سید محمد ثقفی

مبانی «احیاگری» و «اصلاح گرایی» در اندیشه سیاسی امام خمینی(س)، یک نگاه مقایسه ای

کد : 147507 | تاریخ : 21/01/1396

مبانی «احیاگری» و «اصلاح گرایی» در اندیشه سیاسی امام خمینی(س)، یک نگاه مقایسه ای

سیدمحمد ثقفی[1]

 

خلاصه مقاله

بعد از ظهور دولت صفویه انقلاب اسلامی را می توان بزرگترین رخداد سیاسی در ایران قلمداد کرد. انقلاب اسلامی توانست نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران را متحول نماید و فرهنگ و ایدئولوژی جدیدی را جایگزین فرهنگ پیشین نماید.

هیچ انقلابی بدون زمینه های فکری و تحول عمیق در عرصه اندیشه به پیروزی نمی رسد. انقلاب اسلامی نیز از این لحاظ محصول دگرگونی و تحول در اندیشه اسلامی در اثر تلاشهای اندیشمندان و اصلاح گران دینی و رهبران جنبشهای اسلامی بود. اصلاح و احیای دینی بر دو محور اساسی استوار است: «پویایی و پیرایش». پیرایش به معنای زدودن افکار و عقاید فراخی و انحرافی از دین و پویایی از این جهت که چهره ای کارآمد از دین ارائه شود، به گونه ایی که بتواند در عرصه های گوناگون فردی و اجتماعی حضور مؤثر داشته باشد. سابقۀ بیداری دینی و احیاگرایی اسلامی به سید جمال الدین اسدآبادی می رسد، اما این جنبش فکری و سیاسی از اواسط قرن بیستم به این طرف شتاب فزاینده ای به خود گرفته است. متفکران و اندیشمندانی که در پیدایش جنبش اصلاح دینی مؤثر بوده اند به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول روحانیون روشن بینی هستند که از درون حوزه های علمیه برخاسته اند و تلاش نموده اند اسلام را در قالبی نو و به عنوان مذهبی پویا ارائه نمایند. گروه دوم روشنفکرانی هستند که عموماً دانشگاهی اند و کوشیده اند معارف اسلامی را در پرتو دستاوردهای علمی موجود تشریح و تفسیر نمایند و سازگاری دین را با دنیای جدید نشان دهند. هدف اساسی هر دو گروه، حفظ حقایق جاودانه اسلام و پیرایش آن از زنگارهای جهل و خرافه و انطباق آن با نیازهای جدید می باشد. امام خمینی(س) شهید مطهری و دکتر شریعتی از جمله مصلحانی به شمار می آیند که ضمن تلاش در جهت پیرایش و خلوص دین اسلام، توانایی آن را برای اداره امور جامعه نشان داده اند. نویسنده با بررسی مبانی فکری اندیشمندان فوق، وجوه افتراق و اشتراک اندیشه آنها را در عرصه اصلاح دینی نشان می دهد.

 مقدمه

شاید اولین حادثه ای که زمینه بیداری ایرانیان را فراهم آورد و موجب شد آنان از عقب ماندگی و انحطاط جامعه خود آگاه شوند، شکست ایران از روسیه بود. دو شکست ایران از روسیه و دو عهدنامۀ گلستان و ترکمانچای که از طرف روسیه و با سکوت و تأیید ناپلئون بناپارت بر ایران تحمیل شد، مردم ایران را تا اندازه ای بیدار کرد. به دنبال این حادثه ایرانیان درصدد ریشه یابی شکستهای خود برآمدند و در نتیجه با فرهنگ غرب آشنایی اجمالی پیدا کردند.

دومین عاملی که سبب بیداری جامعه ایران گردید، آشنایی ایرانیان با صنعت چاپ بود.1 از این راه، ایرانیان فهمیدند که تنها احترام صوری به اعتقاداتشان نمی تواند ایشان را در حل مشکلات ناشی از نفوذ قدرتهای غربی یاری دهد. اگر آنها به راستی می خواهند که از آزادی خود، بدون نسخ اسلام دفاع کنند، باید حرکت جدیدی را بر پایۀ اسلامی آغاز کنند و بنابراین جامعه خود را از این کهنگی مرسوم و انحطاط مزمن رهایی بخشند.

قطعاً سید جمال الدین اسدآبادی ـ نخستین بیدارگر شرق اسلامی ـ موجد این حرکت، رهبر و پیشگام این بیداری است و باید نهضت او را نخستین پرتو فجر نهضتهای اسلامی تلقی کرد.

اصول و عناصر اصلی ای که سید جمال الدین، مسلمانان را به آنها فرا می خواند عبارت بودند از:

1ـ اعتقاد به توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبری مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان.

2ـ مبارزه با روحیۀ تقدیرگرایی و تسلیم شدن به قضا و قدر و انفعال و گوشه نشینی.

3ـ بازگشت به منابع اصلی فکر اسلامی.

4ـ تفسیر عقلی تعالیم اسلام و فراخواندن مسلمانان به فراگیری علوم جدید.

5ـ مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستین گام در راه رستاخیز اجتماعی و فکری مسلمانان.2

نخستین ثمرات مبارک این بیداری، پیروزی نهضت مشروطیت و مبارزه با دیو استبداد به رهبری عالمان اسلامی و روشنفکران تحصیلکرده بود که «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.»

«نهضت مشروطه خواهی آغاز بیدارگری و استقلال طلبی بود، ولی به جهت جای نیفتادن مفهوم «مشروطه» و عدم تفهیم و درک صحیح محتوای آن از سوی مردم ناکام ماند و مستبدین ـ با تغییر چهره ـ دوباره زمام امور را به دست گرفتند و عین الدوله صدراعظم دستگاه استبداد بعد از گذشت شش سال دوباره صدراعظم مشروطه گردید.»3

و به تفسیر جلال آل احمد:

«و اگر مشروطه ما نیم بند است به همین علت است که (خان)ها به پشتیبانی از نهضتی برخاستند که در اصل (خان خانی) را نفی می کرد.»4

دورۀ رضاشاه را دوران فترت «نهضت دین» می نامند. اگر چه مرحوم مدرس، با طرح نظریه «سیاست ما عین دیانت ما است و دیانت ما عین سیاست ماست» کوشید مردم را به ماهیت استبداد و استعمار آگاه سازد اما چندان پیشرفتی در این زمینه حاصل نشد.

پس از عزل رضاشاه و روی کارآمدن محمدرضا پهلوی تا اندازه ای آزادی به وجود آمد که بوسیلۀ محافل مختلف مذهبی مورد استفاده قرار گرفت. در این دوره، تجددطلبی اسلامی، رونق گرفت و ادبیات دینی نوینی به ظهور رسید که دیدگاه اسلام در خصوص مسایل اجتماعی و اقتصادی بالحنی قابل پذیرش برای جوانان تعلیم یافته غیرمذهبی بیان می کرد.5

از احزابی که در سالهای پس از 1325 شکل گرفت و در سال 1327 ـ 1328 عنوان پیدا کرد و فعال شد، «نهضت خداپرستان سوسیالیست» است. این گروه، که عمدتاً از جوانان فعال و مبارز و نواندیش سالهای پس از 1320 تشکیل می شد، به رهبری دکتر محمد نخشب تأسیس گردید. طرز تفکر اصلی آنان، سوسیالیسم بر بنیاد خداپرستی و توحید بود.6

«کانون نشر حقایق اسلامی مشهد» نیز یکی از مراکزی بود که در سال 1324 به وسیله محمدتقی شریعتی (1386 ـ 1366) تأسیس شد.7

همچنین در این دوران، سازمان فدائیان اسلام تحت رهبری نواب صفوی، شکل گرفت و مرحوم آیت الله  کاشانی به صحنه آمد و فعالیتهای دینی و سیاسی خود را شروع کرد و سرانجام به پیروزی «ملی شدن صنعت نفت» منجر شد.

پیروزی نهضت ملی که به همکاری روحانیت و روشنفکران ملی و به رهبری دکتر مصدق صورت گرفت، گرچه گامی بزرگ و تلاشی برای بازسازی مشروطیت بود تا که ملتی بتواند استقلال کشور را به دست آورد و تکانی بود که اندیشه ورزان مسلمان را به محک می کشید، اما باز افسوس که آن هم طولی نکشید که به زودی در میان امواج اختلاف حامیان، بی برنامگی و عدم تشکل سیاسی، به شکست انجامید.

«نهضت ملی کردن صنعت نفت» آزمایشی بود برای شعور اجتماعی و سیاسی ایران که عامل عقب ماندگی را تنها در دخالتهای بیگانگان جستجو نکنند بلکه در عدم وحدت نیروهای ملی ـ اسلامی و جامعه مسلمانان خودی ریشه آن را پیدا نمایند. اگر تعاون، تفاهم و درک همدیگر و تفاهم یکدیگر و ملاحظه نقاط اختلاف و تأکید بیشتر بر اشتراکات ادامه می یافت، قطعاً پیروزی سرنوشت ساز، نصیب ملت ایران می شد: «ان الله  لا یغیر مابقومٍ حتی یغیروا ما بانفسهم»[2] مصداق آن است.

و به بیان زیبای اقبال لاهوری:

 خدا آن ملتی را سروری داد

 که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به آن ملت سرو کاری ندارد

 که دهقانش برای دیگری کشت

 به جرأت می توان گفت که 15 خرداد نقطه عطف تاریخی بود که عالمان دینی رفراندوم قلابی شاه را (به نشانه سرسپردگی به غرب و سلطه بیگانه) به تازیانه انتقاد می کشیدند و هشداری برای بیداری کامل ملت ایران بود.

قیام 15 خرداد، گرچه به خون کشیده شد، اما عالمان دین و مراجع تقلید توانستند به دنیا نشان دهند که «حامیان سرسخت اسلام و مدافعان استقلال ایران اند.»

بعد از آزادی امام خمینی(س) از زندان قیطریه و بازگشت ایشان به حوزۀ علمیه قم نهضت اسلامی فراگیر شد و علی رغم همۀ سختگیریهایی که بعد از تبعید امام به وجود آمد، در عرصه های مختلف فرهنگی، در راستای غنی ساختن اسلام و تفسیر جدید و پویاتری از ایدئولوژی تشیع، مردانی احساس تکلیف کردند و برای تناوری و توانمندی تفکر دینی به کوشش پرداختند.

تأسیس مدارس عالی علوم اسلامی در قم و مشهد به وسیله مراجع زمان و تربیت طلاب مبارز و فرهنگی و آشنا به فرهنگ روز از طرف دیگر، این اندیشه را رونق بخشید.

از برجسته ترین چهره های این جهاد مقدس می توان به آیت الله  خمینی(س)، آیت الله  طالقانی، شهید مطهری، محمدتقی شریعتی، مرحوم مهندس بازرگان، علامه طباطبایی، مرحوم سید محمدرضا سعیدی و دکتر علی شریعتی اشاره کرد.

ما در این مقاله برآنیم که اندیشه های اصلاح طلبانه امام خمینی(س) و شهید مطهری را در مقایسه با اندیشه های مرحوم بازرگان و دکتر شریعتی نشان دهیم.[3]

 دو گرایش مهم اصلاحی در حوزۀ تفکر دینی

گرایش اول که از یکصد سال پیش آغاز شده است، ویژه عالمان دینی است که در حوزه ها تحصیل کرده و با اعتقادات اسلامی بیشتر آشنا هستند. در بازسازی مبانی موردنظر معرفت دینی و تطبیق آن با نیازهای زمان، بیشتر بر «خلوص معرفت دینی» 8 تأکید داشته اند و با درنظر گرفتن تعالیم کلامی ـ فقهی، در زمینه کارآمد سازی دین و بازگشت مجدد آن به صحنۀ اجتماع تلاش کرده اند و در صحنه های سیاسی هم «مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسداری جنبش عدالت خواهی و آزادی اجتماعی و فکر رهبری علم و تقوی در حکومت و مبارزه مستمر علیه نظامهای استبدادی»9 بوده اند.

چهره های بارز این وجه تفکر: علامه شیخ عبدالحسین امینی(ره)، علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره)، استاد محمدتقی شریعتی(ره)، علامه محمدتقی جعفری(ره)، شهید مرتضی مطهری(ره)، علامه جعفر سبحانی، آیت الله  ناصر مکارم شیرازی، آیت الله  شهید سید محمد باقر صدر و مهمتر از همه امام خمینی(س) می باشند.

گرایش دوم جریان جدیدتری است که در آن عمدتاً روشنفکران مسلمان، به تبیین و تشریح عقاید مذهبی پرداخته اند. این روشنفکران از روش جدید استفاده از منابع سنتی، روش تفسیر متون، زبان ارائه مطالب، مخاطبین حائز اهمیت می باشند. این روشنفکران بیشتر به موضوعات اجتماعی ـ سیاسی پرداخته اند. مرحوم مهندس مهدی بازرگان و دکتر علی شریعتی از مهمترین رجال این گروهند.

هر دو گروه در این نهضت اصلاحی، هر کدام به بیان خود، روی اصولی توافق داشتند که ما فهرست وار به آنها اشاره می کنیم:

1ـ بازگشت به اصول اولیه؛

2ـ ارجاع به قرآن؛

3ـ سنت سلف صالح؛

4ـ خردگرایی (راسیونالیسم)؛

5ـ اجتهاد مستمر؛

6ـ خرافه زدایی؛

7ـ نفی تقلید کورکورانه؛

8ـ تصفیه و استخراج منابع فرهنگی؛

9ـ تفکیک ناپذیری دین از سیاست؛

10ـ آگاه سازی مردم به سرنوشت خود.

می توان گفت اینها عمدتاً اصولی بوده اند که همیشه اصلاح گران مردم را به احیای آنها فرامی خواندند و در راه آن تلاش می کردند.

آیت الله  خمینی(س)، یکی از نادرترین عالمان دین بود که از حوزۀ درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، فارغ التحصیل شده و به درجه اجتهاد رسیده بود. او در آن ایام از مدرسین والامقام و از شخصیتهای با نفوذ و محبوب حوزۀ علمیه قم بود. آیت الله  خمینی(س) علاوه بر فقه و اصول در فلسفه و عرفان صاحب نظر بود.

از دوران جوانیش به مسایل اجتماعی و سیاسی اسلام حساسیت داشت و از جریانهای سیاسی زمان مطلع بود. آیت الله  خمینی(س) مبارزی شجاع و از مخالفان رژیم پهلوی بود. او نخستین جبهه گیری صریح خود را علیه رژیم رضاخانی، در مقدمه کتابش «کشف الاسرار» که در پاسخگویی به شبهات شخصی به نام «حکمی زاده» که همفکر کسروی بود، اعلام کرد. در آن مقدمه، امام خمینی(س) علل و انگیزه های بدبینی و روش خصمانۀ رضاخان را با اسلام و عالمان دین، برملا ساخته است.

بعد از رحلت آیت الله  بروجردی(ره) که دولت شاه، حملات خود را علیه دین و رجال دینی در طرح «لغو قید اسلام» در انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی، علنی کرد، آیت الله  خمینی(س)، همراه دیگر علما با صراحت و شجاعت خاصی موضع گیری نمود. اوج این موضعگیری حادثه 15 خرداد 42 است که رودررویی تمام عیار آیت الله  خمینی(س) با مزدوران استعمار می باشد.

در این جا به طور خلاصه به آرا و اندیشه های اصلاحگرایانه اجتماعی و سیاسی، آیت الله  خمینی(س) که منجر به تشکیل حکومت اسلامی شده است، اشاره می شود. امام خمینی(س) اصلاح اندیشه های دینی را سرلوحۀ نهضت اسلامی قرار می دهد و با طرح مسایلی، تعبیرها و برداشتهای رایج از دین را طرد می کند و اسلام را یک دین اجتماعی و همه جانبه معرفی می نماید که در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارای رأی و نظر است.

 

1ـ خودباوری و نفی خودباختگی

از انگیزه های مهمی که هر مصلح اجتماعی می تواند آن را ایجاد کند، دادن اعتماد به نفس و شخصیت به ملت خود می باشد. دین نیرویی است که ما، آثار آن را در هر نهضت استقلال طلبانه ملاحظه می کنیم. نقشی که گاندی در هند و جمال عبدالناصر در مصر، ایفا کردند همان دادن اعتماد به نفس به ملت هند و مصر بود.

آیت الله  خمینی(س) نیز دقیقاً همین نقش را ایفا کرده است. امام خمینی(س) برای بیدار کردن وجدان مذهبی ملت و شعور استقلال و اعتماد به نفس مسلمانان، آنان را به قدرت اسلام آگاهی می داد و نقش فرهنگ غنی اسلام را در ایجاد خودباوری گوشزد می کرد:

«یک ملت وقتی که یک مطلب را باور کرد که می تواند انجام بدهد انجام خواهد داد. اساس، باور این دو مطلب است: باور ضعف و سستی و ناتوانی و باور قدرت و قوه توانایی. اگر ملت این باور را داشته باشند که ما می توانیم در مقابل قدرتهای بزرگ بایستیم، این باور اسباب این می شود که توانایی پیدا می کنند و درمقابل قدرتهای بزرگ ایستادگی می کنند.»10

«مردم یا روشنفکران همه گناهان را به گردن گذاشته یا استعمار خارجی میاندازند و همه چیز را در گذشته می جویند یا به آینده محول می کنند و از حال و از خود و از مسئولیتها و تواناییها و ضعفها و قدرتهای خویش، طفره می روند.

مردم باید تلاش کنند و غیرت داشته باشند، غیرت نژادی و دینی خود را ارج بگذارند و بدانند که دیگر دوران سستی و بی حالی و تنبلی، سپری شده و جهان کنونی جهان رشد و توسعه و کاراست.»11

این اندیشه در تفکر مطهری12 و بازرگان13 نیز وجود داشت.

به این ترتیب ملاحظه می شود که این سه متفکر، این عامل مهم عقب ماندگی را مد نظر قرار داده اند.

2ـ تفکیک ناپذیری دین از سیاست

در طول تاریخ اسلام، دشمنانی که منافع خود را در خطر می دیده اند، به قصد منزوی ساختن دین و بیرون کردن عالمان، از صحنه سیاست، کوشش بسیار کرده اند تا جایی که برای برخی از مسلمانها باور شده بود که عالم دینی در کارهای سیاسی نباید دخالت کند و تقوا و پرهیزکاری در دوری از سیاست است و سیاست نوعی ترفند و حیله گری است و نمی تواند با دینداری سازگاری داشته باشد.

از نظر امام خمینی(س) به جز دلایل نقلی که در خصوص پیوند دین و سیاست وجود دارد، ادلۀ عقلی نیز بر پیوستگی و ارتباط تنگاتنگ دین و سیاست وارد است که در ذیل به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

1ـ ماهیت دستورات اسلامی، سیاسی است و مسایل سیاسی و اجتماعی را در همه احکام اسلامی، اعم از عبادی و غیر عبادی می توان مشاهده کرد.

2ـ نسبت اجتماعیات قرآن، در برابر عبادیات و آیات عبادی آن، از صد به یک هم، بیشتر است و این نشانگر عنایت ویژه دین شریف به مسایل اجتماعی از جمله سیاست است.

3ـ احکام اسلام، باید به اجرا درآید و اجرای آنها جز از رهگذر برپایی حکومت اسلامی، امکان پذیر نیست.

4ـ حفظ نظام و سد طریق اختلال در جامعه، منوط به استقرار حکومت اسلامی است.

5ـ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم، یک رهبر سیاسی است و مبارزات ائمه و شهادت آنها خصوصاً امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام نیز سیاسی است.14

همین اندیشه ها، با تبیین های مخصوص بخود، در نوشته های بازرگان15 و شریعتی16 نیز دیده می شوند.

3ـ خرافه زدائی

گرچه دین، در اساس خود، ضد خراقه و افسانه است و هر گونه خرافه و افسانه سازی با جوهر دین که «حیات انسانها» است منافات دارد و آیۀ «یا ایها الذین آمنوا استجیبوالله  و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال، 8) این موضوع را نشان می دهد، و پیامبر اسلام نوع ارتباطی را که در ذهنیت افراد جاهلی در مورد کسوف خورشید و مرگ فرزندشان ابراهیم که باعث اندوهگین شدن ایشان شده بود کاملاً رد کرده فرمودند ماه و خورشید تحت ارادۀ خداوند هستند و خسوف و کسوف آنها به مرگ و زندگی کسی مربوط نیست.

اما در عرصه تاریخ و گذر زمان، دین آلوده به خرافات و تقلبها و جمودها شده است. از اینجهت روشنفکران دینی و مصلحان اجتماعی که تلاش خود را در «پویایی و پیرایش» دین خلاصه کرده بودند، با خرافات به شدت مبارزه می کردند. این روش «پویایی و پیرایش» از منبع مذهب و سنت برآمده بود زیرا که اسلام در بیان امام معصوم اسلام رشد یابنده و پویا (انهم الاسلام النامی) معرفی شده و وظیفه عالمان دین، پیرایش مذهب از تحریف غالیان، دروغپردازی خیال بافان و تأویل گمراهان تعیین شده است.[4] به این جهت خرافه زدائی از مذهب در روش اصلاحی «محییان» بطور وضوح دیده می شود.

جبهه گیری و فتوای آیت الله  خمینی(س) و آیت الله  خامنه ای بر تحریم قمه زنی و فریادهای مطهری در پاکسازی عزاداری امام حسین علیه السلام از خرافات و تحریفات، تأکید مقام معظم رهبری بر انتخاب متن صحیح مقتل و دوری جستن از مبالغه گوئیها و روایات جعلی و مبارزه بازرگان و دکتر شریعتی با خرافات و پاکسازی دین از آلودگیهای خرافی، شواهدی روشن بر این تلاش دلسوزانه، در زمینه خرافه زدائی از دامن مذهب به شمار می آیند.

واقعیت این است که وظیفه عالمان دین تنها در این بعد، خلاصه نمی شود. بلکه از مهمترین وظایف آنها، دقیقاً تصفیه و تنقیح منابع روانی از جملات غالیان، روایتهای فضائل شهرها، اقوام و موهامات و اسرائیلیات می باشد و قطعاً تلاش دسته جمعی «وفد» می طلبد که متأسفانه حوزه ها امروزه فاقد آنست.

اگر مرحوم علامه مجلسی در جمع آوری احادیث شیعه (صحیح و سقیم) هیئت علمی تشکیل داده و دائرة المعارف بحارالانوار را تألیف کرده است، امروز هم تنقیح همان «بحارالانوار» همین تلاش هیئت علمی را می طلبد.

بررسی اسنادِ روایات برای شناخت احادیث و روایات مجعول و مجهول کافی نیست، بلکه بیشتر محتوا و مطابق عقل بودن شرط درستی حدیث است. چنانچه همین روش را ابن خلدون در نقد روایتهای تاریخی (شحون در تاریخ طبری و مسعودی و ...) بکار بست و مطابق بودن با واقعیتهای تاریخ و جامعه را با عقل شرط درستی روایات تاریخ، تعیین کرد. چگونه است که «معیار عقل» در موازنه شرع و پایه احکام در موارد زیاد، ملاک حکم شرعی قرار می گیرد، اما داوریهای همان پیامبر باطن در تصحیح روایات، بی اعتبار می شود؟ حقیقت این است که مسئولیت روحانیت و عالمان حوزه، در عرصۀ مبارزه با خرافات از «روشنفکران مذهبی» به مراتب بیشتر است. اما به نظر می رسد نوعی محافظه کاری بر حافظان «سنت» حاکم می باشد و انقلابیون دیروز، محافظه کاران امروزند.

 

4ـ احیای فقه و زمانمند کردن آن

یکی از امتیازات مذهب شیعه، اصل اجتهاد و کاوش مستمر در منابع دینی برای پاسخگویی به مسایل جدید است. اجتهاد، کوشش دائمی برای تفسیر روشمند آموزه های دین در برابر نیازهای نو و پدیده های نوین (حوادث واقعه) است. پویایی اجتهاد به معنای برقراری توازن میان فکر دینی با جریان روز در سطح عینیتهای فردی و اجتماعی جامعه است.

امام خمینی(س) برای احیای اسلام و پاسخگویی در هر دوره و زمانی، فقه پویا را طرح کرد و نقش «زمان و مکان» را در استنباط حکم شرعی بیان نمود و دیگر مجتهدان را نیز به رعایت نقش «زمان و مکان» در اجتهاد، فراخواند:

«اینجانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی دانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است. ولی این بدان معنی نیست که فقه اسلام پویا نیست و زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مجتهد باید به مسایل زمان خود احاطه داشته باشد، آشنایی به روش «برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها، از ویژگیهای یک مجتهد جامع است.»17

این تأکید در اندیشه مطهری هم وجود دارد و او کارآیی اجتهاد را در پاسخ به مقتضیات زمان می دانست.

وجود احکام ثابت و متغیر، در نظر گرفتن هدف و روح زندگی و نه قالب، تأکید اسلام بر عقل و مصالح عالیه انسانی، تدوین قواعد عامه و حاکمه به مانند «لاضرر» و «نفی حرج» اصول اساسی و معیارهایی است که به نظر مرحوم مطهری در اسلام و اجتهاد تضمین شده است.18

مرحوم بازرگان هم برکارآیی اجتهاد پویا در پاسخگویی به نیازهای زمان تأکید می ورزید.

«با توجه به دنیا و اصل اجتهاد اسلامی (شیعی) ایدئولوژی و مرام و برنامۀ نظام اسلامی ما، باید دائماً تر و تازه و در حیات و حرکت و رشد باشد و با تکامل و تطبیق و باروری، به پیشامدها و مسایل، جواب دهد. باب اجتهاد باز باشد. اجتهاد نیز به معنای اعم کلمه، تلاش و فعالیت علمی و تحقیق و باروری فکر است.»19

5ـ احیای هویت اسلامی

به نظر همه مصلحان دینی، احساس حقارت و عقب ماندگی در جامعه اسلامی یکی از عمده ترین عوامل اجتماعی انحطاط مسلمین است که بیگانگان استعمارگر، آن را در میان مسلمین، تبلیغ و تحکیم کرده اند. لذا رهبران اسلامی، تلاش وافر داشته اند که با آن مقابله کرده و هویت اسلامی و ملی مردم را احیا نمایند. امام خمینی(س) با تأکید بر استقلال فکری از بیگانگان می فرماید:

«باید سالهای طولانی زحمت و مشقت بکشیم تا از فطرت ثانی خود متحول شویم و خود را بیابیم و روی پای خود بایستیم و مستقل گردیم و دیگر احتیاجی به شرق و غرب نداشته باشیم و باید از همان بچه ها شروع کنیم و تنها مقصدمان، تحول انسان غربی به انسان اسلامی باشد. اگر این مهم را انجام دادیم مطمئن باشید که هیچ کس و هیچ قدرتی نمی تواند به ما ضرر بزند، اگر ما از نظر فکری مستقل باشیم، آنها چگونه می توانند به ما ضربه بزنند.»20

«انقلابهایی که در دنیا واقع می شوند دو جور است: یک انقلابی انقلاب اسلامی، و یک انقلاب غیر اسلامی [است]. انقلاب اگر غیر اسلامی باشد، بعد از انقلاب دیگر، بندو باری در کار نیست و هر طوری که می خواهند با مردم عمل می کنند [...] و اگر انقلاب، اسلامی باشد، یعنی متکی به ایده اسلام، متکی به احکام اسلام باشد، این باید از اول تا آخر که انقلاب و آثارش هست، این اسلامی باشد و تحت احکام اسلام [...]. پیروزی این نیست که ما فقط طاغوت را از بین ببریم. پیروزی اصیل این است که ما بتوانیم متبدل بشویم به یک موجود انسانی، الهی، اسلامی که همه کارهایمان، همه عقایدمان همه اخلاقمان، همه اسلامی باشد.»21

امام خمینی(س) با طرح بازگشت به هویت دینی و فرهنگ اصیل اسلامی، روح استقلال و توانایی مبارزه را در جامعه ایران دمید و مبانی فکری و فرهنگی لازم را برای استقلال سیاسی و اقتصادی و مصونیت جامعه اسلامی از مداخلات بیگانگان فراهم آورد.

در نوشته های دیگر احیاگران نیز این حقیقت به طور مبسوط بیان شده است. مرحوم مطهری احیای هویت اسلامی را «ایجاد عصبیت فرهنگ دینی» می نامید و آن را بویژه برای جوانان ضروری می دانست، تا آنان بتوانند به طور شایسته با سنتها و شعائر دینی، برخورد منطقی داشته و در راه حفظ و تداوم آن، کوشش ورزند.22

«و تعصب فرهنگی به معنای اتکا به فرهنگ خودی و دینی، عامل اساسی استقلال فکری و فرهنگی است و از ترفندهای استعمار این است که «از ابتدا فرزندان ما را به فرهنگ خود، بدبین کنند و ارتباط آنها را با گذشته شان از بین ببرند و به جایش پیوندهای تازه ای با غرب ایجاد کنند.»23

نظیر این تأکیدها را مهندس بازرگان داشت:

«تقلیدگری عین طفیلی گری و اسارت در برابر مذلت و احتیاج و فنای شخصیت و سعادت است [...] و [آدم مقلد] آدمی است در مرحله حیوانات طفیلی که مثل کپک روی زباله از فضولات دیگران ارتزاق می کند.»24

دکتر شریعتی هم اساساً در این زمینه، کتاب ارزنده ای «بازگشت به خویش» را نوشت که از بهترین کتابهای او است و به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شد.

«تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی خودمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم و به خاطر اینکه تنها خویشتنی است که از همه به ما نزدیکتر است و تنها فرهنگ و تمدنی است که الان زنده است و تنها روح و حیات و ایمانی است که در متن جامعه ما زندگی دارد. اما اسلام را باید از صورت تکراری و سنتهای ناآگاهانه که بیشترین عامل انحطاط است به صورت یک اسلام آگاهی بخش مترقی، معترض و به عنوان یک ایدئولوژی آگاهی دهنده و روشنفکر مطرح کرد.»25

6ـ طرح مجدد اتحاد اسلامی

شاید برای اولین بار سیدجمال الدین بود که برای تواناسازی مسلمانان، در برابر جبهۀ استعماگر غرب، تز «اتحاد سیاسی مسلمانان» را مطرح کرد.

اگر قریب به اتفاق مصلحان دینی، با طراحی شعار «انما المؤمنین اخوة» وحدت ملل مسلمان را خواستار شده اند، امام خمینی(س) مظهر این اتحاد را در همبستگی همه مسلمانان در «حج ابراهیمی» می دانست که در آن همه مسلمانان گرد هم می آیند و یک دل و یک جان اتحاد مسلمانان را تحقق می بخشند.26

دکتر شریعتی نیز شعار «وحدت سنی و شیعه آری، وحدت تشیع و تسنن نه» را مطرح ساخت. آن دو به عنوان دو مسلمان مشترک در نقاط اعتقادی ـ اجتماعی ـ سیاسی، می توانند یکی باشند ولی وحدت این دو (تشیع و تسنن) به عنوان دو تفکر با همدیگر متضاد بوده، هرگز با هم سازگاری ندارند.»27

7ـ احیای نماز جمعه

قطعاً یکی از کمبودهایی که عالمان روشن بین اسلامی را رنج می داد، عاطل ماندن نماز جمعه در جامعه های شیعه بود. به اعتقاد غالب مراجع، نماز جمعه مظهری از حکومت اسلامی است. مختصر تأملّی در احکام و کیفیت نماز جمعه مؤید این امر است «وقتی که در نماز جمعه، یکی از شرایط آن، این است که همه مسلمین از دو فرسخی محل اقامۀ نماز به یک نقطه معین، جمع شوند [یعنی 8 فرسخ] و دو خطبه خوانده می شود. در خطبه اول از توصیه اخلاقی، موعظه و تقوی و در خطبه دوم از اوضاع مسلمین، مسایل اجتماعی یا توطئه های دشمن سخن گفته می شود، بنابراین که نماز جمعه یک نماز عبادی ـ سیاسی و از نشانه های حکومت اسلامی است.28 به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت امام(س) آیت الله  طالقانی را به عنوان امام جمعه تهران منصوب نمودند و بر احیای این عبادت وحدت بخش تأکید نهادند.

8ـ اندیشه انتظار

سالها واژۀ «انتظار» با سکون و تحمل ظلم و دم فروبستن و در یک کلمه: ماندن و در جازدن و به امید «دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند» تفسیر می شد و یک نوع وازدگی روحی و عقلی و اعتقادی برای تسلیم به وضع موجود و نفی مسئولیت و یأس از اصلاح و جنبش و حرکت تلقی می گشت. لیکن این مفهوم در بینش انقلابی امام خمینی(س) مفهومی دیگر یافت.

این بار «انتظار» نه به عنوان عاملی برای ایجاد رخوت و سستی و خاموش کردن روح سرکش اجتماعی، بلکه به عنوان ابزاری برای دگرگون کردن وضع موجود و تفسیر وضع جهان و ایمان قاطع به زوال نظام و پیروزی عدل و حرکت به سوی آینده موعود، به کار گرفته شد.

از نظر امام خمینی(س) انتظار جز مفهومی برای آمادگی فردی و اجتماعی برای ظهور حکومت حضرت مهدی(عج) ندارد. وظیفۀ مسلمانان در دورۀ غیبت همان آمادگی و انجام وظیفه است.

«اگر می توانستیم می کردیم، اما چون نمی توانیم ایشان باید بیاید الان عالم پر از ظلم است شما یک نقطه هستید در عالم، عالم پر از ظلم است، ما بتوانیم جلوی ظلم را بگیریم، باید بگیریم. تکلیفمان است. ضرورت اسلام و قرآن تکلیف ما کرده است که باید برویم همه کارها را بکنیم، اما نمی توانیم چون نمی توانیم بکنیم باید او بیاید تا بکند. اما ما باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن اسباب این است که کار را نزدیک کنیم و کار را همچو بکنیم که مهیا بشود عالم برای آمدن حضرت [مهدی(عج)] سلام الله  علیها.»29

9ـ احیای شخصیت زن مسلمان

می توان گفت شخصیت زن از نیمه دوم قرن نوزده، بازیچۀ سرمایه داری غربی قرار گرفت و خواستند که به عنوان «روشنفکر» و تجدید شخصیت او پرده عفاف زن را پاره کنند و او را ابزاری برای تبلیغ کالای تجاری خود قرار دهند.30 او را به صحنه تئاتر بیاورند تا حس شهوت طلبی مردان هوسباز را اشباع کنند. او را در پرده سینما قرار دهند تا با برهنگی خود فرهنگ برهنگی اومانیسم یونانی را تجدید کنند و شهوت پرستی را که از ظهور فرویدیسم رنگ علمی به خود گرفته بود، تا حد جنون اشباع نمایند.

این ابتذال به عنوان تجدد (مدرنیسم) در دورۀ رضاخان با اقتباس از ترکیه به ایران آمد و شخصیت زن به جای پرورش و ترقی و ارتقای علمی و فکری آن بازیچۀ بازیگران عصر طلایی قرار گرفت.

انتقاد از این مفهوم هرگز به آن معنی نیست که ما شخصیت زن را در میان سنتهای پوسیده قرون وسطایی، پنهان نماییم و چارقد و چادر را به عنوان حفاظ جسمی مسلط بر اندام او بدانیم و آن ترقی واقعی که فرهنگ اسلامی آن را آموزش داده است ندیده بگیریم.

زن در فرهنگ اسلامی شخصیتی مستقل، همسر، همتای مرد، شریک زندگی، عضو مؤثر اجتماع بود و شایستگی ترقی و ارتقا به مدارج علمی و اجتماعی را داشت.

این معنی همواره در اندیشه مصلحان دینی، مطرح بود و متفکران مسلمان می خواستند که با تبیین صحیح ارزش زن شخصیت واقعی او را نشان دهند و احیا نمایند.

مرحوم مطهری در کتابهای «مسأله حجاب» و «نظام حقوق زن در اسلام» به این مسأله پرداخت و مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب «فاطمه، فاطمه است» علل عقب ماندگی ذهنی و اجتماعی زن را تشریح کرده و با الگو و اسوه قرار دادن، فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلی الله علیه و آله الگوی کاملی برای زن مسلمان ترسیم کرده است.

عالمان دین در ابتدای رفراندوم ابتذالی شاه، با به صحنه آوردن زن به صورت فرمایشی، مخالفت کردند و آن را سقوط زن در دامن فساد، دانستند. امام اعلام کردند که «در ایران مردان آزاد نیستند که تا زنان آزاد داشته باشیم» امام بعدها در انقلاب با تبیین صحیح موضع قبلی خود اعلام کردند:

«زن، انسان است آن هم یک انسان بزرگ، زن مربی جامعه است. از دامن زن انسانها پیدا می شوند. مرحله اول مرد و زن صحیح از دامن زن است مربی انسانها زن است. سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است. زن با تربیت صحیح خودش، انسان درست می کند و با تربیت صحیح خودش کشور را آباد می کند. مبدأ همه سعادتها از دامن زن بلند می شود. زن مبدأ همه سعادتها باید باشد.»31

10ـ آسیب شناسی اجتماعی و تنها راه علاج آن

هر مصلح اجتماعی، با توجه به بینش و شناختی که از وضع مطلوب جامعه دارد، نسبت به وضع موجود زمان خویش، ایراداتی داشته و به «آسیب شناسی» می پردازد. ایجاد جامعۀ سالم، بمانند ارگانیسم سالم و بازشناسی آسیب های اجتماعی بمانند آفتهای ارگانیسمی، شرط اولیٰ و اساس شناخت هر مصلح اجتماعی است. از این جهت هر اندیشمند اصلاحگری، به این مقوله می پردازد. امام خمینی(س) نیز به عنوان یک مصلح اجتماعی به این مهم توجه نموده اند. از دیدگاه ایشان مهمترین آسیبهای اجتماعی و فرهنگی جامعه اسلامی عبارت است از:

1ـ عدم تلقی صحیح دین در مسایل فرهنگی ـ اجتماعی؛

2ـ عدم تشکیل حکومت حق؛

3ـ غارت بیت المال مسلمین؛

4ـ روحیه ذلت و سلطه پذیری؛

5ـ تفکیک دین از سیاست؛

6ـ حاکمیت فرهنگ ابتذال در جامعه.

امام خمینی(س) برای حل این معضلات فرهنگی و سیاسی اندیشه حکومت اسلامی را مطرح کرد. نقش حکومتها، در اصلاح و فساد جوامع، بر کسی پوشیده نیست و اسلام دین جامعی است و اجرای اصول اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن بدون تشکیل حکومت ممکن نیست.

امام خمینی(س) در این زمینه می فرمود:

«زندگی سیدالشهداء، زندگی حضرت صاحب، زندگی همۀ انبیاء عالم همه شان این معنا بوده است که در مقابل حکومت جور، حکومت عدل را می خواستند درست کنند.»32

«توده های آگاه و وظیفه شناس و دیندار اسلامی، قیام کنند و حکومت اسلامی، تشکیل دهند.»33

به نظر امام خمینی(س) شکل حکومت اسلامی، «مشروطه» است. اما نه مشروطه به معنی متعارف کلمه، بلکه:

«مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله معین گشته است. «مجموعه شرط» همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. [...] باری حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکمفرمائی دارد.»34

به نظر می رسد شهید مطهری، رساله مخصوصی در مورد حکومت ننوشته بود، بلکه از ایشان تنها «یادداشتهایی» در دست است که در آخر رساله «پیرامون حکومت اسلامی» چاپ شده است. ایشان در آن یادداشتها پس از بحث ضرورت حکومت نظریۀ خود را چنین اظهار می دارد:

«وضع قانون کلی، الهی است، ولی تعیین حاکم برای وضع قوانین جزیی و حکم بر طبق مصالح و آمریت بر عهده مردم و حق مردم است (اصل بیعت و اصل شورا)»35

در اندیشه بازرگان نیز حکومت اسلامی، ضرورت داشت و آنرا برای اصلاح اجتماعی جامعه ایران واجب می شمرد. ایشان از تبیین و تفسیر دو آیۀ سورۀ جمعه:

«هوالذی بعث فی الامیین رسولاً مِنْ انفسهم یتلو علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین»

به این نتیجه رسید که حکومت اسلامی، حکومتی است مردمی، ملی، ارشادی، آزاد، انتخابی، شورایی و الهی. ضمن آنکه حائز امتیازات خلقی و دموکراتیک است و منطبق با هیچیک از آنها نیست و شعار نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی دربارۀ آن صادق است.

«حکومت اسلامی، مردمی، ملی و دموکراتیک است، یعنی غیر اشرافی (اریستوکراسی) و بدون امتیازات گروهی است، ولی نه به معنای تضاد طبقات و حاکمیت مطلق دستۀ خاصی یا محو حقوق افراد ملت. ارشادی است یعنی غیر دیکتاتوری، فاشیستی و دولتی است ولی نه به معنای بی مسئولیتی و آنارشیسم آزاد، و لیبرال است یعنی بدون تحمیل عقیده و رأی ولی نه به معنی بی بند و باری و سلب آزادی و حقوق دیگران، انتخابی است (مادام که نفی وجود نداشته باشد) یعنی غیر میراثی و تحمیلی و نه بلاقید و شرط تقوی و صلاحیت. الهی است یعنی در ایدئولوژی و اصول قوانین تبعیت از مشیت و شریعت الهی می نماید نه از فلسفه ها و از آرای اکثریت بشری.»36

می توان گفت هر سه اندیشمند هر کدام از موضع بینش خود، حکومت اسلامی را مطرح می ساختند. امام خمینی(س) و شهید مطهری(ره) به جهت اشراف بر فقاهت، حکومت اسلامی را از منظر فقه مطالعه می کردند و مطرح می نمودند و در نظر آنها حکومت اسلامی همان «ولایت» بود که به تز ولایت مطلقه فقیه از طرف امام خمینی(س) معروف است. ولی مهندس بازرگان به علت قرآن شناسی و آشنا به تفسیر نوین، حکومت دینی را از لابه لای آیات قرآن جستجو می کرد و با استفاده از منابع عصر جدید حکومت «نخبگان دینی» منبعث از جامعه اسلامی را بدون در نظر گرفتن طیفی خاص مد نظر داشت. گویی آیات آخر سوره «فرقان» که در توصیف «عبادالرحمن» سخن می گوید، همان امامت و زعامت جامعه اسلامی را از آن پرهیزگاران می داند، [و جعلنا للمتقین اماماً] می باشد که مورد نظر بازرگان بوده است.

طبیعی است که مجریان حکومت همان گروه مسلمانان متعهد هستند و نظر همه اندیشمندان سیاسی مسلمان از امام گرفته تا شهید مطهری(ره) و حتی مهندس بازرگان یکی بوده است و زمام امور مسلمین به دست اسلام شناسان و مسلمین متعهد است.

 

تمایزها و تقارنها

این مصلحان دینی، گرچه در ایجاد جامعه سالم اسلامی، با همدیگر همکاری، همفکری و همرزمی داشتند، اما در عمل و اندیشه و روش اصلاح با همدیگر تفاوت و تمایز داشتند و در عین حال نقاط مشترک زیادی نیز میان آنها موجود بود.

دکتر سروش در یک جمع بندی کلی، تمایزها و تقارنها را چنین نشان می دهد:

«از میان سایر مصلحان مورد نظر، در بعد اصلاح معرفت دینی، شیوۀ شهید مطهری(ره) تا اندازه ای شبیه امام خمینی(س) بود. هر دو به یک رستاخیز اسلامی، احیای تفکر دینی، عقیده داشتند و آنها درد دین داشتند و سعادت مردم را در حیات دین می دانستند و در پی خلوص آن بودند. لیکن مطهری در عرصه اصلاح طلبی و بیشتر مرد تفکر بود و بیشتر در عرصه اندیشه گام میزد، ولی امام مرد عمل بود و کارآیی و این نکته او را به بازرگان نزدیک می کرد.

بازرگان در باور به اصلاح معرفت دین، با امام وجه مشترک داشت و مانند او مرد عمل و سیاست بود. ولی به شیوۀ علمی به دین نگاه می کرد. از نظر بازرگان، آزادی، استبداد از یک آبشخور آب می خورند. آنجا که استبداد است، آزادی نیست و دموکراسی، فرزند آزادی و به تبع آزادی است که جامعه ثبات می گیرد و عدالت اجتماعی به وجود می آید.

شیوۀ احیاگری شریعتی، هم «پیرایشی» بود و هم «آرایشی». بازرگان می کوشید تا ننگ «ضد علم» بودن دین را از وجود اسلام بزداید، ولی شریعتی تلاش می کرد تا غبار ارتجاع را از چهرۀ آن بسترد. در شریعتی نوعی هنرمندی هست که در بازرگان نیست. ولی آشنایی بازرگان با متون دینی اسلامی، و بهره جویی از آنها بیشتر از شریعتی است. شریعتی در عرصه آرایش دین هم گام می زد و به شناساندن پاره های متروک و مغفول دین قیام می کرد و به تواناسازی آن می پرداخت.»37

 

پی نوشتها

1ـ علی اصغر حلبی، تاریخ نهضتهای دینی ـ سیاسی معاصر، ص 38.

همان، ص 39 ـ 38.

3ـ احمد کسروی، تاریخ نهضت مشروطه، ج2، ص 160.

4ـ جلال آل احمد، غرب زدگی، ص 84.

5ـ حامد الگار، نهضت بیدارگری در جهان اسلام، ص 130، ترجمه مهدی جعفری.

6ـ حسن نوری، احزاب و سازمانهای سیاسی و تشیع، دایرة المعارف اسلام، ص 408.

7ـ همان، ص 408.

8ـ عبدالکریم سروش، روشنفکری و دینداری، ص 70.

9ـ علی شریعتی، پرسش و پاسخ پیرامون روحانیت، روزنامه جهان اسلام، 28 / 3 / 71.

10ـ صحیفه امام، ج 21، ص 129.

11ـ همان، ج 17، ص 274.

12ـ مرتضی مطهری، ده گفتار «احیای فکر دینی»، ص 101ـ92.

13ـ مهدی بازرگان، کار در اسلام، ص 44ـ43.

14ـ صحیفه امام، ج 17، ص 274.

15ـ مهدی بازرگان، بعثت و دولت، ص 11.

16ـ علی شریعتی، اسلام شناسی، درسهای 1 ـ 11، ص 68 ـ 66.

17ـ صحیفه امام، ج 21، ص 95.

18ـ ر.ک. مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 106 ـ 83.

19ـ مهدی بازرگان، بازگشت به قرآن، ص 14.

20ـ صحیفه امام، ج 15، ص 192.

21ـ صحیفه امام، ج 7، ص 194.

22ـ واحد مینا، شهید مطهری مصلحی بیدار، ص 5.

23ـ مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 128.

24ـ مهدی بازرگان، کار در اسلام، ص 106 ـ 105.

25ـ علی شریعتی، بازگشت به خویشتن، ص 33 ـ 30.

26ـ صحیفه امام، ج 18، ص 121 ـ 120.

27ـ علی شریعتی، تشیع علوی ـ تشیع صفوی، ص 136.

28ـ صحیفه امام، ج 20، ص 198.

29ـ ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 158، ترجمه عباس زریاب خوئی.

30ـ صحیفه امام، ج 6، ص 186.

31ـ صحیفه امام، ج 1، ص 167.

32ـ امام خمینی(س)، ولایت فقیه ـ حکومت اسلامی، ص 173.

33ـ همان، ص 34 ـ 33.

34ـ مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص 154.

35ـ مهدی بازرگان، بعثت و دولت، ص 11.

36ـ دکتر عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص 384 ـ 376.

 

 منابع و مأخذ

1ـ جلال آل احمد، غرب زدگی، تهران، چ دوم مشعل، 1341.

2ـ حامد الگار، نهضتهای بیداری گری در جهان اسلام، ترجمه سید محمد مهدی جعفری.

شرکت سهامی انتشار، تهران 1362، چ اول.

3ـ امام خمینی(س)، صحیفه امام، جلدهای 1، 6، 7، 15، 17، 21، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.

4ـ امام خمینی(س)، حکومت اسلامی، (ولایت فقیه)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(س)، چ چهارم، 1375.

5ـ امام خمینی(س)، کشف اسرار، انتشارات پیام اسلامی، قم، 1399.

6ـ مهدی بازرگان، کار در اسلام، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1344.

7ـ مهدی بازرگان، بازگشت به قرآن، تهران، شرکت بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

8ـ مهدی بازرگان، بعثت و دولت، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1359، چ اول.

9ـ عبدالکریم سروش، روشنفکری و دینداری، تهران، نشر پویه، 1367، چ اول.

10ـ عبدالکریم سروش، تفرج صنع، انتشارات سروش، تهران 1366، چ اول.

11ـ علی شریعتی، پرسش و پاسخ پیرامون روحانیت، روزنامه جهان اسلام، 28 / 3 / 71.

12ـ علی شریعتی، تشیع صفوی و تشیع علوی، مجموعه آثار شماره 2، تهران، حسینیه ارشاد، بی تا.

13ـ علی شریعتی، بازگشت به خویشتن، مجموعه آثار شماره 4، تهران، حسینیه ارشاد، بی تا.

14ـ احمد کسروی، تاریخ نهضت مشروطه، ج 2، نشر جاویدان، تهران، 1345.

 

 منابعی که از آنها استفاده شده است:

1ـ جلال آل احمد، غرب زدگی، تهران، چاپ دوم، مشعل، 1341.

2ـ حامد الگار، نهضتهای بیداری گری در جهان اسلام، ترجمه سید محمد مهدی جعفری، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1362، چاپ اول.

3ـ امام خمینی، صحیفۀ امام، جلدهای 1،6،7،15،17،21.

4ـ امام خمینی، حکومت اسلامی، سازمان ـ مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی ـ «ولایت فقیه» تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(س)، چاپ چهارم، 1375.

5ـ امام خمینی، کشف الاسرار، انتشارات پیام اسلامی، قم، 1399ه.

6ـ مهدی بازرگان، کار در اسلام، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1344.

7ـ مهدی بازرگان، بازگشت به قرآن، تهران، شرکت بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

8ـ مهدی بازرگان، بعثت و دولت، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1359، چاپ اول.

9ـ عبدالکریم سروش، روشنفکری و دینداری، تهران، نشر پویه، 1367، چاپ اول.

10ـ عبدالکریم سروش، تفرج صنع، انتشارات سروش، تهران، 1366، چاپ اول.

11ـ علی شریعتی، پرسش و پاسخ پیرامون روحانیت، روزنامه جهان اسلام، 28 / 3 / 71.

12ـ علی شریعتی، تشیع صفوی و تشیع علوی، مجموعه آثار شماره 2، تهران، حسینیه ارشاد، بی تا.

13ـ علی شریعتی، بازگشت به خویشتن، مجموعه آثار شماره 4، تهران، حسینیه ارشاد، بی تا.

14ـ احمد کسروی، تاریخ نهضت مشروطه، ج 2، نشر جاویدان، تهران، 1345.

 

منبع: ایدئولوژی رهبری و فرآیند انقلاب اسلامی، ج 1، ص 253.

[1] )) تحصیلکرده حوزه و دکترای تاریخ تمدن اسلامی.

 

[2] )) سوره رعد، آیه 11.

 

[3] )) انتخاب این مقایسه بیشتر از آن جهت است که در واقعیت تحول اجتماعی دهه 50 که منجر به انقلاب اسلامی گردید، اندیشه های این اندیشه گران، سهم بیشتری داشته است.

 

[4] )) حدیث این است: «فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین»

کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 32؛ طبع آخوندی تهران، 1381 ق.

 

انتهای پیام /*