اواخر سال 67 روزی به اطاق آقا وارد شدم، دیدم خیلی اوقاتشان تلخ است، من اوقات تلخی ایشان را که دیدم، قدری ساکت نشستم. آقا به من گفتند: «آن مفاتیح را به من بده» بلند شدم و مفاتیح را آوردم. دستکش دست ایشان بود و ورق زدن هم برایشان سخت بود. چون اوقاتشان تلخ بود هی ورق می‏ زدند ولی آنجایی را که می‏ خواستند پیدا نمی ‏کردند.
یک ساعت به مغرب مانده بود به من گفتند: «من تا حالا خیال می ‏کردم که امروز آخر رجب است و تا حالا اعمال روز آخر ماه رجب را انجام می ‏دادم. حالا فهمیده ‏ام که اول شعبان شده و نمی ‏دانم اصلاً باید چه کار کنم.» تازه من فهمیدم که عصبانیت ایشان به خاطر این است که از صبح تا حالا اعمال و دعاهای ماه رجب را می ‏خوانده‏ اند و حالا که روزنامه آمده متوجه شده ‏اند که اول ماه شعبان است و ماه رجب 29 روز بوده نه سی روز.
آقا هی ورق می‏ زدند تا پیدا کردند و به من فرمودند: «این مناجات شعبانیه را بخوانید، خیلی چیزهای عالی در آن هست.» و بعد آماده شدند که دعا را بخوانند.

منبع: برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی، ج سوم، حالات معنوی، به کوشش غلامعلی رجائی، ص105.

. انتهای پیام /*