پرتال امام خمینی ـ رضا نهضت: یکی از ارکان مهم و اصلی و شاید مهمترین رکن اندیشه در عرفان اسلامی  عشق است. عشق در هر شکل و رنگی برای دسته ای از عارفان مقدّس است. نه تنها عشق حقیقی، که همان عشق به معشوق حقیقی است، مدّ نظر آن ها است که عشق مجازی نیز نزد آنان به نوعی تقدّس دارد.  به همین علت است  که عرفا یکسره عشق مجازی را طرد نکرده‌اند و بزرگانی چون فخرالدین عراقی، اوحدالدین کرمانی و روزبهان بقلی آن را وسیله سلوک خویش قرار داده‌اند. اما چه می توان کرد که طریق عشق طریقی صعب و دشوار است به قول حافظ:
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است                         نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
اگر در عرفان مکتب «خراسان» عشق بیشتر جنبه «سلوک» دارد در عرفان نظری ابن عربی، عشق «توجیه گر آفرینش» است. در واقع ،عالم آفرینش، جلوات و ظهورات پروردگارند که در اثر حبّ ذاتی به منصه ظهور رسیده‎اند. ابن عربی در فصوص الحکم «حرکت حبّی پروردگار» را سبب پیدایش عالم می‌داند و معتقد است که اگر این حب و محبّت نبود ممکن نبود که عالم عین یا همان عالم خارج پدیدار گردد. امام خمینی (س) نیز مانند سایر عارفان اسلامی، حبّ و عشق را سبب ظهور خلق می‌داند:

من چه گویم که جهان نیست به جز پرتو عشق              از ازل مست ازآن طرفه سبوئیم همه (امام خمینی،دیوان امام،صفحه 179)
و گاهی  آن را وسیله ی سلوک قرار می دهد. به عنوان نمونه در دیوان اشعار می فرمایند:

این ره عشق است و اندر نیستی حاصل شود                بایدت از شوق، پروانه شوی، بریان شوی (همان،صفحه 185)
درباره معنای عشق و سابقه آن در عرفان اسلامی و عرفان امام خمینی(س) با دکتر اصغر میرجمال، عرفان پژوه، استاد دانشگاه و عضو هیات علمی دانشگاه فرهنگیان به گفت و گو نشستیم که بخش نخست آن تقدیم خوانندگان شد. در پی بخش دوم این گفت و گو تقدیم حضور خوانندگان گرامی می شود. میرجمال در این گفت و گو به بیان جایگاه عشق در سلوک عارفانه عرفا اشاره می کند و به بیان عشق در سلوک عرفانی امام خمینی می پردازد.

جایگاه عشق در طریقت عارفان مسلمان

آن چه فرمودید مربوط به دیدگاه های نظری عارفان در خصوص عشق و جایگاه آن در قلمرو عرفان به خصوص عرفان اسلامی است،سوال در خصوص تائید عشق در سلوک عملی و عرفانی عارفان است.به عبارتی می توان پرسید عشق یا سلوک عاشقانه چه تاثیراتی در طریقت عرفانی عارفان مسلمان داشته است؟

در تاریخ عرفان و تصوف، مسالک و طریقت های متعدد در مشی عرفانی عارفان ذکر شده است. تمام این طریقت ها در یک نقطه به هم می­­­ ­­­­پیوندد و آن وصال حضرت حق است. از میان این طریقت ها، طریقت عاشقانه جایگاه خاصی داشته و دارد. بزرگان این طریقت چون رابعه بلخی و بایزید بسطامی و در اوج آن ها مولوی است .

خدا، جهان هستی و انسان را در یک راستای واحد نگریسته و رشته واحد میان این اتصال ذاتی را عشق دانسته اند. این عشق به هر چیز مقَدم و از هر چیز ارزشمند تر دانسته شده است.

به قول مولوی:

«عشق ارزد صد چو خرقۀ کالبد                 که حیاتی دارد و حسَ و خرد»

در این حرکت و سلوک عاشقانه، عارف به تدریج از مقامات تبتل و وابستگی ها و تعلقات دنیایی رها شده و قدم به قدم به وصل محبوب نزدیک تر می شود:

«پله پله تا ملاقات خدا                                  از مقامات تبتل تا فنا»

بینش عارف، به واسطه این عشق، تعالی و صعود می یابد و همه جهان را تجلی گاه معشوق دانسته و هرگز زشتی و تلخی و ناکامی در آن نمی بیند. لذا قلَه های سلوک را رضایتمندانه پشت سر می گذارد و در آینه تمام نمای حضرت حق؛ سیمرغ قلَه­­­ ی قاف، یعنی تمامیت وجود خود را مشاهده می کند:

«با تو گویند این جبال راسیات / وصف حال عاشقان،اندر ثبات» و به قول حافظ :گر به شوق کعبه خواهی در بیابان زد قدم/سرزنش ها  گردکند خارمغیلان غم مخور»

تاثیرات عشق در سلوک

به هر روی عشق عاشق را صبوری، ثبات قدم، ایمان راسخ، بیرون آمدن از خود محوری، گذشت، ایثار، نیک بینی، شجاعت، صداقت و در یک کلام تمام فضیلت های اخلاقی را می بخشد و او را از رذیلت ها قدم به قدم دورتر می کند. عاشق یک رو و شفافی که دل را چون آینه صیقل زده است هرگز در بند خود و نام و ننگ نیست همه چیز او معشوق است، آرامش حقیقی به او می بخشد و آن چه را برای دیگران وسوسه ها می انگیزد برای او محل توجه نیست، جنونی است مافوق عقل، جنون الهی. شوریدگی و بیگانگی باغیر معشوق است. به قول مولوی: 

سجاده نشین با وقاری بودم/ بازیچه  کودکان کویم کردی

و نیز:

هرچه غیر شورش و دیوانگی است/ اندرین ره دوری و بیگانگی است

و بالاخره عشق حیات حقیقی به عارف می بخشد،او بی پروا بر گرداگرد هرچه غیر معشوق است خط می کشد،جاودانگی می طلبد و بر چهره هستی تصویری جاودانه از خود می نگارد.

ای حیات عاشقان در مردگی/ دل نیابی جز که در دلبردگی

یا به قول حافظ :

از صدای سخن عشق ندیدم خوش­تر / یادگاری که دراین گنبد دوَار بماند

عشق در سلوک عارفانه امام خمینی(س)

در نوبت قبل ،نظر شما را در خصوص دیدگاه نظری امام خمینی(س)در خصوص عشق دانستیم.به اعتقاد شما عشق در سلوک عارفانه  امام چه جایگاهی دارد؟

دقت کنید که وقتی از سلوک عارفانه حضرت امام(س) سخن می گوییم، ناچار جنبه های دیگری از زندگی حضرت امام(س) وارد این ماجرا و طریقت خواهد شد. به اعتقاد بنده حضرت امام(س) چندین سلوک را در حیات پر برکت خود تجربه کرده و آن را برای آیندگان به یادگار گذاشته اند. سلوک عاشقانه عارفانه امام از سلوک و طریقت سیاسی ایشان، فقاهت و فلسفه آن مرد بزرگ جدا نیست. به تعبیر مرجوم سید جلال آشتیانی در مقدمه اش بر مصباح الهدایه، حضرت امام(س) عشق را در یک کلام این حقیقت می دانسته اند: تعالی العشقُ مِن هِمَم الرجال. (مقدمه مصباح الهدایه ص 16 ) به اعتقاد امام عشق فراتر از کوشش های محسوس آدمیان می نشیند. لذا ایشان تمام تلاش ها­ی عرفانی، سیاسی، فقهی، فلسفی و اجتماعی خویش را به مرهم عشق لطیف تر و دلپذیرتر کرده اند. امام از آن جا که تمام جهان را سایۀ حضرت حق می دانستند و انسان را تنها موجودی که شایستگی مقام خلیفة اللهی دارد، بر می شمردند، مجَدانه بر این باور تلاش می کردند که انسان خلیفة الله از ولایت الهی است و او را  محصول عشق انسان عابد نسبت به معبود معشوق خود می دانسته­ اند و لذا در دیدگاه ولایت فقهی ایشان، بیش از هر چیز جلوۀ عاشقانه حضرت حق با عبد خالص خود به نمایش گذاشته شده است. ایشان در کتاب شریف چهل حدیث خود آورده اند که سرانجام انسان به نقطه ای می رسد که خداوند می فرماید: «من چنانم که به هر چه بفرمایم بشو، می شود تو رانیز امروز چنان کردم که به هر چه امر کنی،می شود.» (امام خمینی (س)،چهل حدیث ص 125)

پیوند فلسفه و عرفان و عشق در دیدگاه امام خمینی(س)

به نظر شما آیا دیدگاه عرفانی امام در خصوص عشق و دیدگاه فلسفی ایشان می تواند با یکدیگر جمع شود؟ چنانچه واضح است عرفان به خصوص در طریقت عاشقانه با فلسفه و عقل فلسفی در بسیاری مواضع چندان همدلی  نداشته اند؟

بله یافته های عرفان و مکاشفات و تجربه های ذوقی ایشان گاهی با عقل عقال فلسفی روبروی هم واقع اند.حضرت امام(ش) هم دیدگاهشان در خصوص عشق و عقل تا حدی بیانگر این دیدگاه هست. ایشان، در کتاب  شرح حدیث جنود عقل و جهل آورده اند :« عقل محبوب ترین موجود در نزد حق تعالی است. زیرا خداوند به عزت و جلالش سوگند یاد کرده که آفریده ای محبوب تر از عقل ندارد.» اما ایشان عقل را مظهر علم الهی می دانند که در مرتبه ی هویت و حقیقت ذاتی عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه ی استعداد آن هاست که در حضرت علمیه به واسطه ی حب الهی و ذاتی تقدیر شده است. حبی که اگر وجود نداشت هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه ی ظهور نمی گذاشت و هیچکس به کمالی از کمالاتش نمی رسید (شرح حدیث جنود عقل و جهل ،از ص  تا 29 ص 59)

عقل مظهری از عشق حقیقی

کاملا واضح است که حضرت امام (س) عقل را تجلی و مظهری از عشق حقیقی و ازلی و ابدی حق می دانند. به اعتقاد امام هیچ گونه تفاوت و مغایرتی میان براهین استدلالی و عقلی فیلسوفان با تجارب عرفانی و مشاهدات قلبی عارفان وجود ندارد. به اعتقاد امام: «هر چند شیوه عرفا شیوه ای والاتر و بالاتر از عقل است، در عین حال مخالفتی با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقی مخالف با برهان باشد و براهین عقلی برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود. فقط نگاه فیلسوف به جهان نگاه کثرت است و نگاه عرفا نظر بر وحدت است».(مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة صص 66-65)

عقل مظهر کثرت و عشق مظهر وحدت

با توجه به این دیدگاه  امام  خمینی(س)  که عقل را مظهر کثرت و عشق را نماد وحدت می دانند ،موضع ایشان را چگونه می توان در رویارویی عقل و عشق یا به عبارتی فلسفه و عرفان تبیین کرد؟

این سوال را باید در نگرش وجود شناسه امام اولا و سپس در موضع اجتماعی و جایگاه ایشان به عنوان یک رهبر سیاسی، دینی و فکری در اجتماع بررسی کرد. حضرت امام(س) نگاه یک سویه و تک بعدی به هستی را نگاهی ناقص می­ دانند. ایشان معتقدند که خدای تعالی را هرگز نمی توان یا یک چشم صرفا تنزیه با تشبیه نگریست. آنان که به ادعای خود نگاهی وحدت گرایانه دارند و فقط با چشم تنزیه و کثرت زدا به خدا می ­اندیشند، در طبقه جهال صوفیه و سوفسطائیان هستند چون خدا به عنوان مظهر نام و کامل بدون مظاهرش اگر در نظر گرفته شود ناقص تصور شده است و آنان که خدا را صرفا با دیده تشبیه جستجو می کنند و از دام کثرت ها نمی توانند رها شوند نیز، تصویری ناقص و نارسا و محدود از خداوند ارائه می­کنند.( همان ص  15 )بنابراین نه یافته های عرفانی بی مدد فهم عقلی راهی به جایی می برند نه براهین عقل بدون واسطه شهود حق ما را قانع می سازد. اسلام امام که بارها آن را در جای جای مختلف معرفی کردند اسلام ناب محمدی(ص) است. اسلام ناب محمدی(ص) هم اسلام مبتنی بر ولایت حقۀ الهی است که مظهر آن ولایت وجود مبارک حضرت ختمی مرتب(ص) علی بن ابیطالب(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام است و  این اسلام ولایی قطعاً اسلام ناب محمدی است. امام(ره)، عارف عاشقی بودند که در راه معشوق و محبوب ازلی خود در برار هر بیگانه ­ای می­ شوریدند و بی هیچ پرده پوشی فریاد تبرّی خویش علیه معاندان محبوب را سر می­ دادند.

تفاوت معنای سیاست نزد امام خمینی(س)

به نظر تفاوت بسیار زیادی  میان مفهوم سیاست از دیگاه امام(س) با مفهوم سیاست رایج وجود داشته باشد؟

قطعاً این طور است. اساساً دیدگاه های سیاسی حضرت امام(س) برگرفته از تفکر و شخصیت و سلوک عرفانی ایشان است. شعار حضرت امام « نه شرقی، نه غربی » که البته در جغرافیای سیاسی مفهوم کاملاً روشن دارد و استقلال این مرز و بوم را نوید و مژده می­ دهد و جدایی سلوک سیاسی امام(س) را از ممالک غرب و شرق نشان می­ دهد،  که برگرفته از اعتقاد عمیق، قلبی و عرفانی حضرت امام(س) نسبت به پیام قرآنی لاشرقیة و لاغربیة است  که در عمق خود وحدت صرف را در  نظر دارد. به هیچ روی نمی­ توان پذیرفت که حضرت امام(س) تنها سیاستمدار صرفی  بوده باشند که البته متخلق به اخلاق اسلامی و بهره­ مند از عرفان هم بوده­ اند بلکه آن چه حقیقت مطلب است این که است که حضرت امام خمینی (س) عارف عاشق و فقیه زاهدی بودند که سیاست ایشان، غرب و شرق ستیزی ایشان ریشه در معشوق­ گرایی و محبوب خواهی آن مرد بزرگ داشته است.

تفاوت عرفان امام خمینی با سایر عرفا

این سلوک عرفانی امام (س) همراه با مشی سیاسی ایشان آیا تفاوتی میان ایشان با عارفان پیش از امام (س) را نشان نمی­ دهد؟

حضرت امام عارف شیعی و سخت معتقد و پیرو ولایت حقّه الهی و مظاهر آن ولایت بودند. هرچند در کلیّات عرفانی و دیدگاه­ های ایشان مشترکات فراوانی با عارفان بزرگ پیش از ایشان می ­توان یافت. حضرت امام را می ­توان از مفسّران عرفان اسلامی و دیدگاه­ های عارفان بزرگ پیش از ایشان به خصوص ابن عربی که امام وی را شیخ اکبر می­ نامیدند، دانست. چنانکه می­ دانید و مشهور است این عربی اصل اصیل وحدت وجود را تبیین کرده و ظهور مظاهر را از مظهر واحد به خوبی و با ارائه براهین منطقی تقویت کرده و مکتبی فلسفی را در عرفان پدید آورده است و بر عارفان بعد از خود تأثیرات فراوان داشته است. حضرت امام نیز قائل به وحدت وجودند .ایشان رابطه عالم کثرات را با وحدت حقیقی به رابطه­ ی موج و دریا تشبیه کرده اند و فرموده ­اند که « موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست»(دیوان امام ص 174). کتاب مصباح الهدایه ایشان نیز یکسره تبیین مسئله وحدت وجود است. البته باید توجه داشت که نگاه امام به این مسئله مانند نگاه همه عرفای بزرگ اسلامی است .امام بر مبنای اصل وحدت وجود میان حق و خلق هیچ جدایی و مباینتی را نمی ی­پذیرفتند. اختلاف­ها را اموری اعتباری می­ دانستند و معتقد بودند که عالم امکان و جهان کثرات، همه و همه مظهر اسماء و صفات ذات حق هستند. مظاهری که حکایت­ گر ذات یگانه آن مُظهِر یکتا هستند.کتاب شرح دعای سحر و مصباح الهدایه.. بیانگر این مسئله اند.

تاثیر اعتقاد به وحدت وجود در زندگی امام خمینی(س)

همان طور که می ی­بینید تا این جا اختلافی میان امام  و عارفی چون این عربی در مسأله بزرگ و محوری عرفان یعنی وحدت وجود، دیده نمی شود. اما تفاوت امام با عارفان دیگر در تجلی این دیدگاه و ظهور این اعتقاد در سایر جنبه ­های زندگی حضرت امام و دیدگاه­های ایشان است. یکی از ویژگی های برجسته و کاملاً واضح عارفان ما، کناره­ گیری و جدایی آنها از جریانات اجتماعی بوده است که در روزگار ایشان وجود داشته است. ما تقریباً عارفی را در تاریخ عرفان و تصوف نمی یابیم که علیه حکومت وقت و حاکمان جبّار روزگار خود علناً قیام کرده باشند و تا آن جا پیش رفته باشند که حاکمیتی را ساقط و حکومت الهی که در اعتقاد از آن دفاع می ­کردند را جای  آن نشانده باشند. به جرأت می­ توان گفت پس از خلافت امام علی بن ابیطالب(ع) در یک دوره کوتاه نزدیک به 5 سال، هرگز شیعه فرصت نیافته بود که حکومتی را در جامعه­ ی اسلامی حاکم کند. اما این مهم به دست حضرت امام اتفاق افتاد. بله امام در دیدگاه نظری و آن جا که به عنوان یک عارف نظری در مکتب عرفان اسلامی سخن می­ گویند عارف وحدت وجودی هستند که نماینده­ ی آن ابن عربی است. امام عارف وحدت وجودی هستند که راه رهایی انسان از ظلمات شقاوت را رهایی از تعلق کثرت­ ها می ­دانند و می­ فرمایند: « خداوندا، تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایف خود آشنا کن. تو از انوار معارف خود که قلوب عرفا و اولیا را لبریز کردى یک نصیبى به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى الحمد للّه ربّ العالمین را به ما بیچاره‏هاى غافل، که همه محامد را به خلق نسبت مى‏دهیم، بفهمان. تو قلوب ما را آشنا کن به اینکه هیچ محمده‏اى از مخلوق نیست. تو حقیقت ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک. را به ما بنما. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوب قاسیه مکدره ما وارد کن. ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق، ما خودخواه و خود پسندیم، تو حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خدا پرست کن. إنّک على کلّ شی‏ء قدیر »(چهل حدیث ص 71) 

تاثیر عرفان در نظریه ولایت فقیه

اما همین شخصیت بزرگوار بر خلاف پیشینیان که یا با حاکمان غاصب ولایت اهل بیت پیغمبر سازش کردند یا حتی برای اعتراض هراسیدند و دم برنیاوردند و گه­گاه عرفان را مخدری کردند و از شور و هیجان مردمی ستم دیده و رنج کشیده که در دفاع از ولایت الهی خویش، زبانشان بریده و قلم ­هایشان را شکسته بودند کاشتند و یا شأن عرفان ندانستند آن را با سیاست در آمیزند و حکم به آلوده شدن که آن عرفان زاییده اسلام ناب محمدی است و اسلام ناب محمدی، اسلام ولایت حقّه­ ی الهی است که مظهرش وجود مقدس امیرمؤمنان علی بن ابیطالب(ع) و ائمه اطهار(ع) هستند بنابراین به جرأت می­ توان گفت امام(ره) تنها عارفی هستند که در تاریخ عرفان اسلامی ما با تکیه بر آراء عرفانی و رابطه­ ی عاشقانه­ ی انسان با خدا برمبنای اصل وحدت وجود، توانستند سیاستی را پابه­ گذاری نمایند که در پی حاکمیت جلوه­ ای از جلوه­ های بی کران حضرت حق یعنی ولایت الهی است و این تلاش امام(ره) است که نظریه­ ی ولایت فقیه ایشان را هم حتی عرفانی می­ کند و از ولی فقیه چهره­ ای و جلوه­ ای ارائه می­ دهند که هم سیاست مقتدرانه حضرت ختمی مرتبت(ص) و علی بن ابیطالب را نشان می­ دهد و هم سلوک عارفانه و زاهدانه و عاشقانه­ ی پیامبر(ص) و علی بن ابیطالب(ع) را متجلی می­ سازد.این دیدگاه و عملکرد امام(ره)  تبلورش در دو اصل تولی و تبری اسلامی به خوبی نمایان است. اصل تولی با عرفان عاشقانه و اصل تبری با سیاست مقتدرانه حضرت امام عجین شده است و حضرت امام( ره) همه این ها را از لطف بی کران محبوب ازلی خود می دانستند:

ذره ای نیست که از لطف تو هامون نبود/ قطره ای تیست که از مهر تو دریا نشود(دیوان امام ص 112)

مراتب محبت از نظر امام خمینی(س)

سوال دیگر این است که آیا این محبت و عشقی که حتی سیاست حضرت امام را تحت تاثیر قرار داده است انواع و مراتبی دارد یا یک محبت بیشتر نداریم؟   


حضرت امام به طور کلی دو مرتبه یا دو گونه محبت را نام برده اند. یکی محبت مذموم یا محبت به دنیا و مافیهاست که راس تمام خطا های بشری است؛ این محبت که از دوستی به دنیا آغاز می شود و بزرگ و بزرگ تر می شود و جای محبوب ازلی و حقیقی را می گیرد و نهایتاً به حجاب میان انسان و دار کرامت حق مبدل می شود و این محبت و دوستی نتیجه ی دو قوه شهویه و التذاذیه بشر است که در پی شهوات و لذات، محبوب را از یاد می برد.(آداب الصلوة ص 48). این محبت نتایج فاجعه بار زیر رابرای انسان دارد:

1) حبّ دنیا منشأ تشتت خیال و مانع از حضور قلب است‏.(همان ص 47)

2) تقریباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات این شجره خبیثه است‏.( همان ص 49)

3) ناچار این حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان‏سوز با علم و عمل نافع است‏.( همان ص 48)

4) طمأنینه نفس و سکونت خاطر و استراحت قلب، که روح سعادت دو دنیا است، با حبّ دنیا مجتمع نشود(همان ص49)

محبت دیگر محبت الهی است که خاص پاکان و خالصان الهی است. آنان که از وابستگی های دنیا خود را محفوظ داشته اند و در هر چیز سایه و جلوه ی محبوب را حاری و ناظر می بینند و در هر بانگی و صوتی صدای معشوق را می شنوند. این محبت انسان را نه از مرگ که از دوزخ هم به ناله می آورد چون دوزخ واقعی فراق محبوب است و جفای محبوب عین لطف و رحمت است.

گر کشی یا بنوازی ای دوست/ عاشقم،یار و وفادار تو ام(دیوان امام،ص 135)

و در گفت وگوی با این محبوب امام سروده اند :

عشوه کن ناز نما لب بگشا / جان من ، عاشق گفتار توام

بر سر بستر من پا بگذار/من دلسوخته بیمار توأم

عاشقی سر به گریبانم من/مستم و مرده ی دیدار تو ام(دیوان امام،ص 135)

این عشق انسان را از مرتبۀ اطمینان و عرفان به مرتبه شهود و عیان راه می نماید و حضرت محبوب با تجلی فعلی خود، به سرّ قلب عارف تجلی می کند و او حضور محبوب حقیقی را با تمام وجود حس می کند و محبت او الهی می شود(ن.ک.سرالصلوة ص 22)

 

. انتهای پیام /*