یکی از ابعاد تربیتی حضرت امام نحوه رفتار و برخورد ایشان با کودکان و نوجوانان می ‏باشد. ایشان علاوه بر اینکه همیشه با چهره‏ای خندان و دستانی مهربان از کودکان استقبال می ‏کردند نسبت به تربیت صحیح آنان بسیار حساس و دقیق بودند و خانواده ‏ها را به تربیت سالم و الهی فرزندان دعوت می‏ کردند؛ که از لابه ‏لای سخنان گهربار و نیز سیره عملی ایشان می‏ توان در این زمینه به نکات بسیار آموزنده ‏ای دست یافت. در ذیل خاطراتی از خانواده و نزدیکان حضرت امام درباره ارتباط عاطفی ایشان با کودکان را می خوانید:

 مرتضی اشراقی (نوه حضرت امام)

طوری نشده؟

روزهای جمعه ناهار به خانه خانم می‏ رفتیم و تا ساعت دو ناهار می‏ خوردیم و بعد با دوچرخه، بازی می‏ کردیم. دوچرخه های ما همیشه خانه امام بود. امام به ما می‏ گفتند: به طرف اتاق من نیایید، اما هیچ وقت با اخم و ناراحتی نمی‏ گفتند، با خنده می‏ گفتند که من خوابم و خسته‏ ام، بیدار و کسل می‏ شوم. شما طرف اتاق من نیایید سر و صدا بکنید. یک بار هم رفتیم و آقا از خواب بیدار شدند. ایشان چیزی نگفتند؛ ولی دیگران ما را دعوا کردند.

یک بار هم وقتی که امام در حال قدم زدن بودند من می‏ خواستم با دوچرخه ‏از یک راهروی باریک رد بشوم که ناگهان دوچرخه لیز خورد و جلوی‏ پای امام افتاد، ایشان کمک کردند که دوچرخه ‏ام را بردارم و به من گفتند:‏طـوری نشده؟ گفتـم: نه. فقط ترسیـده بودم که نکنـد به آقـا خورده باشم.

فرشته اعرابی (نوه حضرت امام)

آزادی عمل

بچه‏ ها در حضور امام بسیار آزاد بودند و تا وقتی امام حضور داشتند وسعت‏ عملشان بیشتر از  زمانی بود که ایشان نبودند چون فکر می‏ کردند ی ک‏حامی دارند و اگر عمل نادرستی انجام بدهند، ما به احترام امام اعتراض ‏نمی‏کنیم. در نتیجه وقتی امام می ‏آمدند به‏ جای اینکه بچه‏ ها یک مقدار‏ آرامتر باشند، فکر می‏ کردند که حالا هر کاری دلشان بخواهد می‏ توانند بکنند.

حواسم پیش بچه‏ هاست

امام نسبت به همه کودکان توجه خاصی داشتند اگر در حسینیه بچه ‏ای گریه می‏ کرد، وقتی به خانه می‏ آمدند بشدت اظهار ناراحتی می ‏کردند که: اینها، بچه‏ های کوچک را در هوای گرم یا سرد می‏ آورند و من حواسم پیش بچه‏ ها می‏ رود و می‏ خواهم مطالبم را زود تمام بکنم که آنها اذیت نشوند.

سیدعماد طباطبایی (نتیجه حضرت امام)

اوقات خوش

وقتی بچه بودیم، گاهی اوقات شبها در منزل امام می ‏خوابیدیم و آن شبها حال و هوای خاص خودش را داشت. صبحه ها امام داخل حیاط می‏ آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط می ‏شدند، فوری می ‏دویدیم پهلوی ایشان و دستمان را به کمرمان می‏ زدیم و با ایشان قدم می‏ زدیم. ما بچه‏ های پر شر و شوری بودیم ولی وقتی با ایشان قدم می ‏زدیم، خیلی آرام بودیم و خیلی هم به ما خوش می‏ گذشت.

فاطمه طباطبایی (عروس حضرت امام)

با او خندیدم

امام هنگامی که در نجف بودند، گاهی بیرون می‏ رفتند و برمی ‏گشتند و با یک ذوق و شوقی می‏ گفتند: یک بچه‏ ای را دیدم که این جوری بود با او خندیدم، دست روی سر و صورتش کشیدم. یک بچه ‏ای که وضع ظاهرش نظافتی نداشت، با اینکه امام خودشان خیلی نظیف و تمیز بودند، و یک بچه کثیف خیلی روی ایشان نمی ‏تواند تأثیر بگذارد. ولی امام آن طور از او تعریف می ‏کردند و با یک ذوقی می‏ گفتند که مثلاً دستی به سر او کشیده بودند. به نظرم می ‏آمد که مثلاً چه چیزی از آن کودک می ‏تواند برای امام جالب باشد. این برای من جالب بود که محبت ایشان روی چه مبنایی است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد، برای اینکه این بچه‏ ها به فطرت خودشان نزدیکتر هستند، اینها به خدا نزدیکتر هستند و خداخواهی در همه آنها مشترک است، بدون اینکه هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز کس دیگری را در مقابلش گذاشته باشند؛ و می ‏دیدم که امام برای محبت و عاطفه یک مبنا دارند، و آن مبنا برمی‏ گردد به اصل باورشان که خدا باوری باشد.

مریم کشاورز (نوه آیت‏الله‏ پسندیده)

بگذارید صحبت کند

روزی که امام به ایران آمدند، بعد از بهشت زهرا به منزل پدر من آمدند. وقتی آقا نماز را خواندند، گفتند: غذای خیلی ساده ‏ای بیاورید من خسته هستم و مدتی است چیزی نخوردم. پسر من که آن موقع شش ساله بود این طرف و آن طرف می‏ دوید، امام گفتند: این کیست؟ مادرم گفتند: آقا نوه من است. امام به او گفتند: پسر جان شما چه کردید؟ او نیز شروع کرد به صحبت کردن. پس از مدتی بزرگترها به او گفتند که برود. آقا فرمودند: بگذارید این بچه اینجا بایستد و برای من صحبت کند. آن وقت او بازوی چپ خودش را که «انتظامات ورود امام خمینی» بر پارچه ‏ای نوشته شده و به دستش بسته بود را به طرف آقا تکان می‏ داد، آقا گفتند: این بچه چه کار می‏ کند؟ چرا بازوی خودش را به طرف من تکان می‏ دهد؟ مادرم گفتند که: آقا شما روی دست او را بخوانید، دستش را برای شما تکان می ‏دهد. آقا نگاه کردند و گفتند: به ‏به، شما انتظامات من هستید، این بچه ذوق کرد و گفت: بله آقا من از صبح درِ خانه پاس می ‏دادم، دشمنان حمله نکنند. بزرگترها می‏ گفتند که: آقا شما خسته هستید و استراحت کنید. ایشان می‏ گفتند که صحبتهای این بچه برای من جالبتر است، از این که من بخواهم استراحت بکنم.

حجت‏ الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی

روی دوش امام

بارها شده بود که من وارد اتاق می‏ شدم، امام مرا نمی ‏دیدند. می ‏دیدم که امام به زانو روی زمین نشسته و پسرم ـ علی ـ روی دوششان سوار است و با امام دارند بازی می ‏کنند و ... خیلی دلم می‏خواست از آن صحنه‏ ها و لحظه ‏ها فیلم یا عکس بگیرم؛ اما می‏ دانستم که امام نمی‏ گذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچه ‏ها و مادرم و ... خیلی عجیب بود.

زهرا مصطفوی

بازی بیست دقیقه‏ ای

امام پیش از ظهرها در منزل برای طلبه ‏ها درس داشتند و درس ساعت یازده ‏و ‏نیم تمام می‏ شد. آقا مقید بودند تا ساعت ده دقیقه به دوازده که می‏ خواستند برای نماز ظهر آماده شوند به مدت بیست دقیقه با ما بازی کنند. ما خودمان وسایلی درست می‏ کردیم و با ایشان بازی می‏ کردیم. یا سر ما را توی دامنشان می‏ گرفتند و دیگری می ‏رفت قایم می‏ شد و این کارها برای ما خیلی عادی بود.

 منبع: پدر مهربان، خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی (س) با کودکان و نوجوانان

 

. انتهای پیام /*