به مناسبت اربعین حسینی و بزرگداشت مرحوم خواهر دباغ

بانوی کربلا، اسوۀ زن مسلمان

قیام عاشورا، عشقبازی شیفتگان مقام ربوبیت و عاشقان جمال جمیل است و حماسه کربلا درس شجاعت، شکیبایی، استقامت، اخلاص، ایثار، مناعت، ایمان، یاد خدا، تسلیم، توحید و همه فضایل انسانی است.
پدیده انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (س)، رخدادی منحصر به فرد در تاریخ سرزمین ماست که به فرمودۀ امام راحل، پرتوی از عاشوراست.
بانو مرضیه حدیدچی(خواهر دباغ) یکی از زنانی است که با تأسی به بانوی کربلا، بار انقلاب را بردوش کشیده و نماد زن مبارز، انقلابی و مسلمان ایرانی است.

کد : 142102 | تاریخ : 29/09/1395

ایستادگی در برابر ظلم و ظالم و تلاش برای محو آن، از ویژگیهای مهم فرهنگ اسلامی است که در فرهنگ عاشورا و حماسه قیام امام حسین - علیه السلام - به زیباترین شکل متجلی شد. حماسه عاشورا را می توان رویارویی انسان با شیطان تفسیر کرد؛ انسانهایی که اعمال آنها از قدرت ایمان و جهان بینی آنان نشات می گرفت و شهادت و اسارت جز حلاوت، زیبایی و جلوه های شورانگیز عشق و عرفان چیز دیگری به همراه نداشت. اصحاب عاشورا با الهام از پیامبر - صلی الله علیه و آله - و آیین مقدس او، هدف خویش را دفاع از ارزشها و آرمانهای اسلامی قرار داده بودند و هرگونه تحمل سختیها و رنجها را فرصتی برای پیوستن به محبوب می دانستند و در نتیجه درد ناشی از این مصائب نتوانست احساس تسلیم در برابر دشمن را برایشان ایجاد کند؛ نمونه بارز آن را در شخصیت حضرت زینب - سلام الله علیها - قهرمان حماسه کربلا می توان مشاهده کرد. او که در مکتب والای رسالت و امامت تربیت شده بود، با اتکاء به ایمان و توکل به خدا، وظیفه خود را در قافله سالاری کاروان بازماندگان عاشورا بخوبی ایفا نمود و پیام رسان عاشورا شد.

این بانوی قهرمان، حماسه های حضور در راه اعتلای ارزشهای متعالی را از آغاز حرکت کاروان کربلا تا آن هنگام که در مجلس ابن زیاد با کمال افتخار فرمود: "ما رایت الا جمیلا. . . " (الفتوح، ج 3، ص 142)، به تصویر کشید.

او که مظهر صبر و بردباری است، در سفر اسارت، قیام سالار شهیدان را که همان احیای اهداف جد بزرگوارش است بیان کرده و رسوایی و ننگ کشتن فرزند پیامبر - صلی الله علیه و آله - را به رخ تماشاچیان می کشد تا قیام حسینی راهگشای همه مظلومان تاریخ شود.

حضرت زینب - سلام الله علیها - که با صبری جزیل شهادت بیست نفر از نزدیکترین افراد خانواده خود را به چشم دید، مصیبتهای جانکاه و مناظر دلخراش ناشی از شکنجه های روحی و جسمی اسرا را در طول سفر تحمل کرد و در تکمیل حرکت عاشورا و لبیک گویی به نیابت خاصه (الخصائص الزینبیة، ص 241) تلاش نمود و با بیان خطبه هایی در اوج بلاغت، پیام شهادت را ابلاغ کرد، فریبکاری و حیله گری کوفیان را برخفتگان کوفه برملا نمود و در مجلس ابن زیاد، این چاکر و خانه زاد اموی که شاد و مغرور از جنایات خویش، پیروزی ذلت بار خود را به رخ او می کشید، فرمود: 

"ما رایت الا جمیلا. . . " (الفتوح، ج 3، ص 142). 

بانوی کربلا در حوادث جانگداز عاشورا و در گلوی پاره پاره قهرمان شش ماهه سبط پیامبر - صلی الله علیه و آله - چه چیزی را مشاهده می کند که در نظر او جمیل است؟ 

امام خمینی (س) در این مورد می فرماید:

"شما ملاحظه کنید که بهترین خلق الله در عصر خودش حضرت سیدالشهدا - سلام الله علیه - و بهترین جوانان بنی هاشم و اصحاب او شهید شدند و از این دنیا رفتند با شهادت، لکن وقتی که در آن مجلس پلید یزید صحبت می شود، حضرت زینب - سلام الله علیها - قسم می خورد که "ما راینا الا جمیلا"، رفتن یک انسان کامل، شهادت یک انسان کامل در نظر اولیای خدا جمیل است، نه برای این که جنگ کرده و کشته شده، برای این که جنگ برای خدا بوده است، قیام برای خدا بوده است. " (صحیفه امام؛ ج20، ص204)

قیام برای خدا، ابراهیم خلیل الله را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناگون طبیعت رهانده، لا احب الافلین (انعام/76) و موسی کلیم الله را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرده و او را به میقات رسانده. . . و پیامبر - صلی الله علیه و آله - را بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داده و توحید و تقوا را جایگزین بتها نموده و او را به مقام، قاب قوسین او ادنی، ( نجم/9) رسانده است. وقتی مطلبی الهی شد، دیگر خوف از قدرتها نیست زیرا هیچ قدرتی مانند قدرت خدا نیست و ایمان به قدرت مطلق خدای تبارک و تعالی، طمانینه ای را در نفس ایجاد می کند که دیگر شکست معنا ندارد و این مثل قطره ای است که چون به دریا متصل شود، حکم همان دریا را پیدا می کند.

قیام عاشورا، عشقبازی شیفتگان مقام ربوبیت و عاشقان جمال جمیل است و حماسه کربلا درس شجاعت، شکیبایی، استقامت، اخلاص، ایثار، مناعت، ایمان، یاد خدا، تسلیم، توحید و همه فضایل انسانی است.

پدیده انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (س)، رخدادی منحصر به فرد در تاریخ سرزمین ماست که به فرمودۀ امام راحل، پرتوی از عاشوراست(ر.ک. صحیفه امام؛ ج17، ص482)‏ و ملت ما از طفل شش ماهه تا پیرمرد هشتاد ساله با اقتدای به بزرگمرد تاریخ، حضرت سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ همه چیزش را در راه خدا فدا کرده است(ر.ک. صحیفه امام؛ ج15، ص 227‏) و بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنه‏ های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر، و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند (ر.ک. صحیفه امام؛ ج21، ص 397) و زینب گونه- علیها سلام اللَّه- در راه خدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به این امر؛ و می ‏دانند آنچه به دست آورده ‏اند بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا( ر.ک. صحیفه امام؛ ج21، ص 398).

بانو مرضیه حدیدچی(خواهر دباغ) یکی از زنانی است که با تأسی به بانوی کربلا، بار انقلاب را بردوش کشیده و نماد زن مبارز، انقلابی و مسلمان ایرانی است. خاطرات او سخت تکان‌ دهنده و در عین حال ‎ ‎‏سازنده است. به ویژه آنجا که تاریکی‌ های جانکاه سیاه ‌چال ‌های رژیم ‏‎ ‎‏پهلوی را به تصویر می کشد. اینک به فرازهایی از این تلاش به استناد کتاب خواهر دباغ اشاره می شود:

اولین گام رسمی من و شرکت در مبارزه علیه رژیم شاه با دریافت و ‏‎ ‎‏پخش اعلامیه‌ ای بود که امام خمینی به مناسبت انتخابات ایالتی و ولایتی ‏‎ ‎‏صادر کرده بود. امام در آن اعلامیه نسبت به چگونگی شرکت مردم در ‏‎ ‎‏انتخابات و نحوه رأی دادن ملت فتوا داده بود، اعلامیه‌ را همسرم آورد. ‏‎ ‎‏آن روزها او در بازار کار می‌کرد. من تعدادی اعلامیه را در ساک حمام ‏‎ ‎‏گذاشتم و به کسی که عازم شهرستان بود دادم. از آن روز به بعد هر کدام ‏‎ ‎‏از اعلامیه‌های امام به دستم می‌رسید، با احتیاط آن را به دست هواداران ‏‎ ‎‏ایشان می‌رساندم. آن زمان بیست و دو سال داشتم.(ص18)

چاپ اعلامیه و تحویل گرفتن آن برعهده من بود. اعلامیه‌ها به ‏‎ ‎‏مناسبت ایام خاص و حوادث گوناگون که در کشور رخ می‌داد تهیه ‏‎ ‎‏می‌شد و به چاپ می‌رسید. چاپخانه در قم بود. اعلامیه‌ها را می‌گرفتم، به ‏‎ ‎‏تهران می‌آوردم و به افراد مورد نظر تحویل می‌دادم.(ص30)

سال 1348 رسید و مبارزه همچنان ادامه داشت. ما مصمم بودیم تا ‏‎ ‎‏برای مقابله با دشمن به تلاش‌های خود ادامه دهیم. به یقین فعالیت‌های ‏‎ ‎‏ما از چشم مأموران امنیتی رژیم پنهان نمی‌ماند و با پخش هر اعلامیه و ‏‎ ‎‏سخنرانی در محله‌های مختلف و برگزاری کلاس‌های آموزش نظامی و ‏‎ ‎‏عقیدتی، آنها به دنبال سرنخی بودند تا بتوانند اعضای گروه و رهبری آن ‏‎ ‎‏را در دام خود گرفتار کنند.(ص37)

چهل و پنج روز پس از آنکه ساواکی‌ها به خانه ما ریخته بودند. بار ‏‎ ‎‏دیگر به سراغم آمدند. این بار اوایل شب بود. به من گفتند: «شما باید با ‏‎ ‎‏ما بیایید و به چند تا سؤال ما جواب بدهید.(ص62)

از پله‌ها بالا و پایین رفتیم. وارد یک ‏‎ ‎‏راهرو شدیم و بعد چشم‌هایم را باز کردند، داخل یک اتاق بودم. تا ‏‎ ‎‏رسیدم گفتند: «چادرت را بردار!»‏

‏‏گفتم: «مگر می‌شود؟!»‏

‏‏گفتند: «بحث نکن، بردار!»‏

‏‏گفتم: «مرا بکشید هم چادرم را بر نمی‌دارم.»‏

‏‏چادر را به زور از سرم کشیدند و بازجویی را شروع کردند.(ص 63)

عفونت ناشی از شکنجه و باتوم کثیف و آلوده تا زانوهایم رسیده بود. ‏‎ ‎‏دائم تب داشتم و هر روز که می‌گذشت حالم وخیم‌تر می‌شد. بوی ‏‎ ‎‏عفونت سراسر سلول و راهرو زندان را گرفته بود.(ص68)

بار دوم پس از دستگیری مرا یکراست به زندان قصر بردند. این بار ‏‎ ‎‏بیشتر شکنجه روحی را برایم تدارک دیده بودند.... این بار ساواکی‌ها حیله کثیفی به کار بردند، ‏‎ ‎‏رفتند رضوانه را آوردند. ‏‏دختر دومم را. از صدای فریاد و ناله‌اش متوجه ‏‎ ‎‏شدم او را گرفته‌اند. یک شب از ساعت 12 تا 4 صبح این دختر چهارده ‏‎ ‎‏ساله را می‌زدند. اذان صبح بود که دست کشیدند. شوک دادند، شلاق ‏‎ ‎‏زدند. بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و رضوانه هوار می‌کشید. ضجه ‏‎ ‎‏می‌زد و ناله می‌کرد و همه اینها مثل مته‌ای که بر استخوان من گذاشته ‏‎ ‎‏باشند، با درد و رنج احساس می‌کردم. تمام آن شب در سلول را کوفتم و ‏‎ ‎‏فریاد زدم «اون کاری نکرده... اون از چیزی خبر نداره... مرا بزنید، مرا ‏‎ ‎‏شکنجه کنید.» اما منوچهری و دار و دسته‌اش دست بردار نبودند.(ص73)

کم‌کم من وارد کادر آموزشی شدم و به کمک بقیه به نیروهای مبارز ‏‎ ‎‏و مخالفی که از ایران به سوریه و لبنان آمده بودند در امر آموزش‌های ‏‎ ‎‏چریکی یاری می‌رساندیم. اغلب کسانی که می‌آمدند جوان بودند. در ‏‎ ‎‏رابطه با انتقال، جابجایی و هزینه‌های آموزشی و رفاهی این عده امام ‏‎ ‎‏موسی صدر، شهید دکتر چمران و شهید محمد منتظری نقش بسزایی ‏‎ ‎‏داشتند.(ص 85)

مبارزه بر علیه رژیم شاه به اوج خود رسید. امام خمینی(س) از عراق به ‏‎ ‎‏فرانسه عزیمت کرد و من هم به تشویق آقای غرضی و محمد منتظری ‏‎ ‎‏راهی فرانسه شدم. ‏

‏‏قریب چهار ماه در خدمت امام خمینی(س) بودم. از یکسو کنترل ‏‎ ‎‏مسائل امنیتی محل اقامت ایشان به من واگذار شده بود و از سوی دیگر ‏‎ ‎‏تهیه غذا و خرید منزل را برعهده داشتم. بهترین دوران عمرم همان ‏‎ ‎‏روزهایی بود که در نوفل لوشاتو سر کردم.(ص87)

هفت روز از فرار شاه از ایران می‌گذشت که امام خمینی مرا صدا زد ‏‎ ‎‏و گفت «بروید زنگی به خانه‌تان در ایران بزنید و با بچه‌‌هایتان صحبت ‏‎ ‎‏کنید.» گفتم «می‌ترسم حاج‌آقا! می‌ترسم ساواک متوجه شود و آنها را ‏‎ ‎‏اذیت کند.» امام سری تکان داد و گفت «نه! دیگر ساواک هیچ غلطی ‏‎ ‎‏نمی‌تواند بکند، بروید.(ص89)

یکی از روزهای سال 1366برای بازدید از زندان‌ها رفته بودیم. وقتی ‏‎ ‎‏به سرکارم برگشتم، گفتند: «موضوعی است که نمی‌شود حالا گفت». با ‏‎ ‎‏دلهره کار را تمام کردم و به منزل رفتم. ساعت 6 عصر با سید احمد ‏‎ ‎‏خمینی تماس گرفتم. گفت: ‏

‏‏امام پیام مهمی برای گورباچف، رهبر کشور شوروی دارند که قرار ‏‎ ‎‏است چند نفر بروند و نامه را به ایشان برسانند. در میان خانم‌ها امام شما ‏‎ ‎‏را انتخاب کرده‌اند. در ضمن هیچکس نباید از این موضوع مطلع شود.(ص119)

اگر ‏‎ ‎‏واقعا قرار باشد روزی دست به قلم ببرم، سعی می‌کنم مسائل را به زبان ‏‎ ‎‏ساده بیان کنم تا قریب به اتفاق مردم از نوشته‌هایم بهره ببرند و آنچه را ‏‎ ‎‏که انقلاب و خون شهداء، برای اسلام و مسلمین جهان به ارمغان آورده ‏‎ ‎‏است با زبانی ساده، تحلیل و قیاس کنم تا برای مردم جا بیفتد چه چیزی ‏‎ ‎‏را از دست داده‌ایم و در مقابل چه چیزهایی را به دست آورده‌ایم.(ص129)

منبع: خواهرطاهره: خاطرات خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)

 

 

 

انتهای پیام /*