سخنرانی
کمال مطلق خواهی انسان و خودکامگی های وی
سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی (کمال مطلق خواهی انسان)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 28 اس‍ف‍ن‍د ‭1359

زمان (قمری) : 12 جمادی الاول ‭1401

مکان: تهران

شماره صفحه : 203

موضوع : کمال مطلق خواهی انسان و خودکامگی های وی

زبان اثر : فارسی

حضار : هاشمی رفسنجانی، اکبر (رئیس مجلس شورای اسلامی) و نمایندگان مجلس شورای اسلامی

سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی (کمال مطلق خواهی انسان)

سخنرانی

‏زمان: صبح 28 اسفند 1359 / 12 جمادی الاول 1401 ‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: کمال مطلق خواهی انسان و خودکامگیهای وی‏

‏حضار: هاشمی رفسنجانی، اکبر (رئیس مجلس شورای اسلامی) و نمایندگان مجلس شورای‏‎ ‎‏اسلامی‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

نقش زنان و برکات جنگ

‏     ‏‏البته در این سالی که به ما گذشت ماجراهای زیاد، گرفتاریهای زیاد برای ملت ما رخ‏‎ ‎‏داد. ولی من به نظرم می رسد تا گرفتاریها نباشد، سختیها نباشد، جنگها نباشد و کشتار‏‎ ‎‏دادنها و سایر اثرات آن نباشد، انسان از آن خمودی و از آن راحت طلبی ـ که در ذاتش‏‎ ‎‏هست ـ بیرون نمی آید. البته جنگ و لواحق آن بسیار ناگوار بود برای ملت ما، لکن در‏‎ ‎‏ازای او جوانهای ما، آنهایی که در جبهه ها می گذرانند و مردمی که جنگ را لمس‏‎ ‎‏می کنند، آنچنان مقاومتی از خودشان به خرج دادند که متوقع نبود. و این از برکات‏‎ ‎‏زحمتها و ناگواریهای جنگ و لواحق جنگ بود. اگر در یک رژیمهایی که ملت شرکت‏‎ ‎‏نداشتند با دولت در همۀ امور و حاضر در صحنه نبودند در همۀ گرفتاریها و زحمتها‏‎ ‎‏جنگی واقع می شد، فقط در یک کناری بود، بدون اینکه تحرکی از خود ملت و‏‎ ‎‏جوانهایی که احتیاج به تحرک دارند واقع می شد، این جنگ بیفایده بود. و اما امروز تمام‏‎ ‎‏ملت ما،نه فقط جوانهاو آنهایی که در جبهه ها هستند، بلکه پیرمردها و پیرزنها و دختر و‏‎ ‎‏بچه های نابالغ در صحنۀ گرفتاریها و در صحنۀ جنگ حاضرند و همه خود را در جبهه‏‎ ‎‏می بینند.‏

‏     من وقتی در تلویزیون می بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و‏‎ ‎‏پشتیبانی کردن از لشکر و از قوای مسلّح ارزشی برای آنها در دلم احساس می کنم که برای‏

‏کس دیگری نمی توانم این طور ارزش قائل بشوم. کارهایی که آنها می کنند یک کارهایی‏‎ ‎‏است که دنبالش توقع اینکه یک مقامی داشته باشند، یا یک پستی را اشغال کنند، یا یک‏‎ ‎‏چیزی از مردم خواهش کنند، هیچ این مسائل نیست. بلکه سربازان گمنامی هستند که در‏‎ ‎‏جبهه ها باید گفت مشغول به جهاد هستند. و ما اگر فایده ای از این جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏نداشتیم الاّ همین حضور ملت به همۀ قشرهایش در صحنه و نظارت همۀ قشرها در امور‏‎ ‎‏همه، این یک معجزه ای است که جای دیگر من گمان ندارم تحقق پیدا کرده باشد. و این‏‎ ‎‏یک هدیۀ الهی است که بدون اینکه دستهای بشر در آن دخالت داشته باشند خدای‏‎ ‎‏تبارک و تعالی به ما اعطا فرموده است. و ما باید قدر این نعمت را بدانیم؛ و اقتدا کنیم به‏‎ ‎‏این زنها و بانوان و بچه های پشت جبهه و آنهایی که در خود شهرهای مخروبه و نیمه‏‎ ‎‏مخروبه حاضرند. ماها باید از اینها اخلاق اسلامی و ایمان و توجه به خدا را یاد بگیریم.‏‎ ‎‏ماها ممکن است کارهایی که حتی خیلی هم مفید است. برای جامعه بکنیم، لکن برای‏‎ ‎‏خودمان مفید نباشد. ممکن است که ماها کارهایی انجام بدهیم که به صلاح جامعه است‏‎ ‎‏و جامعه از آن استفاده کند و جامعه را به پیش ببرد، لکن ما را به عقب ببرد؛ و در پیشگاه‏‎ ‎‏خدای تبارک و تعالی نه اینکه اجری نبریم، بلکه انحطاط پیدا بکنیم.‏

‏     ما باید به این قشرهای تودۀ مردم که بی توقع به کشور خدمت می کنند و به همۀ شما‏‎ ‎‏هم دارند خدمت می کنند به آنها اقتدا بکنیم و خودمان را اصلاح بکنیم. اگر ما هم آن‏‎ ‎‏روحیه را پیدا می کردیم، آن وقت کارهایمان همه یک وجهه پیدا می کرد. و افراد‏‎ ‎‏اگرکارهایشان به وجهۀ واحد باشد؛ یعنی مقصد خدا باشد و توجه به او. انسان را وادار به‏‎ ‎‏کار بکند، هیچ اختلافی متصور نیست. تمام چیزهایی که بشر به آن مبتلا هست از خود‏‎ ‎‏آدم است. تمام یعنی کارهایی که به دست بشر انجام می گیرد، بلکه کارهایی هم که از‏‎ ‎‏غیب به ما وارد می شود، چه بسا این همه زلزله ها و سیلها و طوفانها برای این باشد که ما‏‎ ‎‏خودمان را اصلاح نکردیم. ما اگر چنانچه خودمان را اصلاح کنیم و اینهایی که مؤثرند در‏‎ ‎‏بین توده ها، اینهایی که مردم نظر می کنند ببینند اینها چه می کنند، آنها هم تبعیت کنند، اگر‏‎ ‎‏آن اشخاصی که مورد توجه مردم اند ومردم اعمال آنها را و اقوال آنها را تحت نظر‏

‏دارند، اگر چنانچه وجهه واحد باشد، شما که صحبت می کنید برای خدا باشد، آن هم که‏‎ ‎‏می شنود برای خدا باشد، او که می نویسد هم همین طور، هیچ اختلافی نخواهد واقع شد.‏‎ ‎‏اگر اختلاف نظر هم باشد، با طرز الهی حل می شود؛ نه با طرز شیطانی. عمده اصلاح‏‎ ‎‏همین مرکزِ «خود» است. همۀ مصیبتهای ما از خود ماست. و باید اصلاح از خود ما شروع‏‎ ‎‏بشود. من توقع نداشته باشم که خودم اصلاح نشده بخواهم دیگری را اصلاح کنم. این‏‎ ‎‏خیال باطل است. اگر چنانچه خود آن گوینده اصلاح شده باشد، می تواند دیگران را‏‎ ‎‏اصلاح بکند.‏

بشر در جستجوی کمال مطلق

‏     ‏‏و این بشر یک خاصیتهایی دارد که در هیچ موجودی نیست. مِنْ جمله این است که‏‎ ‎‏در فطرت بشر؛ طلبِ قدرتِ مطلق است، نه قدرت محدود. طلبِ کمال مطلق است، نه‏‎ ‎‏کمال محدود. علم مطلق را می خواهد؛ قدرت مطلقه را می خواهد. و چون قدرت مطلق‏‎ ‎‏در غیر حق تعالی تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را می خواهد، و خودش نمی فهمد.‏‎ ‎‏یکی از ادلۀ محکم اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است. عشقِ فعلی‏‎ ‎‏دارد به کمال مطلق. نه به توهّم کمال مطلق؛ به حقیقت کمال مطلق. عاشقِ فعلی بدون‏‎ ‎‏معشوقِ فعلی محال است. در اینجا توهّم و ساختن نفسی تأثیر ندارد، برای اینکه فطرت‏‎ ‎‏دنبال واقعیت کمال مطلق است؛ نه دنبال یک توهّم کمال مطلق تا کسی بگوید بازی‏‎ ‎‏خورده است. فطرت بازی نمی خورد. در فطرت همۀ بشر این است که کمال مطلق را‏‎ ‎‏می خواهد. و برای خودش هم می خواهد. بشر انحصار طلب است. کمال مطلق را‏‎ ‎‏می خواهد که خودش داشته باشد. و این کمال مطلق آنجایی که همه پیدا بکنند یکی‏‎ ‎‏می شود. متعدد نیست تا اینکه آنجا دیگر انحصار باشد. همه یک است. اگر یک نفر ـ‏‎ ‎‏فرض کنید ـ حکومت یک شهری ‏‏[‏‏را داشته‏‏]‏‏ باشد، در قلبش راضی نیست؛ برای اینکه‏‎ ‎‏می بیند که دلش می خواهد حکومت یک استان ‏‏[‏‏را داشته‏‏]‏‏ باشد. وقتی استاندار شد، باز‏‎ ‎‏راضی نیست. دلش می خواهد که تمام یک کشور در دست او باشد. بعد که به دستش‏

‏آمد، راضی نیست. می خواهد که کشورهای دیگر هم تحت سلطۀ او باشد. شما می بینید‏‎ ‎‏که الآن این دو قدرتی که در عالم هست، در زمین است، این دو قدرت هیچ کدام راضی‏‎ ‎‏به آن ابرقدرتیِ خودشان نیستند. دولت امریکا می خواهد که روسیۀ شوروی نباشد و‏‎ ‎‏خودش باشد. شوروی هم می خواهد که امریکا نباشد و خودش باشد. و توهّم این را‏‎ ‎‏می کنند که کافی است برایشان! و حال آنکه اگر تمام زمین را به یکی بدهند، می رود دنبال‏‎ ‎‏آنچه ندارد. قانع نمی شود به آنچه دارد. دنبال آن چیزی است که ندارد، برای اینکه عشق‏‎ ‎‏به کمالِ مطلق دارد، عشق به قدرت مطلقه دارد. اگرتمام عالم را، تمام این کهکشانها و‏‎ ‎‏تمام این سیّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطۀ یک نفر بیاید، باز قانع نمی شود،‏‎ ‎‏برای اینکه اینها کمال مطلق نیست. تا نرسد به آنجایی که اتصال به دریای کمال مطلق پیدا‏‎ ‎‏بکند و فانی در آنجا بشود، برایش اطمینان حاصل نمی شود. ‏ألا بِذِکرِ الله ِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ.‎[1]‎‏ نه‏‎ ‎‏به ریاست جمهوری ونه به نخست وزیری و نه به قدرت قدرتهای بزرگ و نه به دارا‏‎ ‎‏بودن همۀ مُلک و ملکوت. آنی که اطمینان می آورد و نفس را از آن تزلزل که دارد و‏‎ ‎‏خواهش که دارد بیرون می آورد «ذکر الله » است. نه ذکر الله به اینکه با لفظ، ما ‏لا إله إلاّ الله ‎ ‎‏بگوییم. ذکر اللهی که در قلب واقع می شود، یاد خدا، توجه به او: ‏ألا بذِکْرِ الله ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏. و‏‎ ‎‏بعد در آیات دیگر می فرماید که ‏یَا أیَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرضِیَّةً فَادْخُلِی فِی‎ ‎عِبَادی وَادْخُلِی جَنَّتِی.‎[2]‎‏ اگر انسان بخواهد خصوصیات این آیات شریفه را بگوید طولانی‏‎ ‎‏است. من یک اشاره به آن بکنم. و آن اینکه آن «نَفْس مطمئنّه»؛ یعنی آن نفسی که دیگر‏‎ ‎‏هیچ خواهشی ندارد. این طور نیست که حالا نخست وزیر شده می گوید این کم است،‏‎ ‎‏باید رئیس جمهور بشوم؛ رئیس جمهور شده است می گوید این کم است، من باید رئیس‏‎ ‎‏جمهور کشورهای اسلامی باشم. به اینجا رسید می گوید این کم است. به هر جا برسد کم‏

‏است. تمام عالم را اگر یک لقمه کنند و به دست او بدهند، وقتی فکر می کند می بیند‏‎ ‎‏نقیصه دارد؛ خواهشش غیر این است. آن وقت مطمئن می شود که به کمال مطلق برسد.‏‎ ‎‏کمال مطلق آن وقتی است که او باشد؛ غیر او نباشد در کار. توجه به ریاست، توجه به‏‎ ‎‏سلطنت، توجه به عالم ماده، توجه به عالم های دیگر به غیب، به شهادت، هیچ نباشد. یاد‏‎ ‎‏منحصر شده باشد به یاد خدا. آنجا نفس «مطمئن» می شود. آن وقت است که مورد این‏‎ ‎‏خطاب واقع می شود که ‏یا أَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ‏ ای نفسی که به آنجا رسیدی که مطمئن شدی؛‏‎ ‎‏از لغزش بیرون رفتی و توجه نداری به جای دیگر. ‏یا أَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إلی رَبِّکِ‏ حالا‏‎ ‎‏دیگر هیچ چیز دیگر برای تو نمی شود. تو برگرد به سوی خدای «خودت» : «رَبِّکِ». ربِّ‏‎ ‎‏نفس مطمئنّه. ‏فَادْخُلی فی عِبادی‏ نه عبادالله ، عبادصالحین نه. «عبادی». با این ریزه کاری.‏‎ ‎‏وقتی که واقع شدی در عباد، آن وقت ‏وَادْخُلی جَنَّتی‏ نه الجنَّه. آن جنت مال دیگران است.‏‎ ‎‏آن جنت با همۀ عرض و طولش مال «عباد صالح» است، «عبادی» نیست. مالِ «عبادی»‏‎ ‎‏آنچه دیگر هیچ نیست جز عبادت، آن هم عبادت «هو». وقتی آنجا رسیدی، ‏«ادخلی‎ ‎جنّتی»‏. جنّتِ لقاء، جنّت ذات؛ نه جنت دیگران. جنّت شما که ان شاءالله همه وارد بشوید‏‎ ‎‏در آن جنت، با این جنت فرق دارد. آن جنتِ «عباد صالح»، «عبادالله الصالحین» است. اما‏‎ ‎‏این جنتی است که انتساب به هیچ جا ندارد، الاّ به «هو». آن وقت «نفس مطمئنّه» وارد‏‎ ‎‏شده است در یک منبع نور و در یک کمال مطلق، و رسیده است به آن چیزی که عاشق او‏‎ ‎‏بود. به هیچ چیزی عشق ندارد، خیال می کند! قدرتهای بزرگ خیال می کنند که قدرت‏‎ ‎‏رسیدن به زمین و هرچه در اینجاست کافیشان است. دلیل اینکه کافی نیست ‏‏[‏‏این است‏‎ ‎‏که‏‏]‏‏ می بینید که در فطرت همه هست که یک قدرتی من داشته باشم که هیچ محدود به‏‎ ‎‏حدی نباشد. اگر به آن بگویند که خوب، حالا همۀ قدرتِ مُلْک و ملکوت را داری، لکن‏‎ ‎‏یک قدرت دیگری هم هست، می خواهی یا نمی خواهی، جواب مثبت است! ‏‏[‏‏اگر‏‏]‏‎ ‎‏بگوید همۀ قدرتهایی که در عالم هست، عالم مُلْک و ملکوت و جبروت، هر چه که‏‎ ‎‏هست، به تو دادم و تو فرمانفرمای عالم مُلْک و ملکوت شدی، لکن یک چیز دیگری‏‎ ‎‏هست بالاتر از این، می خواهی یا آن را دیگر نمی خواهی؟ می گوید می خواهم. فطرت‏

‏انسانی می گوید می خواهم. هیچ کس از شما نیست که وقتی عرضه به او داشتند، بگوید‏‎ ‎‏من نمی خواهم. یک کسی عالِم به همۀ علوم دنیا و آخرتی هست، تمام علوم در این‏‎ ‎‏محفظه اش موجود است، به او بگویند علوم دیگری هم در عالم دیگری هست، او را‏‎ ‎‏می خواهی یا همین بس ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏. هیچ فطرتی نیست که بگوید بس. می گوید ای کاش که‏‎ ‎‏بود و ای کاش که به ما می رسید! آنجایی که تمام می شود و ای کاش ها تمام می شود ‏‏[‏‏و‏‎ ‎‏آن در‏‏]‏‏ آنجایی است که انسان به علم مطلق برسد، و فانی بشود این قطره در آن دریا.‏

‏     پس شما که در این عالم هستید و خیال می کنید که من اگر فلان را داشتم کافی بود،‏‎ ‎‏بدانید که کافی نیست. ممکن است که آن چیزی را که شما حالا تخیل می کنید که‏‎ ‎‏می خواهید یک کمی باشد، یک نفر آدم عادی می گوید یک خانه ای داشته باشیم و یک‏‎ ‎‏زندگی مثلاً بخور و نمیری، تا نرسیده خیال می کند این را می خواهد. همچو که رسید به‏‎ ‎‏او، یک چیز بالاتری را می خواهد، تا نرسیدید به اینکه ریاست جمهوری بهتان برسد،‏‎ ‎‏می گویید این ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ می خواهیم. همچو که رسیدید به آنجا می گویید نه، این که او نیست،‏‎ ‎‏آن که من می خواستم این نیست. بالاتر را می خواهم. آن هم که رفته به بالاتر. شما‏‎ ‎‏می بینید که فرض کنید که رئیس جمهور امریکا نصف قدرت این سیّاره را دارد، و خیال‏‎ ‎‏می کند این کم است. آنکه من می خواهم این نیست، خیال می کند که اگر شوروی را هم‏‎ ‎‏شکست بدهد و منزوی کند و همۀ این سیّاره در تحت قدرت او بیاید بَسَش است. این‏‎ ‎‏نمی فهمد که این جور نیست. این نمی فهمد که عاشق خداست، نه عاشق دنیا. دلیل این‏‎ ‎‏است که وقتی رسید به آنجا، می بیند نه، کافی شد. اگر به او می گفتند در سیّارۀ مشتری هم‏‎ ‎‏یک چیزهایی هست،می خواهی به او برسی هیچ ممکن نیست بگوید نه؛ می گوید آری.‏‎ ‎‏هیچ سیرنمی شود انسان. دنبال این نباشید که خیال کنید ما رسیدیم به اینجا، خوب،‏‎ ‎‏الحمدلله ! اختلافاتی که پیدا می شود برای همین است که اشتباهات هست. اشتباه در‏‎ ‎‏مقصد است. مقصدِ فطرت نداریم، ما ندیدیم، ما نمی دانیم، ما کتاب فطرت را‏‎ ‎‏نخوانده ایم. ما چون آشنا به کتاب فطرت نیستیم، خیال می کنیم که ما می خواهیم برسیم به‏‎ ‎‏یک قدرتی و در انحصار ما باشد این قدرت. وقتی رسیدید، می بینید آنکه می خواستم‏

‏این نیست. در دل باز آشفتگی هست. و آشفتگی رو به تزاید هم می شود؛ یعنی الآن اگر‏‎ ‎‏فرض کنید که ‏‏[‏‏به‏‎ ‎‏]‏‏فلان رئیس جمهور امریکا بگویند به اینکه خوب، شما حالا چه‏‎ ‎‏می خواهید، عاشق چه هستید، میل دارید چه بکنید. همۀ همّش این است که شوروی که‏‎ ‎‏یک خاری در چشم من است، این نباشد. به آن هم بگویند، می گوید این امریکا یک‏‎ ‎‏خاری است در چشم من، او نباشد. نمی فهمند اینها که نه آن قدرتْ آمال است؛ نه آن‏‎ ‎‏قدرت یک چیز دیگر است. در تمام فطرتها بلا استثنا، در تمام فطرتها بی استثنا، عشق به‏‎ ‎‏کمال مطلق است؛ عشق به خداست. عذاب برای این است که ما نمی فهمیم، ما جاهلیم،‏‎ ‎‏عوضی می گیریم مسائل را. اگر روی همین فطرت ما پیش برویم به کمال مطلق می رسیم.‏‎ ‎‏اینکه انسان را معذَّب خواهد کرد این است که کمال را عوضی گرفته است. خیال می کند‏‎ ‎‏کمال رئیس شدن است، رئیس اداره شدن است. رئیس اداره که می شود، می بیند اینکه‏‎ ‎‏کم است این ادارۀ چه است، رئیس یک کشور شدن است. وقتی رسید، می رود سراغ آن‏‎ ‎‏کشور دیگر. آن هم وقتی رسید، می رود سراغ دیگری. همه عالم را به او بدهند باز سیر‏‎ ‎‏نمی شود. برای این است که کمال مطلق آرزوی انسان است. فطرت انسان ‏فِطْرَتَ الله ِ الَّتی‎ ‎فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا‎[3]‎‏. این فطرت توحید است. فطرت کمال مطلق است. تا آنجا نرسید، هِی‏‎ ‎‏می خواهید. دنبال یک گمشده ای شما هستید. عوضی می گیرید آن گمشده را. ماها همه‏‎ ‎‏عوضی می گیریم. هر کس خیال می کند اینکه آن چیزی که دیگری دارد کاش مال من‏‎ ‎‏بود، وقتی پیش دیگری می روی، می گوید آن چیزی که آن دارد کاش پیش من بود. هر‏‎ ‎‏دوشان هم برسند به آن مطلب، می بینند نه این آن نبود. دنبال چیزی شما هستید که آن‏‎ ‎‏کمال مطلق است؛ یعنی همه در فطرتشان خداست. و این اثبات می کند که یک همچو‏‎ ‎‏کمال مطلقی تحقق دارد.‏

‏     عشقِ فعلی محال است بی عاشق فعلی، بی معشوق فعلی. این از ادلۀ محکم ثبوت‏‎ ‎‏کمال مطلق است. پس، این قدر دنبال این ورق و آن ورق و این جبهه و آن جبهه و این‏

‏طرف و آن طرف نگردید. زحمت ندهید خودتان را، شما سیر نخواهید شد. دنبال چیزی‏‎ ‎‏بروید که شما را شاداب کند؛ مطمئن کند نفس شما را. هرچه زیادتر دستتان بیاید تزلزل‏‎ ‎‏زیادتر می شود. انسان فطرتش این طوری است. چون کمال مطلق را می خواهد، عوضی‏‎ ‎‏گرفته است. وقتی که اینجا را گرفت، می بینند این نیست؛ یک چیز زیادتری من‏‎ ‎‏می خواهم. رئیس جمهور امریکا دیگر قانع نیست به اینکه یک کشور، دو تا کشور، ده‏‎ ‎‏کشور، مالِ او باشد. شما قانعید که یک ادارۀ دیگری را دستتان بدهند، چون حالا‏‎ ‎‏نمی دانید. اما اگر هر یک از شما را به جای رئیس جمهور امریکا بگذارند، یا شوروی‏‎ ‎‏بگذارند، همان آشوبی که زیادتر الآن در دل آنها هست و در دل شما شعله اش کمتر است‏‎ ‎‏همان آشوب در قلب شما زیادتر می شود. و اگر همۀ دنیا را به شما بدهند، آشوب زیادتر‏‎ ‎‏خواهد شد؛ تزلزل زیاد می شود. آنکه انسان را از تزلزل بیرون می آورد ذکر خداست. با‏‎ ‎‏یاد خداست که تزلزلها ریخته می شوند؛ اطمینان پیدا می شود. وقتی اطمینان پیدا شد و‏‎ ‎‏ذکر خدا و یاد خدا شد، وقتی است که مخاطب می شود به این خطاب: ‏یا أیَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ‎ ‎‏در روایتی است که خطاب به حضرت سیدالشهداست.‏‎[4]‎‏ آن وقت است که به شما‏‎ ‎‏می گویند که ‏فادخلی فی عِبادی‏. نه فی عبادالله ؛ نه فی عباد دیگر. ‏«فی عِبادی». ‏یک عنایت‏‎ ‎‏خصوصی است مال خودم. این بشر مالِ خودش است. وقتی این طور شد، جنّتش هم‏‎ ‎‏فرق دارد با جنّتهای دیگر. شما خیال نکنید که بهشت شماها و ماها مثل بهشت رسول الله ‏‎ ‎‏است. خیر، آن وضع دیگری است، «جنّتی» است. «الجنّه» مال همه ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ ان شاءالله ؛‏‎ ‎‏لکن وقتی به آنجا رسید، «جنّتی» است دیگر. دیگر دل به جای دیگر نمی رسد. پس‏‎ ‎‏دنبال چه می گردید شماها که با قلمتان، با زبانتان، کوشش می کنید که مثلاً یک چیزی‏‎ ‎‏دستتان بیاید. شما خیال می کنید که دست می شود. مطلب دستتان که آمد، دیگر مطمئن‏‎ ‎‏می شوید، نه! وقتی دستتان آمد، زیادتر متزلزل می شوید، نگرانیها بیشتر می شود. برای‏‎ ‎‏آن درویشی که یک گوشه ای نشسته و فرض کنید یک لقمه نانی پیدا می کند، تشویش‏‎ ‎‏خاطر کمتر است از رئیس جمهور امریکا. او تشویش خاطرش زیادتر است؛ ناآسوده تر‏

‏است؛ متزلزلتر است؛ نگرانتر است. کاری بکنید نگرانیها رفع بشود، نه زیاد کنید نگرانیها‏‎ ‎‏را. هر چه بروید جلو، نگرانیها زیاد می شود.‏

خودخواهی منشأ همۀ گرفتاریها

‏     ‏‏کاری بکنید که این پرده هایی که بین شما و بین خدای تبارک و تعالی است اینها کنار‏‎ ‎‏زده بشود. پردۀ بزرگ، خودتان هستید. انسان خودش حجاب است. تو خود حجاب‏‎ ‎‏خودی. فکر بکنید بخواهید اطمینان قلبی پیدا کنید. بخواهید آسایش داشته باشید؛ نه‏‎ ‎‏تزلزل و نگرانی. انسان در همین دنیا هم این نگرانیها در جهنم انسان را نگه می دارد. این‏‎ ‎‏نگرانیهایی که برای انسان است یک بابی از جهنم است. کوشش کنید این نگرانیها رفع‏‎ ‎‏بشود. رفع شدن نگرانیها به این نیست که یک پُست اگر دارید دو تا داشته باشید. نه، اضافۀ‏‎ ‎‏نگرانی است. کاری بکنید که این وحشتِ نَفْسی که در انسان هست، این نگرانی و این‏‎ ‎‏چیزهایی که دنبال این خودخواهیهاست، اینها رفع بشود. خودتان را از بین بردارید.‏‎ ‎‏خودتان حجابید. اگر خودتان را از بین برداشتید، تمام نگرانیها تمام خواهد شد. همۀ این‏‎ ‎‏نگرانیها ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ آدم خیال می کند من که دارم کوشش می کنم و می خواهم در این پست‏‎ ‎‏باشم، برای خدا می خواهم این کار را بکنم. این خیالاتی است که انسان می کند. انسان‏‎ ‎‏چون خودش را خیلی دوست دارد، خیال می کند که هر کاری که می کند خوب است، و‏‎ ‎‏هر کاری که می کند برای خداست. لکن اگر خودش را عرضه کند به یک کسی که خدا را‏‎ ‎‏می شناسد، آن وقت به او می فهماند که نه، کار تو برای خودت بوده. همۀ کارها برای‏‎ ‎‏خودت است. اگر رسیدی به آن جایی که این خود را کنار بگذاری و کار بکنی، آن کار‏‎ ‎‏برای خود نیست. قهراً وقتی خود نباشد، دیگر نزاع هم نیست، دعوا هم نیست. انبیا باهم‏‎ ‎‏نزاع نداشتند. همۀ انبیا اگر جمع بشوند در یک جایی باهم هیچ اختلافی ندارند؛ برای‏‎ ‎‏اینکه وجهه وجهۀ واحد است و خودْ کنار رفته است؛ دیگر خودی در کار نیست: ‏جُزنَا‎ ‎وَهِیَ خامِدَةٌ‎[5]‎‏ این روایتی است که می فرماید که ما از این صراط ـ این صراط را می گویند‏‎ ‎

‏که در متن جهنم است. یعنی رو نیست مثل اینکه آب از زیرش می رود. وسط است. مثل‏‎ ‎‏یک پلی که وسط آب غرق شده باشد. محیط هست جهنم بر صراط. و شما باید از آنجا‏‎ ‎‏عبور کنید. نه اینکه آن بالا هست و ما می افتیم تویش. خیر، وسط است. مؤمن وقتی که‏‎ ‎‏می خواهد عبور کند، عبور باید بکند، جهنم برای او هم هست، لکن جهنم صدا می کند‏‎ ‎‏که نور من را داری از بین می بری، زود رد شو ـ در روایات ماست که انبیا ـ که ائمه علیهم‏‎ ‎‏السلام فرموده اند این راجع به همۀ اولیاست ـ که «ما از صراط گذشتیم در صورتی که‏‎ ‎‏خاموش بود جهنم: ‏جُزْنا وَهِیَ خامِدَةٌ‏ برای اینکه این خمود از خود شروع می شود. وقتی‏‎ ‎‏جهنم در خود آدم خامد است، آن جهنم هم برایش خامد است. آن جهنمی که به ما‏‎ ‎‏می رسد اینی است که از خودمان درست کردیم. هیچ چیز ما نمی بینیم اضافه از آنکه‏‎ ‎‏خودمان کردیم: ‏ذلِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ‎[6]‎‏ ما خودمان درست کردیم جهنم را. در روایت است‏‎ ‎‏که پیغمبر اکرم وقتی به معراج رفتند، دیدند که در بهشت یک دسته ای هستند که مشغول‏‎ ‎‏کار هستند: گاهی می ایستند، گاهی مشغول می شوند. سؤال کرد از جبرئیل که قصه چه‏‎ ‎‏است؟ گفته بود اینها اعمال مردم است؛ وقتی که اینجا می رسد مصالح است، اینها عمل‏‎ ‎‏می کنند. وقتی آنها از کار باز می مانند، اینها هم رها می کنند. هیچ چیز از خارج به شما‏‎ ‎‏نمی رسد. هرچه هست از خود شماست. کوشش کردند انبیا و خدای تبارک و تعالی همۀ‏‎ ‎‏انبیا را فرستاده برای اینکه شما را از این ورطه نجات بدهد. از اینکه خودتان دارید‏‎ ‎‏درست می کنید. از اینکه خودتان مهیا کردید برای آن عالم. همۀ انبیا آمده اند که ما را‏‎ ‎‏نجات بدهند از این چیزی که خودمان با دست خودمان درست کردیم. و کم موفق شدند.‏‎ ‎‏چه هواهای نفسانی ما غلبه کرد بر دعوتهای آنها.‏

‏     مقصودم از این مزاحمت این بود که گمان نکنند اَبَرقدرتها و گمان نکنند دولتمردها و‏‎ ‎‏گمان نکنند هیچ کس از افراد که من قانعم به اینکه حالا بشوم فلان رئیس، آشوبی که در‏‎ ‎


‏قلب شماست بیشتر می شود. حالایی که این حد را دارید، اگر به آن یک قدری توجه‏‎ ‎‏کنید و قانع بشوید، آشوب هست، اما کم است. وقتی هرچه زیادتر شد، آشوب زیادتر‏‎ ‎‏می شود؛ نگرانیها زیادتر می شود. پس چرا انسان دست و پا بزند برای زیاد کردن آشوب‏‎ ‎‏خودش. برای اینکه ناراحتی خودش را زیاد کند، دست و پا بزند؛ مثل عنکبوت، تار دور‏‎ ‎‏خودش بتَنَد. تمام کارهایی که ما می کنیم، مثل همین عنکبوتها، در آن عالم ظاهر می شود‏‎ ‎‏که ما خودمان داریم با دست خودمان، خودمان را به بند می کشیم. چرا می خواهید این‏‎ ‎‏مقام را پیدا کنید که این برای شما یک چیزی است که صورتش مُشوَّه است در آنجا؟ چرا‏‎ ‎‏دنبال این هستید که زحمتهای خودتان را زیاد کنید؟ سلمان دارای حکومت مداین بود؛‏‎ ‎‏وقتی سیل آمد، پوستی که زیرش بود برداشت و رفت بالا گفت ‏نَجیَ المُخَفَّفون‎[7]‎‏ من چیزی‏‎ ‎‏ندارم تا آب ببرد. یک پوستی هست آن هم برداشتم. حاکم آنجا بود! اما آنهایی که زیاد‏‎ ‎‏کردند، روی هم گذاشتند، ـ چه اموال دنیا را روی هم گذاشتند و چه ریاستها را روی هم‏‎ ‎‏گذاشتند ـ آنهایی هستند که در آن عالم گرفتاریشان زیاد است. و چرا ما این قدر زیاد کنیم‏‎ ‎‏گرفتاریهارا؟!‏

قصد خدمت به اقشار مختلف مردم

‏     ‏‏ما برای این ملت عمل بکنیم. ما تمام همّمان را صرف کنیم که این کشوری که به این‏‎ ‎‏حال در آمده است، و همه هم با ما دشمن هستند، این را نجاتش بدهیم. همه به فکر‏‎ ‎‏نجات باشیم؛ نه به فکر اینکه برای خودمان باشد. برای نجات یک بشر، برای نجات یک‏‎ ‎‏ملت، برای نجات اسلام از شرّ این قدرتها همه کوشش کنیم، شما اگر یک خانه هم داشته‏‎ ‎‏باشید بخواهید تدبیر کنید این خانه را، تا زن و مرد و بچه و کُلْفَت و اینهایی که هستند‏‎ ‎‏همفکر نباشند، نمی توانید یک خانه را اداره کنید. یک کشور را وقتی بخواهید اداره‏‎ ‎‏بکنید، اگر همفکر نباشید، اگر همت همه ادارۀ این نباشد ‏‏[‏‏کار پیش نمی رود‏‎ ‎‏]‏‏همه در فکر‏‎ ‎‏مردم باشید. اینها عباد خدا هستند؛ بنده های خدا هستند. اینهایی که در مرزها دارند کشته‏

‏می شوند و اینهایی که گرفتار اوضاع جنگ هستند و اینهایی که آواره شدند و در این‏‎ ‎‏زمینها و در این چادرهای بدون همه چیز دارند زندگی می کنند، اینها بنده های خدا‏‎ ‎‏هستند. و از من افضل اند. و محتمل است که از شماها هم افضل باشند. چرا ما به فکر آنها‏‎ ‎‏نباشیم؟ فکر نجات اُمَّت نباشیم؟ چرا یک ذرّه از آن چیزی که در دل انبیا بود در دل ما‏‎ ‎‏نباشد: ‏فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ‎[8]‎‏ شاید تو می خواهی خودت را هلاک کنی! غصه می خورد از‏‎ ‎‏بس برای این مردم. غصۀ پیغمبر برای این کفار بود، این کفار! غصه می خورد که اینها‏‎ ‎‏نمی فهمند دارند چه می کنند. اینها دارند برای خودشان جهنم می سازند. چرا ما یک‏‎ ‎‏ذرّه، یک بارقۀ کوچکی از این نفسهای مطمئنّۀ شریف در قلبمان نباشد که برای این اُمّت‏‎ ‎‏کار بکنیم، نه برای خودمان؟ اگر همه کوشش کنید که برای اُمّت کار بکنید، همه چیز‏‎ ‎‏اصلاح می شود. همۀ ما بنامان بر این باشد که در این سال جدید که ان شاءالله به خیر‏‎ ‎‏برایتان باشد، به فکر این باشیم که برای این اُمّت هر کاری می خواهیم بکنیم؛ این مقام را‏‎ ‎‏برای اُمّت خرج کنیم؛ این پست را برای امّت بگیرم. اگر این مطلب حاصل بشود ولو به‏‎ ‎‏یک مرتبۀ نازلش هم باشد، این سال جدید، سال صلح و سال صفا واقع می شود. ‏

‏     من امیدوارم که خداوند دست ما را بگیرد، و ما را به وظایف خودمان آشنا کند؛ و‏‎ ‎‏عیوب نفسانی ما را به ما بفهماند؛ و راه نجات از آن نفسانیات را به ما هدایت کند.‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • - آیۀ 28، سورۀ رعد: آگاه باشید که تنها یاد خدا آرامبخش دلهاست.
  • - آیات 27 تا 30، سورۀ فجر: «ای نفْس قدسی مطمئن و دلِ آرام به یاد خدا! امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود (به نعمتهای ابدی او)، و او راضی (از اعمال نیک) توست، بازآی و در صف بندگان خاص من درآی ودر بهشت رضوانِ من داخل شو».
  • - سورۀ روم، آیه 30: «فطرت الهی که خداوند بر اساس آن مردم را خلق کرده است».
  • - تفسیر قمی، ج2، ص422.
  • - نصّ حدیث به این شکل است: «جُزْناها وَهِیَ خامِدَةٌ» علم الیقین، فیض کاشانی، ج2، ص971.
  • - اشاره است به آیۀ 30 از سورۀ شورا: «وَمَا أَصَـابَکُم مِن مُّصِیبَةٍ فَبَِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُواْ عَن کَثِیرٍ» و آنچه از رنج و مصائب به شما می رسد همه به خاطر اعمال زشت شماست، در صورتی که خدا بسیاری از اعمال بد را عفو می کند».
  • - «سبکباران، نجات یافته اند».
  • - آیۀ 6، سورۀ کهف: «فَلَعَلَّکَ بَـاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُواْ بِهَـذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» ای رسول نزدیک است که اگر امت به قرآن ایمان نیاورند، تو جان عزیزت را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاک سازی.