یادم می‌آید که روزی شیخ نصرالله خلخالی مرا دید و گفت: «فلانی، تو که خدمت امام می‌روی؛ پیشنهادی از طرف من به ایشان بده شاید حرف تو مقبول‌تر باشد؛ امام حاضر نیستند به کاظمین و سامرا بروند، من ماشین دارم و مال خودم هم هست، مال بیت‌المال نیست و از سهم امام و وجوهات نیست، از امام هم کرایه‌ای نمی‌خواهم بگیرم، حتی بنزین ماشین را خودم می‌زنم، اگر ایشان اجازه بفرمایند پیشنهاد می‌کنم روزی یک یا دو ساعت ایشان را از در منزل سوار کنم و به کنار شط کوفه ببرم تا هوایی بخورند و قبل از ظهر برگردانم. اگر کاری، مطالعه‌ای هم دارند همانجا انجام دهند‌».


پس از تقاضای آقای خلخالی، خدمت امام رفتم و گفتم: آقا اگر خاطر مبارک‌تان باشد آن روز دکتر کویتی سفارش کرده بود که شما به کاظمین و سامرا مشرف شوید اما حضرتعالی امتناع فرمودید و از این اقدام خودداری می‌فرمایید. فرمودند: بله. عرض کردم که خب، آقای حاج علی خلخالی این تقاضا و پیشنهاد را دارد که ماشین هست و مربوط به سهم امام و وجوهات نیست و راننده هم خودش است، اگر اجازه بفرمایید ایشان هرساعتی قبل از ظهر را که تعیین می‌فرمایید بیایند و شما را سوار ماشین کنند، دو ساعتی در کنار شط کوفه بروید و برای تغییر آب و هوا  استراحتی داشته باشید سپس مراجعه بفرمایید. ... ایشان هم افتخار می‌کند و این خواهش را دارد. فراموش نمی‌کنم که امام تشکر کردند و فرمودند: شما از طرف من تشکر کنید. سپس این جملات را فرمودند که فلانی، من بروم آنجا خوشگذرانی کنم و جوانان مردم در ایران زیر شکنجه (رژیم شاه) جان بدهند؟ امام این جمله را با حالتی بیان کردند که در وجود من اثر گذاشت ... به گونه‌ای که نتوانستم در جواب چیزی بگویم. ساکت شدم و پس از سکوتی مختصر، گفتم: پس آقا با اجازه ، من می‌روم و زحمت را کم می‌کنم. حرکت کردم و آمدم.

. انتهای پیام /*