پرتال امام خمینی/گروه اخلاق و عرفان: هفتمین جلسه ی درس گفتارهای کتاب آداب الصلوة، توسط پروفسور یحیی بونو، عرفان پژوه فرانسوی و عضو هیات مدیره ی انجمن علمی عرفان اسلامی برگزار شد. در این جلسه، بونو به بیان مراتب چهارگانه سلوک، قرب فرائض و تفاوت آن با قرب نوافل و برخی از آفات سلوک می پردازد. در ادامه متن کامل این درس گفتار محققانه از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.

سه مرتبه سلوک:علم، ایمان و اطمینان

در جلسه ی گذشته به سه مرتبه ی سیر و سلوک که عبارتند از: علم، ایمان و اطمینان پرداخته شد. در این جلسه به مقامِ چهارم یعنی مشاهده می پردازیم که در حقیقت، نتیجه گیریِ سیر و سلوک می باشد و البته خود، مقامِ رفیع الدرجات است و مقامات زیادی را دربر می گیرد.

بنابر آن چه گفته شد، مقام اول، علم می باشد که همان دانستن است و در اصطلاح قرآنی، از آن به علم الیقین تعبیر شده است. مقامِ دوم ایمان است که علاوه بر علم الیقین، باور قلبی است که همان احساس حضوری است که مخصوصاً با تمرین و تکرار و به تعبیر امام خمینی، با قلم عقل بر صفحه ی قلب نقش می بندد. 

همان طور که گفته شد، اطمینان مرتبه ای از ایمان است که درواقع رسوخِ ایمان می باشد؛ چنان که در جلسه ی گذشته، برای روشن شدن این مقام، به داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و مکالمه ی پروردگار با ایشان پرداخته شد. آنجا که خداوند به ایشان فرمودند: "أولم تؤمن" و ایشان در جواب پروردگار فرمود: "لیطمئنّ قلبی". در این جا بود که به تعبیر قرآن، مرتبه ی عین الیقین برای حضرت ابراهیم علیه السلام واقع گردید. این مرتبه اگر انتهای ایمان باشد، ابتدای مشاهده که مقام چهارم می باشد، است.

مشاهده؛ نهایت اطمینان

این مرتبه، خیلی قابلِ وصف نبوده و توصیف نمی شود؛ چراکه رفیع الدرجات است، بدین معنا که خود دارای درجات بسیاری است و از عین الیقین شروع می شود و به حق الیقین منتهی می گردد. اگر بخواهیم تفاوت میان علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین را به چیزی تشبیه نماییم، می توانیم به کسی اشاره کنیم که اوصافِ دریا و راه رسیدن به آن را شنیده و دانسته و علم به این مطالب را کسب نموده، لکن هنوز سیر و سلوک نکرده و به دریا نرفته است. امّا اگر اقدام به سیر و سلوک کرده و به دیدن دریا نائل آید، درواقع به مرتبه ی عین الیقین رسیده است و این ابتدای مشاهده است؛ چراکه او باید وارد دریا شده و با دریا یکی شود و نباید تنها به ساحل و دیدن آن اکتفا نماید. اگر به دریا وارد شود و با آن یکی گردد و این فاصله را از میان بردارد، به حق الیقین رسیده است.

حق الیقین چیست؟

بنابراین می بینیم که این کلمات و واژه ها حاوی معنای کاربردی آن نیز می باشند. در رؤیت، میان بیننده و آن چه رؤیت می شود، فاصله وجود دارد ولی در چشیدن این فاصله بسیار کم است و یا آن که اصلا نیست. درواقع، این چشیدن، همان حق الیقین است که قابل انتقال نمی باشد؛ چراکه آن چه با زبان می چشیم، نمی توانیم برای فرد دیگری نقل نماییم. مثلاً تنها می توان با اشارات، طعم سیب را برای کسی که آن را نچشیده توصیف نماییم. این اشارات، بیان تجربه های مشابه دیگر، برای توصیفِ طعم موردِ نظر ما می باشد. مشخص است حتی انتقال اشارات نیز نیازمند این است که، فرد مقابل، ادراکات اولیه ای همچون شوری و ترشی و شیرینی و یا تجربه ی چشیدن طعم برخی مواد غذایی را داشته باشد.

صد میدان سلوک

سؤال دانشجو: آیا همه ی علما به طی نمودن این چهارمرحله قائل اند؟

بله، البته آن چه گفته شد،به نوعی خلاصه وار است؛ چرا که گاهی برخی، آن را در صد مقام توصیف می نمایند؛ بدین معنا که برای مثال، همان مقام اول که علم است را، به مراحل مختلف تقسیم نموده اند که عبارتند از: علم اجمالی و بعد از آن علم تفضیلی و سپس برهانی و غیره. همین طور برای مقام ایمان و سایر مقامات، مراتب مختلفی را بیان می نمایند. لکن تعدد این مراتب در مقام مشاهده، از همه بیشتر بوده و چه بسا نامحدود  باشد؛ چراکه هنگامی که سخن از تجربه در میان است، این تجارب برای هر فرد، متفاوت با دیگری است و هرکس تجربه ی خاص خود را داراست. البته عنوان کردن مثالِ طعم سیب، تنها بیان مثال ساده ای برای تفهیم موضوع است چنان که آیه ی " کلما رزقوا منها من ثمره قالوا هذا الذی رزقنا من قبل ءاتوا متشابها...." که در سوره ی بقره آمده، بیان کننده ی این مطلب است که هربار که یکی از میوه های بهشتی به آن ها داده می شود، می گویند این مشابه همان میوه ای است که قبلاًدر دنیا به ما داده شده بود. به کار بردن لفظ متشابها در این آیه نشان دهنده ی تشابه میان نعمات این دنیا و آخرت بوده که به دلیل همین تشابهات است که به کارگیریِ اصطلاحات و زبان نمادین و سنبلیک برای توصیف آن ها را مقدور می سازد.

حقیقت و رقیقت

سایه ای از حقایق اخروی، همچون وحدت وجود همراه با تشکیک در وجود، در این جهان نیز افتاده است و ما، پرتوی از این حقایق را در این جهان درک می نماییم. همین طور متقابلاً هرآن چه که در این جهان است، حقیقتی در آن نهفته است. در اصطلاح، این موضوع را تحت عنوان ارتباط حقیقت و رقیقت بیان می نمایند؛ بدین مفهوم که برای هر شیئی، حقیقت و رقیقتی وجود دارد که رقیقت آن، رقیق شده ی حقیقتِ آن شیء می باشد. برای مثال سطح وجود میوه ی دنیوی، بسیار پایین تر از آن چیزی است که به میوه ی اخروی منسوب شده است؛ لکن میان آن دو ارتباط وجود دارد. این گونه نیست که بگوییم که حقیقت و رقیقت، هم چون دو شیء شبیه به هم می باشند، بلکه رقیقت، همان شیء است لکن رقیق شده ی حقیقتِ آن شیء. همچون یک ملودی که در یک گام پایین تر نواخته شود، لکن ملودی تغییر نکرده است.

کلمه ی سنبل در اصل در زبان یونانی سنبلن بوده است. هنگامی که پیامی توسط یک سفیر از یک کشور به کشور دوردست دیگری فرستاده می شد برای اطمینان از صحت خبر، سفیر با خود نیمه ای از یک شیء که قبلاً به دو نیم شده و میان دو کشور تقسیم شده بود را به همراه می آورد. هنگامی که دو نیمه را در کنار هم قرار می دادند، متوجه می شدند که هر دو نیمه به هم تعلق داشته و از آن یک شیء می باشد. از این جهت به آن نیمه ها سنبلن گفته می شده است؛ چراکه هیچ یک امر کامل نبوده و هر دو در کنار هم حقیقت کامل می شوند. بنابراین شاید بهترین معادل سنبلن، همان آیه بوده و شاید واژه ی آیه در ترجمه ی این لغت نسبت به واژه ی نماد، در ارجحیت باشد. بنابر آن چه گفته شد باید چنین بیان شود که رقیقتی که در این دنیا موجود می باشد، آیه ای از آن حقیقتی است که در آخرت موجود است.

اصطلاحاتی که ابن عربی وضع کرد

پس مشاهده، اولین تجربه ی مستقیم انسان بوده که بدون فاصله میان ناظر و منظور صورت می گیرد. که از جایی شروع می شود لکن پایانی ندارد. اما اگر بخواهیم درجاتی از آن را نام ببریم، می توان قرب النوافل و قرب الفرائض را نام برد. این ها اصطلاحاتی است که اولین بار، ابن عربی به کار برده است. البته باید گفته شود که ابن عربی اولین کسی بود که آن ها را به عنوان اصطلاح مطرح نموده است، اما این اصطلاحات، خود، از روایات برگرفته شده است.

حدیث قرب نوافل؛ وقتی خداوند انسان می شود

در حدیث معروف قرب نوافل چنین آمده است: "هیچ بنده ای با هیچ چیز به من نزدیک نشده است که از واجبات نزد من محبوب تر باشد. همانا بنده به وسیله ی نوافل و مستحبات به من نزدیک می شود تا محبوب من گردد، همین که محبوب گشت، من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن برگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت می کنم و اگر از من بخواهد می بخشم.". البته برخی این روایت را به طور کلی به دلیل مفهوم تجسیم و تجسم رد می نمایند. اعلام صحت قطعی در مورد احادیث ممکن نیست، لکن این حدیث از جهت ایراد  وارده، مبرا می باشد؛ چراکه در قرآن نیز تجسیم و تجسم در چندین جا آمده است. بنابراین این مطلب، دلیل کافی برای مطرود دانستن این حدیث نیست.

گر چه وصالش نه به کوشش دهند/هر چقدر ای دل که توانی بکوش

این مفهوم صحیحی است که از این حدیث برداشته می شود که قرب به خداوند، فقط نتیجه ی سعی و تلاش بنده نیست؛ اگرچه سعی و تلاش بنده، شرط لازم است لکن کافی نبوده و رحمت و توفیق و تأییدات و جذبات الهی، چندین برابر تلاش بنده، مؤثر است. صحیح تر آن است که بگوییم اثرات تلاش بنده با انواع توفیقات الهی در رسیدن به این قرب قابل قیاس نمی باشد و این معنا در بسیاری از ادعیه موجود می باشد؛ البته استثناء نیز وجود دارد که می توان آن را در سیر و سلوک مجذوبی که سیر و سلوک معصومین بوده است، مشاهده نمود. چنین سیر و سلوکی، مجذوبی و بدون هیچ استادی و تنها به صورت خدایی صورت می پذیرد؛ لکن سیرِ اکثرِ افراد چنین نبوده و سیر آن ها ارادی است، که با اراده ی انسان تحقق می پذیرد.

 تفاوت سیر و سلوک معصومین با سیر و سلوک دیگران

البته در سیر و سلوک معصومین، که سیر مجذوبی است، نیز اراده وجود دارد لکن به قدری جذبه زیاد می باشد که اراده در این میان بسیار ناچیز شمرده می شود. البته  گاهی تعهدات معصومین و عمل به این تعهدات فراموش گشته و چنین تصور می شود که این مقامات همچون یک هدیه، در قرعه کشی بدان ها تعلق گرفته است؛ در حالی که این معنا در ابتدای دعای ندبه به وضوح بیان گشته و در خطاب به خداوند چنین آمده است که شما با معصومین، در ابتدا ترک دنیا و عدم توجه به زخرفات آن را شرط نمودید و هنگامی که مشاهده کردید که آن ها در این عهدی که با شما بسته وفادار بوده اند، آن ها را به خود نزدیک کرده و نزول وحی بر آن ها انجام پذیرفت. از این بیانات به خوبی مشخص می گردد که این مقامات، نتیجه ی همان عهودی است که معصومین با پروردگار بسته و بدان ها وفادار بوده اند. بنابراین، این مقامات نتیجه ی سیر و سلوک آن ها بوده لکن این سیر و سلوک مجذوبی بوده و در سن بسیار کم صورت پذیرفته است؛ همچون شخص حضرت رسول صلوات الله علیه و آله که چنین می فرمایند: "ادّبنی ربّی"؛ بدین معنا که پروردگارم مرا ادب و تربیت نموده است و ایشان در این مسیر نیازی به استاد بشری نداشته اند.

دعای وارث چه می گوید؟

اجداد پیامبر، از حضرت آدم تا به ایشان، هیچ یک کفر نورزیده اند و این امر، حتی اگر بخواهیم ژنتیکی هم به موضوع نگاه کنیم، اثر دارد. اگر با نگاه تربیتی نیز به موضوع نظر شود نیز این ارث ژنتیکی مؤثر می باشد. چنان که در زیارت وارث آمده است که : "أشهد أنّک کنت نوراً فی الأصلاب الشامخه و الأرحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بأنجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها" بدین معنا که از زمان آدم و تا پدر و مادر بزرگوار ایشان، هیچ یک، هیچ گاه متنجس و آلوده به گناه و شرک نگشته اند. مشخص است که این یک استعداد در وجود ایشان بوده است؛ هم چون چراغ های روغنی که در گذشته بوده و تمام ابزار، اعم از فتیله و روغن و غیره آماده بوده و تنها روشن کردن آن باقی مانده بوده است. درحالی که این امر در مورد دیگران چنین نبوده و مسیری که فرد باید طی نماید، شامل همه ی مراحل  از ابتدا، یعنی ساخت سفال و سپس تهیه ی روغن و پر نمودن آن سفال از روغن تهیه شده و بعد تهیه ی فتیله و همچنین انجام سایر مراحل تا انتها می باشد. این آمادگی و استعداد اولیه ی معصومین در بسیاری از ادعیه آمده است. بنابراین این آمادگی هم نتیجه ی ارثی است که به طور ژنتیکی به پیامبر رسیده است و هم نتیجه ی تربیت ایشان می باشد.

بسیار دیده شده هنگامی که مثلاً یک پدر یا مادر از یک ماده ی اعتیادزا پیوسته استفاده می کنند، فرزند آن ها پس از تولد معتاد به دنیا می آید، در حالی که هیچ گناهی مرتکب نشده است. این اثر وضعی مصرف مواد یک پدر و مادر می باشد. همین طور تمامی رفتار و گفتار و کردار یک شخص، نه تنها بر نفس خود او مؤثر بوده و اثر وضعی دارد، بلکه اثر وضعی این رفتار و گفتار و کردار بر نسل بعد از او نیز مشهود خواهد بود. بنابراین ما مسئولیت وضعیتی که در نسل بعد از ما به وجود می آید نیز می باشیم و این درحالی است که معمولا افراد آن را در نظر نمی گیرند. نمونه ی عملیِ دیگری از این اثر وضعی را می توان در مکان هایی که در گذشته مراکز تولید مشروبات الکلی بوده است، مشاهده نمود. این مراکز بیشترین درصد افرادی که عقب مانده ی ذهنی می باشند را نسبت به سایر مناطق به خود اختصاص داده است. بنابراین می بینیم که طی چندین هزار سال نوع اعمال و رفتار مسبب بسیاری از تغییرات ژنتیکی خواهد شد.

نفس جسمانیة الحدوث

مسأله ی جسمانیت و حدوث نفسی که ملاصدرا مطرح نموده است، به همین موضوع اشاره دارد. البته ایشان اولین فردی نبوده که این مسأله را مطرح نموده، لکن برهان و اثبات وی، شاید اولین بار توسط خود او مطرح شد. این مسأله، بیان کننده ی این مطلب است که اگرچه نفس، امری مجرد است، لکن به وجود آمدن آن از همین نطفه که یک امر مادی است، صورت می گیرد.  البته باید گفته شود نطفه، مادی است لکن فقط مادی نمی باشد؛ چرا که قوس نزول، قبل از قوس صعود است، بدین معنا که از آن جایی که اول، ایجادِ وجود برای خلق، انبساط پیدا کرده و از اعلی علیین تا اسفل السافلین نازل می شود، بنابراین هر موجودی که در اسفل السافلین می باشد، بالقوه می تواند به اعلی علیین بازگردد، لکن از آن جایی که بالقوه می تواند بازگردد، نیازمند یک قوس صعود می باشد.  این استعداد در همه ی موجودات بالقوه بوده، لکن در انسان این استعداد و قوه، بالقوه ی نزدیک به بالفعل است. موجوداتی که قبل از انسان به وجود آمده بودند، هم از لحاظ رتبه و هم از لحاظ تاریخِ به وجود آمدنشان همچون نبات و حیوان تا حیوان ناطق، همه در قوس صعود می باشند. در این جا اشکالی که می توان به این قوس صعود وارد کرد این است که اگر قبل از این قوس صعود، قوس نزول باشد چگونه آن چه که در سطح بالاتری است، از آن چه که در سطح پایین تری قرار می گیرد به وجود می آید؟ و اگر از امری چیز بلند مرتبه ای ایجاد شود، این استعداد باید در آن، از قبل نهفته  باشد و فوق از مادون بیرون نمی آید. مگر آن که استعداد فوق، بالقوه در مادون وجود داشته باشد؛ حال این سؤال پیش می آید که چگونه استعداد فوق در مادون بالقوه می تواند وجود داشته باشد؟

استعداد قریب و استعداد بعید

پاسخ این است که ابتدا فقط قوس نزول حادث شده است و در این قوس نزول، وجود، نزول پیدا کرده است بدین معنا که ظهور و انبساط  پیدا نموده. بنابراین هر موجود، یکی از تعیناتِ ظهورِ حقیقتِ وجود است. پس هرموجود به حقیقتِ وجود متصل بوده و استعداد دوباره یافتن حقیقتِ وجود را داراست لکن ما دونوع استعداد داریم: استعداد قریب و استعداد بعید. استعداد بعید همان بالقوه است و استعداد قریب و نزدیک این است که بگوییم مستعد و نزدیک به وقوع بوده است.

بنابراین، نزدیک شدن به خدا و  شرط لازمِ این نزدیک شدن، اراده و تلاشِ عبد می باشد لکن کافی نیست و بیشتر توفیق و رحمت الهی، پیمودن این سیر را امکان پذیر می نماید، به واسطه ی امر نافله که همان تلاشِ بیشتر از واجب است، انجام می پذیرد. امر واجب، امری  مستلزم اجرا است و همه موظف به انجام آنند که تنها انسان را از عقب افتادن نگاه می دارد، لکن آن چه که سبب جلو افتادن و پیشرفتِ وی می گردد همان نوافل می باشند که در لغت به معنای اضافی و در مفهوم همان اضافی بر امر واجب می باشد. نتیجه ی این نوافل طبق حدیث مذکور، چنین آمده است: " ...أنه لیتقرّب إلیّ بالنافله حتی أحبه فإذا أحببته کنت إذاً سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده الذی یبطش بها إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطیته" بدین معنا که همانا بنده به وسیله ی نوافل و مستحبات به من نزدیک می شود تا محبوب من گردد، همین که محبوب گشت، من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن برگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت می کنم و اگر از من بخواهد می بخشم.

قرب فرائض؛ وقتی انسان چشم و گوش خداوند می شود

لکن مقام و مرتبه ای بالاتر از این مقام و مرتبه هم وجود دارد. بدین مفهوم که چنین بنده ای، گفتار و کردار خدایی پیدا می کند، در این مرحله، همچنان موجودیت عبد برای عبد در مرتبه ی مذکور وجود دارد و برای او مطرح است. بدین معنا که اگرچه دید الهی پیدا نموده است، لکن خود او و تعلقات وی هنوز با وی همراه می باشد. در مرحله ی بالاتر که به آن قرب الفرائض گفته می شود، این جریان تغییر نموده و آن گاه عبد، چشم و گوش و دست پروردگار خواهد شد. در چنین وضعی، به جز عبودیت از عبد چیزی نمی ماند و دیگر عبد، إنیت و انانیت نخواهد داشت و تنها محض و مجردِ عبودیت باقی خواهد ماند و عبد، فانی و فانی از فنا خواهد گشت. این مقامی است که چه بسا تنها به معصومین و افراد بسیار نزدیک به معصومین، همچون حضرت زینب سلام الله علیه و حضرت ابوالفضل صلوات الله علیه، اختصاص دارد. البته در معصومیت این افراد نیز تردید بوده و احتمال اینکه آن ها نیز معصوم بوده باشند بسیار است.لکن معصومیتی که عقلاً واجب باشد مد نظر سخن است. کسی که حجه الله بر ما است، قطعاً باید دارای مقام عصمت باشد که اگر خلاف این بود با حکمت در تناقض بوده و عینِ بی عقلی محسوب می گردد؛ چرا که حکیم مطلق، ما را موظف به تبعیت تام از افرادی که مقام عصمت را دارا نیست، هرگز نخواهد نمود. بنابراین عقلاٌ انبیاء و اولیاء که وارثان انبیاء هستند، معصومند. حضرت فاطمه سلام الله از آن جایی که در روایت آمده است که ما حجج الله علی الخلایق هستیم و مادر ما حضرت فاطمه سلام الله علیها حجه الله علینا، مشخص می گردد که ایشان نیز معصومند.

در قرب فرائض انیت و انانیت نیست

سؤال: تصور اکثر افراد بر این است که کسی که از واجبات گذشته و به مستحبات بعد از انجام واجبات می پردازد از مقام بالاتری برخوردار است و لیکن ما امروز از شما چنین می شنویم که قرب فرائض مقام بالاتری از قرب نوافل است؛ چگونه چنین چیزی را توجیه می کنید؟

  همان طور که بیان گردید، در قرب فرائض جایگاهی برای إنیت و انانیت وجود ندارد و این بدان دلیل است که در نوافل، ما تصمیم گیرنده برای انجام آن هستیم. ولی در فرائض، اراده ی ما تأثیری در انجام آن نداشته و طبق اراده ی پروردگار، ما موظف به انجامیم. چیزی که شما می گویید ظاهر امر بوده و البته شخصی همچون پیغمبر، هنگامی که به مستحبات می پردازد، به این دلیل نیست که به امری مستحب مبادرت ورزد، بلکه این عملِ پیامبر از باطن وی جوشیده و او اقدام به آن می کند. چنان که داریم هنگامی که به ایشان از کثرت عباداتشان اعتراض می نمودند، ایشان می فرمودند: "ألم أکن عبداً شکورا" بدین معنا که آیا بنده ی سپاسگزار پروردگارم نباشم؛ اکثراً نوافل، برای رسیدن به هدفی  از انسان صورت می پذیرد و همین نشان دهنده ی این مطلب است که همچنان مقام انانیت در آن موجود بوده و کاملاً بارز نیز هست. البته شایان ذکر است که وجودِ این امر نیز لازم است و هیچ کس بدون قرب نوافل، به قرب فرائض نائل نمی آید. همچنین باید گفته شود، این گونه نیست که اگر کسی به مقام قرب فرائض برسد، دیگر نباید نوافل و مستحبات را انجام دهد. نوافل تنها بدین معناست که اراده ی بنده در انجام آن دخیل بوده ولیکن در فرائض از بنده سؤال نمی شود که آیا می خواهی آن را انجام دهی یا نه؟ بلکه بنده مستلزم انجام آن بوده و باید آن را انجام دهد، که در غیر این صورت دیگر اساساً عبد نخواهد بود و اگر این شخص را بنده بنامند، وی عبد و بنده ی عاصیِ پروردگار خواهد بود.

 بنابر آن چه بیان گردید، فنای از خود، در قرب فرائض قابل مشاهده بوده و نتیجه ی قرب نوافل این است که انسان، یک دید و کردار و گفتار الهی پیدا کرده و لیکن همچنان منِ او، در این میان مطرح می باشد. لکن در قرب فرائض آیه ی "و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی" در درون شخص تحقق می یابد و از او تنها محض عبودیت باقی خواهد ماند و فرد دیگر تصور نمی کند که یک عمل ارادی انجام داده است و خداوند به خاطر فنای او، کاری به انجام رسانده است. حضرت رسول صلوات الله علیه نیز به دلیل رسیدن به مقام عبودیت به مقام رسالت نائل آمدند. چنان که داریم: "و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله". که پیامبر بعد از شنیدن این جملات چنین عرضه داشتند: "الحمد لله الذی اتخذنی عبداً قبل أن یتخذنی رسولاً".  این بدین دلیل است که کسی تنها می تواند پیامی را بدون دخل و تصرف در آن، آن را به مردم برساند که دیگر از خود چیزی نداشته باشد. در آن صورت مشخص می شود که آن چه که از رهگذر دل این پیامبر به مردم می رسد، همان چیزی است که عیناً به دل او رسیده بوده است.

سه گونه عبادت:عبادت تاجران، عبادت احرار و عبادت بندگان

در واقع آیا انجام مستحبات به طمع ثواب انجام می شود؟

 بله؛ این موضوع اشاره به سخن امیرالمؤمنین است که فرموده اند عبادات سه دسته اند: عبادت تجار و عبادت عبید وعبادت احرار. تجار  فقط برای سود عبادت می کنند و عبید از ترس. در این میان امیرالمؤمنین خدا را مستحق عبادت دیده و چاره ای جز عبادت برای انسان نمی بیند. ایشان از عقل و عشق به نتیجه ی عبادت کردن می رسند؛ یعنی اگر پاداش و عقابی نیز مطرح نباشد، به عبادت پروردگار خویش خواهند پرداخت. چنان که ما در دعا از زبان امیرالمؤمنین،( و نه از زبان خود چراکه ما توان این چنین بودن را دارا نیستیم و می گوییم تا این چنین گردیم،) به پروردگار عرضه می داریم که اگر مرا در جهنم افکنی باز هم تو را صدا خواهم زد و خواهم گفت تو را دوست دارم.

سخن امام خمینی در باره مشاهده

امام خمینی(ره)، در بیان مقام مشاهده در این کتاب تنها به یک پاراگراف اکتفا نموده اند؛ لکن تفسیر این پاراگراف، بعدها در جاهای مختلف آورده می شود و به تفصیل در مورد آن سخنانی بیان می شود. اگر در مقام قرب النوافل، موضوع إنیت و انانیت به واقع معالجه نشده باشد، از فرد شطحیات صادر می شود و کار به انا الحق گفتن ها خواهد رسید. ما هرگز از معصومین، که در مقام قرب الفرائض بوده اند، چنین عبارات و سخنانی نشنیده ایم. بلکه ایشان می فرمایند: نحن ید الله و یا نحن وجه الله و یا نحن لسان الله و یا نحن جنب الله و نحن أسماءالله الحسنی و عباراتی از این قبیل که بسیار متفاوت از أنا الحق است. کسی که چنین شطحیاتی می گوید، بدان علت است که دست و زبان وی، الهی گشته لکن همچنان گرفتار إنیت و انانیت می باشد، لذا همچنان قادر به گفتن أنا است. درواقع این همان نوعی از فرعونیت می باشد که می گوید: "أنا ربکم الاعلی". البته درست است که دیگر فرعونیت کامل نیست، لکن همچنان انانیت در این فرد وجود دارد. اما در سخنان ائمه، همان طور که ذکر شد، اولاً واژه ی نحن که متکلم مع الغیر است، می آید و نه أنا و ثانیاً ایشان برای مثال می گویند: ما زبان خدا و یا دست خدا هستیم و نمی گویند ما خود خدا و خود حقیم. در جایی می فرمایند ما را خدا نخوانده و پایین تر از ایشان بخوانید، لکن بعد از آن هرچه می خواهید درباره ی ما بگویید. بنابراین در مقام قرب فرائض، وجود کوچک ترین اثری از عنانیت، محال بوده و امکان رسیدن به این مقام، با ذره ای عنایت و إنیت ممکن نیست.

استدراج چیست؟

مطلب مهم دیگری که در این جا شایان ذکر است، این که در تمام مراتب مذکور، از علم تا قرب فرائض، امکان استدراج وجود دارد؛ بدین معنا که فرد در توهم پیشرفت کردن و رسیدن به مقصود می باشد، لکن در جای خود ایستاده و حتی پسرفت می کند؛ چراکه وی همواره با إنیت و انانیت خود و یا اثری از آن همراه است که افتادن وی در این توهم را برایش ممکن می سازد. به همین دلیل است که در دعا چنین از خداوند درخواست می کنیم که: "ربنا لا تکلنا الی أنفسنا طرفه عین ابدا" بدین معنا که پروردگارا ما را برای لحظه ای به خودمان واگذار مکن؛ چراکه اگر ما را به خود واگذاری شاملِ ضللت عن دینی خواهیم گشت.

سیر و سلوک اهل بیت در برابر سیر و سلوک های آغشته به بدعت

می توان گفت مهم ترین و اساسی ترین تفاوت میان سیر و سلوک اهل بیتی و مشروع و یا هر اسم دیگری که بر آن خوانده می شود، با سیر و سلوک های آغشته به بدعت و آلوده به انانیت و چیزهای دیگر، در این است که این چنین نیست که به شما بگوید، یک ذکر را هرچند بار که می خواهید تکرار نمایید، مگر ذکر صلوات و استغفار که بری از إنیت و انانیت می باشند. بلکه این سیر و سلوک مبنی بر انهدام همان إنیت و انانیت می باشد؛ چراکه اگر پیش از پرداختن به این موضوع، به اذکار مختلفی چون نور و رحمن و غیره بپردازیم، درواقع همان إنیت و انانیت ماست که این اذکار را مکرراً تکرار نموده و قوت می یابد؛ چراکه آن چه مسلم است این که نتیجه ی ذکر، همچون آبی که در اثر گرم کردن به جوش می آید، قطعی است و این اثر وضعیِ ذکر است. هر فرد، هنگامی که هزاران بار کلمه ی نور را تکرار کند، در وجود او نورانیتی کاذب ایجاد می کند که اثرات آن را مشاهده خواهد نمود، لکن این نور، تنها همچون رنگ طلایی ای است که بر سطح انانیت زده باشند؛ درحالی که اذکار استغفار، همچون ذکر یونسیه که در آن چنین بیان می گردد: "لا اله الا أنت سبحانک إنّی کنت من الظالمین" این گونه نیست. در این ذکر در ابتدا واژه ی سبحانک آمده که همان تسبیح پروردگار است، که به معنای تنزیه کلیه ی جهات الهی از عیب و نقص است. پس از این تسبیح، با آوردن کلمه ی إنّی، با این که سخن از إنیت گفته می شود و در عین حالی که وجود آن را اثبات می کنیم، با شمردن آن، جزءِ گروه ظالمین آن را نفی نموده و البته بسیار محکم و قطعی نیز این نفی را بیان می کنیم؛ چرا که همان طور که در گذشته هم گفته شد، آوردن فعل ماضی در زبان عربی تنها برای بیان زمان گذشته نیست، بلکه برای بیان امری است که محققا تحقق یافته و مضارع آن چیزی است که هنوز انجام نشده و تحقق نیافته است؛ بنابراین در این ذکر، با آوردن فعل کنت که ماضی می باشد و واژه ی إنّی، بر تحقق ظلم توسط نفس خویش تأکید نموده و چنین اذعان می داریم که من حقیقتاً جزءِ ظالمین هستم و تنها چیزی که حقیقت دارد، همان لا اله الا انت است. همان طور که می بینید، در این جا این فعل اصلاً معنای گذشته را منتقل نمی کند.

جنس گناه، از ظلم است

در اسلام جنس گناه از ظلم بوده و همه ی گناهان از اقسام ظلم می باشند؛ همچون ظلم به دیگران و یا ظلم به خود و نیز ظلم به بخشی از خود، همچون ظلم به بدن و ظلم به چشم و یا دست و زبان. حتی شرک از اقسام ظلم بوده و از بزرگ ترین درجات ظلم به شمار می آید، چنان که در قرآن در سوره ی لقمان آمده است: "و إذ قال لقمان لإبنه و هو یعظه یا بنیّ لا تشرک بالله إنّ الشرک لظلم عظیم ". بدین معنا که: و هنگامی که لقمان در حالی که پسرش را نصیحت می نمود به او گفت: پسرم به خداوند شرک نورز که همانا شرک ظلم عظیمی است. مبرهن است چنین اذکاری، اشکالی در پرورش نفس ایجاد نمی کند، مشکل در اذکاری است که تکرار مکرر آن، اثرات وضعی داشته و نفس را در توهمات بیشتر فرو می برد. صلوات نیز همچون استغفار از آنجایی که موجب دستگیری می گردد، تکرار هرچه بیشتر آن تنها اثرات مثبت در نفسِ فرد ایجاد می نماید.

اذکار عام کدامند؟

سؤال: بنابراین آیا علت آن که اذکار عام را سه مورد که عبارتند از صلوات و استغفار و لا اله الا الله برمی شمارند، همین امر می باشد؟

 بله؛ چراکه لا اله الا الله،  نفی همه چیز به جز حق بوده و استغفار هم که موجب تواضع هرچه بیشتر گشته و در تضاد تخیل خاص بودن است؛ چراکه طلب غفران به معنی آن است که رحمت، ما را فراگیرد تا پوشیده شویم و صلوات نیز هم که بیان گردید. همان طور که می بینید هیچ یک از جهاتِ وجودِ عنانیت، در این سه مورد وجود ندارد.

مهمترین خطر در مسیر سیر و سلوک چیست؟

باید گفته شود که در کل این مسیر سیر و سلوک، خطرات بسیاری وجود دارد و قطاع الطریق که همان رهزنان اعتقادات است، زیادند لکن بزرگترین و مهم ترین خطر و مشکل همان استدراج است؛ چراکه جنس استدراج از خیال و توهم بوده و از مراتب عجب و کبر و این مقولات است و فرد تصور می کند چیزی به دست آورده است و به دنبال آن، خیال چیزی شدن را در ذهن خویش تخیل کرده و می پروراند. چنین فردی در عین آن که ظاهری سالک و عابد و روبه رشد دارد، به قدری به خود توجه دارد که این سلوکِ وی را بی ارزش می کند؛ چراکه او هیچ توجهی به بندگی نداشته و همه ی حواس او معطوف به خود اوست. البته منظور من در اینجا ملبس بودن به لباسی خاص و در نظر دیگران جلوه ای متظاهرانه داشتن نیست بلکه تخیل یک فرد نسبت به خود و در چشم خود می باشد. اگر کرامتی نیز نصیب این افراد شود، تصور می کنند چیزی از خود به خود و برای خود به دست آورده اند.

داستان عارف اندلسی

نقل شده است که یکی از عرفا در راه رفتن به منزل استادِ خویش در آندلس بوده است که مشاهده می کند تمام گیاهانی که در مسیر او قرار داشته اند با او سخن می گویند و خود را معرفی نموده و خواص خود را به او می گویند. هنگامی که به منزل استاد خویش می رسد برای او داستان را نقل می کند. استاد وی به او می گوید اگر حقیقتاً مخلص برای خداوند می باشی به او بگو که این امر را از تو برداشته و برطرف نماید. او چنین می کند و در راه برگشت، دیگر این اتفاق برای او تکرار نمی شود. این اساتید از این که این قبیل مسائل، خطر بزرگی برای سالکان محسوب می شود و ممکن است آن ها را در دام استدراج فرو برد، آگاهی کامل داشته و بر آن واقف بودند.

علاءالدین در داستان هازی هزار و یک شب

در قصه ی معروف علاء الدین، که از داستان های هزار و یک شب می باشد این مطلب آورده شده است. گفتنی است که بسیاری از این افسانه ها بازتابی از مسائل سیر و سلوک می باشد. در این داستان علاءالدین باید از مسیر و غاری در زیر زمین عبور کرده تا چراغ جادویی را به دست آورد. او در طول مسیر نباید از جواهراتی که در سمت راست و چپ مسیر هستند، چیزی برای خود بردارد؛ چراکه اگر بردارد به این چراغ جادو نائل نخواهد آمد. هدف سالک الی الله نیز باید رسیدن به هدف اصلی و نورٌ علی نور باشد و نه جواهرات سمت راست و چپ این طریق؛ چراکه این جواهرات عامل گرفتاری های بسیاری خواهند بود. افرادی بودند که از این کرامات بدان ها داده شد و به آن هیچ توجهی ننمودند، که اگر می نمودند، به بزرگترین خطر که استدراج می باشد دچار می گشتند. اصل و اساسِ استدراج همان إنیت و انانیت است و الباقی همه اسباب آنند.

در جلسه ی آینده به دو فصل بعدی که مربوط به خشوع و طمأنینه می باشد، خواهیم پرداخت.

 ادامه دارد...

 

. انتهای پیام /*