سخنرانی
توجه به معیارهای الهی ـ مجاهدات انبیا در راه خدا
سخنرانی در جمع اعضای هیأت دولت و نمایندگان مجلس (توجه به معیارهای الهی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 6 آب‍ان‌ ‭1359

زمان (قمری) : 18 ذی الحجه ‭1400

مکان: تهران

شماره صفحه : 285

موضوع : توجه به معیارهای الهی ـ مجاهدات انبیا در راه خدا

زبان اثر : فارسی

مناسبت : عید غدیر خم

حضار : هاشمی رفسنجانی، اکبر (رئیس مجلس شورای اسلامی) ـ رجایی، محمد علی (نخست وزیر) ـ نمایندگان مجلس شورای ا

سخنرانی در جمع اعضای هیأت دولت و نمایندگان مجلس (توجه به معیارهای الهی)

سخنرانی

‏زمان: ساعت 10 صبح 6 آبان 1359 / 18 ذی الحجه 1400‏

‏مکان: تهران، حسینیۀ جماران‏

‏موضوع: توجه به معیارهای الهی ـ مجاهدات انبیا در راه خدا‏

‏مناسبت: عید غدیر خم‏

‏حضار: هاشمی رفسنجانی، اکبر (رئیس مجلس شورای اسلامی) ـ رجایی، محمدعلی‏‎ ‎‏(نخست وزیر) ـ نمایندگان مجلس شورای اسلامی ـ اعضای هیأت دولت و مدیران مراکز‏‎ ‎‏رادیویی شهرستانها‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

انسان اعجوبۀ مخلوقات 

‏     مبارک باشد این عید سعید بزرگ بر ملتهای مستضعف جهان و بر توده های زیر بار‏‎ ‎‏استکبار و بر ملت شریف رزمندۀ اسلامی ایران.‏

‏     انسان یک موجود عجیبی است. در جمیع طبقات موجودات و مخلوقات باری تعالی،‏‎ ‎‏هیچ موجودی مثل انسان نیست. اعجوبه ای است که از او یک موجود الهی ملکوتی‏‎ ‎‏ساخته می شود و یک موجود جهنمی شیطانی هم ساخته می شود. موجودات دیگر‏‎ ‎‏اینطور نیستند. اینطور نیست که این فاصله باشد بین فرد کامل و مابین فرد جهنمی ناقص.‏‎ ‎‏این از مختصات انسان است که حق تعالی او را با جمیع اوصاف و صفات مقدس خودش‏‎ ‎‏ایجاد کرده است و همه چیز در او هست. از این موجود، پیغمبر اکرم و سایر پیغمبرها‏‎ ‎‏محقق شده است و «ابوجهل»‏‎[1]‎‏ و سایر «ابوجهل ها» هم هست. و واسطۀ ما بین این دو تا‏‎ ‎‏هم «الی ما لایُعلم»‏‎[2]‎‏ هست. و کارهایی که از این انسان صادر می شود، حُسن و قبح و‏‎ ‎‏صلاح و فسادش، بستگی دارد به آن جهات روحی انسان. اعمال به حسب صورت با هم‏‎ ‎‏خیلی فرق ندارند. آن چیزی که فارق بین اعمال است، آن نیات است؛ ‏اِنَّمَا الاَعمالُ

بِالنِیّاتِ.‎[3]‎‏ ملاحظه می کنید که شمشیر دست دو نفر باشد و مثل هم فرود بیاید و مثل هم دو‏‎ ‎‏نفر را هلاک کند. یکی از آنها مثل عبادت ثقلین‏‎[4]‎‏ باشد ارزشش، و یکی از آنها طوری‏‎ ‎‏باشد که در فساد و در تباهی، قابل ذکر‏‎[5]‎‏ نباشد. اما عمل یک عمل است؛ دست بالا‏‎ ‎‏می رود و فرود می آید و یک نفر را می کشد. این اختلاف، مالِ اختلاف خود انسان‏‎ ‎‏است. اختلاف روحیات انسان است. و اختلاف قصدهایی است که روی آن قصدها و‏‎ ‎‏اغراضی که روی آن اغراض، اعمال موجود می شوند. انگیزۀ اعمال به غایات است. آن‏‎ ‎‏چیزی که اعمال را با هم مختلف می کند، آن غایاتی است که انسان را وادار می کند به‏‎ ‎‏اینکه عملی را انجام بدهد، و مراتب حُسن و قبح و مراتب فضیلت و رذیلت هم، روی‏‎ ‎‏همین معناست. انگیزه هایی هم که در اعمال بشری است اختلافش روی همین معنویات‏‎ ‎‏است، و اراده و تصمیم و غایات. یک فعلی می بینید که غایتش الهی است و غیر غایت‏‎ ‎‏الهی هیچ چیز در آن دخالت ندارد.‏

استواری انبیا، در مقابل مشکلات

‏     آن عملی که الهی باشد و انگیزه ای جز الهیت نداشته باشد، مثل اعمالی که انبیا ـ علیهم‏‎ ‎‏السلام ـ در تبلیغات خودشان انجام می دادند. این اعمال طوری است که هیچ انگیزه ای‏‎ ‎‏ندارد، الاّ خدای تبارک و تعالی. و لهذا انبیای بزرگ در عین حالی که در این تبلیغشان و‏‎ ‎‏در این ارشادشان، آنقدر زحمات را متحمل می شدند، هیچ یک از این زحمات، آنها را‏‎ ‎‏از آن عملی که داشتند سست نمی کرد. و باید گفت که هیچ یک از آن زحماتی که ما و به‏‎ ‎‏حسب انگیزه های بشری به نظر می آید که زحمت است، برای آنها اینطور نبود. برای‏‎ ‎‏اینکه روی آن مقصدی که آنها حرکت می کردند و عمل می کردند، آن مقصد به قدری‏‎ ‎‏بزرگ بود و به قدری عالی بود که تمام زحماتی که برای آن مقصد متحمل می شدند، به‏‎ ‎‏نظرشان زحمت نبود. مقصد نظر بود. و لهذا می بینید که تمام عمرشان را انبیا صرف‏

‏می کردند در همان مقصدی که داشتند. و یک قدم عقب نمی گذاشتند. و هیچ تزلزلی در‏‎ ‎‏روح آنها حاصل نمی شد.‏

‏     من گمان ندارم که هیچ کس به قدر رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـدر آن‏‎ ‎‏سیزده سالی که مکه تشریف داشتند، و در آن ده سالی که در مدینه، اگر کسی درست‏‎ ‎‏توجه بکند به زندگی حضرت مولا رسول الله ، می بیند که شاید آدم بتواند بگوید یک روز‏‎ ‎‏ایشان، یک حالی که به حسب نظر ما استراحت است، ایشان نداشته اند. آن وقتی که در‏‎ ‎‏مکه بودند، آنقدر فشار داشتند و آنقدر اذیت به ایشان می کردند و آنقدر ایشان را در‏‎ ‎‏تنگنای همه طور و همه جانبه می گذاشتند که بالاخره مجبور شدند که بروند در یک‏‎ ‎‏غاری، و در آنجا هم تحت نظر اینها بودند، و زندگی ایشان آنطور گذشت. یک روز‏‎ ‎‏برای ایشان استراحت نبود. و بعد از اینکه دیدند نمی شود در مکه ماند و تبلیغاتشان در‏‎ ‎‏مکه آنقدر تأثیر ندارد و یک عدۀ معدودی، چند نفری به ایشان ایمان آوردند، ایشان‏‎ ‎‏هجرت کردند، و اگر وضع ایشان را در مدینه هم ببینیم، می بینیم که در این ده سال مدینه،‏‎ ‎‏جز زحمت و اشتغال به جنگهایی که پیش آمد و غزوه هایی که پیش آمد، نداشتند، و در‏‎ ‎‏آن غزوات هم سنگینی اش به دوش خود ایشان بود. لکن مقصد یک مقصدی بود که‏‎ ‎‏اینها پیش او هیچ نبودند. در مکه وقتی که به ایشان پیام دادند که تو بیا دست از این‏‎ ‎‏دعوتت بردار، و تو هر چه می خواهی ما در اختیارت ـ مثلاً ـ می گذاریم، ایشان فرمودند‏‎ ‎‏که اگر همۀ عالم ـ تعبیرشان تقریباً این است که ـ همۀ زمین و آسمان را به من بدهید، من‏‎ ‎‏این دعوت را، دست از آن برنمی دارم. برای اینکه این دعوت الهی است. این مأموریت‏‎ ‎‏الهی است. مأموریت الهی را برای اینکه، یک منصبی، یک مقامی، یک مالیتی، یک‏‎ ‎‏چیزی پیدا کنم معنا ندارد.‏

‏     مقاصد وقتی که عالی شد، زحمتهای در راه آن مقصد باید در نظر انسان نباشد. از آن‏‎ ‎‏طرف، آن افرادی که از فطرت انسانی خارج شدند، و حیوانی هستند به صورتِ انسان،‏‎ ‎‏سَبُعی هستند به صورتِ انسان، شیطانی هستند به صورت انسان؛ آنها هم در راه مقصد‏‎ ‎‏خودشان کوشش می کنند. مقصدی که دارند آنها هم کوشش می کنند. لکن فرق مابین‏

‏این دو راه و این دو مقصد این است که آنها کوشش می کنند برای به دست آوردن یک‏‎ ‎‏مآرب‏‎[6]‎‏ حیوانی ـ شیطانی؛ و اینها کوشش می کنند برای یک مقصد الهی. اینها‏‎ ‎‏می خواهند که جامعه را، تمام جامعه را انسان کنند. انبیا مأمورند از جانب خدای تبارک و‏‎ ‎‏تعالی که بیایند و جامعه ها را که در سر دو راهی واقع شدند، یک راه، راه انسانیت است و‏‎ ‎‏یک راه، راه شیطانی و طاغوتی و غیر انسانی. و خود مردم نمی توانند درست تشخیص‏‎ ‎‏بدهند راه را. انبیا موظفند که ملتها را و گروهها و جمعیتها را با دعوتهای خودشان، با‏‎ ‎‏تعلیمات و ارشادات خودشان، انسان کنند. از اول خلقت تا آخر، همین معنا طرح است که‏‎ ‎‏این جمعیتها انسان بشوند.‏

صراط مستقیم، معیار پیروزی و شکست

‏     همۀ زحمتهای انبیا و همۀ کتب آسمانی و همۀ دعوتهای اولیا و انبیا، برای این بوده‏‎ ‎‏است که این موجودی که اگر به خودش واگذاشته بشود، از تمام حیوانات بدتر است، و از‏‎ ‎‏تمام شیاطین شیطانتر است، این را هدایت کنند و به صراط مستقیم دعوت کنند و الهی‏‎ ‎‏کنند. انسانی الهی کنند. البته توفیق نبوده است که همه را انسان کنند. سرکشها زیاد بودند.‏‎ ‎‏کسانی که از فطرت انسانی خارج بودند زیاد بودند و زیاد هستند. لکن آنها کوشش‏‎ ‎‏خودشان را کردند. و آن مقدار از برکاتی که در دنیا هست، همه از برکات انبیای بزرگ‏‎ ‎‏الهی است و اولیا. ما نباید معیارها را معیارهای مادی قرار بدهیم، و پیروزی و شکست را‏‎ ‎‏هم روی معیارهای طبیعی و مادی مطالعه کنیم. ما معیارها را باید معیارهای الهی قرار‏‎ ‎‏بدهیم، و پیروزی و شکست ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم در همان میدان الهی تشخیص بدهیم. ما اگر در آن‏‎ ‎‏میدان الهی و در آن صراط مستقیم انسانی پیروز باشیم، اگر تمام عالم هم به ضد ما قیام‏‎ ‎‏کنند و ما را هم نابود کنند، ما پیروزیم. برای اینکه معیار، معیار طبیعی نیست. عالم هم‏‎ ‎‏همین عالم طبیعی نیست. این عالم طبیعی، اخیرۀ موجودات است. تفالۀ موجودات است.‏‎ ‎‏عوالمی که الی ماشاءالله هست و ما از آنجا آمده و به آنجا خواهیم رفت. میزان، آن میدان‏

‏است و میزان، آن راه است. انسان، به ما هُوَ انسان، شکست و پیروزی اش، معیارش آن راه‏‎ ‎‏است، نه طبیعت. اگر ما در آن راهی که داریم ـ همان راهی که انبیا داشتند ـ ما هم موفق‏‎ ‎‏بشویم که همان راه را برویم، همان طور که انبیا ـ علیهم السلام ـ پیروز بودند، در آن راهی‏‎ ‎‏که راه مستقیم انسانیت است پیروز بودند. ولو اینکه کشته شده اند، ولو اینکه آتش زدند‏‎ ‎‏بعضی شان را، ولو اینکه به زحمت انداختند آنها را، لکن در آن راهی که راه انسان بود‏‎ ‎‏همۀ آنها پیروز بودند، در مقابل آنهایی که طاغوت بودند. فرعونها و امثال آنها در این راه‏‎ ‎‏شکست خوردند. در راهی که راه انسان است، آنها شکست خوردند. اصلش در این راه‏‎ ‎‏نیامدند.‏

‏     دشمنهای انسانیت و اسلام، اصلش شمّ این معنا را نکردند که یک چیز دیگر غیر از‏‎ ‎‏این حیوانیت و غیر از این طبیعت هم هست. آنهایی که فهمیدند که مقصد، مقصد الهی‏‎ ‎‏باید باشد و ما از خداییم و به او رجوع می کنیم؛ ‏اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون.‎[7]‎‏ ما از خداییم. ما‏‎ ‎‏کاری انجام نمی دهیم، ما همان چیزهایی که خدا به ما داده است در راه خودش‏‎ ‎‏[‏‏می دهیم‏‏]‏‏. اگر مثل انبیا هم فرض کنید، یا در طریق انبیا هم باشیم، این کوردلی است که‏‎ ‎‏انسان خیال کند من یک کاری کردم. تو غرق نعمتهای خدا هستی. چشمت از خداست،‏‎ ‎‏گوشت از خداست، قدرتت از خداست، دستت از خداست، پایت از خداست، همه از‏‎ ‎‏اوست. من نمی توانم اسمش را هم امانت بگذارم، باز یک نفسانیتی هست در کار. وقتی‏‎ ‎‏همه از او هست، در راه او اگر دادید کاری نیست، این چیزی که از خود اوست در راه‏‎ ‎‏خود او. اگر بنا باشد که ما این ارزش انسانی را ادراک بکنیم و این ارزش الهی را ادراک‏‎ ‎‏بکنیم، نباید متأثر بشویم از اینکه ما را در تنگنای اقتصادی قرار دادند. تنگنای اقتصادی،‏‎ ‎‏هر کاری بکنند راجع به دنیاست، راجع به طبیعت است. ما را در هجوم نظامی قرار‏‎ ‎‏بدهند، یکوقت خودشان مستقیماً، یکوقت با ایادیشان. ما نباید از این معنا اصلاً آزرده‏‎ ‎‏بشویم. چرا آزرده بشویم؟ ما مأمور خدا هستیم و خدای تبارک و تعالی، همۀ نعمتها را به‏

‏ما عطا فرموده است. و آن چیزهایی که عطا کرده، در راه او باید صرف بکنیم.‏

ذکر خدا موجب آرامش قلبها

‏     اگر موفق شدیم که صرف کردیم آن چیزهایی که خدا به ما داده در راه او، ما پیروز‏‎ ‎‏هستیم. یک مسلمان و مؤمنی که به آن وظیفۀ شرعیه ای که دارد، به آن وظیفۀ فطری که‏‎ ‎‏دارد، اگر عمل بکند، این پیروز است، ولو در جامعۀ حیوانی انسانها هم مفروز‏‎[8]‎‏ باشد و‏‎ ‎‏مطرود باشد. و آن صورت انسانی که برخلاف آن مسیر انسانی رفتار می کند، هر چه هم‏‎ ‎‏که پیش برود، هی حیوانیتش زیاد می شود. سبعیتش زیاد می شود. انسان یک اعجوبه ای‏‎ ‎‏است که از هر دو طرف غیر متناهی است. از طرف سعادت غیر متناهی و از طرف‏‎ ‎‏شقاوت غیر متناهی. ما باید میزان فصل‏‎[9]‎‏ مابین انسان و حیوان را، انسان و شیطان را به‏‎ ‎‏دست بیاوریم، تا بتوانیم بفهمیم کی پیروز است و کی شکست خورده. این ابرقدرتها که‏‎ ‎‏ما اسمش را ابرقدرت می گذاریم، اینها تمام قدرتشان صرف حیوانیت می شود. تمام‏‎ ‎‏قدرتشان را روی هم می گذارند و صرف آمال حیوانی و شیطانی می کنند و به آن هم‏‎ ‎‏درست نمی رسند. اگر بنا بود که به آن چیزی که می خواهند، برسند، که باید وقوف کنند.‏‎ ‎‏اینکه می بینید که این قدرتها هِی جلو می روند و هر چه داشته باشند، باز یک قدم جلوتر‏‎ ‎‏می روند، و اگر تمام این عالم را هم داشته باشند، باز کافی براشان نیست، این برای این‏‎ ‎‏است که در آن طرف هم غیر متناهی هست انسان. آن چیزی که انسان را مطمئن می کند،‏‎ ‎‏آن خداست. آن ذکر خداست؛‏ بِذِکرِ الله ِ تَطْمَئِنُّ القُلوُب.‎[10]‎‏ آن موجودات الهی از باب اینکه‏‎ ‎‏پناهگاهشان خدای تبارک و تعالی است، آنها اطمینان دارند. این موجودهای دیگری که‏‎ ‎‏طاغوتی هستند، پناهی ندارند. اینها هر چه دستشان بیاید و هر چه ظلم بکنند و هر چه‏‎ ‎‏کشورگشایی کنند، یک کشور دیگری هم می خواهند باز بگشایند، و گمان نکنید که به‏‎ ‎‏این سنخ افراد اگر همۀ این کرۀ ارض را بدهند، این سیر بشود. تمام این سیاره را اگر به‏

‏یک نفر بدهند، این سیر نمی شود. دنبال این می رود که خوب، ما برویم در این سیارات‏‎ ‎‏دیگری، ببینیم آنجا چه خبر است. برویم آنجا هم بیرق خودمان را بزنیم. چنانکه رفتند‏‎ ‎‏در کرۀ ماه هم بیرق زدند. این برای این است که در طرف آمال حیوانی هم انسان غیر از‏‎ ‎‏سایر حیوانات است. حیوانات وقتی که آن کار خودشان را، مثلاً خوردند سیر شدند،‏‎ ‎‏دیگر می نشیند و کاری ندارد، تا وقتی که گرسنه بشود. انسان اینطور نیست. کاری بکنیم‏‎ ‎‏که این راه را، راه مستقیم را انتخاب کنیم، تا مطمئن بشویم، تا خوف از ما زدوده بشود، از‏‎ ‎‏بین برود. انبیا، هر کس به آنها جسارت هم می کرد، هیچ ابداً چیزی به نظرشان نبود، چون‏‎ ‎‏که مقصد، مقصد دیگری بود. مطلب یک مطلب دیگری بود. نه مأیوس می شدند و نه‏‎ ‎‏دلسرد می شدند و نه گلایه مند می شدند. بله، انبیا دنبال این بودند که چرا باید این بشری‏‎ ‎‏که فطرتاً باید فطرت سالم داشته باشد، چرا باید اینطور باشد. رسول اکرم برای این غصه‏‎ ‎‏می خورد. در وحی هم به او گفته است که: مثل اینکه تو خودت را داری به کشتن می دهی‏‎ ‎‏که اینها ایمان نمی آورند.‏‎[11]‎‏ نظر این بود که اینها را آدم کند. هر کس که آدم می شد،‏‎ ‎‏یک بشارتی برای رسول اکرم یا انبیا بود. و اما اینکه بخواهند یک کشوری را بگشایند و‏‎ ‎‏بخواهند یک ـ فرض کنید که ـ بلوکی داشته باشند، و این حرفهای نامربوطی که بین‏‎ ‎‏اصحاب طاغوت هست، اینها در بین انبیا مطرح اصلاً نبوده، اصلاً مطرح نیست. عالم‏‎ ‎‏طبیعت پیش انبیا مطرح نیست. آمدند این طبیعی ها را، این موجودات طبیعی را، از اینجا‏‎ ‎‏بکِشندشان ببرندشان طرف یک ممالک دیگر، یک عالم دیگر و آنچه در وهم من و‏‎ ‎‏شما نمی آید.‏

خروج ملت از ظلمت به سوی نور

‏     این تحولی که الآن در جامعۀ ما پیدا شده است، این تحول معجزه آسا، این تحولی که‏‎ ‎‏راه صد ساله را در یک شب کانَّهُ پیمودند، این را کی کرده است؟ این تحول، یک تحولی‏

‏است که اگر یک استادی، عارفی، یک شخص الهی بخواهد با موعظه و نصیحت و اینها‏‎ ‎‏بکند، بعد از سی سال، چهل سال زحمت، ده تا پانزده تا را تربیت می کند. یک کشور سی‏‎ ‎‏و چند میلیونی یکدفعه از آن ظلمتهایی که ‏بَعْضُها فَوقَ بَعْض‎[12]‎‏ یکدفعه جهش کرد و در نور‏‎ ‎‏واقع شد، نورهای غیر متناهی. این تحولی که الآن در کشور ما هست، همه اش روی این‏‎ ‎‏مقصد است که از اول فریادشان بلند بود که ما اسلام را می خواهیم. طاغوت را‏‎ ‎‏نمی خواهیم. این، عنایت خدا را به اینها جلب کرد. خدای تبارک و تعالی که مشاهده‏‎ ‎‏می فرماید که یک ملتی از کوچک و بزرگشان می گویند ما اسلام را می خواهیم، عنایتش‏‎ ‎‏را به اینها متوجه کرد. این عنایت الهی است که جوان کذایی که باید در ـ به حسب طبع‏‎ ‎‏خودش ـ باید در کجا باشد، این را کشاند به جنگهای بین اسلام و غیر اسلام، و با چه روی‏‎ ‎‏گشاده. مثل سربازهای دیگران نیست، که باید با فشار و زور و وعده و وعید آنها را وادار‏‎ ‎‏کرد به امر. اینها همچو به طبع خودشان. من وقتی که در تلویزیون می بینم که یک‏‎ ‎‏گروههایی، زنهای یک بلدی ـ خوب، همه بلاد اینطورند ـ نشسته اند و دارند برای این‏‎ ‎‏جوانهایی که در جبهه ها مشغول هستند، با کمال جدیت دارند بسته بندی می کنند، دارند‏‎ ‎‏نان می پزند، دارند بسته ها را درست می کنند، من خجالت می کشم که ما چرا، ما چه‏‎ ‎‏هستیم و اینها چه هستند. یک ملت اینطوری شده است. یک ملت، ملتی شده است که‏‎ ‎‏برای اسلام و برای وطن اسلامی خودش تمام قشرها قیام کردند. هر که هر چه می تواند.‏‎ ‎‏خوب، دیدید که بعضی ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ این پیرمردها، یکی از آنها هم آمده بود اینجا، از این‏‎ ‎‏پیرمردها می روند التماس می کنند که ما جبهۀ جنگ برویم. با اینکه نمی تواند برود،‏‎ ‎‏می گوید نه، من قدرتش را هم دارم بفرستید مرا، می توانم. بچه های کوچک هم همین‏‎ ‎‏فکر را دارند. همین کار را که بزرگها می کنند، بچه ها هم همان کارها را انجام می دهند، و‏‎ ‎‏تعلیمات نظامی کانّه می خواهند بگیرند. یک مملکتی اینطوری شده است. این عنایت‏‎ ‎‏خداست که به ما توجه پیدا کرده است. ما تا این عنایت را داریم، شکست نداریم. تا این‏

‏سایۀ عنایت حق تعالی به سر ملت ماست خوف از هیچ چیز نداریم. اگر ما یک موجود‏‎ ‎‏مادی بودیم، یک موجودی بودیم که نمی دیدیم، چشمهایمان را از آن عالم بسته بودیم‏‎ ‎‏و هر چه می دیدیم اینجا را می دیدیم، باید اگر یک نفر از ما کشته می شود، بنشینیم‏‎ ‎‏عزایش را بگیریم. لکن وقتی یک موجود، موجود اسلامی و برای مقصد اسلامی دارد‏‎ ‎‏کوشش می کند، تمام کوششها را می کند و در عین حال در خودش اصلاً شکست‏‎ ‎‏نمی بیند. میدانهای جنگی که شما الآن ملاحظه می کنید و همه رفتند، و اشخاصی رفتند و‏‎ ‎‏ملاحظه کردند، این جوانهایی که در آن میدان دارند جنگ می روند و برادرهایشان ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏می بینند کشته شد و افتاد، هیچ فترت و فتوری به آنها دست نمی دهد. به همان طوری که از‏‎ ‎‏اینجا با شوق رفتند، با همان طور در جنگ هم با اشتیاق و با دلاوری و با جرأت، با آغوش‏‎ ‎‏باز، شهادت را استقبال می کنند. این یک مسئله ای است. ایران یک وضعی پیدا کرده‏‎ ‎‏است که ما نمی توانیم این وضع را تعبیری از آن بکنیم، جز اینکه بگوییم یک مملکت‏‎ ‎‏الهی است. یک مملکتی است که فهمیدند افرادش و اشخاصش، که برای اسلام باید‏‎ ‎‏جانفشانی کرد.‏

مقایسه مسئولین کشور، با سران سایر کشورها

‏     شما مقایسه ای بکنید بین ملت ما و سایر ملتها ـ نه، ملتها همه خوبند، آنها باز یک‏‎ ‎‏قدری به واسطۀ آن فشارهایی که بر آنها می آید نمی توانند درست قیام کنند و ان شاءالله ‏‎ ‎‏می کنند ـ یک مقایسه ای بکنید بین سردمدارهای ممالک دیگر، با رؤسای این مملکت.‏‎ ‎‏آقای کارتر در کدام ‏‏[‏‏یک از‏‏]‏‏ جنگها رفته است توی جبهۀ جنگ؟ ایشان در همان کاخ‏‎ ‎‏سفید و آن کاخ ییلاقی اش نشسته و وا می دارد اشخاص را جنگ بکنند. کشته هم بشوند‏‎ ‎‏به جهنم. شما برای من کار بکن، بمیر و بدم. و آقای صدام در کدام جبهه ها آمده است و‏‎ ‎‏سرکشی کرده؟ این از سربازهای خودش هم می ترسد. از ملت خودش هم می ترسد. در‏‎ ‎‏کجا شما سراغ دارید که رئیس جمهورش، دائماً در جبهه از این شهر به آن شهر باشد؟ و‏‎ ‎‏رؤسای دیگرش. این آقای رئیس مجلسش هم جبهه برود؟ کجا این مسائل هست؟ امام‏

‏جمعه ها را در کجا شما دیدید که مثل جندیها لباس بپوشند و در جبهه بروند؟ کجا هست‏‎ ‎‏اینها؟ در کجا شما دیدید که سربازهایش و ارتشیهایش و رؤسای ارتشش اینطور‏‎ ‎‏فداکاری بکنند؟ از آنها کشته می شود، باز جلو بروند. در کجا هست این مسائل؟ یک‏‎ ‎‏مسائلی است که جز در راه صراط مستقیم انسانی حل نمی شود. برای این است که ملت ما‏‎ ‎‏با دولتش، با ارتشش، با این چیزهایش دو تا نیستند. همه از هم هستند. از هم نمی ترسند.‏‎ ‎‏کیْ ما الآن گرفتاری این را داریم که تهران مان یا اصفهان مان یا شیرازمان یا کجا، حکومت‏‎ ‎‏نظامی بشود؟ کی ما همچو نگرانی داریم که مبادا فلان قشر، فلان عشیره، فلان ـ عرض‏‎ ‎‏می کنم که ـ جمعیت در اطراف ایران به ضد ما قیام کنند؟ ما همچو نگرانی نداریم. یک‏‎ ‎‏چهار نفر بچه و جوان گول خورده ای که هستند، اینها هم حالا دیگر فهمیدند ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ نباید‏‎ ‎‏این کارها را بکنند. ان شاءالله درست بفهمند. این یک مملکت نمونه است الآن، و ما‏‎ ‎‏دلمان می خواهد که این مملکت نمونه، آن نمونۀ عالی بشود، و الگو بشود برای همۀ‏‎ ‎‏مملکتها. این مملکت، شما در تاریخ نگاه کنید از صدر تاریخ تا آخر، اگر پیدا کردید یک‏‎ ‎‏جایی را که زنها و زنهای جوانی که حالا باید ـ فرض کنید که ـ بروند سراغ جوانی شان، و‏‎ ‎‏پیرزنش، پیرمردش، پیرزنش، اینطور کوشش کند در اینکه پشتیبانی از ارتشش بکند،‏‎ ‎‏پشتیبانی از پاسدارهایش بکند. شما کجا ‏‏[‏‏سراغ دارید‏‏]‏‏؟ اگر سراغ دارید، بگویید ما هم‏‎ ‎‏بفهمیم. کجا شما همچو چیزی دارید که دوش به دوش مردها و پاسدارها و ژاندارمری و‏‎ ‎‏ارتش و همۀ قوای مسلح، دوش به دوش اینها، زنها هم همراهی بکنند؟ هر که هر قدری‏‎ ‎‏می تواند. عراق اینطوری است؟ همۀ مردم عراق؟! خیلی مضحک است این مطلب.‏‎ ‎‏ایشان گفته بودند که ـ آقای صدام ـ که فرق مابین اینهایی که داوطلب شدند برای ما ـ که‏‎ ‎‏چهار صد هزار نفرند ـ با آنهایی که در ایران هستند، اینها به ما احترام می گذارند و به ما‏‎ ‎‏توجه دارند، آنها اصلاً پشتشان را کردند به پاسدارها و نظامیها، این خوب، انسان دهنش‏‎ ‎‏باز است، هر چه دلش بخواهد می گوید. اما خوب وقتی مطالعه کنید، وقتی ایشان خیال‏‎ ‎‏می کند که عراق را توی محفظه ای گذاشته اند ‏‏[‏‏و‏‎ ‎‏]‏‏هیچ کس نمی بیندش! یک محفظه ای‏‎ ‎‏هست که جمعیت عراق توی آن محفظه است فقط، هر چه به آنها نسبت بدهند هم چیز‏

‏نیست. خوب اگر اینطوری هست، پس این حکومت نظامی ها چیست؟ اگر مطلب این‏‎ ‎‏است که همه همراه شما هستند، خوب، شما یکوقتی صاف و پاک برو تو این جمعیتها،‏‎ ‎‏ببین می توانی!. قبل از این، همان طوری که زمان محمدرضا بود، شما دیدید که اینها اگر‏‎ ‎‏یک، اگر محمدرضا می خواست از یک خیابانی عبور کند، در عین حالی که اتومبیلی که‏‎ ‎‏نشسته بود، مسلح به همه جور چیزی بود و شیشه هایش هم ضد گلوله و همۀ بساط بود،‏‎ ‎‏مع ذلک از یک هفته قبل می رفتند همۀ خانه ها را تخلیه می کردند و جایش نظامیها و‏‎ ‎‏ساواکیها را می نشاندند تا ایشان بیایند از اینجا عبور کنند و بروند آن طرف. حالا ما‏‎ ‎‏می بینیم که همۀ این اشخاص، این نخست وزیر ما می رود توی جمعیت با آنها صحبت‏‎ ‎‏می کند، رئیس جمهور ما هم همین طور می رود آنجا و همۀ ارکان ما. این، اگر ایشان‏‎ ‎‏درست می گوید، خوب، برود توی جمعیتها، چرا خودش را قنداق کرده آن کنار؟‏

عدم امکان تفاهم اسلام و ضد اسلام

‏     خوب، چه داعی داشت ایشان که بی مطالعه، بدون اینکه بفهمد قصه چه است، بدون‏‎ ‎‏اینکه ملتها را در حساب بیاورد، همین که بعضی از شیاطین مثل خودش، به گوشش‏‎ ‎‏خواندند که الآن وقت این است که حمله بکنیم و ایران را، یک شخصیتی برای خودمان‏‎ ‎‏درست کنیم ـ اینها راهش انداختند برای همچو جنایتی ـ چه داعی داشت این کار را بکند‏‎ ‎‏که حالا افتاده به این طرف و آن طرف که بیایید ما را صلح بدهید؟ چه جوری صلح بکنیم‏‎ ‎‏ما؟ با کی صلح بکنیم؟ این همانی است که یک کسی بگوید که فرض کنید که پیغمبر‏‎ ‎‏اسلام با ابوجهل صلح بکنند. آخر قابل صلح نیست. تویی که این همه جنایات وارد‏‎ ‎‏کردی به کشور خودت و کشور ما، تویی که این همه مسلمانها را به کشتن دادی، تویی که‏‎ ‎‏این جنایات را که گمان ندارم در تاریخ نظیرش زیاد باشد، این همه جنایات را کردی،‏‎ ‎‏تویی که در دزفول آنطور جنایات را کردی، حالا ما و فرض کنید رئیس جمهور ما و‏‎ ‎‏مجلس ما و نخست وزیر ما بنشیند در یک جلسه ای با شما جلسه کنند و دست بدهند و‏‎ ‎‏احوالپرسی کنند و بگویند بیایید، بسم الله ! شط العرب مال شما، دیگر ما را رها کنید!‏

‏مسئله این است؟! ما جواب ملت عراق را چه بدهیم؟ حالا ملت خودمان هیچ، جواب‏‎ ‎‏ملت عراق را چه بدهیم که یک رژیمی که چندین سال بر او حکومت کرده است‏‎ ‎‏غاصبانه، و آنقدر از جوانهای آنها را کشته و آنقدر از جوانهای آن را معیوب کرده و‏‎ ‎‏آنقدر از علمای آنجا را شهید کرده و حالا ما بنشینیم، ما که ادعا می کنیم مسلمانیم،‏‎ ‎‏بنشینیم سر یک میز و با ایشان صحبت کنیم که بیایید با هم مصالحه کنیم؟ جواب ما، حالا‏‎ ‎‏جواب خدا هیچ که جواب باید بدهیم. جواب انبیا هیچ که جواب باید بدهیم. جواب‏‎ ‎‏ملائکة الله هیچ که جواب باید بدهیم. جواب مستضعفین هیچ که باید جواب بدهیم.‏‎ ‎‏جواب این ملت عراق را ما چه بدهیم. اگر از کربلا یک طوماری برای ما برسد که شما‏‎ ‎‏چرا با یک آدمی که علمای ما را شهید کرده، روشنفکرهای ما را در حبس کرده‏‎ ‎‏ـ حبسهایشان الآن جا نمی شود، یک جاهایی را تخلیه کردند برای حبس از برای اینکه،‏‎ ‎‏از طوری که نقل کردند برای ما ـ شما نشستید با اینها صلح می کنید؟! چه صلحی ما داریم؟‏‎ ‎‏ما با این شهدایی که داریم چه جواب بدهیم؟ ما اینقدر شهید دادیم، حالا بنشینیم سر‏‎ ‎‏یک میز و با ایشان صحبت کنیم؟! مسئلۀ ما مسئلۀ مکتبی است. مسئلۀ دلخواهی نیست. ما‏‎ ‎‏سر اسلام دعوا داریم. ما می گوییم که یک نفر آدمی که اسلام را اصلش مخالف با حزب‏‎ ‎‏خودش می داند، اسلامش اسلام عفلقی است که از اسلام کارتری هم بدتر است. یک‏‎ ‎‏نفر آدم و حزبی که اسلام را مخالف همه چیز خودش می داند، و با تمام قوا اگر دستش‏‎ ‎‏برسد می کوبد اسلام را، ما با او می توانیم مصالحه کنیم؟ یعنی اسلام را ما فدا کنیم؟ مگر‏‎ ‎‏اسلام زمین است؟ مگر اسلام آسمان است؟ همانطوری که در زمان شاه مخلوع اگر به ما‏‎ ‎‏می گفتند بیایید با هم مصالحه ـ گفتند هم ـ ، با ما بیایید مصالحه بکنید، خوب، ما حق‏‎ ‎‏داشتیم مصالحه کنیم. یک کسی که با اسلام مخالف است؟! باز مخالفت او کمتر از این‏‎ ‎‏است. منتها همان حقه بازیهایی که آن مردک می کرد و در ایران او می رفت به ‏‏[‏‏حرم‏‏]‏‎ ‎‏حضرت رضا، می آمدند عکسش هم می انداختند، همان کارها را این می کند. حالا‏‎ ‎‏می رود، در رادیو بود، کجا بود، نوشته بود، که بی رکوع نماز خوانده! حالا این اشکال به‏‎ ‎‏او نیست این. ما با اینها هیچ راه مصالحه ای نداریم. برای اینکه، مقصد ما یک مقصدی‏

‏است و آن اسلام است. همۀ ملت ما اسلام را می خواهند. مقصد آنها هم یک مقصد ضد‏‎ ‎‏اسلامی است. اسلام و ضد اسلام نمی شود با هم تفاهم کنند.‏

قابل اصلاح نبودن سران رژیم بعث

‏     بله، اسلام اجازه داده به اینکه یک کسی اگر مسلمان شد و به آداب اسلامی اش رفتار‏‎ ‎‏کرد، و فهمیدید که مسلمان است و اینها، او را قبول کنید از آن. ایشان ـ خودش را ـ دست‏‎ ‎‏بردارد از این کارها، و از مملکت عراق هم دست بردارد و بشود یک نفر مثل افراد‏‎ ‎‏عادی، و توبه کند و بگوید من مسلمان شدم حالا‏ اَلاِسلامُ یَجُبُّ ما قَبلَهُ‎[13]‎‏ و اما خدا همچو‏‎ ‎‏قلبهای اینها را ـ در آن ـ مُهر زده است و سیاه کرده است به واسطۀ اعمال خودشان، که‏‎ ‎‏اینها دیگر قابل اصلاح نیستند. هیچ قابل نیستند. اینها دیگر نمی توانند اصلاً توبه کنند.‏‎ ‎‏اینها کارهای خودشان را، یعنی آدمکشی را، آنطور جنایت را ایشان تبریک گفته، به‏‎ ‎‏اینهایی که جنایتها را کردند، این اصلاً قابل اصلاح نیست. و ما هم حق نداریم اصلاح‏‎ ‎‏کنیم. فرضاً من بخواهم، فرض کنید شهوت نفسانیم اقتضا کند، اما تکلیف الهی را چه‏‎ ‎‏بکنیم؟ ما مکلف هستیم، ما همان طوری که با محمدرضا نمی توانستیم اصلاح بکنیم،‏‎ ‎‏جواب نداشتیم از اینهایی که شصت هزار جمعیت از آنها مرده است و کشته شده و شهید‏‎ ‎‏شده، اگر آن پیرمرد ...، من بعضی وقتها به کسانی که خیرخواهی می کردند، می گفتم‏‎ ‎‏خوب، من جواب این پیرزنی که جوانش را از دست داده، چه بگویم؟ ما بیاییم آقای‏‎ ‎‏محمدرضا را با او مصالحه کنیم به اینکه او حکومت نکند، سلطنت بکند!! معنی سلطنت‏‎ ‎‏این است که ایشان آن بالاها بنشینند و ما اعلیحضرت آریامهرش را بگوییم و ـ عرض‏‎ ‎‏می کنم ـ همۀ تشریفات و همۀ تجلیلات را از او بکنیم، منتها او دیگر تو سر ما نزند. من‏‎ ‎‏می گفتم، من جواب این پیرزنی که آمده می پرسد از من که تو چکاره بودی که جوان من‏‎ ‎‏از دستم رفت، تو او را اعلیحضرت همایونی می خوانی؟ الآن هم همان حرف است. ماها‏‎ ‎‏چکاره ایم که برویم بنشینیم با اینها صلح کنیم. این دنیایی که هی فریاد می زنند به اینکه‏

‏بیایید با ما مصالحه کنید و به اسلام برگردید، اینها اسلام را مثل اینکه نشناختند. ‏

‏     بعضی از این آخوندهای درباری که ما را نصیحت می کنند که بیایید به اسلام‏‎ ‎‏برگردید. اینها اسلام را نمی دانند چه است. اینها اسلام را جز خوردن چیزی نمی دانند.‏‎ ‎‏همان مسائل حیوانی. اگر اینها اسلام را می دانستند، اینها که می دانند که مردک، این حزب‏‎ ‎‏عفلقی مسلمان نیست، و هجوم کرده به یک مملکت اسلامی، تکلیف آن کسی که هجوم‏‎ ‎‏می کند به مملکت اسلامی، تکلیف همۀ مسلمین است که به او هجوم کنند. تازه آن‏‎ ‎‏آخوند درباری می گوید که بیایید با هم به اسلام برگردید!! آخر تو بیا به اسلام برگرد. تو‏‎ ‎‏بیا بفهم اسلام چه است. اگر اسلام خلاصه می شد در اکل و شرب و مآرب حیوانی، آن‏‎ ‎‏وقت بله باید بیاییم با هم بنشینیم به آن اسلامی که شما می گویید برگردیم. اما اسلام آن‏‎ ‎‏است که آن شهدا را داده است. اسلام آن است که برای رسیدن به مقصد، آن همه‏‎ ‎‏زحمت را نبی اکرمش و اولیایش متحمل شدند. حالا ما برای اینکه چند نفر جوان از‏‎ ‎‏دستمان رفته ـ با اینکه خیلی عزیزند ـ از اسلام دست برداریم و برویم بنشینیم مصالحه‏‎ ‎‏کنیم؟ ما و ملت ما همانی است که در این خیابانهای تهران و در شهرستانهای دیگر آنهمه‏‎ ‎‏جوانها را از دست داد و مصالحه نکرد. در صورتی که همۀ قدرتها دست آن شخص‏‎ ‎‏خبیث‏‎[14]‎‏ بود و دنبال کرد مقصد خودش را تا به مقصد رسید. جوانهای ما اینها هستند.‏‎ ‎‏مردم ما، زن و مرد ما اینها هستند که دنبال مقصد و مکتبشان هستند و مصالحه نخواهند‏‎ ‎‏کرد با هیچ قدرتی و با هیچ ابر قدرتی.‏

تفاوت ارتش ما با ارتش عراق

‏     فرق ارتش ما و ارتش آنها این است که ارتش ما دستش بسته است. ارتش ما اسلام‏‎ ‎‏برایش تکلیف معیّن کرده. ارتش آنها دستشان باز است. توپ، موشک زمین به زمین به‏‎ ‎‏اصطلاح خودشان می اندازند، نُه متری، ده متری، یک شهر هم همه اش را خراب کنند،‏‎ ‎‏آن وقت تبریک می شنوند. ارتش ما نمی کند این کار را، نمی تواند این کار را بکند و‏

‏نخواهد کرد. ارتش ما فقط موارد جنگی آنها و اشخاصی که مخالف اسلام و قیام بر ضد‏‎ ‎‏اسلام کردند، می کوبد و خواهد کوبید.‏

‏     من باید یک تسلیت به سرتاسر ایران و تبریک عرض کنم. و خصوصاً به خوزستان و‏‎ ‎‏بالاخص به دزفول تبریک عرض کنم برای اینکه، آنطور روح مقاومت دارند، و آنطور‏‎ ‎‏مردانه قیام کردند و مشغول به مقابله با دشمن هستند، و تسلیت به کسانی که جوانهایشان را‏‎ ‎‏از دست دادند. و ما همه هستیم. همه شریک هستیم، جوانها مال همان تنها پدر و مادرها‏‎ ‎‏نبود. جوانها مال اسلام بود. پیغمبر اسلام تسلیت به شما می گوید. مصیبت بر اسلام وارد‏‎ ‎‏شده. از آنها تشکر کنم به اینکه برای اسلام خوب قیام کردید و اجر شما با اسلام است. با‏‎ ‎‏خدای اسلام است.‏

‏     و تشکر کنم از همۀ قوای مسلحه ای که در این جنگ بین اسلام و کفر، قیام به وظیفه‏‎ ‎‏کردند و خوب هم قیام کردند. شهید دادند و خرابی برای مملکتمان وارد شد. اینها هم‏‎ ‎‏شهید دادند و کوشش کردند و مردانه قیام کردند. از آنها هم همه و از همۀ رده های بالایی‏‎ ‎‏که ـ بالا و پایین ما نداریم ان شاءالله ـ برادرهایی که در این مسائل وکیل بودند رفتند آنجا،‏‎ ‎‏نخست وزیر است ـ نمی دانم ـ رئیس جمهور است، امام جمعه است همۀ اینها که‏‎ ‎‏مشغولند به این خدمت و صادقانه هم مشغولند، از آنها تشکر کنم، و ملت ما باید قدردانی‏‎ ‎‏بکنند از آنها. اینها برادرهای شما و ما هستند که در جبهه ها رفتند و شهید می دهند و‏‎ ‎‏جدیت می کنند، و ان شاءالله پیروز می شوند. کسانی که بر ضد اسلام هستند، به جای‏‎ ‎‏خودشان می نشانند. و از مملکت عراق و از ملت عراق تشکر کنم که در این وقت، آنها‏‎ ‎‏هم به آنقدری که میسورشان هست پشتیبانی می کنند از مملکت ایران که پشتیبانی از‏‎ ‎‏اسلام است، از آنها هم تشکر کنم.‏

‏     و از همۀ جوانهایی که، و غیر جوانهایی که از همۀ بلاد عالَم، از اقصی بلاد، از امریکا،‏‎ ‎‏از اروپا و از پاکستان، از هندوستان، از همه جا پشتیبانی کردند از ما، اظهار پشتیبانی‏‎ ‎‏کردند، مهیا بودن خودشان را برای دفاع از اسلام اعلام کردند، از همۀ آنها هم تشکر کنم.‏‎ ‎‏و از خدای تبارک و تعالی توفیق سعادت برای همه بخواهم، و ان شاءالله به آنجا نمی رسد‏

‏که محتاج بشود که همۀ جوانها از همۀ اطراف و همۀ مردم دنیا و متعهدین از همه جا‏‎ ‎‏هجوم کنند، و یک همچو آدمی را از بین ببرند ما جوانهای خودمان و ارتش خودمان‏‎ ‎‏کافی است برای این امر.‏

‏     و عمده این است که خدای تبارک و تعالی با ماست و ما اتکال به خدای تبارک و‏‎ ‎‏تعالی داریم. و امیدواریم که این اتکال را تا آخر داشته باشیم تا عنایات حق تعالی را‏‎ ‎‏حفظ کنیم. از خداوند تعالی سلامت و سعادت همۀ ملتها را، مستضعفین را خواستارم.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • - ابوجهل، کنیۀ عمرو بن هشام مخزومی است که از مخالفان سرسخت حضرت رسول اکرم ص بود.
  • - تا آنجا که دانسته نمی شود.
  • - عوالی اللآلی، ج2، ص11، ح19: «کردار هر فرد به نیتهای اوست».
  • - اشاره است به ضربت شمشیر علی ع.
  • - اشاره است به ضربت شمشیر ابن مُلجم مرادی بر سر مقدس علی ع.
  • - لذات، خوشیها.
  • - سورۀ بقره، آیۀ 156.
  • - جدا کرده شده، تفکیک شده.
  • - جدایی.
  • - سورۀ رعد، آیۀ 28.
  • - اشاره است به آیۀ 6 سورۀ کهف: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِهِم اِنْ لَّمْ یُؤمِنُوا بِهذَا الحَدیثِ اَسَفاً» ای رسول، نزدیک است که اگر امت تو، به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدت حزن و تأسف بر آنان، هلاک سازی.
  • - سورۀ نور، آیۀ 40: «برخی بالاتر از برخی دیگر».
  • - بحارالأنوار، ج101، ص371، ح7. «اسلام آنچه را که قبلاً بوده، می پوشاند».
  • - محمدرضا پهلوی.