیعت.[25]

اهمیت و جایگاه تربیت در نگرش امام خمینى(س) با مجموعۀ هستى پیوند خورده است و هدف غایى خلقت، تربیت «انسان کامل» است. چنین ربط وثیق و پیوند محکمى در تکوین، مى تواند جایگاه تربیت را  در تشریع هم نشان دهد. در حقیقت، تشریع ادیان الهى و بعثت انبیا، هدفى جز تربیت انسان نداشته  است: اساس عالَم بر تربیت انسان است. انسان عصارۀ همه موجودات است و فشردۀ تمام عالم است. و انبیا آمده اند براى این که این عصارۀ بالقوّه را بالفعل کنند و انسان یک موجود الهى  بشود این موجود الهى، تمام صفات حق تعالى در او است و جلوه گاه نور مقدس حق  تعالى است.[26]

بنابراین، دو اصل از اصول سه گانۀ اعتقادى و مشترک همۀ ادیان الهى و فرقه هاى اسلامى ـ یعنى نبوّت و معاد ـ بر مبناى همین هدف، تعریف و تبیین مى شود؛ گرچه اصل اساسى و ریشه اى «توحید» هم در توجیه و تبیین تربیت انسان، جایگاهى برجسته دارد.

«نبوّت» براى ارائه راهکارهاى تربیت بشر از طریق وحى الهى، تحقق یافته است و «انبیا» به عنوان مربّى انسان، مبعوث شده اند: این مکتب هاى توحیدى که بالاترینش اسلام است، آمده اند براى این که انسان درست کنند.[27]

تمام کتب انبیا ـ خصوصاً کتاب مقدّس قرآن کریم ـ کوشش دارند به این که این انسان را تربیت کنند؛ براى این که با تربیت انسان، عالَم اصلاح مى شود.[28]

معاد نیز عرصه و صحنۀ ارائه فعلیت تربیت انسان؛ و آخرت هر کسى در حقیقت، نتیجۀ تربیت او  است: انسان در عوالم دیگر از عذاب و عقاب جز آنچه خود در این عالم تهیه کرده، نخواهد دید؛ و  هر چه در این عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقاید صحیحه داشته در آن عالم،  صورت آن را بالعیان ببیند، با کرامت هاى دیگرى که حق به تفضّل خویش به او عنایت  فرماید.[29]

نگاه امام(س) دربارۀ جایگاه تربیت

در فرهنگ واژگان عربى و نیز در اصطلاح قدما، «سیاست» به معناى تأدیب و تربیت استعمال شده است و پس از ترجمۀ واژۀ "policy" به "سیاست"، معنى اصطلاحى امروز سیاست غلبه یافته است و به گفتۀ برخى از متفکران، این معادل سازى فارسى، بار معنایى سیاست را تغییر جهت داده است.[30]

در نگرش امام خمینى(س) ـ که برخاسته از نگرش عمیق و اصیل اسلامى است ـ تربیت، عنصر هدایت کننده، جهت دهنده و برانگیزندۀ سیاست است. انگیزۀ اصلى انبیا و پیروان آنان، براى کسب قدرت و تشکیل حکومت، تحقق اهداف معنوى و تربیتى است: انبیا این که دنبال این بودند که یک حکومت عدلى در دنیا متحقق کنند، براى این است که حکومت عدل اگر باشد، حکومتى باشد با انگیزۀ الهى، با انگیزۀ اخلاق و ارزش هاى معنوى انسانى، یک همچو حکومتى ـ اگر تحقق پیدا بکند ـ جامعه را مهار مى کند و تا حد زیادى اصلاح مى کند.[31]

در منظر امام(س) سیاست و تربیت در یک هدف مشترکند و آن، آزاد کردن انسان از قید اسارت است. انبیاى الهى براى شکوفا کردن استعدادها و بیرون آوردن ضعفا از سلطۀ استکبار مبعوث شده اند و این دو هدف مرتبط با هم، دو محور اصلى تلاش و مجاهدت انبیا بوده است. مطمح نظر، نظام سیاسى اسلام نیست و تنها پرداختن به معنویات مدنظر است. بله، هدف غایى، تربیت انسان و بسترسازى براى امکان ارتقا و رشد معنوى است؛ ولى پرداختن به نیازها و زمینه هاى مادى زندگى جامعه، مقدمۀ اجتناب ناپذیر این هدف است. ترکیب انسان از جسم و روح و دارا بودن دو جنبۀ مادى و معنوى، موجب تفکیک ناپذیرى این دو بُعد در زندگى اجتماعى بشر است.

اشکال عمدۀ مکاتب غیر توحیدى، منحصر ساختن انسان به جنبۀ طبیعى و غفلت از جنبۀ معنوى و ماوراء الطبیعى او است؛ اما غفلت از جنبۀ طبیعى هم، مورد تأیید نگرش توحیدى نیست. بنابراین امام(س)تصریح مى کنند که: طبیعت را به همان معنایى که همه مى گویند، آن [اسلام] هم مى گوید. این جور نیست که به طبیعت کار نداشته باشد. تمدّن را به درجۀ اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش مى کند براى تحقّقش؛ و لهذا حکومت هایى که در اسلام بوده اند، یک حکومت هایى بوده اند که همه جور تمدّنى در آن ها بوده است... در عین حال، آن ها به این [جنبۀ طبیعى] نگاه مى کنند و همین  است، [اما] او به این نگاه مى کند که بکِشدش طرف روحانیت؛ بکِشدش طرف توحید.  از این جهت فرق است ما بین اسلام و غیر اسلام، بین حکومت اسلامى و حکومت هاى غیر اسلامى... خدا مى خواهد مردم را به اعلىٰ علّیین برساند. از «اسفل السافلین» بکشاندشان تا «اَعلى علّیین»؛ و این در غیر رژیم هاى انبیا ـ جاهاى دیگر ـ اصلاً مطرح نیست. چه کار دارند به این که مردم بشوند یک مردم الهى؟! به ما چه ربط دارد؟! این جا خلاف نظم نکنند؛ این جا کارى [نکنند] که به حکومت ما ضرر بزند، هر چه مى خواهد  باشد!...[32]

در جاى دیگرى امام(س) به صراحت مى فرمایند: از اول انبیا این دو شغل را داشته اند: شغل معنوى که مردم را از اسارت نفس خارج کنند، از اسارت خودش خارج کنند... و [شغل دوم این که] مردم و ضعفا را از گیر ستمگران نجات بدهند. این دو شغل، شغل انبیا است.[33]

بنابراین، در صورتى به دست گرفتن قدرت و زمامدارى جامعه و یا احراز یک پست و منصب حکومتى، ارزشمند است که بتوان با استفاده از آن ـ تنها در حد یک ابزار و وسیله ـ اهداف الهى را تحقق بخشید. گرچه اجراى عدالت و پیاده کردن احکام اسلام، هدف سیاست اسلامى تلقى مى شود؛ ولى این یک هدف میانى است: بدیهى است تصدّى حکومت، به دست آوردنِ یک وسیله است، نه این که یک مقام معنوى باشد... هرگاه حکومت و فرماندهى وسیلۀ اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مى کند... ائمه و فقهاى عادل موظفند که از نظام و تشکیلات حکومتى براى اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام و خدمت به مردم، استفاده کنند.[34]

[در عین حال] این طور نیست که اسلام فرقش با حکومت هاى دیگر [تنها در] این است که این عادل است و آن ها غیر عادل... این یکى از فرق ها است؛ یک فرق نازلى است و بالاتر از این، آن چیزهایى است که انسان را رو به معنویات مى برد. اسلام آمده است که این طبیعت را بکِشد طرف روحانیت؛ مهار کند.[35]

نباید از این سخن امام(س) چنین استنباط شود که پرداختن به جنبه هاى طبیعى و مادى زندگى بشر، بى اهمیت است: در دنیاى امروز که گفته مى شود دنیاى صنعت است، رهبران فکرى مى خواهند جامعۀ بشرى را نظیر یک کارخانۀ بزرگ صنعتى اداره کنند؛ در حالى که جامعه ها از انسان ها تشکیل شده است که داراى بُعد معنوى و روح عرفانى است. و اسلام در کنار مقررات اجتماعى، اقتصادى و غیره، به تربیت انسان بر اساس ایمان به خدا تکیه مى کند و در هدایت جامعه از این بُعد، بیش تر براى هدایت انسان به طرف تعالى و سعادت عمل مى کند.[36]

به هر حال، هدف نهایى و غایى، نزدیک شدن انسان به جنبۀ الوهیّت و مرتبت «انسان کامل» است و از نظر امام(س) همۀ احکام فردى و اجتماعى، عبادى و غیر عبادى، وسیله اى است براى این هدف. حکومت و سیاست هم تنها وسیله است و نه چیز دیگر: تمام عبادات وسیله است؛ تمام ادعیه وسیله است همه وسیله اى براى این است که... انسانِ طبیعى بشود یک انسانِ الهى... انبیا هم براى همین آمده اند. انبیا نیامده اند حکومت درست کنند، حکومت را مى خواهند چه کنند؟! این هم هست؛ اما نه این است که انبیا آمده اند که [فقط ]دنیا را اداره کنند... حکومت هم تأسیس مى کنند، حکومتى که حکومت عادله باشد؛ لکن مقصد این نیست؛ این ها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبۀ دیگرى که براى آن انبیا آمده اند.[37]

آنچه امتیاز و تفاوت جوهرى حکومت دینى و حکومت غیر دینى ـ با هر اسم و در هر قالبى ـ است، توجه حکومت دینى به امر تربیت و غایت خلقت انسان است که از دیدگاه امام(س) حکومت هاى غیر دینى تنها بر آنند که جامعه را اداره کنند؛ ولى حکومت اسلامى، جامعه را هم اداره مى کند و هم تربیت: این که ما مى گوییم... که هیچ رژیمى مثل حکومت اسلامى نمى تواند انسان را و ملت هاى انسانى را آن طور که باید، اداره کند و تربیت، این براى این است که همۀ رژیم هاى غیر توحیدى و رژیم هایى که به دست غیر انبیا وجود پیدا کرده اند، آن قدرى که بینش دارند، اگر ما فرض بکنیم که این ها صد در صد هم امین هستند و دلسوز براى ملت ها، لکن شعاع بینش بشر را باید دید تا کجا است و انسان تا کجا مى تواند سیر بکند و احتیاجات انسان چقدر است. آیا به مقدار سعۀ وجود انسان و قابلیت رشد انسان، این رژیم هاى غیر الهى دیدشان وافى است... یا دیدِ این ها محدود است تا یک حدودى...؟ هر چه علوم طبیعى ترقّى بکند، انسان را به آن چیزهایى که در طبیعت به آن احتیاج دارد  مى رساند؛ آن ورق بالا ـ که فوق طبیعت است ـ هیچ یک از این علوم بشرى به آن جا  نمى رسد.[38]

علاوه بر این، از منظر امام(س) تحول سیاسى جامعه و وقوع انقلاب براى اصلاح ساختار قدرت و حکومت، ناشى از تحول روحى و تربیتى جامعه است: جوانان ایران و زنان و مردانى که در زمان طاغوت با تربیت طاغوتى بار آمده بودند، هرگز نتوانستند با قدرت طاغوتى مقابله کنند؛ ولى آن گاه که به دست تواناى حق ـ جلّ وعلا ـ به انسانِ انقلابىِ دور از علایق شیطانى متحول شدند، آن قدرت عظیم را سرکوب کردند.[39]

بنابراین در دیدگاه امام، سیاست و تربیت، پیوندى ناگسستنى دارند. البته سیاست الهى و انسانى، نه سیاست هاى شیطانى که ضد تربیتند، و نه سیاست هاى حیوانى که نسبت به تربیت جامعه، وظیفه و تعهدى براى خود قائل نیستند. این پیوند، نه تنها در حد مهار قدرت توسط اخلاق و تربیت، محدود و خلاصه نمى شود، که جوهره و کانون سیاست را تشکیل مى دهد.

تربیت به معنى «عبودیّت، کسب حیات طیبه و قرب الهى»[40] هم در علّت فاعلى سیاست و اقدام براى تحقق حکومت و نظام سیاسى اسلامى، نقش مهمى ایفا مى کند، و هم علّت غایى سیاست تلقى مى شود و تأسیس حکومت، جز ابزارى براى زمینه سازى رشد و تعالى انسانى و الهى جامعه، انگیزه اى نمى تواند داشته باشد. نه این که اصلاح امور معیشتى، استقرار عدالت، گسترش آزادى هاى مشروع و به تعبیر امام(س)«رسیدگى به بُعد طبیعى انسان» مورد اهتمام نظام سیاسى اسلام نیست؛ ولى همۀ این امور، زمینه ساز و بستر ساز رشد جامعه است و از این نظر و به عنوان مقدمات لازم و اجتناب ناپذیر گسترش و تعمیق تربیت الهى انسان ها، ارزش والاى معنوى یافته اند و نه تنها به عنوان وظایفى حکومتى به منظور ادارۀ جامعه، بلکه در جایگاه تعهد و وظیفه اى الهى براى تربیت، داراى اهمیت و ارزش معنوى شایانى مى باشند. بنابراین، سیاستى را که در خدمت و زمینه ساز تربیت نباشد، هرگز نمى توان سیاست اسلامى و الهى  دانست.

نتایج کاربردى نگرش امام(س)

نگرش امام خمینى(س) به مقولۀ سیاست و جایگاه محورى تربیت در آن، بیانگر دیدگاه اسلام ناب در این باب است و پشتوانۀ نظرى انقلاب و جمهورى اسلامى ایران به شمار مى آید. همین نگرش در مقدمۀ قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، بازتاب یافته و فلسفۀ تشکیل نظام اسلامى را تبیین کرده است: حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطه گرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملتى هم کیش و هم فکر است که به خود، سازمان مى دهد تا در روند تحول فکرى و عقیدتى، راه خود را به سوى هدف نهایى (حرکت به سوى اللّه ) بگشاید. ملت ما در جریان تکاملِ انقلابى خود، از غبارها و زنگارهاى طاغوتى، زدوده شد و از آمیزه هاى فکرى بیگانه خود را پاک نمود و به مواضع فکرى و جهان بینى اصیل اسلامى بازگشت و اکنون بر آن است که با موازین اسلامى، جامعۀ نمونه (اسوه) خود را بنا کند. بر چنین پایه اى، رسالت قانون اساسى این است که زمینه هاى اعتقادى نهضت را عینیّت بخشد و شرایطى را به وجود آورد که در آن، انسان با ارزش هاى والا و جهان شمول اسلامى، پرورش یابد.[41]

البته غلبۀ نگرش شیطانى و یا نگاه حیوانى به مقولۀ سیاست، در عرصۀ نظام ها و اندیشه هاى سیاسى موجود، و سلطۀ فرهنگى غرب بر عالَم علوم انسانى و اجتماعى، خطر فراموشى یا کم رنگ شدن نگرش امام(س) را به عنوان تهدیدى جدّى براى عرصۀ فرهنگ سیاسى حاکم بر رفتار و عمل نخبگان سیاسى جامعۀ ما، عینى و ملموس ساخته است. بنابراین بازخوانى و تأکید بر نتایج عینى و اجرایى دیدگاه امام(س)ضرورى است. مهم ترین این نتایج به شرح زیر است:

1. کسب قدرت در چهارچوب اهداف و غایات تربیتى قابل تبیین است. بنابراین انگیزه هاى سودجویانۀ کسب قدرت و تلاش براى به دست آوردن قدرت در گردونۀ رقابت هاى معمول سیاسى و با هر ابزارى و از هر راهى، هیچ توجیه و مبناى معقول و خردمندانه اى ندارد و انسان را از پیمودن راه تعالى و تربیت معنوىِ مورد توجه انبیاى الهى، غافل مى سازد و در اسارت سیاست و قدرت گرفتار مى سازد.

نفس حاکم شدن و فرمانروایى، وسیله اى بیش نیست و براى مردان خدا ـ اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدف هاى عالى نیاید ـ هیچ ارزش ندارد... هرگاه حکومت و فرماندهى، وسیلۀ اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانۀ اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مى کند.[42]

2. حفظ قدرت و دفاع از تصدّى حاکمیت در نگرش سیاسى اسلام نیز، براى امکان فراهم ساختن بستر و زمینۀ تربیت جامعه، قابل توجیه و تبیین است. بنابراین نمى توان با توسل به هر شیوه اى و با به کارگیرى راه هاى غیر اخلاقى، منصب و جایگاهى را در حاکمیت اسلامى حفظ کرد.

3. فعالان سیاسى باید خود، نمونۀ عینى تربیت الهى هم باشند. کسانى صلاحیت دارند مناصب سیاسى را اشغال کنند که به حسب درجه و مرتبۀ آن جایگاه، از تربیت اسلامى و فضایل اخلاقى برخوردار باشند؛ وگرنه اولاً سعادت خود را در معرض آسیب قرار مى دهند و دچار سوء استفاده از قدرت مى شوند، و ثانیاً نمى توانند نقش مطلوب و رسالت سنگینى را که پذیرفتن یک منصب سیاسى بر عهدۀ یک فرد مسلمان واقعى مى نهد، ایفا نمایند: اگر حکومت ها به دست جباران باشد، به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصى باشد که ارزش ها را در آمال نفسانى خودشان مى دانند، ارزش هاى انسانى را هم گمان مى کنند که  همین سلطه جویى ها و شهوات است؛ تا این حکومت ها برقرار هستند، بشریت رو به انحطاط است...[43]

4. مصداق برجسته و نمونۀ نمادین و محورى اصل فوق، در کارکرد و فلسفۀ «ولایت فقیه» متبلور است. اگر در رأس هرم قدرت ـ در یک جامعۀ اسلامى ـ اسلام شناسِ ذى صلاح عادل و تربیت شدۀ برجسته و شایسته وجود نداشته باشد، تربیت الهى و زمینه سازى براى رشد و تعالى معنوى و اخلاقى در جامعه محقق نخواهد شد. همان گونه که در زمان حضور معصوم علیه السلام تنها او صلاحیت زمامدارى و رهبرى جامعه را دارا است، در عصر غیبت، کسانى واجد صلاحیت براى زمامدارى اند که علاوه بر شرایط و توانمندى هاى عمومى زمامدارى، در علم و عمل، دانش آموخته و پیرو معصومان علیهم السلام باشند: موضوع ولایت فقیه، مأموریت و انجام وظیفه است.[44]

براى این که فقیه عادلِ ذى صلاح، عملاً مى تواند جامعه را نه تنها به سوى عدالت سوق دهد، که برتر و فراتر از آن، جامعه را رو به معنویات پیش ببرد و انسان طبیعى را به سوى انسان الهى و روحانى سوق دهد.[45] بنابراین مى توان گفت، ولایت فقیه، بیش از آن که زمامدارى صرفاً سیاسى باشد، ولایت و هدایت معنوى و تربیتى جامعه است؛ که وظیفه اى طاقت فرسا و رسالتى عظیم شمرده مى شود.

5. از نگاه امام(س) اختلافات و کشمکش هاى سیاسى که بر سرِ قدرت در مى گیرد، ناشى از فقدان یا ضعف تربیت و تزکیه است. و در صورتى که نخبگان و سردمداران حکومت، انگیزه هاى معنوى سیاست را سرمشق عملى و رفتارى خود ساخته و نفس خود را از تمایلات قدرت طلبانه پاک کرده باشند، تفرقه و اختلاف از جامعه رخت بر مى بندد: اختلافاتى که بین همۀ بشر هست، اختلافاتى که سر دنیا بین همۀ بشر هست، این اختلافات، ریشه اش این طغیانى است که در نفس هست و این گرفتارى اى است که انسان دارد و گرفتارى به خود دارد و به هواهاى نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود، این اختلافات برداشته مى شود.[46]

مى توان نتیجه گرفت: رقابت هاى بر سرِ کسب قدرت و فعالیت هاى حادّى که رقباى سیاسى انجام مى دهند، اساساً در منطق امام(س) جایگاهى ندارد؛ مگر این که نه براى رقابت، بلکه به منظور اعلام آمادگى و عرضۀ صادقانۀ خویش براى ارائه خدمت و ـ به تعبیر شهید بهشتى(س) ـ نه از سرِ تشنگى قدرت، که برخاسته از شیفتگى براى خدمت باشد.

6. بنابراین، بدیهى است که برنامه ریزى و تدبیر براى تربیت جامعه، با فراهم کردن زمینه هاى لازم و به کارگیرى راهکارها و شیوه هاى مناسب براى رشد فضایل اخلاقى و ارتقاى معنوى مردم، از مهم ترین و اصلى ترین وظایف حاکمیت است؛ که بخش ها و قواى مختلف نظام اسلامى باید بدان بپردازند. اهمیت این وظیفه، نه تنها از اهمیت سایر وظایف نظام ـ از قبیل تأمین امنیت، تأمین رفاه، تأمین آزادى هاى مشروع و... ـ چیزى نمى کاهد، بلکه این وظایف را به عنوان زمینه ها و بسترهاى ضرورى و اجتناب ناپذیر تأمین رشد و تعالى و تربیت جامعه، به وظایف و تکالیف شرعى و مقدّس، ارتقا مى دهد و دغدغه و مسئولیت شناسى متصدیان و مسئولان را دوچندان مى سازد.

در نگرش امام(س) تعلیم و تربیت و ارتقاى فرهنگى و اخلاقى جامعه، نه یک امر ثانوى و کم اهمیت براى دولت اسلامى، که غایت تأسیس نظام دینى شمرده مى شود؛ چرا که: اسلام مى خواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع، یعنى رشد ـ به آن طور که هست ـ بدهد؛ حظّ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد؛ حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد؛ حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد؛ حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد، حظّ الاهیت دارد، رشد الاهیت به او بدهد؛ همۀ حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است، ادیان آمده اند که این میوۀ نارس را رسیده اش کنند؛ این میوۀ ناقص را کاملش کنند.[47]

7. چون تربیت، امرى فراگیر و گسترده است، بنابراین در نظام اسلامى، همۀ ساز و کارها، ساختارها، قوانین و مقررات، باید به گونه اى تدوین شود که شاخص ها و اهداف تربیتى و اخلاقى اسلام را لحاظ کرده و به پیامدها و نتایج معنوى و فرهنگى اجراى آن توجه شده باشد. نظارت فقهاى شوراى نگهبان بر اسلامى بودن قوانین و مقررات، حداقلِ لازم و ضرورى است که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران پیش بینى و  تعبیه شده است؛ وگرنه براى تحقق نگرش سیاسى امام راحل(س) و تأمین رشد، تکامل و  تکمیل جهت گیرى هاى تربیتى و معنوى جمهورى اسلامى هرگز نباید به این حداقل اکتفا شود.

همان گونه که در «اصول سیاست فرهنگى» مصوّب شوراى عالى انقلاب فرهنگى تصریح شده است و در وظایف مصرّح حاکمیت در اصل سوم قانون اساسى آمده است، ملاحظۀ رشد معنوى جامعه و رعایت کرامت الهى مردم اقتضا مى کند که در همۀ سیاست گذارى ها، قانون گذارى ها، برنامه ریزى ها و  فعالیت هاى حکومتى، با به کارگیرى روش هاى متقن، علمى و مؤثر، این اصل مهم و محورى رعایت  گردد. طبعاً تحقق چنین امرى، در حد مطلوب خود، به تمهیداتى نیازمند است که تدریجاً حاصل خواهد شد؛ ولى مهم آن است که مبانى نگرش امام(س) ـ که خاستگاه چنین اصلى است ـ مورد غفلت واقع نشود و در سمت گیرى کلى حاکمیت، مورد توجه باشد و مهم تلقى گردد.

8. آخرین نکتۀ مهم، اولویت شیوه ها و روش هاى تربیتى براى نیل به اهداف و آرمان هاى جامعۀ اسلامى نسبت به شیوه ها و راهکارهاى حقوقى و یا ابزارهاى انتظامى و به کارگیرى قوّۀ قهریه است؛ چون در این نگرش، غایت حکومت و سیاست، تربیت و تخلّق است، نه صرفاً حفظ قدرت؛ لذا قبل از هر چیز، رسیدن مردم به بلوغ فرهنگى و رشد معنوى، تضمین کنندۀ نظام اجتماعى و تحقق بخشندۀ اهداف است؛«لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».[48]

البته به کارگیرى شیوه هاى اجرایى و قضایى، الزام افراد جامعه به رعایت قانون و استفاده از قوّۀ قهریه در مقابله با قانون شکنان و متجاوزان به حقوق مردم، لازمۀ استقرار نظم اجتماعى است؛ ولى نه تنها ابزار و نه اصلى ترین و رایج ترین شیوه. بنابراین، اهمیت دستگاه هاى آموزشى، تربیتى، فرهنگى و رسانه اى در جامعه، نسبت به سایر دستگاه ها مضاعف است و رسالت بزرگى براى هنجارسازى مطلوب برعهدۀ آنان قرار دارد. همچنین اصل اولیه در برخورد مسئولان و مدیران با مردم و زیردستان، برخوردى سازنده و تربیتى خواهد بود.

نتیجه و خاتمه

آنچه در این مقاله بدان پرداختیم و با مرورى بر اندیشه هاى تربیتى و سیاسى امام خمینى(س) بدان دست یافتیم، در اصول زیر خلاصه مى شود:

1. دیدگاه امام(س) در باب مقوله هاى گوناگون اجتماعى، مبتنى بر دیدگاه توحیدى و برخاسته از آن است؛ که محور و کانون اصلى و اصیل اندیشه و عمل یک انسان مسلمانِ حقیقى به شمار مى آید.

2. جایگاه و ارزش والاى انسان در نظام هستى و نامحدود بودن ظرفیت او براى رشد و تعالى اقتضا مى کند که تنها خداوند متعال، صلاحیت و توان قانون گذارى و هدایت انسان را دارا باشد و انسان، تنها در برابر او خود را مسئول بداند.

3. هدف اصلى و غایى خلقت انسان، تربیت و تعالى او است؛ و کار اصلى انبیاى الهى و ائمۀ معصومین علیهم السلام فراهم کردن مقدمات و ارائه وسایل تحقق این هدف بوده است؛ که از جملۀ آن وسایل و مقدمات، تشکیل حکومت و تلاش سیاسى است.

4. رهایى مردم از ظلمت و تاریکى جهل و جهالت و نیز نجات انسان ها از ظلم و ستم، دو هدف اصلى انبیا بوده است؛ که در عین حال، با هم مرتبط و منشأ ربط بین «تربیت» و «سیاست» است.

5. اولیاى خدا، و علماى ربّانى، مبارزۀ با طاغوت، ورود در عرصۀ سیاست و تأسیس حکومت را وظیفه اى الهى مى دانند که نه به خاطر کسب و حفظ قدرت، که براى گسترش و تعمیق تربیت و رشد مردم، ضرورت مى یابد.

6. تربیت و تحول روحى و معنوى، مبدأ و منتهاى سیاست است. تربیت هم در علّت فاعلى سیاست نقش دارد، و هم علّت غایى آن است.

7. انگیزه ها، شیوه ها، راهکارها و چهارچوب هاى سیاست و حکومت در نظام جمهورى اسلامى، باید بر مبانى و اصول تربیتى و اخلاقى استوار باشد؛ تا این نظام بتواند در چهارچوب متعالى و قویم اندیشۀ سیاسى بنیان گذار آن، سیر تکاملى خود را طى کند.

بدان امید که تکامل مستمر و رشدیابندۀ اندیشه و تربیت سیاسى جامعۀ ما بتواند ابرهاى تیرۀ نگرش غیر الهى و دنیاگرایانه به سیاست را در فضاى فکرى و علمى جامعۀ ما پراکنده سازد و با ریشه دار شدن و گسترش مسلک و سلوک امام راحل(س)، رسوب تفکر ماکیاولیستى، قدرت طلبانه و فرصت طلبانه در باب سیاست و حکومت، از ذهن و دل نخبگان سیاسى و مدیران اجرایى جامعۀ ما زدوده شود و زمینه هاى طلوع طلعت مهدى موعود علیه السلام و استقرار دولت یار فراهم گردد؛ ان شاء اللّه .

کتاب نامه

قرآن کریم.  1. اهداف تربیت از دیدگاه اسلام، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه.  2. تفسیر سورۀ حمد، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1375 ش.  3. صحیفۀ امام، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378 ش.  4. فلسفه تعلیم و تربیت، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه.  5. مبانى اندیشۀ سیاسى در اسلام، عباسعلى عمید زنجانى، مؤسسه فرهنگى اندیشه.  6. مسائل اساسى علم سیاست، حشمت زاده.  7. ولایت فقیه، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1379 ش.  

منبع: امام خمینی و اندیشه های اخلاقی عرفانی، ج3، ص 299-319


[1] عضو هیئت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامى. [2]  فلسفه تعلیم و تربیت، ج 1، ص 366. [3]  مسائل اساسى علم سیاست، ص 66. [4]  فلسفه تعلیم و تربیت، ج 1، ص 167. [5] صحیفۀ امام، ج 5، ص 387. [6] همان. [7] مسائل اساسى علم سیاست، ص 66. [8] صحیفۀ امام، ج 5، ص 387. [9] همان، ص 388. [10] همان. [11] همان، ج 9، ص 333. [12] مبانى اندیشه سیاسى در اسلام، ص 56. [13] ولایت فقیه، ص 6. [14] ر.ک: همان، ص 18 ـ 20. [15] ولایت فقیه، ص 33. [16] صحیفۀ امام، ج 18، ص 337. [17] همان، ج 4، ص 367. [18] ر.ک: همان، ج 8، ص 5. [19] همان، ج 4، ص 160. [20] صحیفۀ امام، ج 4، ص 444. [21] همان، ج 11، ص 34. [22] ر.ک: همان، ج 4، ص 9. [23] «و از روح خود در او دمیدم». (حجر: 29 و ص: 72) [24] صحیفۀ امام، ج 4، ص 185. [25] همان، ص 186. [26] همان، ج 14، ص 153. [27] همان، ج 8، ص 414. [28] همان، ج 14، ص 153. [29] آئین انقلاب اسلامى، ص 30. [30] دکتر شریعتى در امت و امامت به این نکته پرداخته است. (ر.ک: فصلنامۀ کتاب نقد، ش 20 و 21، ص 117 ـ 118) [31] صحیفۀ امام، ج 16، ص 162. [32] همان، ج 8، ص 415 و 416. [33] همان، ج 17، ص 527. [34] ولایت فقیه، ص 44. [35] صحیفۀ امام، ج 8، ص 415. [36] همان، ج 5، ص 410.[37] تفسیر سورۀ حمد، ص 174. [38] صحیفۀ امام، ج 8، ص 411 و 412. [39] همان، ج 18، ص 471. [40] اهداف تربیت از دیدگاه اسلام، ص 34. [41] مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ص 11. [42] ولایت فقیه، ص 44. [43] صحیفۀ امام، ج 16، ص 162. [44] ولایت فقیه، ص 44. [45] ر.ک: صحیفۀ امام، ج 11، ص 305. [46] صحیفۀ امام، ج 14، ص 391. [47] همان، ج 4، ص 9. [48] تا مردم (خود) به قسط قیام و اقدام کنند. (حدید: 25)

. انتهای پیام /*