خرداد ماه 1390
2011 May

  بازگشت به پرتال گاهنامه شماره 8
 
 





خاطرات خرمشهر

اسیر عراقی

تیرباران

در خرمشهر صحنه‏‏ای دیدم که یادم نمی‏‏رود؛ تانکها در اطراف خرمشهر به گِل نشسته بودند و نمی‏‏توانستند حرکت کنند. فرمانده‏‏ای به نام «سرهنگ ستاد جمیل نجم الدین» آن موقع مسئولیت فرماندهی را به عهده داشت. او به خاطر اینکه تانکها به دست نیروهای ایرانی نیفتد، به هلیکوپترهای عراقی دستور داد که آنها را منهدم کنند. هلیکوپترها هم با موشکهایشان این تانکهای پیشرفتۀ T62 که متعلق به گردان «المهلب» بود را هدف قرار دادند و همه را به آتش کشیدند. وقتی این خبر به صدام رسید، این فرمانده را سه درجه پایین آوردند و او فرماندۀ گروهان «قاطرها» شد.

همین فرمانده از یک جوان ایرانی که به اسارت گرفته شده بود، خواست که به امام خمینی فحش بدهد. جوان ایرانی نپذیرفت و آن فرمانده دستور داد او را تیر باران کردند.

روایت هجران، ص439

-----------------------------------------------------------------

آزادسازى خرمشهر

رحیم صفوی

روز دهم ارديبهشت، حدوداً چهل روز بعد از پايان عمليات فتح المبين، عمليات الى بيت المقدس با هدف آزادسازى خرمشهر شروع شد. براى دشمن غافلگيرانه بود. فكر نمى‏كرد ما اين استعداد از نيرو را توى اين زمان كوتاه مجدداً آماده كنيم. از نظر وسعت، منطقه عملياتى بيت المقدس دو برابر فتح المبين بود. به يارى خداوند متعال عمليات در سه مرحله انجام شد. عمليات واقعاً سختى بود. مخصوصاً مرحله آخر را كه ما نيرو كم آورده بوديم و به اين علت عمليات را يك هفته متوقف كرديم. براى مرحله سوم و آزادسازى خرمشهر دو تيپ از سپاه و يك تيپ از ارتش را از منطقه عملياتى فتح‏‏المبين به كمك گرفتيم. آن شب را من تا صبح بيدار بودم. بعد از نماز صبح از فرط خستگى خواب افتادم. خواب ديدم خدمت امام رسيدم و نقشه عمليات را خدمتشان ارائه كرده و گفتم آقا خرمشهر را آزاد كرديم. امام بسيار خوشحال و شاد شدند و شروع به لبخند زدن كردند. من لبخند مبارك آن بزرگوار را در خواب ديدم و از خوشحالى حضرت امام از خواب پريدم. هنوز خرمشهر آزاد نشده بود. من به آقاى رضايى گفتم: من الآن اين خواب را ديدم و يقين دارم كه ما به همين زودى خرمشهر را مى‏گيريم. ساعت ده صبح همان روز اولين يگان ما وارد خرمشهر شد. بچه‏هاى لشكر 8 نجف اشرف اولين نيروهايى بودند كه بعد از نزديك به دو سال وارد خرمشهر شدند. عراقى‏ها تصور چنين پيشرفتى در كار بچه‏ها را نداشتند و حتى در همان صبح با هليكوپتر نيرو وارد خرمشهر مى‏كردند. هليكوپترهاى آنها آنقدر مطمئن بودند كه به راحتى پايين مى‏آمدند تا آنجا كه بچه‏ها يكى از آنها را با آر. پى. جى سرنگون كردند. خلاصه عراقى‏ها قصد ماندن و جنگيدن داشتند و انبوه نيروهاى آنها درون شهر بيانگر اين واقعيت بود. ده هزار نفر از نيروهاى آنها درون خرمشهر به اسارت دلاور مردان اسلام در آمد. جنگ بسيار سخت و خسته كننده‏اى بود. آزاد سازى خرمشهر و اعلاميه حضرت امام در اين رابطه باعث تقويت بسيار بالاى روحيه رزمندگان اسلام شد. عمليات الى بيت المقدس روز دهم ارديبهشت شروع شد و ساعت ده صبح روز سوم خرداد نيروهاى ما وارد خرمشهر شدند كه ساعت دو بعدازظهر از اخبار سراسرى آزاد سازى خرمشهر اعلام گرديد و شادى زايدالوصف مردم را به دنبال داشت. پيام حضرت امام كه در همان روز صادر شد، بسيار روحيه آفرين و خط دهنده بود. بعد از عمليات بيت المقدس فرماندهان سپاه به همراهى گروهى از خانواده‏هاى شهدا با حضرت امام ديدار داشتند كه در آن ديدار،آن حضرت از وحدت حاصل بين رزمندگان و نتيجه كار آنها رضايت كامل خاطر خود را اعلام كردند.

امام و دفاع مقدس، ص48

--------------------------------------------------------------

رحیم صفوی

بعد از عمليات فتح المبين رزمندگان سپاه اسلام به طور دسته جمعى به حضور حضرت امام رسيدند كه امام بچه‏ها را بسيار تحويل گرفته و تعريف و تمجيد كردند. علاوه بر ملاقات عمومى، فرماندهان عمليات به طور خصوصى خدمت حضرت امام رسيده و مورد لطف و عنايت خاص آن بزرگوار قرار گرفتند. در اين ملاقات كه درست بعد از عمليات فتح المبين صورت گرفت، شهيد بزرگوار تيمسار نياكى، فرمانده لشكر 92 زرهى ارتش هم حضور داشت. آن بزرگوار از بكّائين بود و حال و هواى بسيار خوشى داشت و در موقع برگزارى دعاى توسل و كميل بسيار گريه مى‏كرد. بعد از فتح المبين نوبت آزادسازى خرمشهر بود و تلاش فرماندهان متمركز در جهت برآوردن اين آرزوى ملى. رزمندگان هم كه از پيام حضرت امام انرژى و شادابى گرفته بودند، با قول و قرار بازگشت پانزده روزه و شركت در عمليات آزادسازى خرمشهر به مرخصى رفتند.

امام و دفاع مقدس، ص46

-----------------------------------------------------------

دکتر محمود بروجردی

جنگ است یک وقت ما می‏بریم یک وقت آنها شبی که خرمشهر مورد هجوم قوای بعثی واقع شده بود، برای حقیر و دیگر عزیزان که در جریان لحظه به لحظه حملات بودند، فراموش شدنی نیست. تلفن کمتر قطع

می‏شد و محلّه به محلّه که به تصرف خون‏آشامان بعثی درمی‏آمد با کلماتی مانند پتک بر سر ما فرود می‏آمد. دوستان در دفتر به اندازه‏ای پریشان بودند که فقط به تلفن جواب می‏دادند. هیچ کس توان سخن گفتن با دیگری را نداشت. دود سیگار فضای اتاق دفتر را که با پتو استتار شده بود پر کرده بود. فرزندم که آمده بود خبری به اندرون ببرد نتوانسته بود افراد حاضر در دفتر را بشناسد! و این مسأله را به عرض امام رسانده بود. بالاخره زمان که با سنگینی می‏گذشت، به جایی رسید که خبر از دست رفتن خرمشهر را به مثابه آخرین پتک، بر سر همه ما فرود آورد. دوستان این جانب را مأمور رساندن این خبر شوم به امام کردند. بغض گلویم را می‏فشرد و بیم آن را داشتم که با آن همه ناراحتی نتوانم کلمات را درست ادا کنم. بالاخره به ناچار داخل اندرون رفتم. به محض رسیدن به اتاق، سرها با ناراحتی برای پرسش به طرفم برگشت. «چه خبر شده است؟» خدا می‏داند کمتر زمانی به آن حالت دچار شده بودم. با سختی پاسخ دادم: «هیچ!» امام بزرگوار که متوجه وضع آشفته حقیر شده بودند، سؤال دیگری نفرمودند. در نزدیکی ایشان نشستم و به تلویزیون نگاه می‏کردم. پس از سه یا چهار دقیقه مرا مورد خطاب قرار داده پرسیدند: «تازه چی؟» با نهایت ناراحتی همراه با بُغض جواب دادم «خرمشهر را گرفتند!» ایشان یک مرتبه با لحنی عتا‏ب‏‏آلود فرمودند: «جنگ است. یک وقت ما می‏بریم، یک وقت آنها». نمی‏دانم این چند جملۀ کوتاه چگونه در من اثر گذاشت. به حقیقت مانند ضرب‏المثل معروف سطل آبی سرد بر سرم ریختند چنان از ناراحتی بیرون آمدم گویی اصلاً جنگی واقع نشده بود.

برداشتهایی از سیره امام خمینی(س)، جلد دوم، ص287

----------------------------------------------------------------

یادگار امام – مرحوم حاج احمد آقا رحمت ( ره )

فتح خرمشهر زمانی اعلام شد که ساعت حدوداً چهار بعدازظهر بود و امام در حال قدم زدن بودند. امام هر روز سه مرتبه و هر مرتبه حدود نیم ساعت قدم می‌زدند و رادیو هم در دستشان بود چون ما از قبل می‌دانستیم که رزمندگان اسلام در حال انجام این کار هستند و درگیری هم از شب قبل شروع شده بود که خیلی هم شدید بود. امام در حال قدم زدن بودند که گوینده رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را اعلام کرد.

با شنیدن صدای گوینده، من به امام نگاه کردم و متوجه شدم که احساس خوبی به ایشان دست داد. البته در مجموع امام از مسائلی که خیلی تلخ بود اوقاتشان زیاد تلخ نمی‌شد و از مسائلی هم که شیرین بود خیلی خوشحال نمی‌شدند و در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود، اما بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار شط‌العرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلاً با این کار موافق نبودند و می‌گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه‌ای خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.

دلیل آفتاب، خاطرات یادگار امام، ص125

-----------------------------------------------------------------------------