***

(تقدیم به امام راحل)

 

منم آن مست که از جام تو سرشار شدم

بر در میکده چشم تو خمار شدم

بنده حلقه آن زلف سیه کار شدم

روح مفتون توأم بی سر و دستار شدم

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

شمعم و با تو من آن سوخته ام تا به قدم

سوختن در قدمت زندگی است و نه عدم

نیست جز یاد تو کز سایه غم بگسلدم

تا پر از مستی دیدار تو شد کالبدم

فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

دل به زنجیر غمش مرد چه دل درد سری

همدم شام غمم یار نشد تا سحری

روز و شب اشک بریزم سر هر رهگذری

شایدم باد صبا سوی تو آرد خبری

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

مست از باده و پابند سبویم شب و روز

بنده رشته آن سلسله مویم شب و روز

جز می و مطرب و معشوق نجویم شب و روز

در غمش فاش به هر کوی بگویم شب و روز

در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

تیغ ز ابروی کج و از مژه سوزن کردم

قصد سالوس و ریا شیخ و برهمن کردم

مسجد آلوده به می از لب و دامن کردم

بعد سر سوی خرابات نهادن کردم

جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

مستیم شعله شد و آب رخم داد به باد

کس ندیدم که بود از می و مستی آزاد

شیخ و واعظ همه مستند و ندارند به یاد

لیک من بر در میخانه وثاقم افتاد

 واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلود مددکار شدم

 

مهتاب سالاری

***

 

. انتهای پیام /*