یک سال قبل از رحلت حضرت امام، در استانبول ترکیه بودم. شبى خواب دیدم وارد خانه‏ى یکى از علما شدم و جنازه‏ى پیغمبر اکرم(ص) را که در داخل تابوت بر روى بلندى قرار گرفته بود، دیدم. مودبانه جلو رفتم و دست مبارک پیامبر را که از تابوت بیرون آمده بود بوسیدم. در همان حال پیامبر(ص) فرمود: این آخرین‏بارى است که دست مرا مى‏بوسى.
وقتى از خواب برخاستم خیلى ناراحت شدم و فکرهاى گوناگونى به ذهنم آمد و با خود گفتم، نکند عمرم به پایانش نزدیک شده است. به هرحال، بعد از مدتى به ایران آمدم و موقعى که قصد بازگشت به استانبول را داشتم، به مرحوم حاج احمد آقا تلفن زدم و گفتم چون مى‏خواهم به ترکیه برگردم، اگر امکان دارد یک وقت ملاقات با حضرت امام به من بدهید.
ایشان گفت: آقا وقت ملاقات ندارد. مگر این که شما فردا سر ساعت نه صبح این جا باشید و قبل از ورود امام به اندرونى ایشان را ملاقات کنید. من عصر همان روز خودم را به تهران و منزل یکى از دوستان در نزدیکى جماران رساندم و ساعت نه صبح روز بعد، به بیت امام رفتم، حاج احمد آقا مرا به اتاقى راهنمایى کرد و گفت هنوز امام نیامده است.
بعد از گذشت ساعتى که من در اتاق بودم، حاج احمد آقا آمد. به ایشان گفتم مدتى از وقت مقرر گذشته است، ولى من هنوز آقا را ندیده‏ام،ایشان گفت: امروز مقدور نیست، فردا بیایید. گفتم: من براى فردا بلیت دارم و باید برگردم. گفت: پس صبر کنید ببینیم آقا به اندرون رفته‏ اند یا خیر؟ اگر نرفته باشند مى‏توانید ایشان را ملاقات کنید که رفت و آمد و گفت: خوشبختانه هنوز نرفته‏ اند و در حیاط مشغول قدم زدن هستند. شما بیایید، ولى چون قلب امام ناراحت است با ایشان زیاد صحبت نکنید که به هرحال رفتم و دیدم آقا ایستاده است و دست مبارکش را بوسیدم.
خدا شاهد است همین که حضرت امام دستش را آورد که ببوسم، دیدم همان دستى است که در عالم خواب دیده‏ام و در همان جا این نکته به ذهنم رسید که این آخرین‏ بارى است که امام را زیارت مى‏کنم و دست مبارکش را مى‏بوسم. در واقع، طولى نکشید که خبر رحلت ایشان را در استانبول شنیدم و خوابى که دیده بودم تحقق یافت.

منبع: خاطرات آیت اللّه‏ صابرى همدانى، به کوشش سید مصطفى صادقى، ص 207.

. انتهای پیام /*