طبیعی است، در شرایطی که امام در تبعید است و توطئه ‏های دشمن علیه اسلام و مسلمین در جریان است و احساس می‏ کند که حاج آقا مصطفی چون سپری نیرومند و بازوئی قوی در کنارش ایستاده است و به مبارزات او تداوم می‏ دهد از دست دادن چنین پشتوانه ‏ای فوق‏الع اده ناگوار است. حذف شدن این بازوی توانا و قوی طبیعتاً فاجعه خیلی سهمگین و دردناکی است. حضرت امام در برخورد با فاجعه شنیدن شهادت فرزندشان در چند مرحله عکس‏ العمل نشان دادند. اول در لحظه شنیدن این خبر دردناک بود. دوم در لحظه ‏ای که سر مزار پسر حاضر شد و سوم لحظه ‏ای است که به منزل فرزندش سر زد و دلداری داد. این سه مرحله بسیار تکان‏ دهنده بود.

من بعد از اطلاع از این واقعه اولین کاری که کردم این بود که به حاج احمد آقا اطلاع بدهم. یکی از افراد مطمئن بیت امام را مطلع کنم. آن ایام تابستان بود و حاج احمد آقا داخل حیاط می‏ خوابیدند. من سراسیمه کسی را فرستادم و گفتم برو آهسته درِ منزل شخص امام را بزن و به احمد آقا بگو فوراً به منزل برادرشان بیایند و در جواب پرسش های دیگر سکوت کن. او سراسیمه و پابرهنه به منزل امام رفت و احمد آقا را آورد. کوچه تنگ بود و ما با زحمت توانستیم وسیله‏ ای را تا در خانه برسانیم. من با زحمت مرحوم حاج آقا مصطفی را به روی دوش گرفتم و پایین آورده توی ماشین گذاشتم. سپس او را به مهم ترین بیمارستانی که در نجف بود رساندیم. آن جا با همان معاینات اولیه پزشک گفت که از دست او کاری ساخته نیست و ایشان مرحوم شده ‏اند.

امام از شهادت فرزندشان دیرتر باخبر شدند. شاید حدوداً دو ساعت بعد از شهادت، خبر مرگ فرزند را شنیدند. برای ما دادن خبری به این ناگواری معضلی به حساب می ‏آمد. تا این که به نظرم رسید سید احمد آقا که در آن زمان در عراق بودند و به حق بازوی توانای امام در ایران به حساب می ‏آمدند و بعد از وفات برادرشان، نقش ایشان را به خوبی ایفاء کردند و چون سپری نیرومند در کنار امام به دفاع از آرمان های مقدس ایشان پرداختند، این خبر را به امام بدهد. بنابراین ایشان اولین نفر از اهل بیت امام بودند که از شهادت حاج آقا مصطفی مطلع شدند. پس از شنیدن این خبر، سید احمد آقا با حالت سراسیمه و به شدت افسرده و غم زده وارد منزل می‏ شود. منتهی سعی می‏ کند خودش را از دید پدر دور نگه دارد.

صبح آن روز دوستان از برخی شخصیت های علمی و محترمین دعوت می کنند تا به عنوان تسلیت و دلگرمی نزد امام بیایند و به نحوی خبر مصیبت بار را به ایشان بدهند. در بین افراد آقایان حاج شیخ حبیب‏ الله اراکی، رضوانی و سید عباس خاتم یزدی و کریمی بودند. اینها نزد امام می‏ آیند و افسرده و غمگین می‏ نشینند، به نحوی که امام احساس می ‏کند این مسأله، مسأله معمولی نیست و خبر از یک حادثه سهمگین دارد. امام ابتدا سراغ حاج احمد آقا را می ‏گیرند و با سکوت ایشان مواجه می‏ شود. به حضار می‏ گویند اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده بگویید، من طاقت شنیدن آن را دارم. مجدداً از احمدآقا که خارج از اطاق بوده با فریاد سؤال می‏ کند: چه شده است؟ چه خبر از مصطفی؟

حاج‏ احمدآقا یک مرتبه با صدای بلند گریه می ‏کند و آقایانی هم که در آن جا بودند واکنش نشان می‏ دهند و گریه می‏ کنند و می‏ گویند انا لله و انا الیه راجعون. امام متوجه جریان می‏ شوند و سپس به دستشان در حالی که پنجه‏ هایش از هم باز بود و به همان شکل روی زمین گذارده بودند خیره می‏ شوند و پس از سه مرتبه لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و سه مرتبه انا لله و انا الیه راجعون گفتن، رو به جمع کرده و می ‏گویند: چون فوت مشکوک است 24 ساعت صبر کنید.

البته این حکم فقهی است و ما در مورد میتی که مثلاً با حالت اغماء و سکته وفات کرده است باید 24 ساعت صبر کنیم تا مطمئن شویم که فوت قطعی است. کسانی هم که با مسائل عرفانی و مسائل معنوی و اخلاقی سر و کار دارند حرکت امام را این طور تفسیر و تشبیه می‏ کنند که امام در آن لحظه با یک حالت توجه و تمرکز به ذات متعال و حالت ملکوتی خاص سعی می‏ کند با خیره شدن به دستش، بر اعصابش تسلط یابد و علاقه و حب فرزندش را برای رضای خداوند از قلبش بیرون بیاورد و به جای آن حب خدا و تسلیم در برابر مشیت خداوند را قرار دهد و راضی به رضای او باشد. بدیهی است که این حالت باعث آرامش می‏ شود و هیچ کس نمی‏ تواند مدعی باشد که امام را در غم شهادت فرزندش گریان دیده است. یعنی امام برای شهادت فرزندش در جمع اشک نریخت.

البته دوستان و نزدیکان امام ناراحت بودند و می‏ ترسیدند که ایشان به دلیل فشار وارده بر قلبشان سنکوب کنند. بنابراین تصمیم گرفتند در مجالسی که جمع می‏ شدند، به افرادی که روضه می‏ خواندند بگویند روضه و مصیبتی را که امام به آن حساس بودند و هنگام شنیدن آن زیاد اشک می‏ریختند (و آن مصیبت حضرت زهرا(ع) بود) بخوانند. امام این قدرت روحی را داشتند که در جمع و در حضور دیگران بنا به مصالح غیرشخصی از گریه کردن خودداری کنند. ولی در تنهایی و مخصوصاً در حالت خاصِ خلوت با خدای خویش اشک می‏ ریختند.

بعد از 24 ساعت به دستور امام عمل شد و مراسم تشییع جنازه انجام گرفت. امام رسمش این بود که 5 دقیقه قبل از تشییع جنازه می‏ رفت و در جمع تشییع‏ کنندگان حضور پیدا می ‏کرد سپس مسافتی را بین پنجاه تا صد متر به عنوان تشییع دنبال جنازه می‏ رفت و بعداً از تشییع ‏کنندگان جدا می‏ شد و به منزل بر می‏ گشت. آن روز برای فرزندش هم همین کار را کرد، یعنی هیچ تفاوتی قایل نشد. امام مثل کوه استوار بود. با حضور در مسجد جواهری که جنازه فرزندشان در آنجا آماده تشییع بود اول فاتحه خواندند بعد بلند شدند و دنبال جنازه راه افتادند پنجاه تا صد قدم دنبال آن حرکت کردند سپس فاصله گرفتند و به داخل اتومبیل رفتند و به خانه آمدند. البته اهل بیت و علاقمندان و دوستان جنازه را تشییع کردند و به خاک سپردند. معمول است که بعد از خاک‏سپاری سراغ صاحب عزا می‏ آیند. آنها هم آمدند. در خانه امام همه به سختی گریه می‏ کردند و اشک می‏ ریختند ولی امام مثل کوه استوار و راضی به رضای الهی بود. اتفاقاً وقتی از تشییع جنازه برگشت، وقت مطالعات متفرقه امام بود. امام به محض رسیدن هیچ تفاوتی قایل نشد و در اتاق شروع به مطالعه کردند.

امام برای اولین بار که بر سر مزار فرزندشان رفتند، برخورد ویژه‏ ای داشتند. اول به حرم رفتند و زیارت کردند، بعد از زیارت تصمیم گرفتند که بر سر مزار فرزند حاضر شوند. دوست و دشمن مراقب ایشان بود که امام برای اولین بار با این مسأله چگونه برخورد می ‏کنند. حاج آقا مصطفی در مقبره مرحوم کمپانی واقع در ایوان طلای حضرت امیر پشت مقبره علامه حلی دفن شده بود. مرحوم کمپانی از فلاسفه و علمای بسیار بزرگ و شریف عصر بود. امام به مقبره رفت. وقتی وارد شد پرسید: قبر مصطفی کدام است؟

خوب، همه با صدای بلند می گریستند. با بغض اشاره کردند. ایشان فاتحه ‏ای خواندند و به حضار گفتند که برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید. بعد به سایر قبور اشاره کردند و گفتند برای آنها هم فاتحه بخوانید. سپس بلند شدند و بیرون آمدند. علاقمندان به دنبال ایشان بودند. معمولاً ایشان از حرم که مراجعت می‏ کردند به منزل خود می‏ رفتند، اما آن زمان در منزل خودشان فاتحه مردانه و در منزل حاج آقا مصطفی فاتحه زنانه بود. زنها در آن جا جمع شده بودند. در آن جا هم غوغا بود و محیط حزن‏ آور و افسرده و گریه و زاری بود.

امام وقتی از حرم آمد و خواست به خانه حاج آقا مصطفی وارد شود عروس و نوه ایشان آمدند و گفتند: آقا مصطفی نیست تا از شما استقبال کند. خوب، این حادثه خیلی تکان‏ دهنده بود. آدم، سیزده‏ـ چهارده سال، هر ماه در این خانه باشد، برخورد گرم و انسانی فرزند را ببیند و الان با این صحنه مواجه شود. کوه باشد آب می ‏شود. اما امام استقامت کرد و به داخل منزل رفت. هم به همسرشان که مادر شهید بود، هم به عروسشان و هم به کسانی که در آن جا بودند گفتند: صبر کنید و سعی کنید صبرتان برای خدا باشد. چون به هر حال امام در آن جا هم دشمنان زیادی داشت و نمی‏ خواست دشمن شاد شود.

البته این حالت صبوری امام در آن جمع تأثیر زیادی گذاشت. امام تأکید داشت که صبر کنید. این پایداری و مقاومت و این استقامت و صبر بالاخره روی جمع تأثیر گذاشت و آرامش و طمأنینه‏ خاص پدید آورد.
امام در هیچ یک از مراسم، از حادثه شهادت فرزندشان یاد نکردند. تنها در اولین جلسه شروع درس به عنوان تشکر و تقدیر از کسانی که ابراز احساسات و همدردی کردند، از این حادثه یاد کردند. بدیهی است که شروع جلسه درس برای امام که جای فرزندش را خالی می ‏بیند بسیار سنگین است. امام جای آن دلاور قهرمان حوزه علمیه را خالی دید. مع‏ذلک خیلی عادی و طبیعی با پدیده برخورد کردند و گفتند: مصطفی امید آینده اسلام بود. [در این رابطه به الطاف الهی از جمله الطاف خفیه خداوند اشاره داشتند] الان هم من تصور می‏ کنم که آن واقعه از الطاف خفیه الهی بود. گویی مقدّر بود تا حادثه‏ ای دردناک رخ بدهد و این بُعد از شخصیت استوار امام هم که کسی از آن مطلع نبود شناخته شود. اگر این اتفاق نمی‏ افتاد، ما نمی‏ دانستیم که یک انسان چقدر در مقابل پدیده‏ هایی که رخ می‏دهد تسلیم مشیت و رضای الهی است.



منبع: گوشه ‏ای از خاطرات حجت‏ الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص150-159(با تلخیص)

. انتهای پیام /*