سالها بود که امام را ندیده بودم و روابط ما تنها از طریق مکاتبه بود.‏ سفر به صورت‏‎ ‎‏عادی و با استفاده از گذرنامه خودم هم کارخطرناکی بود، در بازگشت به ایران باید[به دم و دستگاه ساواک]‏‎ ‎‏جواب می دادم. بنا شد با گذرنامه جعلی سفر کنم. تا حدّی نگران بودیم که در فرودگاه‏‎ ‎‏بغداد مشکلاتی پیش بیاید،.‏ ‏‏آخر شب، وارد نجف شدیم که برای رفتن خدمت امام وقت مناسبی نبود. بقیه شب‏‎ ‎‏را در مسافرخانه ای شبیه به مسافرخانه های قدیم گذراندیم.اما شوق زیارت مرقد مطهر‏‎ ‎ ‎‏حضرت علی ـ علیه السلام ـ و نیز التهاب نزدیک شدن لحظه ملاقات معشوقمان (امام)‏‎ ‎‏نگذاشت بخوابیم. سالها بود که امام را ندیده بودم. من امام را خیلی دوست می داشتم،‏‎ ‎‏واقعاً بیشتر از پدر. لحظه آن دیدار با امام را هیچ وقت فراموش نمی کنم. حال ایشان هم‏‎ ‎‏خوب بود. هر چند که در ظاهر شکسته به نظر می رسیدند. ولی احساس من این بود که‏‎ ‎‏از نظر بنیه وضع سالم و خوبی دارند. با امام حرفهای زیادی داشتیم. آنچه فعلاً از‏‎ ‎‏محتوای گفتگوها به یاد دارم، از این قرار است:‏

‏‏1- گفتگویی بود در مورد آقای صدر. من از خدمات ایشان گفتم و عقیده خودم را‏‎ ‎‏مطرح کردم که آقا موسی نباید طرد شوند.‏

‏‏2- مسأله دیگر منافقین بودند، که به درستیِ موضع امام در گذشته، تأکید کردم و‏‎ ‎‏گفتم برای ما روشن شده بود که حق با شما بود که از اول اینها را تأیید نکردید. به هر حال‏‎ ‎‏فعلاً پس از اعلان انشعاب، باقیمانده آنها بعد از حوادث اخیر دچار مشکل شده اند که‏‎ ‎‏ممکن است برای حل مشکلاتشان از شما کمک بخواهند و برای تأیید گرفتن از شما‏‎ ‎‏اصرار بیشتری داشته باشند که به نظر ما به هیچ وجه تأیید باقیمانده های آنها هم از طرف‏‎ ‎‏شما مصلحت نیست. اگر نیازی به کمک باشد، این کار را ما انجام خواهیم داد.

منبع: امام خمینی به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ ص 7

. انتهای پیام /*