یاران امام

در کابینه دولت موقت (مهندس بازرگان ) تقریباً تمام اعضاى کابینه، یا عضو نهضت آزادى بودند یا هواداران خودشان بودند، همان موقع هم، به حزب جمهورى اسلامى و آقاى بهشتى و دوستان ما، تهمت انحصار طلبى مى زدند؛ حتى در حضور امام، یکبار همین جمله را یکى از اینها گفت که امام با لبخندى و با تذکرى مسأله را روشن کردند.[1]

 رحلت آیت اللّه  طالقانى

در حالى که هنوز چند روز از شروع فعالیت مجلس خبرگان قانون اساسى نگذشته بود، خبر رحلت آیت اللّه  طالقانى (در تاریخ 19 شهریور 1358) واقعه تلخ این ایام، براى ما بود. پخش این خبر، ماتمى بزرگ بر جان ملت نشاند. وجود ایشان در کنار امام، همیشه نقطه اتکاء و امید بود. امام هم همواره نسبت به این مبارز بزرگ، حساسیت و توجهى ویژه، نشان مى دادند. پیامها، ملاقاتها، ملاطفتها و احترامهاى ایشان نسبت به وى، جایگاه بلند ایشان را نزد امام به نیکى نشان مى داد...

با اعلام خبر رحلت آیت اللّه  طالقانى[2]، تهران و تمام شهرهاى کشور سیاه پوش شد و در ماتم عزا فرو رفت. امام هم بیانیه اى صادر کردند و ایشان را ابوذر زمان خواندند و گفتند: «او یک شخصیتى بود که از حبسى به حبس و از رنجى به رنج دیگر، در رفت و آمد بود و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود، سستى و سردى نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پر ارج خودم را یکى پس از دیگرى، از دست بدهم. او براى اسلام به منزله حضرت ابوذر بود. زبان گویاى او چون شمشیر مالک اشتر بود، برنده و کوبنده...»[3] و شوراى انقلاب، ریاست ایشان بر شورا را علنى کرد و دولت با اعلام عزاى عمومى، فرصت حضور میلیونها تن از مردم عزادار را در مراسم تدفین آیت اللّه  طالقانى و خاکسپارى ایشان در بهشت زهرا فراهم ساخت.

در همین روز من به همراه آیت اللّه  موسوى اردبیلى، براى دیدار با امام و عرض تسلیت، عازم قم شدیم. در این دیدار ابتدا امام متقابلاً تسلیت گفتند و سپس مذاکرات مهمى دربارۀ فقدان آیت اللّه  طالقانى و اثر آن در شوراى انقلاب و سایر کارهاى عمومى کشور صورت گرفت. من در خاتمه این دیدار و در گفتگو با خبرنگاران، مذاکره با امام را بسیار مفید و مؤثر دانستم و درگذشت ناگهانى آیت اللّه  طالقانى را حادثه اى اسفبار و پرخسارتى براى کشورمان معرفى کردم و گفتم که انقلاب اسلامى در این مرحله، به وجود ایشان نیاز داشت و کسى که بتواند جاى ایشان را پر کند، نداریم.

با درگذشت آیت اللّه  طالقانى، مسئولیت اقامه نمار جمعه تهران طبق فرمان امام، به آیت اللّه  منتظرى محوّل شد ـ که البته چند ماه بعد و با توجه به اظهار علاقه آقاى منتظرى نسبت به اقامت در قم و انجام بحثها و مذاکرات علمى در حوزه ـ حضرت امام مسئولیت اقامه این نماز را ( در تاریخ 25 در ماه 1358)، به آیت اللّه  خامنه اى سپردند.[4]

 شهادت آقاى مطهرى

شهادت آقاى مطهرى[5] براى ما سنگین بود. امام در پیامى اعلام کردند: «من فرزند بسیار عزیزى را از دست دادم و در سوگ او نشستم که از شخصیتهایى بود که حاصل عمرم محسوب مى شد».[6]

در فرداى شهادت آیت اللّه  مطهرى، امام، مجلس سوگوارى در مدرسه فیضیه قم بر پا کردند. حضور مردم، همانند روز تشییع جنازه با شکوه و پر عظمت بود، تا چشم کار مى کرد انسانهاى عزادار بود و چشمهاى گریان. من با وضعیّت روحى که داشتم، بنا نداشتم که در این مجلس سخنرانى کنم، اما امام مرا به این کار امر کردند و من اطاعت کردم.

در این سخنرانى گفتم: دشمنان انقلاب، حلقه هاى خاصى از کارهاى مخصوصى ترتیب داده اند که روحیه ملت را تضعیف کند که یکى از آنها ترور است... مدرسه فیضیه امروز شکوه شهادت یک رهبر مذهبى را نشان مى دهد.[7]

تأیید جامع امام از شهید مطهرى این جمله عظیم امام که فرمودند: «تمام آثار ایشان (شهید مطهرى) را بلااستثناء تأیید مى کنم» خیلى بزرگ است. تحقیقاً این طور نیست که امام، همه آثار ایشان را خوانده باشند، چون معلوم است که اینقدر فرصت نداشتند؛ ولى از شناختى که از مرحوم مطهرى داشتند و اطلاعى که از شخصیت و فکر ایشان داشتند، این مقدار براى امام اطمینان حاصل مى شود که پاى نوشته هاى خوانده نشده مرحوم مطهرى را هم امضا بگذارند و این مقام بسیار بلندى لازم دارد.[8] 

نگرانى امام از تبلیغ سوء علیه شهید بهشتى

در جریان اولین انتخابات ریاست جمهورى حزب جمهورى اسلامى، شهید بهشتى را نامزد کرده بود وما همه برنامه هایمان را با محوریت ایشان تنظیم کرده بودیم. بالاخره با پشت سر هم اندازیهایى که شد، شهید بهشتى را حذف کردند. اینقدر براى ما مهم بود که من و آیت اللّه  خامنه اى شبانه از اینجا(تهران) به قم رفتیم و خدمت امام رسیدیم. امام هم معمولاً آخر شب، کسى را نمى پذیرفتند، نمى خواستند وقتى بدهند. گفتیم از تهران آمدیم و وقت بدهید. مقاومت کردیم. امام در اندرون بودند و ما در بیرون بودیم. آن زمان هنوز امام در منزل آقاى یزدى بودند. امام بلند شدند و به راهرو آمدند و وسط دو اتاق نشستند. ما دو نفر هم به راهرو رفتیم. شاید امام از قبل موضع داشتند و مى خواستند قضیه را اینگونه به ما بفهمانند. جدى نگرفتند که مثلاً به اتاق ما بیایند و یا ما را به اتاق خودشان ببرند. مى دانستند که ما براى چه چیزى آمده ایم. ما به امام اصرار کردیم و نظریات خودمان و اوضاع را گفتیم. ایشان نپذیرفتند. هر چه گفتیم، نپذیرفتند. براى ما سنگین بود. ولى ما امام را دوست مى داشتیم، ارادت داشتیم، تابع بودیم و ولایت را با جانمان قبول کرده بودیم. گفتم که ما تسلیم هستیم ولى بدانید که مشکل خواهیم داشت. شما به اندازه ما آقاى بنى صدر و آیت اللّه  بهشتى را نمى شناسید. آن موقع، علیه شهید بهشتى خیلى تبلیغات بد شده بود. مى گفتند انحصارطلب است. هر تهمتى که داشتند به ایشان مى زدند. با این همه تبلیغاتى که شده بود، امام هم نگران بودند.[9]

 شهید مظلوم

آقاى بهشتى مؤثر بود؛ ایشان دبیرکل جمهورى اسلامى بود و حزب هم آن موقع، خیلى فعال بود. در مجموع ایشان در بین نیروهاى انقلابى، شخصیت برجسته اى بودند. اینکه امام گفتند: «شهید مظلوم» به علت آن تبلیغات زیاد بود.[10]

 شهید باهنر

امام آقاى باهنر را خیلى خوب مى شناخت و عنایت ویژه اى به ایشان داشت. قبل از پیروزى انقلاب، دو اتفاق مهم افتاد: یکى وقتى که اعتصابها و تحصنها خیلى اوج گرفت، بنا بود گروهى این تحصنها را اداره کنند. قرار شد بعضى جاها اعتصاب نکنند؛ چون به مردم فشار مى آمد. کمیسیونى تشکیل شد که اینها را کنترل بکند؛ آقاى باهنر جزو این کمیسیون بود. اینجا کانون مدیریت بود و با امام ارتباط داشت. یک مورد دیگر تشکیل شوراى انقلاب بود. آقاى مطهرى که مى خواستند در پاریس خدمت امام برسند، به ایشان گفتیم که پیشنهاد تشکیل شوراى انقلاب را به امام بگویند. امام پذیرفتند و پنج نفر را تعیین کردند که در شوراى انقلاب باشند که آقاى باهنر جزو این پنج نفر بودند. اینکه امام بیایند و قبل از اینکه ما بیاییم و مسائل را از نزدیک با ایشان در میان بگذاریم، آقاى باهنر را عضو شوراى انقلاب تعیین کنند؛ این نشانه اعتماد کافى ایشان به آن شهید عزیز بود.[11]

 نخست وزیرى شهید رجایى!

بنى صدر با آقاى رجایى مخالف بود. تعبیرش دربارۀ آقاى رجایى این بود که او خشک سر است. با تعیین گروه داورى، موضوع نخست وزیرى آقاى رجایى جدى شد. آقاى بنى صدر موافق نبود؛ ولى چاره اى نداشت. امام هم نخست وزیرى آقاى رجایى را تأیید کرده بودند.[12]

 شهید قدوسى

از همان روزهاى اول بعد از انقلاب که ما براى اداره کشور احتیاج به مدیر و مدبّر داشتیم، از چهره هایى که خیلى زود توجه همه را جلب کرد، مرحوم شهید قدوسى بود و یکى از جاهایى که خیلى بى سر و سامان بود، مسأله زندانها و محاکمات و بازداشتها بود. چون درهاى همه زندانها باز شده بود، زندانیها فرار کرده بودند و همه زندانیهاى سیاسى آزاد شده بودند. و همین جورى مردم، سران رژیم شاه و کله گنده ها را گرفته، بازداشت و زندانى مى کردند؛ نه زندان معینى بود و نه مسئولى داشت. امام در میان دوستان ما، آقاى قدوسى را براى سامان دادن به این وضعیت مناسب تشخیص دادند. دستور دادند ایشان مسئول این کار شدند و همان، کم کم منجر به تشکیل دادستان کل انقلاب شد.[13]

منبع: امام خمینى(س) به  روایت آیت ‏اللَّه هاشمى رفسنجانى، یادها ـ 13، تدوین: عبدالرزاق اهوازى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص 287-295


[1]. اطلاعات؛ 6/4/1363، ش 17335، ص 3. [2] 19 شهریور 1358.  [3]. صحیفه امام؛ ج 9، ص 486.  [4]. انقلاب و پیروزى؛ صص 351ـ354.  [5] 11 اردیبهشت 1358.  [6]. صحیفه امام؛ ج 7، صص 178ـ179.  [7]. انقلاب و پیروزى؛ صص 278ـ279.  [8]. هاشمى رفسنجانى، اکبر؛ خطبه‏ هاى نماز جمعه؛ ج 2، صص 165ـ166.  [9]. کیهان؛ 11/11/1382، ش 17874، ص 16.  [10]. هاشمى رفسنجانى، اکبر؛ حقیقت ‏ها و مصلحت‏ ها؛ ص 74.  [11]. جام جم؛ 8/6/1380، ش 424، ص 2.  [12]. گفتگو با هاشمى رفسنجانى، حقیقت‏ها و مصلحت‏ها؛ صص 70ـ71.  [13]. یادنامه شهید قدوسى؛ شهریور 1360.  

. انتهای پیام /*