در دوران دفاع مقدس جامعه ما یک نقطه اتکا و آرامش داشت این را می توان از سخنان فرماندهان و تمام فعالان عرضه جنگ و دفاع مقدس دانست. آن نقطه اتکا امام(س) بود که در نقاط بحرانی جنگ تنها با یک پیام و یا چند دقیقه سخنرانی اوضاع را آرام می کرد.

غلامعلی رشید یکی از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس ماست او در کتابی که پیشتر در موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) منتشر شده است، نقش امام را در دفاع مقدس به خوبی تبیین می کند.

متن گفت و گوی غلامعلی رشید به این شرح است:

ساعت 8 صبح یک روز از تابستان 1360 بود؛ بعد از واقعه خرداد و نیز عزل بنی صدر که به اتفاق تمامی فرماندهان محورهای عملیاتی منطقه جنوب و به همراهی شورای فرماندهی سپاه از جمله شهید محلاتی، خدمت حضرت امام رسیدیم. اینجانب که در ستاد عملیات منطقه جنوب مسئولیت داشتم، با اشاره برادر رضایی یا شهید محلاتی و اجازه حضرت امام، حدود 7-8 دقیقه از وضعیت مناطق مختلف جنگ گزارشی خدمتشان عرض کردم. البته آن موقع من حدود 25 سال سن داشتم و بیان گزارش در حضور حضرت امام با آن شان و صلابت، کار اسانی نبود؛ اما آرامش و طمانینه آن بزرگوار به همراه لطف و مرحمتی که از خودشان نشان می دادند، کار را راحت می کرد.

در گزارش خود، از وضعیت مناطق دزفول، سوسنگرد، اهواز، دارخوین و ... مطالبی به عرض رساندم تا رسیدم به آبادان. هنوز حصر آبادان شکسته نشده بود. مختصری از عملیات فرماندهی کل قوا و پیشروی دو کیلومتری سپاهیان اسلام گزارش شد. به عرض رسید که مشکل ما در جبهه آبادان است. امام با دقت به بحث عنایت نشان می دادند. زمانی که کلمه "آبادان" را با لهجه خوزستانی نقل کردم؛ حضرت امام بلافاصله فرمودند: "چه گفتی؟!" من فورا بیانم را اصلاح کردم که آن بزرگوار با اشاره سر فرمودند ادامه دهید. در آن زمان یواش یواش سیستم سپاه در جنگ جای پای خود را یافته و جایگاه خود را پیدا می کرد. ما چندین عملیات محدود و نسبتا موفق را تجربه کرده و از اینرو با اعتماد بیشتری نسبت به آینده حرف می زدیم. این موضوع باعث خوشحالی حضرت امام و شادی بچه ها بود. در مجموع یکی از پر افتخارترین خاطره های دوران زندگی اینجانب، همین خاطره گزارش در حضور آن بزرگوار در این جلسه است که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.

امام؛ چراغ راه

بعد از عملیات موفق و پیروزمند الی بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، استکبار جهانی و ارتجاع منطقه که تمام نقشه های خود را در پشتیبانی از صدام بر باد رفته می دید، احساس خطر کرده و برای نجات این جرثومه ظلم و تجاوز و جنایت به طور هماهنگ به دو کار اقدام کرد. اول اینکه صدام برای پذیرش صلح و عقب نشینی از مناطق غربی ایران اعلام آمادگی کرد و از طرف دیگر برای عدم سرایت اثرات این پیروزی به ملتهای مسلمان و مبارز، خصوصا شیعیان لبنان و مبارزین فلسطینی و در نتیجه در خطر قرار گرفتن رژیم اشغالگر قدس، اسرائیل با تمام قوای نظامی از زمین و دریا و هوا تهاجم سنگینی را به جنوب لبنان آغاز کرد و تا حوالی بیروت پیشروی نمود. در این ارتباط هیاتی از مسئولین نظامی جمهوری اسلامی ایران از جمله آقایان سردار رضایی، سرهنگ سلیمی (وزیر دفاع وقت)، رفیقدوست(وزیر سپاه)، بنده و آقای ولایتی به کشور های سوریه و لبنان مسافرت کردند. در سوریه ملاقت هایی با آقای حافظ اسد، رییس ستاد مشترک ارتش و وزیر دفاع آنها داشتیم که واقعا از هیات استقبال خوبی به عمل آوردند. برادران حزب الله لبنان را هم در دمشق ملاقات کرده و مذاکراتی صورت دادیم. این برادران تصورشان این بود که ما با تجهیزات پیشرفته و پیچده با عراق می جنگیم که بعد از اطلاع از تجهیزات ما واقعا تعجب کرده بودند.

در بحث هایی که در آنجا صورت گرفت، تا آنجا پیش رفتیم که یک خط دفاعی مشترک در خاک لبنان و روی ارتفاعات مشرف به بیروت تا معبر ورودی مرز سوریه با اسرائیل درست کنیم. قرار شد ما با استعداد یک لشکر در وسط باشیم و سوریه هم در سمت چپ ما قرار بگیرد.

در بازگشت به تهران از فرودگاه تهران، مستقیما به خدمت حضرت امام رفتیم. به نظرم می رسد که جلسه شورایعالی دفاع هم برقرار بود. حضرت آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی هم حضور داشتند. اوایل مغرب بود و قرار بود که در اتاق حضرت امام جلسه شروع شود که دیدیم حضرت امام دارند برای نماز آماده می شوند. دیگران هم با شوق نماز را به جماعت ایشان به جای آوردند.

بعد از اتمام نماز، حضرت امام روی همان سجاده به طرف جمع برگشته و گفتند همینجا بحث کنیم. جمع ما در یک نیم دایره ای بر گرد حضرت امام حلقه زدیم و توسط برادر رضایی گزارش مفصلی از سفر داده شد. پس از اتمام توضیحات ایشان، حضرت امام فرمودند که من وارد مسایل ریز اجرایی نمی شوم و یک توصیه ای دارم که خوب است روی آن فکر کنید. آن بزرگوار مطالب خود را با ذکر مثالی بدین شرح بیان فرمودند؛ در محله ای از اصفهان بقالی بود که مشتریانش همه اهل همان محله بوده و همگی با هم دوست و رفیق بودند و امور به طور عادی جریان داشت. تا اینکه یک روز صبح زود یکی از مشتری ها می بیند دزدی قصد سرقت از بقالی دارد. با وی گلاویز می شود. بقال هم بعدا می آید. زمانی که کشمش طولانی می شود و بقال می بیند که این دعوا مزاحم کسب و کار روزانه اش شده است، دست رد بر سینه هر دو طرف، هم دزد و هم مشتری خودش نهاده و می گوید که از اینجا بروید و مزاحم کسب و کار ما نشوید.

امام ادامه دادند: حالا مواظب باشید این داستان آنجا در مورد شما اجرا نشود. یعنی اینطور نباشد که شما بین زمین و آسمان در لبنان رها شده و پشتیبانی و عقبه نداشته باشید. کمک کردن درست، اما از راهش. راه شما زمینی است که باید از سه – چهار کشور عبور کنید اگر بخواهید بجنگید، کار آسانی نمی باشد زیرا در تداوم پشتیبانی گرفتار خواهید بود.

این توصیه حضرت امام خط اصلی و سیاست کلی را برای ما مشخص کرد و باعث تجدیدنظر و تامل در چگونگی کار گردید. لازم به ذکر است که این هیات با کسب اجازه از حضرت امام (س) به آنجا رفته و بعدها هم با اجازه آن بزرگوار همکاری را ادامه دادند. بنابراین ایشان حضور ما در لبنان را نفی نکرده، بلکه به طریقی محدوده آن را مشخص ساختند.

در راستای بحث همین جلسه، بیانات امام بسیار خط دهنده و بیدارکننده بود و ما را از ورود به جبهه انحرافی باز داشته و متوجه جبهه اصلی نمود.

اطمینان حضرت امام از صدق گفتار برادران رزمنده

عملیات کربلای 5 بود و من در قرارگاه فرماندهی کل سپاه مسئولیت عملیات را عهده دار بودم. به تناسب این شغل معمولا روی نقشه های عملیاتی با سردار رضایی بحث و تبادل نظر داشتیم. از طرف دیگر با اکثریت فرماندهان لشکرها در تماس بوده و اخبار و اطلاعات را به موقع مبادله می کردیم. از قرارگاه ما به دفتر حضرت امام هم ارتباط تنگاتنگی برقرار بود و سردار رضایی به طور مرتب آخرین اخبار از وضعیت جبهه ها را به آقای انصاری منتقل می کرد تا به اطلاع حضرت امام رسانده شود. البته برای آقای انصاری قبلا در رابطه با منطقه عملیاتی از روی نقشه توجیه اجمالی صورت گرفته بود. روز دهم یا یازدهم عملیات شدت حملات دشمن به حدی رسیده بود که واقعا بی سابقه می نمود. می شود گفت دشمن هر آنچه را که در اختیار داشت به صحنه ها کشانده و سپاه هم تقریبا تمام توان خود را به کار گرفته بود. یکی از جاهایی که به شدت در معرض بمباران قرار داشت، قرارگاه نیروی زمینی ما در خود پنج ضلعی شمال شلمچه بود. برای دفع این فشار سنگین که عمدتا حمله هوایی بود، به سلاح های پدافند هوایی مناسب نیاز مبرم داشتیم.

به همراهی آقای رفیق دوست و سردار باقری از طرف برادر رضایی ماموریت یافتیم تا به تهران برویم. قرار شد گزارش وضعیت را به اطلاع حاج سید احمد آقا برسانیم و اگر موقعیت مناسبی به دست آمد موضوع به عرض حضرت امام رسانده شود. به همراه گزارش مفصلی که به حاج سید احمد آقا دادیم، نیازهای تسلیحاتی خود شامل سلاح های پدافند هوایی، تعدادی تانک و نفربر را که باید از ارتش تامین می شد، به اطلاع ایشان رساندیم. بحث ملاقات با حضرت امام را هم مطرح کردیم. حاج احمد آقا موافقت کردد و بعد از اتمام نماز حضرت امام توفیق تشرف به حضورشان حاصل آمد. حضرت امام ایستاده بودند و هنوز سجاده در دستشان بود. دست آن حضرت را بوسیدیم و بعد از احوالپرسی آقای رفیق دوست ما را معرفی کرده و درخواست خود را هم به صورت کتبی تقدیم کردیم و هم توسط آقای رفیق دوست شفاهی به عرضشان رساندیم. حضرت امام با اطمینان کامل از صدق گفتار ما، بدون درنگ دستور اقدام و پی گیری موضوع در زمینه تامین خواست ما را به حاج سید احمد آقا اعلام فرمودند.

ببینید خودشان هستند!

48 ساعت قبل از اعلام رسمی پذیریش قطعنامه 598 از رسانه ها، محل ریاست جمهوری جلسه ای در این باره تشکیل شد. از فرماندهان سپاه من و آقای شمخانی حضور داشتیم. نامه اولیه حضرت امام در این باره توسط حاج سید احمد آقا قرائت شد. به دلیل نستوهی و صلابتی که از حضرت امام سراغ داشتیم، برایمان بعید به نظر می رسید که حضرت امام به پذیرش قطعنامه رضایت داده باشند. من پیش خودم تصور کردم که شاید خدای ناکرده حضرت امام وفات یافته و مسئولین کشور صلاح کار را در این دیده اند که قطعنامه را به این کیفیت و به نام امام بپذیرند و موضوع ارتحال را هم چند روزی بر ملا نکنند. این موضوع را با آقای شمخانی در میان گذاشتم که باعث تحریک ظن وی شد و خلاصه این گمان ما از طریق آقای رفیقدوست به حاج سید احمد آقا منتقل گردید.

زمانی که بعد از عملیات مرصاد به اتفاق برادران شمخانی، باقری و نجات برای عرض گزارش به دیدار حضرت امام رفتیم، بعد از ظهر بود و بیرون منزل مدتی را خدمت حاج سید احمد آقا نشستیم و پذیرایی مختصری با چای و هندوانه از ما به عمل آمد. بعد از مدتی حاج سید احمد آقا اطلاع دادند که می توانید به دیدار حضرت امام بروید. موقعی که به همراهی هم خدمتشان رسیدیم، حاج احمدآقا که از آن جلسه کذایی و تصور ما سابقه ذهنی داشتند، به شوخی گفتند: " دست بزنید، ببینید خودشان هستند" و خلاصه با زبان مزاح به ما فهماندند که این چه تصوری بود که شما داشتید؟

حضرت امام پاهایشان را روی یک نیمکت گذاشته بودند که این موضوع بیش از حد ما را متاثر کرد. ملاقات امام حدود یک ربع طول کشید که بعد از دستبوسی، آقای شمخانی گزارشی را کم و کیف عملیات، چگونگی حمله منافقین، طرح ها و برنامه های آنها، اهدافی را که دنبال می کردند و ... چگونگی اطلاع ما از حمله آنها و مقابله ای که با آنها صورت گرفته بود، را خدمت حضرت امام ارائه کردند و گفتند که انتقام خون شهدای اوائل انقلاب (اشاره به شهدای حزب و ریاست جمهوری و ...) را از آنها گرفتم. (در این عملیات ضربه نابود کننده ای بر پیکر منافقین وارد شده و تعداد بسیار زیادی از آنها نابود شدند)

حضرت امام خیلی با آرامش فرمودند: الحمدلله و سپس برای رزمندگان دعا کردند.

*منبع: کتاب "امام و دفاع مقدس" (خاطراتی از رزمندگان و فرماندهان سپاه اسلام)

. انتهای پیام /*