فروردین ماه 1390
2011 March

  بازگشت به پرتال گاهنامه شماره 4
 
 





امام خمینی و نوروز

نقش امام خمینی(س) در گرامیداشت عید نوروز و تغییر نگاه ایرانیان به آن برجسته بوده است. پیام های نوروزی هر ساله ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی که حاوی تبریک سال نو و همچنین رهنمودهای مهمی در اداره کشور بوده است، احترام نوروز را نزد مردم دوچندان کرده و توجه آنها را به ایجاد تحول در حیات مادی و معنوی همراه با تحویل نوروز و نو شدن طبیعت معطوف کرده است.

امام خمینی با شمّ سیاسی بالای خویش از مناسبت نوروز برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی نیز سود جستند. در نوروز سال 1342 با پيشنهاد ایشان، عيد باستانى در اعتراض به اقدامات رژيم، تحريم شد. عنوان این اعلامیه تکان دهنده که در اعتراض به سياست‏هاى شاه صادر شده بود، اين بود «روحانيت اسلام، امسال عيد ندارد».

حضرت امام خمينى(س) با اين كه در نوروز جلوس داشتند و تبريك مى گفتند و تبريك ديگران را مى پذيرفتند و در پيام تلويزيونى خود دعاى معروف «يا مقلب القلوب والابصار...» را مى خواندند، ولى از به كار بردن واژه «عيد» براى نوروز امتناع مى ورزيدند. در اواسط فروردین 62، متنی از سوی دفتر به منظور پاسخ و تشکر از تمام کسانی که به مناسبت نوروز و یوم‏الله 12 فروردین برای امام تلگراف و پیام تبریک فرستاده بودند، تهیه شد. متن مزبور جهت تصویب خدمت ایشان قرائت شد. در متن کلمه عید نوروز آمده بود، امام فرمودند عید را حذف کنید. فقط نوروز بنویسید.[1]

از مرتضی اشراقی نوه حضرت امام در کتاب «پدر مهربان» نقل شده است که «منزل امام در نوروز سال 1368 خيلى شلوغ بود، من و ياسر و محمدتقى در خانه دايى‏ام داشتيم بازى مى‏كرديم و منتظر بيرون آمدن امام بوديم. يكدفعه حسن آقا از در وارد شد و گفت: عيدى گرفتيد؟ گفتيم: نه. گفت: سريع برويد كه آقا شما سه تا را صدا كرده. ما با سرعت به آنجا رفتيم. عيدى امام به ما در سال هاى 65 تا 67 سيصد تومان بود؛ ولى سال 68 به ما هزار تومان عيدى دادند. امام هميشه وقتى مى‏خواستند عيدى بدهند هيچ وقت نمى‏گفتند: بگير. مى‏گفتند: بيا جلو. ما را يكى يكى در بغلشان مى‏نشاندند و بعد عيدى مى‏دادند و يك دستى روى سر ما مى‏كشيدند و بعد مى‏رفتيم.»[2]

نویسنده کتاب خمینی روح الله[3] در مطالب خود آورده است که : «از رفته‏گر كوچه‏اش ]امام خمینی[ پرسيدم آيا هرگز او را ديده‏اى؟ گفت: «دوبار اما در هر عيدى، عیدی ام در يك پاكت دربسته مى‏رسيد». پرسيدم آخرين عيدى را كى گرفتى؟ گفت: «يك هفته قبل از نوروز با يك نامه كه قابش كرده‏ام و يك جفت جوراب كه پا نكرده‏ام». حلقۀ مفقوده‏ام در اينكه به اعياد ملى چه مقدار بها مى‏داده از اين جا پيدا شد و وقتى به آثارش رجوع كردم ديدم از كثرت ظهور چنين مطلبى پنهان مانده است... مردى كه يك نسل پيش نوجوان بود گفت: هفته‏هاى آخر اسفند 1335 براى خانواده ما هفته بدى بود. پدر نداشتم، مادرم نتوانسته بود لباس نو تهيه كند. غروبى غمگين كسى درِ خانه‏مان را كوبيد برق شادىِ چشم‏هاى مادرم، خانه را روشن كرد. بقچه‏اى را كه حاج آقا روح الله فرستاده بود باز كرد. براى همۀ اعضاى خانواده لباس فرستاده بود. چه لباس هايى! هرگز بلوز و شلوارى به زيبايى هديه او نپوشيده‏ام.»

همچنین در این کتاب ضمن بیان خاطرات کودکی امام در زمان تحویل سال آمده است: «وقتى خيلى كوچكتر بود از دوستانش شنيده بود كه هنگام تحويل سال زمين تكانى مى‏خورد، چرا كه هر سال نوبت يك حيوان عظيم‏الجثه است كه زمين را از حيوانى كه يك سال آن را بر دوش كشيده تحويل بگيرد. شايد اصولاً واژه «تحويل سال» ابتدا از اين رموز چينى به افسانه‏هاى ايرانى راه يافته بود و بعدها خيام و خواجه نصير آن را بصورت علمى به كار برده‏اند. بهر حال بچه‏ها از بزرگترهايى كه نمى‏دانستند تحويل سال يك امر كاملاً اعتبارى است شنيده بودند كه اگر به يك كاسۀ پر از آب خيره شوند لحظه تحويل، كاسه تكانى مى‏خورد و موج برمى‏دارد. اگر يك ماهى در آب باشد ماهى بسرعت خواهد چرخيد. روح‏الله با اين شنيده يك سال يك ماهى قرمز را با غربال از حوض خانه گرفته و در طشتى بزرگ كه مادر پر آبش ساخت انداخته بود تا شخصاً آن را تجربه كند. ساعت‏ها به ظرف و ماهى خيره مانده بود و هر بار كه ماهى تكانى مى‏خورد او با هيجان و فريادكنان مادر را صدا مى‏كرد تا بيايد و كشف فرزند خويش را ببيند. مادر هم هربار مى‏آمد ولى مى‏گفت حالا زود است. گويا آن سال در نيمه‏هاى شب آنگاه كه او هفت مَلِك و مَلَك را خواب ديده بود سال تحويل شد و صبح كه از خواب برخاست قبل از شستن دست و صورت بر سر تشت رفت اما ماهى را گربه يا كلاغ برده بود. دزد ماهى‏بر ماهى‏خوار، اوقات روز اول سال نوى او را تلخ ساخته بود. اما شايد اولين بحث شيرين آكل و مأكول فلسفى در همان روز در ذهنش جرقه خورده باشد و بعدها كه با عرفان تركيب شد اين قطعات حسابى به دلش مى‏نشست:

از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم

مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم[4]

در قسمتی دیگر از کتاب خمینی روح الله نیز می خوانیم: « تقريباً در تمام دنيا رسم حكم مى‏كند كه اول كوچكترها به ديدار بزرگترها بروند. ولى در عيد نوروز همۀ اقوام به خانۀ هم سر مى‏زنند. البته تلاش مى‏شود اول كوچكترها به خانۀ بزرگترها و سپس بزرگترها به خانۀ كوچكترها بروند ولى اگر ممكن نشد، تقدم و تأخر بازديدها را كسى به دل نمى‏گيرد. آقا‏روح‏الله كه كوچكترين عضو خانواده بود، لباس پوشيد تا به ديدار همسايگان و اقوام و دوستان برود. آقا‏مرتضى و آقا‏نورالدين تنهايش نگذاشتند. وقتى به در حياط نزديك مى‏شدند، اولين مهمان كه معلم مكتبش بود كوبه را كوفت. لحظاتى بعد دومين و سومين و چهارمين... مهمان نيز آمد. روز اول ميسر نشد كه از خانه خارج شوند. روز دوم و سوم نيز همين طور براى چهارمين روز قرار شد دو نفر در خانه بمانند و يك نفر به ديدار اقوام برود. آقا‏روح‏الله و آقا‏نورالدين در خانه ماندند. آن روز كسى نيامد. فردا آقا‏روح‏الله و آقا‏مرتضى ماندند. باز هم كسى نيامد. روز سوم آقا‏مرتضى و آقا‏نورالدين ماندند. باز هم كسى نيامد. روز چهارم هر سه ماندند. تا غروب آنقدر مهمان آمد كه هر سه برادر از عهدۀ پذيرايى برنمى‏آمدند. بر سر سفرۀ شام به دنبال علت اين ماجراى نسبتاً تعجب‏انگيز، سه برادر

بحث‏هاى پراكندۀ زيادى كردند تا خروس بال برهم زد و آواز سحر سر داد. وقت نماز شب گذشته بود. نماز صبح را به امامت آقا‏مرتضى خواندند و بعد نماز شب را به تنهايى قضا كردند و بى‏آنكه بحث‏ها نتيجه‏اى داده باشد لباس هاى رو را در آوردند و هر سه رديف در كنار هم به خواب رفتند.» [5]

دکتر صادق طباطبائی در کتاب خاطرات خود می نویسد: «من‌ در جريان‌ تدارك‌ رفراندوم‌ در روزهاي‌ آخر اسفند مرتب‌ به‌ قم‌ رفت‌ و آمد مي‌كردم. در روز اول‌ عيد سال‌ 58 در بيت‌ امام‌ در قم بودم‌ كه‌ هيأت دولت خدمت‌ ايشان‌ رسيدند. يادم‌ است‌ يك‌ كيسه‌ پلاستيكي‌ كنار امام‌ بود كه‌ در آن‌ سكه‌هاي‌ كوچك‌ يك‌ ريالي‌ بود. مهندس‌ بازرگان‌ خطاب‌ به‌ امام‌ گفتند يك‌ عيدي‌ در شأن‌ انقلاب‌ به‌ ما بدهيد. امام‌ به‌ هر كدام‌ از وزرا از اين‌ سكّه‌ها دادند. من‌ گفتم‌ جداگانه‌ خدمتتان‌ مي‌رسم‌ اين‌ فايده‌ ندارد. وقتي‌ همه رفتند و امام‌ هم‌ رفتند داخل، به‌ آقاي‌ صانعي‌ گفتم‌ ببينيد اگر

آقا اجازه مي‌دهند بروم‌ خدمتشان. ايشان‌ از سر لطف‌ گفت‌ شما از ما به‌ امام‌ نزديكتر هستيد ما بايد از طريق‌ شما اجازه‌ بگيريم. رفتم‌ نزد امام، داشتند بين‌ دو اتاق‌ قدم‌ مي‌زدند. سلام‌ كردم‌ و با حالت‌ خنده‌ و تبسّم‌ پر از مهر و عطوفت‌ گفتند هان‌ چيه؟ گفتم‌ عيدي‌ مي‌خواهم. كيسه‌ را برداشتند، گفتم‌ نه‌ اگر همه‌اش‌ را هم‌ بدهيد فايده‌اي‌ ندارد. ايشان‌ 5-6 تا از همان‌ سكه‌ها دادند و يك‌ شوخي‌ هم‌ كردند و گفتند: تو بايد از پدرت‌ براي‌ ما عيدي‌ بگيري.» [6]

حضرت حجه الاسلام والمسلمين رحيميان، يكى از اعضاى دفتر امام مى نويسد: «ما روز نوروز به اتاق حضرت امام وارد شديم... امام حدود ساعت نه صبح، با نشاط تر از روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند, و به افراد حاضر كه در مجموع با دكترها پنج نفر بوديم, چند بار مبارك باشد گفتند. سپس خودشان سراغ سكه هاى يك ريالى را گرفتند و كف دست قرار دادند, افراد حاضر نيز بعد از دست بوسى, هر كدام چند عدد برداشتند. مشابه اين برنامه در نوروز سال هاى ديگر نيز تكرار مى شد.» [7]

امام خاطره آزار دهنده ای از دوران کودکی در مورد چهارشنبه سوری داشتند. این خاطره آزاردهنده سوختگی شدید یک زن در آتش بازی های مرسوم است که در خانه امام مداوا می شود. بی گمان ایشان با دیدن این منظره دلخراش نمی توانستند از لحاظ احساسی نسبت به چهارشنبه سوری بی تفاوت باشند، [8] اما در هیچ کلامی از ایشان نسبت به این رسم سالانه سخنی منفی دیده نمی شود. از سوی دیگر رسم چهارشنبه سوری، رسمی برای اقلیت خوشنام زرتشتیان است و معنایی بیش از برگزاری یک رسم ملی دارد. احترام امام به اقلیت ها می تواند در رفتار ایشان نسبت به این رسم موثر باشد.



[1] - محمدحسین رحیمیان، در سایه آفتاب: یادها و یادداشتهائی از زندگی امام خمینی ، موسسه فرهنگی پاسداران اسلام، قم،1370، ص227.

[2] - احمد میربان، پدر مهربان: خاطراتى از رفتار حضرت امام خمينى(س) با كودكان و نوجوانان، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، تهران، ۱۳۸۴، ص47.

[3] - علی قادری، خمینی روح‌الله: زندگینامه امام خمینی براساس اسناد و خاطرات و خیال، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، موسسه چاپ و نشرعروج، تهران، ۱۳۷۸، ، ج1، ص49.

[4] - همان، ص288.

[5] - همان، ص289.

[6] - صادق طباطبایی، خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، موسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی(س)، تهران، ۱۳۸۷، ج3، ص280.

[8] - ر.ک: خمینی روح‌الله: زندگینامه امام خمینی براساس اسناد و خاطرات و خیال، ج1، ص286.