پای دل عالم به حریم تو، گرفتار

دل‌ ها به تمنّای عَلَم ‌های تو‌مأمور

 

از داغ لب خشک تو، محزون شده عالَم

در محفل سوگت، دل غمگین شده مسرور

 

صیاد دل عالمی و رسم، همین است

افتند غزالان به تمنای «تو»، در تور

 

بین‌الحَرَمین تو، مسیر دل و چشم است 

فرقی نکند «زائر نزدیک» تو... با دور

 

در محضر تو، هدیه ما، قطره اشک است

این است همان مختصر و اندک مقدور

 

 زخم  است دلم از اثر نقد عزایت

زخمی که محرم ‌به‌ محرم، شده ناسور

 

وصف سخن و جلوه یک عمر حضورت

دایم شده بازیچه  دل ‌های کر و کور

 

موسای سخن، بسته لب از پرسش و پاسخ

اوقات تَکَلُّم شده وقف «تو» در این طور

 

‌ای کاش که بی «معرفت سوگ» نمانم

تا آن که نماند هدف پاک تو، محصور

 

شایسته  شأنت، سخن پست نباشد

اما کَرَمت، جور کند شیوه ناجور

 

درگاه سلیمانی تو، تکیه سوگ است

از لطف تو دارد سِمَت خادمی‌ات، مور

 

شک نیست اگر خادم درگاه تو باشم

مانند غبارم که بپاخاسته در نور

 

زنجیرزنی... سینه‌زنی... تعزیه‌خوانی

 عرض ادب  ماست به آن  سینه  مَکسور

 

در تکیه و... در خانه و... در کوچه و... بازار

هرگز نرود از نظر... آن حَنجر مَنحور

 

آن ‌سو، تو و عشاق زلالی که شهید ند

این‌سو، منم و غفلتِ تکراریِ منفور

 

‌ای کاش تنم رایحه عشق بگیرد

آن لحظه که با «سِدر» بیامیزد و «کافور»

 

‌ای کاش شود کهنه ‌حصیری کفن من

اما دم آخر شود از مِهر تو مَمهور

 

 سید محمد سادات اخوی

***

. انتهای پیام /*